استدلال های باطل شیعه از قرآن و بیان بطلان آن

فهرست کتاب

فصل اول: منهج و شیوه‌ی این کتاب

فصل اول: منهج و شیوه‌ی این کتاب

این کتاب در مناقشه و بررسی دلایلی که هر گروه جهت اثبات اصول خود آورده‌اند، از منهج و شیوه‌ای عظیم- یعنی منهج قرآن - پیروی می‌نماید. ویژگی این منهج عظیم آن است که صاحبش را قادر می‌سازد تا به آسانیِ هر چه تمام‌تر و با نزدیک‌ترین شیوه، دلایل و حجت‌های باطل را نقض نماید. حتی اگرچه گوینده‌ی آن، دانشمند متخصصی باشد و او (صاحب این منهج عظیم) متخصص نباشد.

و هرگز نیاز به پاسخ‌های زیاد و جزئیات و استدلالاتی ندارد که فقط متخصصان و خبرگان، آن‌ها را به خوبی می‌دانند و حق را بر عامه‌ی مردم ضایع می‌گردانند، چون آنان تصور می‌کنند که شناخت حق فقط به وسیله‌ی علماء تحقق می‌یابد. پس هرگاه یکی از افراد عوام ببیند که در گفتگویی شکست بخورد یا در تنگنا قرار گیرد و بی‌اساس بودن دلایل و حجت‌هایش برایش معلوم شود، می‌گوید: علماء ما بهتر می‌دانند و حتماً آنان جواب‌هایی برای این مسأله دارند که من نمی‌دانم. بدین ترتیب، دست از بحث و گفتگوی خود بر می‌دارد و آن را به یکی از علماء ارجاع می‌دهد و غافل از آن است که مرجع و منبع مسلمان در اصول و زیر بناهای دینش، قرآنی است نه بشری.

نشانه‌های حق این‌گونه‌ ناپدید می‌شوند و چهره‌ی حق در ذهن او مشوش و درهم و برهم می‌شود مادام که این نگرانی و بیم در درون داشته باشد. چون تصور نمی‌کند که حق با کسی است که در گفتگو غالب می‌شود در عین حال این یک شرط کلی نیست؛ زیرا بعضی مواقع غلبه از آن کسی است که به اسلوب‌های جدل آگاه‌تر است نه کسی که درباره حق علم و آگاهی بیشتری دارد.

امام مالک/ به همین نکته اشاره کرده هنگامی که مردی نزدش آمد و می‌گفت: بیا با تو مجادله کنم، امام مالک گفت: اگر بر تو غلبه کنم چی؟ آن مرد گفت: در آن وقت از تو پیروی می‌کنم. امام مالک گفت: اگر تو بر من غلبه کنی چی؟ گفت: در آن صورت از من پیروی می‌کنی. امام مالک گفت: اگر شخص دیگری بیاید و بر ما غلبه کند چی؟ گفت: از او پیروی می‌کنیم. امام مالک گفت: این قضیه طولانی می‌شود، آیا هر زمان مردی نزد ما بیاید و در مجادله غالب‌تر باشد، از او پیروی کنیم؟ تو مرد شک کننده‌ای هستی پس نز مرد شک کننده‌ای مثل خودت برو.

همانا قرآن به عنوان کلیدی در اختیار هر جوینده‌ی حقی – هر چند از عامه‌ی مردم باشد – قرار دارد تا به وسیله‌ی آن به شناخت حق برسد و به عنوان اسلحه‌ای در اختیار اوست تا بر طرف مقابلش – هر چند از علماء بزرگ باشد – غلبه کند. همه‌ی این‌ها به آسانی و سادگی و بدور از هرگونه‌ کش‌دهی و درازگویی صورت می‌گیرد.

همانا این کلید و این اسلحه در مناقشه و بررسی دلیل از آن جهت که صلاحیت استدلال را دارد یا نه، به کار گرفته می‌شود، قبل از آنکه در مناقشه و بررسی دلالت آن دلیل بر مراد و مقصود به کار گرفته شود.

شناخت صلاحیت دلیل از همان ابتدا و در به کارگیری آن از جانب همه اعم از علماء و عوام کاری بسیار آسان است، اما پیروی از اسلوب و شیوه‌ی تقلیدی‌ای که بر مناقشه و بررسی دلالت‌های یک دلیل قبل از نگاه کردن در صلاحیت آن دلیل برای استدلال، تکیه می‌کند، کاری سخت و طاقت‌فرساست و جز افراد اندکی آن را به خوبی نمی‌دانند و نیاز به علم و دانش زیادی دارد. و گاهی از خلال آن حق از باطل به تمام و کمال معلوم و مشخص نمی‌گردد.

