مسیحیت در آیینه حقایق

فهرست کتاب

نقد تحلیلی نظریه‌ای باطل اتحاد و تجسد

نقد تحلیلی نظریه‌ای باطل اتحاد و تجسد

«مسیحیان می‌گویند: کلمه‌ای خدا که متصف به صفت خالقیت است، به جسم تبدیل شد و به شکل انسان هر دوی آن (کلمه و ناسوت) باهم ولادت شدند که از آن به اتحاد لاهوت با ناسوت تعبیر میکنند. این استدلال عقلا ممتنع است و هر امری که عقلا ممتنع باشد پیامبران از اخبار به آن منزه و پاک هستند.

در مورد اتحاد لاهوت با ناسوت می‌‌پرسیم:

اول: آیا متحد با مسیح همان ذاتی است که به صفت کلام متصف است، و یا اینکه تنها کلمه با وی متحد است؟ اگر متحد با مسیح، صفت کلام همراه با ذات باشد دراین صورت، مسیح هم «پدر» است و هم «پسر» و هم «روح القدس». اقانیم سه گانه نیز عبارت از مسیح می‌‌باشد. این رأی از دید عقل و نقل باطل است.

و اگر متحد تنها «کلمۀ الله» -یعنی تنها کلام بدون ذات- باشد، در آن صورت کلمه «صفت» است، و صفات را در غیر موصوف، وجود خارجی نمی‌‌باشد، چون صفت نه إله است، و نه خالق. در حالی که مسیح در عقیده‌ای مسیحیان هم إله است و هم خالق. پس در هر دو صورت قول مسیحیان باطل می‌‌گردد.

اما اگر بگویند: متحد با مسیح ذات موصوف با صفت است. و موصوف «پدر» است، و مسیح نزد مسیحیان «پدر» نیست بلکه «پسر» است.

و اگر بگویند: متحد تنها صفت است، درآن صورت مفارقت صفت از موصوف می‌‌آید، در حالیکه صفت بدون موصوف وجود نمی‌داشته باشد، بناءً صفت نه خالق است و نه رازق و نه إله است، و نه ازین موصوف می‌‌باشد. و مسیح به عقیده مسیحیان به همه‌ای این صفات متصف بوده و از طرف راست «پدر» نشسته است.

دوم: اگر ناسوت مسیح و ذاتی که با ناسوت او یکجا و متحد شد، بعد از اتحاد هم دو ذات باشند که دو جوهر هستند، پس آنرا نمی‌توان اتحاد نامید.

و اگر بعد از اتحاد به یک جوهر واحد تبدیل شده باشند، دراین صورت هم انقلاب در ذات و هم انقلاب در صفت لازم می‌‌آید، و تحول فقط در صورتی روی می‌‌دهد که چیزی معدوم شود، و چیزدیگری موجود شود، و قاعدۀ مسلمه است که هر امر قدیم واجب الوجود، هم مستحیل العدم و هم ممتنع العدم است، چون قدیم تنها در صورتی قدیم شده می‌تواند که واجب الوجود بوده باشد، یا لازم واجب الوجود باشد، زیرا آنچه لازم واجب الوجود نباشد، آنرا قدیم گفته نمی‌توانیم. و چنانکه عدم واجب الوجود ممتنع است، همچنان عدم آنچه که لازم برای واجب الوجود است، آن نیز ممتنع است، چون انتفای لازم مستلزم انتفای ملزوم است. پس ثابت شد که کلام صفت خداوند است و هیچ نوع تحول و تبدل را نمی‌پذیرد.

سوم: اگر مسیح نفس کلمه‌ای الله باشد، کلمه‌ای الله، نه إله است و نه خالق آسمانها و زمین است، و نه آمرزنده گناهان است و نه جزا دهنده مردمان، برابر است که مراد از کلمه، صفت الله باشد، و یا مخلوق او، چون آفریدگار عالم نه علم خداوند است، و نه قدرت و حیات او. بناءً هیچ کس «يا علم الله اغفرلي ويا کلام الله ارحمني» نمی‌‌گوید، بلکه الله را که متصف به صفات کمال است، می‌خواند.

اینجا ثابت می‌‌شود که مسیح، نفس کلمه نیست، بلکه جوهر قائم بنفسه است، چون کلام صفت قائم به متکلم است، منفصل از وی نیست، و اگر مسیح کلمه باشد، پس باید او «پدر» باشد، در حالیکه به عقیدۀ مسیحیان او «پدر» نیست، بلکه «پسر» است. اینجا است که گمراهی مسیحیان از چند جهت بروز می‌‌کند:

اول: اینکه اقانیم را در سه منحصر نمودند، در حالیکه صفات خداوند در سه منحصر نیست.

