ب) آرامش و نداشتن شتاب و عجله
واقعیت فقه شرعی، با حقیقت و اصالت خودش، دعوتگران دین را فرا میخواند که به طور محکم به قرآن و سنّت پیامبر اکرمص چنگ زنند و در مسیر حرکتشان از احکام و قواعد ثابت قرآنی، هدایت جویند، بدون آنکه فریب مسائل متغیّر سیاسی را خورده و اشتباهاً دنبال آن را گیرند، یا بازیچههای ملتهای سوسیالیستی و کمونیستی آنها را فریفته و گامهای خرد و اندیشهشان را از حرکت باز دارد!!
و برای کسی که فروع و ثانویّاتِ «واقعیت فقه» با فروع و ثانویّاتِ «فقه وقایع و مسائل جدید» بر او مختلط و مشتبه شده، هیچ آفت و مصیبتی، بزرگتر از آفت شتاب و دستپاچگی نیست، و این شتابزدگی آنها را وامیدارد که فریاد برآورند و بگویند:
این وقایع و مسائل، و درد و رنج ناشی از آنها، تاکِی ادامه خواهد داشت؟!
تاکِی (اسلام) بدون اقتدار و حاکمیت در میان مردم باقی خواهد ماند؟!
تاکِی این خواری و ذلّتی که کمونیسمها و ستمگران و مجرمان بر مسلمانان تحمیل نمودهاند، ادامه خواهد داشت.
تاکِی...؟! تاکِی...؟!
... سؤالاتی که پشت سرهم قرار میگیرد ... و توضیح خواستن و پرسشهای جوانان سرگشتهای که درصدد یاری و کمک به اسلام و بزرگی و مجد امت هستند، آنقدر زیاد میباشد که نمیتوان به همه آنها رسیدگی کرد و پاسخ آنها را داد!
امّا آیا بدون فراهم کردن مقدمات یک موفقیّت، و انگیزه آن، چنین موفقیت و مجدی حاصل میشود؟!
و آیا بدون یک روش و مشی قوی و مطمئن و بدون یک طریق درست میتوان به عزّت و مقامی بلند، دست یازید؟! و آیا بدون دعوت پایدار و خستهناپذیر و تغییر شرایط و احوال ناسالم، رستگاری بندگان و اقتدار و سلطۀ اسلام بر جهان، امکانپذیر میباشد؟!
هرگاه براساس واقعیت موجود به این سؤالات پاسخ دهیم، میبینیم که جوابهای «واقعی و درست» این پرسشها، واقعیتی عملی و یک نوع تطبیق حیاتی و اساسی است و پاسخ آنها، همچو میوه رسیدهای که چیدن آن نزدیک و آسان میباشد، سهل و آسان میباشد:
و اینها، همه، ما را متوجه قاعدهای مهم از قواعد فهم دین و عمل به آن میکند و آن، قاعدۀ «محصور نمودن دقت و فکر و اندیشه خود به وضعیتی کنونی خودمان» میباشد، بدون انتظار کشیدن و چشم دوختن به امری که هنوز ما با آن فاصله داریم و نتیجه موقعیتی خواهد بود که بعداً بدان میرسیم:
علامه سعدی در کتاب «القواعد الحِسَان لِفهمِ القرآن» (ص ۱۳۶ - ۱۳۸) چنین میگوید:
«این قاعده، قاعده مهم و بزرگی است که قرآن کریم، در آیات متعددی، ما را به آن فرا خوانده، و از بزرگترین چیزهایی است که ما را متوجه حکمت الهی نموده و جهانیان را به سمت هر خیر دینی و دنیوی پیش میبرد: هرگاه شخص، به چیزی مشغول باشد که وظیفه آن لحظه اوست و به طورکامل، دقت و هوش و قلبش را بدان معطوف سازد، موفق شده و آن امر را چنانکه بایسته است، انجام خواهدداد.
امّا اگر نفس و درونش آرزوی امور دیگری را بکند که هنوز زمان انجام آن نرسیده، وقت خود را به آن مصروف داشته امّا نتیجهای نخواهد داشت، بلکه عزم راسخی هم که داشته فروکش کرده و همت و توانش هم از بین میرود، و توجه و التفاتش به اعمال دیگری که هنوز زمان انجام آن نرسیده، موجب میشود که از صحت و کمال عمل زمان حالش و از همّت و توانش،کاسته شود.