در تکیه بر این منهجی که به بررسی خود دلیل قبل از دلالتش می‌پردازد، اولین کسی نیستم که این کار را کرده باشد، بلکه در گذشته‌ نیز دانشمندانی به آن اشاره کرده و آن را مد نظر داشته‌اند. گاهی این امر برایشان آشکار بوده در نتیجه بدان تصریح نموده‌اند و گاهی از آنان پنهان بوده در نتیجه از آن دوری گرفته‌اند و بی‌خیال از ماورای شبهات مخالفان گذر کرده‌اند.

از جمله مواردی که نشان می‌دهد علماء، قبلاً روش بررسی خود دلیل قبل از دلالتش را مورد توجه قرار داده‌اند، این سخن است که می‌گویند: «همانا عقیده جز به وسیله‌ی متواتر ثابت نمی‌شود.» این سخن، به معنای کنار گذاشتن تمامی دلایل (روایت) غیر متواتر در اثبات عقیده است، و این امر قبل از مناقشه و بررسی دلالت آن ادله می‌باشد.

همچنین است سخنشان که می‌گویند: «هرگاه احتمال متوجه دلیلی بشود، استدلال به آن دلیل باطل می‌شود.» این سخن، به معنای ساقط نمودن تمامی دلایل ظنی است.

با این تفاوت که من فقط به این منهج تکیه نمودم و آن را آشکار و پالفته و بی‌نیاز و ریشه‌دار و طبقه‌بندی و منظم نمودم و سپس آن را سهل و آسان کردم به گونه‌ای که آن را از دستاوردها و تلاش‌های علماء گردآوری نمودم و آن را در اختیار عموم قرار دادم تا مبادا از جانب علماء سوء گمراه شوند. این از یک جهت، از جهت دیگر که اولی‌تر و مهمتر است: امری را در نهایت اهمیت، آشکار نمودم و آن هم ضرورت محدود کردن دلیل قطعی الدلاله‌ی اصولی فقط بر نصوص قرآن می‌باشد.

نتیجه‌ی نهایی‌ای که بدان می‌رسیم این است که کلید مذکور در عبارت زیر خلاصه می‌شود: «همانا اصول [۲] و پایه‌ها و ضروریات دین به ناچار باید دلیلشان، نص صریح قرآنی باشد که محتمل غیر معنای صریح نباشد و شناخت آن نیازمند آراء و نظرات علماء یا روایاتشان نباشد».

این امر، افراد غیر متخصص و کم سواد را از بحث طولانی درباره‌ی دلالت‌های ادله بی‌نیاز می‌گرداند و آنان‌ را از جدل مخرب و بی‌فایده‌ای که بسیاری‌ها در آن سرگردان‌اند و جاهلان در آن گمراه گشته‌اند، نجات می‌دهد؛ زیرا باطل گاهی در چهره‌ی حق آشکار می‌شود آن هم در صورتی است که عقل‌های تیز آن را نیکو جلوه بدهد و دلایل و براهین نیکو و قابل قبول زیادی را برای آن بیاورد به ویژه زمانی که آن را به روایاتی که ساخته و پرداخته‌ی خودش است، استناد بدهد؛ روایاتی که دلالتشان صریح است و می‌توان مسایل بسیار زیادی را بر آن قیاس نمود. پس عموم مردم از کجا می‌توانند چهره‌ی حق را در میان این همه سرگردانی‌ها و تاریکی‌ها بشناسند و آن را تشخیص بدهند؟!!

مثال: در شریعت اسلامی، نکاح مرد غیر مسلمان (مانند یهودی یا مجوسی) با زن مسلمان جایز نیست، هرچند با اخلاق و دارای شرایط دیگر مثل توانایی بر دادن نفقه و امثال آن باشد؛ چون بحث و بررسی درباره‌ی اخلاق خواستگار و توانایی مادی‌اش بدون داشتن شرط اسلام صحیح نیست، پس اگر مثلاً مجوسی باشد، صلاحیتش برای خواستگاری در وهله‌ی اول باطل می‌شود بدون آنکه نیاز به بحث و بررسی درباره‌ی موضوع اخلاق و توانایی مادی‌اش باشد... و گرنه دچار خطای آشکار و اساسی می‌شویم که آن غفلت از شرط اساسی، یعنی اسلام است. هرگاه این شرط اساسی تحقق پیدا کند، آن وقت موضوع خواستگاری، صلاحیت بحث و بررسی و نظر دارد.