دوم: اینکه مسیح را نفس کلمه قرار دادند، و حال اینکه مسیح نفس کلمه نیست، بلکه توسط کلمه آفریده شده است که همان لفظ «کن فکان» است، و مسیح را به طور خصوص بخاطری ذکر نمود که ولادت و پیدایش او به وجه معتاد نبود، چون سایر بشر از نطفه آفریده میشوند، اما مسیح از نفخ روح در مریم آفریده شد [۷۱].

و سؤال دیگری که متوجه مسیحیان می‌‌شود اینست که:

۱- آنان معتقد‌اند که «کلمه‌ای الله» در مریم حلول نمود، و مسیح ÷از روح القدس متجسد شد، و این کلام مقتضی انتقال معانی (صفات) از محل اصلی‌اش به محل دیگری می‌‌شود، و باید گفت که انتقال معانی محال است، چون اگر ما به انتقال معانی قایل شویم این امر مستلزم می‌‌شود که معانی به اجسام تبدیل شود، و صفات به موصوفات منقلب شوند، و در نزد همۀ عقلاء قلب حقائق از مستحیلات می‌‌باشد.

۲- مسیحیان به این عقیده‌اند که مریم از روح القدس حامله شده و از روح متجسد شد. این کلام مستلزم اینست که مسیح باید پسر روح القدس باشد نه پسر خدا، در حالیکه مسیحیان او را پسر خدا میگویند [۷۲].

ملاحظه‌ای دیگری که ما از انجیل یوحنا نقل نمودیم همانا اختلاف میان نسخۀ فارسی ونسخۀ عربی آنست. زیرا در انجیل یوحنا به زبان عربی چنین آمده است: «في البدء کان الکلمة، والکلمة کان عند الله، وکان الکلمة الله»که ترجمه‌اش ازین قرار است: «در ابتداء کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خود خدا بود».

و چون در نص مذکور اعتراضات زیادی متوجه مسیحیان می‌‌شود، از آن جمله:

۱- مراد از «بدء» چیست؟، «بدء» الله و یا «بدء» کلمۀ عیسی است؟ و در هردو صورت، سخن مذکور باطل می‌‌شود، چون در عقیدۀ نصاری، الله وکلمه هر دو ازلی هستند.

۲- تناقض میان اول عبارت «والکلمة کان عند الله» و میان نهایت آن: «وکان الکلمة الله»، چون کلمۀ «عند» در ابتدای عبارت مقتضی اینست که کلمه غیر از الله باشد، و نهایت عبارت تصریح می‌‌کند که مراد از «کلمه» همان الله است.

بناءً مسیحیان به هنگام ترجمه انجیل به زبان فارسی اعتراضات مذکور را پیش نظر گرفته عبارت اصلی انجیل را تحریف نموده کلمۀ «بدء» را به «ازل» ترجمه کردند تا از اعتراضات مذکور در امان مانند. اما ترجمه‌ای «بدء» به ازل غلط است. چون «بدء» دلالت بر متناهی بودن و بر عدم قدم می‌‌کند، و اما کلملۀ «ازل» بر قدم دلالت می‌‌کند.

این خود دلیل روشن دیگری است بر اینکه انجیل‌‌ها تاهنوز از تحریف و تبدیل سالم نیستند، و هر روز به خاطر رفع یک اعتراض، تغییری را در آن ایجاد میکنند. و هر کسی که دارای اندیشه و فکر دست نخورده باشد، طرح ریزی یک آئین را براساس چنین بنیاد بی‌اساس یک طرح ریزی احمقانه تلقی می‌‌کند، زیرا چنین کار، درست مانند کسی است که از تار عنکبوت ریسمان ببافد.

حالا که برخی از مسیحیان به تناقض مسئلۀ اتحاد و تجسد، با عقل سلیم پی برده‌اند، به حرکت‌های عوام فریبانۀ دست زده می‌گویند: «قضیۀ تثلیث و قضیه اتحاد از جملۀ اسرار و رموز است که درک آن با عقل ممکن نیست». دینی که درآن عقل را هیچ ارزشی نیست، چگونه سبب فلاح و نجات جوامع بشری شده می‌تواند. از خلال نظر در کتب مسیحیان که در موضوعات دینی‌شان نوشته‌اند چنین بر می‌‌آید که گویا ایشان دروازه‌های قلبهای خود را به روی عقل و تفکر بسته‌اند، و عقل را یگانه دشمن خود تصور می‌‌کنند، در حالی که نقل صحیح با عقل صریح هیچ گاه در تعارض نمی‌‌باشد.

[۷۱] - مراجعه شود به : الجواب الصحیح : ۲/۱۶۰ – ۱۶۵. [۷۲] - الأجوبة الفاخرة ص: ۱۱۶.