و بعد، وقتی که، زمان انجام عمل دیگر، فرا برسد، همت و نشاط کافی برای انجام آن، نخواهد داشت.
چه بسا که حصول و اتمام عمل دوم منوط و متوقف بر انجام درست عمل اوّلی باشد، پس هر دو مورد ضایع میشود، برخلاف کسی که تمام دقت و توانش را نسبت به عملی که اکنون بایستی انجام دهد، معطوف میسازد، چنین شخصی، هرگاه زمان انجام عمل دومی فرا برسد با توان و نشاطی مضاعف که نتیجه و حاصل انجام درست عمل اوّلی است، به استقبال وظیفه دومی رفته و در انجام آن، بسیار خوب و موفق، عمل خواهد کرد و به این صورت، چنین شخصی، همیشه، مستعدّ وتوانا و با نشاط است برای انجام هر عملی.
مؤیّد این مطلب، این قول حق تعالی در سوره نساء است که میفرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ قِيلَ لَهُمۡ كُفُّوٓاْ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَخۡشَوۡنَ ٱلنَّاسَ كَخَشۡيَةِ ٱللَّهِ أَوۡ أَشَدَّ خَشۡيَةٗۚ﴾[النساء: ۷۷]. «آیا نمیبینی (ای محمد و تعجب نمیکنی از) کسانی که (پیش از آنکه اجازه جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادند و هرچند) بدیشان گفته میشد (وقت جهاد فرا نرسیده است)، دست از جنگ بدارید ونماز را برپا دارید و زکات مال بدر کنید (در ظاهر شتاب میکردند و گوششان به کسی بدهکار نبود)، امّا وقتی جنگ بر آنان واجب گردید (و فرمان جهاد داده شده) بدین هنگام دستهای از ایشان از مردم، همانگونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا ترس و هراس داشتند! بلکه بیشتر هم دچار خوف و حشت شدند».
نگاه کن که حالت نخستین و امنیت آنها ابتداءاً چگونه بوده، وقتی به دوری و پرهیز از جنگ، فرمان داده شدند پس زمانی که امر پروردگار را نپذیرفتند، ضعیف وناتوان گشتند و هنگامی که زمانِ انجام وظیفه دوم فرا رسید، ضعف و ناتوانیشان مضاعف شده و خوف و وحشت آنان را فرا گرفت.
نظیر همین مورد، خداوند در سوره آل عمران، اهل احد را با این قول مورد سرزنش قرار میداد: ﴿وَلَقَدۡ كُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُ فَقَدۡ رَأَيۡتُمُوهُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ ١٤٣﴾[آل عمران: ۱۴۳]. «شما که تمنای مرگ (و شهادت در راه خدا) را داشتید، پیش از آنکه با آن روبرو شوید، (هم اینک در میدان نبرد اُحد آمادهاید و با شهادت یاران) مرگ را میبینید و شما بدان مینگرید، (پس چرا به دهشت افتادهاید و با دیدن آنچه آرزو میکردید زبون و غمگین گشتهاید؟!)».
و این قول خداوند متعال در سوره نساء، مسأله را بیش از پیش آشکارتر مینماید: ﴿وَلَوۡ أَنَّا كَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِيَٰرِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٞ مِّنۡهُمۡۖ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِۦ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَشَدَّ تَثۡبِيتٗا ٦٦﴾[النساء: ۶۶]. «و اگر ما (با تعیین تکلیفات طاقتفرسائی همچون جهاد مستمر) بر آنان واجب میکردیم که (در راه خدا، خود را در معرض تلف قرار داده و) خویشتن را بکشید، و یا اینکه (برای جهاد ترک یار و دیارتان کنید و) از سرزمین خود بیرون روید، این کار را جز گروه اندکی از آنان انجام نمیدادند (و طاعت فرمان نمیکردند). و اگر اندرزهایی که به آنان میشد، انجام میدادند، (ودستور را به کار میبستند، در دنیا و آخرت) برای آنان بهتر بود و (ایمان) ایشان را پابرجاتر میکرد». یعنی آنان را بر چیزی که تکمیل کننده عمل اول و استقامت بر آن بود، پایدار وثابت و برای وظیفه دوم آماده میکرد.
نظیر همین مورد در سوره توبه، میفرماید: ﴿۞وَمِنۡهُم مَّنۡ عَٰهَدَ ٱللَّهَ لَئِنۡ ءَاتَىٰنَا مِن فَضۡلِهِۦ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٧٥ فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُم مِّن فَضۡلِهِۦ بَخِلُواْ بِهِۦ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ ٧٦ فَأَعۡقَبَهُمۡ نِفَاقٗا فِي قُلُوبِهِمۡ﴾[التوبة:۷۵ - ۷۶]. «و در میان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند میخورند و) با خدا پیمان میبندند که اگر از فضل خود ما را بینیاز کند (و به نعمت و نوائی برساند) بدون شک به صدقه و احسان میپردازیم و از زمره شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران مردمان) خواهیم بود.* امّا هنگامی که خدا از فضل خود (ثروت و دارائی) بدانان بخشید، بخل ورزیدند (و چیزی نبخشیدند و به عهد خود وفا نکردند، و هم از خدا و هم از خیرات) سرپیچی کردند و روی گرداندند. * خداوند نفاق را در دلهایشان پدیدار و پایدار ساخت...».
خداوند متعال بندگانش را متوجه و آگاه مینماید که هوشیار بوده و وظیفه و موقعیت فعلی خود را تشخیص داده و بجا و درست عمل نمایند، سپس، هرگاه وظیفه دیگری در زمان دیگری برایشان ایجاد شد، صادقانه، همت و عزم خود را برای انجام آن به کار گیرند، و در واقع، به این شکل، عمل نخست، به نسبت عمل دوّم، معین و مشخص میباشد.
و آیات، در این معنی، در قرآن فراوان میباشد».
اکنون میگوییم:
تنها به این طریق، «فقه وقایع مستحدث و جدید»، یک واقعیت فقهی و قابل اجرا، نه یک سخن نظری و آرزوی وهمی و خیالی، خواهد بود.
و آیاتی از سوره نساء که علّامه سعدی/بدان اشاره مینماید، بیش از هر چیز، محل پند و اندرز میباشد، چنانکه حق متعال میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ قِيلَ لَهُمۡ كُفُّوٓاْ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَخۡشَوۡنَ ٱلنَّاسَ كَخَشۡيَةِ ٱللَّهِ أَوۡ أَشَدَّ خَشۡيَةٗۚ وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبۡتَ عَلَيۡنَا ٱلۡقِتَالَ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنَآ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِيبٖۗ قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡيَا قَلِيلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِيلًا ٧٧﴾[النساء: ۷۷].
«آیا نمیبینی (ای محمد و تعجب نمیکنی از) کسانی که (پیش از آنکه اجازه جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادند و هر چند) بدیشان گفته میشد: (وقت جهاد فرا نرسیده است،) دست از جنگ بدارید و نماز را بر پا دارید و زکات مال بدر کنید (در ظاهر شتاب میکردند و گوششان به کسی بدهکار نبود). امّا وقتی که جنگ بر آنان واجب گردید (و فرمان جهاد داده شد) بدین هنگام دستهای از ایشان از مردم همانگونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا ترس و هراس داشتند! بلکه بیشتر هم دچار خوف و وحشت شدند! و گفتند: پروردگارا! چرا (بدین زودی) جنگ را بر ما واجب کردی؟ چه میشد اگر به ما فرصت بیشتری میدادی (تا از لذائذ دنیا بهره میگرفتیم؟) بگو: کالای دنیا اندک است و آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد بهتر است، (و جزای شما داده شود) و کمترین ستمی به شما نشود».
مثال دیگر، آیات سوره بقره، قبل از آن میباشد که میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِيّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِيَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ ٢٤٦﴾[البقرة: ۲۴۶]. «آیا آگاهی از (داستان شگفت) جماعتی از بنیاسرائیل که بعد از موسی میزیستند و در آن وقت به پیغمبر خود گفتند: شاهی برای ما انتخاب کن تا (تحت فرماندهی او) در راه خدا بجنگیم. (پیغمبرشان برای اطمینان از تصمیمشان بدیشان) گفت: شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود (سرپیچی کنید و در راه خدا جهاد و) پیکار نکنید. گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شدهایم؟ امّا هنگامی که دستور پیکار به آنان داده شد، همه جز عدۀ کمی از ایشان سرپیچی کردند (و به خود و پیغمبرشان و دینشان ستم نمودند) و خدا ازستمکاران آگاه است».
اینها آیات بزرگی هستند که - همچنین - جزو قواعد ثابت و لایتغیّر «فقه وقایع» به شمار میآیند، بنابراین در پرتو آنها حرکت کرده و از رهنمونهای آن کمک میگیریم:
در کار این گروه دقت کنید ... نزد پیامبرشان گرد آمدهاند، و از او میخواهند که شاهی (فرماندهی) را برای آنان، تعیین نماید تا تحت فرمان او «در راه خدا» پیکار نمایند ... این، تصریح آنها برای پیکار و جهاد است، آن هم «در راه خدا» که بیانگر لبریز بودن عقیده و باور، و بیداری ایمان در درونشان میباشد، و اینکه آنها اهل دیانت و حق، و دشمنانشان بر گمراهی وکفر و باطل هستند، همچنین دلیل واضح بودن مسیرشان برای جهاد در راه خدا، میباشد.
و به گمانشان، این وضوح و این قاطعیت، نیمۀ راه پیروزی است.
بنابراین انسان مؤمن، بایستی احساس کند که، او بر حقّ است و دشمنش بر باطل، و بایستی که هدف در احساسش خالص و پاک باشد ... در راه خدا ... و تاریکی و ابهامی که نمیداند به کجایش میبرد، وی را در خود سرگشته و حیران نکند... پیامبر این جماعتی که ذکرشان گذشت، میخواست که از صدق و راستی عزم و ثبات نفسشان و تصمیمی که بر آن مسؤولیت سنگین گرفته بودند و قاطعیتشان در امری که بر آن پیامبر، عرضه کرده بودند، آگاه شود، زمانی که خداوند متعال از زبان آن پیامبر حکایت میکند و میفرماید: ﴿هَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ﴾[البقرة: ۲۴۶]. آن پیامبر بدانان گفت «... شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچی کنید و درراه خدا، جهاد و) پیکار نکنید».
آیا اگر پیکار و جهاد بر شما واجب شد از سوی پروردگار، انتظار نمیرود که از آن، سرباز زنید؟ اکنون شما در راحتی کامل هستید و تکلیفی در مورد جهاد بر شما نیست، امّا اگر درخواست شما را اجابت کنم و فرماندهی را برای شما تعیین کنم تا با فرمان او به پیکار دشمن روید، آنگاه جهاد بر شما امر واجبی خواهد شد، دیگر، حقّ سرپیچی و خلاف امر کردن را ندارید... .
چرا که آن وقت، فرض جهاد، کلام پیامبر و دستور اوست و کلام پیامبر قطعی است و سخن و اوامر او محل تردید نیست و از یاوهگویی بدور است و در اجابت اوامرشان تأخیر و سستی جایز نیست.
در این هنگام، درجه شور و هیجان این عدّه اوج گرفت و به جوش آمدند و مواردی را ذکر نمودند که برانگیزنده شور و هیجان آنان برای جهاد در راه خدا بود و آن را امری مسلّم و غیرقابل تردید پنداشتند:
﴿قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِيَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ﴾[البقرة: ۲۴۶]. «گفتند: چگونه ممکن است، در راه خدا پیکار نکنیم، در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شدهایم».
میبینیم که مصمم بودنشان بر پیکار، کاملاً در احساسشان واضح و در درونشان استوار شده بود.
چراکه دشمنانشان، دشمنان خدا و دین پاک او بودند، همچنین آنان را از خانه و کاشانه بیرون و فرزندانشان را به اسارت گرفته بودند، بنابراین جهاد با آنان، مسلّم و واجب بود و تنها راه مقابله هم، پیکار بود، و دیگر، ضرورتی برای منصرف شدن از این عزم هم وجود نداشت...
امّا این شور و هیجان که آنان را برای پیکار با دشمن تحریک کرده بود، هنگامی که اندکی به راحتی و آسایش رسیدند، دوام نداشت و فروکش کرد... .
و خداوند متعال حالتشان را اینگونه بیان میکند: ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ﴾[البقرة: ۲۴۶]. «امّا هنگامی که دستور پیکار به آنان داده شد، همه جز عدۀ کمی از ایشان، سرپیچی کردند».
در اینجا ما اطّلاع پیدا میکنیم بر ویژگی و وجه مشخصۀ نقضِ پیمان، و خلاف وعده، و در رفتن از زیر اطاعت و فرمانبرداری، و عقب نشستن از امر تکلیف، و روی گردانی از حقِ آشکار ...، اینها همچنین، ویژگی بارزِ هر گروه و جماعتی است که تربیت و پرورش ایمانی آنان رشد ننموده و به کمال نرسیده، و اینها ویژگی بشری عامی است که جز تربیّت دینیِ صحیح طولانی مدت و پایدار، نمیتواند، تغییری در آنها بدهد.
پس، این، خصلت و صفتی است که رهبر یک دعوت بایستی ازآن برحذر باشد و در مسیر سخت و ناهموار حرکت و دعوت نسبت بدان دقت و تأمل کافی داشته باشد مبادا که ناگهان با آن روبرو شده و امر، برایش بزرگ و سخت جلوه کند و خود را ببازد!
و البته احتمال وقوع این مسأله به نسبت جماعتها و گروههای که هنوز از رذائل پاک و خالص نگشتهاند، و از منجلاب و گردبادهای سخت امیال نفسانی نرستهاند، وجوددارد.
نتیجه این روگردانی و سرپیچی این است: ﴿وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ ٢٤٦﴾[البقرة: ۲۴۶]. «و خدا به ستمکاران آگاه است».
و این قول خداوند، بیانگر نکوهش و رسوایی آن عدۀ زیادی است که از انجام این فرض – جهاد - سرپیچی نمودند - بعد از آنکه خود آن را درخواست کرده بودند - قبل از آنکه عملاً وارد میدان نبرد و کارزار شوند. بنابراین این جماعت دچار رسوایی ستمی که کردند، شدند، پس به خودشان و پیامبرشان و به حقی که نسبت بدان کوتاهی کردند درحالی که میدانستند حق است، ظلم نمودند و در نتیجه به باطل گرایدند.
این همان درس، با امید و آروزها و درد و سختیهای آن است که دعوتگران را فرا میخواند ... جوانان را به کمک دعوت مینماید ... و قلبها را به جوشش و هیجان میآورد، و عقلها را برمیانگیزد، تا قاعده و ضابطۀ دعوتگری را که از مهمترین قواعد «فقه وقایع» بوده و از «واقعیت فقه»ی سرچشمه گرفته، که حیات و موجودیت امّت با علما و دعوتگران آن منوط بدان میباشد، را ثابت و استوار گرداند:
این قاعده، «جدیت و تلاش» در برخورد با «وقایع و حوادث»، میباشد، بدون تکیه بر «هیجانات زودگذر» و «شتابزدگی» که منجر به خسته شدن انسان در میانه راه میشود، بدون آنکه انسان به آن هدف مورد نظر برسد، زیرا که «بعضی اوقات، با حماسهترین افراد و جسورترین مردم کسی است که، هنگامی که وقت تلاش و جدیت فرا میرسد و واقعهای رخ میدهد، نگرانی و اندوه و ضعف و تزلزلش بیشتر از همه است ... بلکه گاه، قاعده و ضابطه، همین است! چه، بیپروایی و شتابزدگی و هیجان بیش از حدّ، غالباً ناشی از عدم تعیین درست، تکالیف میباشد نه ناشی از شجاعت و بردباری و استقامت ... کما اینکه، بعضی اوقات ناشی از تسامح و سهلانگاری، و عدم بردباری در مقابل سختی و آزار و شکستی میباشد که به آنها میرسد و این ناشکیبایی، آنها را وامیدارد که به هر صورتی که شده درصدد حرکت و فعالیت و پیروزی باشند، بدون آنکه وظایف و تکالیف خود را در این مورد، بشناسند ... این امر سبب میشود، زمانی که با چنین تکالیفی مواجه میشوند، برایشان سنگینتر و دشوارتر از آن چیزی باشد که تصور میکردند، بنابراین اولین کسانی خواهند بود که دچار سستی و سرپیچی و انحطاط میشوند، به نسبت زمانی که هیچگونه ادعا و بهانهای نداشتند حتّی برخی اوقات هم، سختی و مشقّت و اذیت و آزاری را نیز تحمل میکردند و موعد مسئولیتهای بعدی خود را رقم زده، و تکالیف درست حرکت، و میزان شکیبایی خود را در مقابل آن، میشناختند.
پس تأنی و صبر میورزیدند و منتظر موعد مقرر بودند ... در حالی که افراد سبک سر و بیپروا و متعصّب، آنها را ضعیف و بیاراده میپنداشتند، عجب اینکه، تأنی و دقت عمل آنان، این افراد را متوجه تفکر خلاف واقعشان نمیکرد! بایستی، هنگام برافروخته شدن آتش جنگ و پیکار، دقت کرد که کدام گروه شکیباتر و سنجیدهتر عمل میکنند [۳۹]».
بنابراین، سزاوار است، نخستین مرحله از مراحل دعوت اسلامی، به صورتی روشمند و پاک و واضح، «مرحله بنا کردن شخصیت درست افراد و تربیّت آنان، و جهتدهی و پاک نمودن درونشان از شوائب و شکل دادن خرد و اندیشه و پرورش نفس و اخلاق دینی، و جهت دادن به هیجانات و آروز و امیالشان و خالصنمودن افکار و باورهایشان از هرگونه انحراف و گمراهی باشد.
مرحله بنا کردن و شکلگیری عقیده درست در درون افراد که بایستی تدریجی و هدفمند باشد، با سعی و تلاش برای محکمسازی و تثبیت آن از مراحل دیگر قابل تمیز است و بیش از هر مرحله دیگری، از شور و هیجان و احساسات بدور است، زیرا، همان شور و هیجانی که در نفس هر جوانی وجود دارد، برای به عمل واداشتن و حرکت او، کافی است!
و اساساً، به جوش آوردن شور و هیجان جوانان و برانگیختن احساسات آنان، حکمت و دانایی به حساب نیامده، چه این هیجان و احساسات، چیزی است که سرانجام آن هرگز قابل ستایش نخواهد بود، همچنین حکمت و فراستی که پیامبر خداص در برخورد با صحابه داشت، چنین چیزی را ردّ میکند [۴۰]. بنابراین، آنچه که واجب است، کنترل نمودن این شور و هیجان و جهت دادن این احساس میباشد، نه تحریک و به جوش آوردنش قبل از تربیت و پرروش و در مسیر درست قرار دادن آن [۴۱]».
در اینجا مسألۀ ضرور و قابل توجهی را ذکر میکنیم، و آن، این است که بسیاری از کسانی که در امر دعوت حالت عجله و شتابزدگی دارند، شور و احساساتشان، آنها را وا میدارد تا به شیوههایی عمل کنند، که کاملاً مغایر با خط سیر و حرکت دعوت حقیقی میباشد، چه، میبینیم آنها به حالت پنهانکاری و اختفاء و ابهام روی آورده که فعالیت و عملکرد آنان را در هالهای از ابهام و پیچیدگی فرو برده است!
در حالی که همه اینها مخالف و مغایر با، حقیقت (دعوتِ) واضح و فراگیر میباشد:
چه، این، شانه خالیکردن از التزام نسبت به مسئولیت دعوتی است که در واقع مربوط به عموم مسلمانان بوده، همچنین نپذیرفتن مسئولیتِ رساندن ندای این دعوت به هر مکان، و خالی کردن میدان معرکهای است که در حال حاضر بین دعوتگران اسلامی و دشمنانشان، حول مفاهیم عام مسلمانان و احساسات و عواطفشان، و مفاهیم و ارزشهای اخلاقی در حال جریان میباشد:
پس بایستی دایره عمل و تطبیق را بیش از پیش زیاد کرد و براساس مفاهیم صحیح اسلام عمل کرد، و احساس و عواطف و اخلاق این مسلمانان را به همین مفاهیم پیوند داد [۴۲]و بایستی، به منظور آماده ساختن آنان برای اتصال و پیوند کامل با این مفاهیم، برای شکلگیری شخصیّت اسلامی کامل در تک تک افراد، تلاش نمود، همچنین به منظور برقرار نمودن ارتباطی زنده و پایدار بین ارکان (رهبران) اصلی دعوت و سایر دعوتگران:
بایستی، آن چیزهایی که در اوضاع و احوال موجود، مانع برقراری چنین ارتباطی شده و آن را بیش از پیش غیرممکن ساخته را، از سر راه برداشت، خصوصاً آن موانعی را که دعوتگران با عملکرد نادرست خود در امر دعوت، در هر دوره و زمانی، به سبب عدم بیان صحیحِ طبیعت و کیفیت آن مرحله و اشتباه در تشخیص ضروریات دعوت در هر دوره، ایجاد نمودند.
بنابراین، پنهانکاری که دعوتگران با آن قصد دارند دعوت خود را بپوشانند، مانعی ایجاد خواهد کرد که آزادی کامل را از امر دعوت سلب نموده و نشاط و شادابی آن را خواهد گرفت در شرایطی که چیزی که مستلزم چنین بیم و هراسی باشد، وجود ندارد.
کما اینکه این پنهانکاری و این اختفاء در امر دعوت، میان این دعوت و عموم مردم که مخاطبان آن باشند، مانعی از بیم و هراس ایجاد خواهد کرد که آنان را از ارتباط و پیوند لازم با دعوت، دور نگه میدارد، همانگونه که پنهان کاری در بروز پیامدهای منفی نقش مهمی دارد و همین، اثر بسیار خطیری بر روند کار و آینده آن داشت، از آن جمله میتوان به ارتباط دوستی میان رهبران دعوت علنی و رهبران دعوت سرّی (!) و نفوذ بعضی از فرصت طلبان، زیر نقاب دعوت پنهانی و ربودن دستگاههای حساس، و بعدها به کارگیری آن در جهت سرکوب این جماعات، اشاره کرد.
همچنانکه برخی میتوانند برای تحریف شکل عمل، از این پنهانکاری بهرهبرداری نموده و به این وسیله، دعوتگران را متهم نمایند به اقسام و انواع تهمتها و دروغهایی که بعضی از این تهمتهای ناشایست تنها به خاطر مبرّا نمودن خود، اتخاذ شده، در حالی که عموم مسلمانان، بیخبرند از حقیقت کارزار و نبردی که پیرامون خودشان انجام میگیرد و چه بسا در آن مشارکت هم داشته باشند.
کما اینکه این پنهانکاری که با عنوان محافظت ودقت نسبت آن، انجام میگیرد، در غالب موارد سبب کاشته شدن تخم شک و گمان در میان خود دعوتگران میشود.
بایستی فهم و شعور دعوتگران از طریق متمایز بودنش از فهم و درک سایر مردم، به سمت کمال و بلوغ خود در حرکت باشد تا نهایتاً سبب افزایش صبر و بردباری و حکمت شخص دعوتگر در تعامل و رفتار با مردم شود. البته باید خاطرنشان کرد که غالباً این مسأله، نتیجه عکس داشته، یعنی به جای این، سبب تکبر و خودبزرگ بینی دعوتگر شده و چه بسا احساس ناخشنودی و کنیه [نسبت به مردم] را در دل او ایجاد نموده که پشتوانه آن هم، فهم نادرست برخی از نصوص شرعی و مفاهیم به هم آمیخته دیگر میباشد به گونهای که شخص دعوتگر به زعم خود به این طریق به تقوا و ورع بالایی رسیده، حال آنکه همین تصور، دلیل ضعف و ناتوانی و نادانی اوست.
و شدت و تندخویی شخص دعوتگر در خطاب و تعاملش با مردم، یا بیاعتنایی و اهانتش به آنان، زمانی رخ میدهد که او نگاه سالم و واقع بینانهاش را نسبت به ارتباط درستش با مردم از دست داده و وظیفه مهمی را که در مورد امر دعوت به عهده دارد، فراموش نماید، در چنین حالتی، از تعامل و ارتباط شایسته و بیغلّ و غش با مردم، ناتوان و عاجز خواهد بود [۴۳]».
[۳۹] «الظلال» (۲/۷۱۲). [۴۰] چرا که در آن وقت قدرت وتوان چندانی داشتند برای تغییر و بهبود شرایط. [۴۱] «السبیل ...»، (ص ۴۷)، عدنان عرعور. [۴۲] نه با احساسات نابود کنندۀ انگیزۀ اصلی کار. [۴۳] «في منهجیّه الدعوة»، ص ۶۰ – ۶۱، احمد سلام، و در کتاب من با عنوان «الدعوة إلی الله ...» ، ص ۶۶ – ۷۰، فصلی که عنوانش «قیود الحزبیه» باشد، در آن از «پنهان کاری» و ایرادهای آن صحبت کردهام.