این همان تسلسل صحیح علمی در بحث و بررسی و مناظره است. شناخت عدم صلاحیت او برای نکاح با زن مسلمان به محض علم به این‌که‌ او مجوسی و غیر مسلمان است بر عامه‌ی مردم بسیار آسان است. و این امر نیاز به اجتهاد یک عالم یا مراجعه به علماء ندارد. و اگر فرض کنیم که عالمی موضوع عدالت آن مرد غیر مسلمان‌ را مورد بررسی قرار دهد و از شرط اسلامش که فاقد آن است، غفلت ورزد، آن وقت هر مسلمانی می‌داند که سخن آن عالم باطل است و بررسی این موضوع بی‌معنا و بی‌ارزش است و او می‌تواند سخن آن عالم را رد کند و او را ساکت گرداند هر چند خود عالم هم نباشد.

همچنین لازم است که این امر برای ادله‌ی اصول دین هم صادق باشد و در مورد آن هم به کار رود. همانا شرط صلاحیت ادله‌ی اصول دین، این است که نصوصی صریح و واضح قرآنی باشند که نیازمند آراء و نظرات علماء یا روایات نباشند. از این‌رو هر اصلی که دلیلی بر این شرایط نداشته باشد از اعتبار ساقط می‌گردد. پس از بررسی این شرط است که نوبت به بررسی دلالت آن دلیل و بطلان آن می‌رسد.

همانا این تسلسل علمی در بسیاری از بحث‌ها و تحقیقات علماء که ما را در خطای اساسی انداخته – و می‌اندازد – ما را مجبور به تلاش و کوشش زیاد نمی‌گرداند و بسیاری از افراد خوش‌نیت را از ما نمی‌گیرد؛ کسانی که در حین بررسی‌ها و گفتگو‌های طولانی درباره‌ی دلالت‌های ادله بدون آنکه اصلاً به صلاحیت دلیل برای استدلال توجه کرده باشند، احساس ضعف و شکست می‌کنند.

از این‌رو بر ماست که این شرط را به همه اعلام کنیم تا این‌که‌ آن را در دسترس عامه‌ی مردم قرار دهیم و آنان بدان علم داشته باشند همان‌گونه که از همان ابتدا قبل از هر چیز به شرط اسلام آن خواستگار علم داشته‌اند.

همانا دلیلی که فاقد شرط صراحت و حکم دادن است، برای مسلمانان خطرناک‌تر از خواستگار فاقد شرط اسلام می‌باشد. پس مسلمانان باید این ادله را رد کنند همانطور که آن مرد مجوسی را زمانی که اقدام به ازدواج با زن مسلمان کند، رد می‌کنند.

به نظر من رساندن عامه‌ی مردم به این حد از درک و شناخت، از بزرگترین چیزهایی است که شایسته است علماء به آن اقدام کنند.

همانا روی آوردن به بررسی و بحث راجع به دلالت دلیل قبل از – یا بدون – نگاه کردن و توجه به صلاحیت آن دلیل برای استدلال، در شیوه‌های بحث و استدلال خطای اساسی و آشکاری است که باید در اسرع وقت آن را جبران نمود.

[۲] منظورم از «اصول» آن معنای اصطلاحی متعارف نیست که فقط به اصول سه‌گانه اعتقادی (توحید، نبوت و معاد) یا در نزد بعضی اصول پنج‌گانه اعتقادی گفته می‌شود. بلکه منظورم از «اصول» علاوه بر این معنای اصطلاحی، تمام مسایل اساسی‌ای است که دین بر پایه آن استوار است و مصلحت‌های عظیمی که انسان هیچ‌گاه از آن بی‌نیاز نیست، مبتنی بر وجود آن است و اختلاف در آن حتماً مفاسد بزرگی را به بار می‌آورد؛ مانند نماز، زکات، جهاد و تحریم اساس کارهای حرام مثل قتل، زنا، دزدی و رباخواری، صرف نظر از اینکه آیا در حقیقت جزو مسایل اصولی است یا اینکه به عنوان مسائل اصولی قرار داده شده؛ یعنی دیگران این منزلت را بدان داده‌اند. امام شاطبی به این نکته اشاره کرده آنجا که می‌گوید: «همانا منظور از اصول، قواعد کلی‌ای است که در اصول دین یا قواعد فقه یا دیگر معانی کلی شریعت نه معانی جزئی شریعت، است. و در آن صورت نمی‌پذیریم که به طور قطع تشابه در اصول شریعت واقع شده بلکه در فروع شریعت واقع شده است.» (الموافقات، ۳/۶۶). در جای دیگری می‌گوید: «همانا اصل – با هر تقدیری که باشد – حتماً باید بدان قطع و یقین حاصل نمود، زیرا اگر ظنی باشد، احتمال بدان راه می‌یابد، و امثال این موارد (موارد ظنی) بنا به استقراء به عنوان اصلی در دین قلمداد نمی‌شود.» (الموافقات، ۱/۱۱۹). این امر به روش و اهداف قرآن نزدیک‌تر است تا به منهج‌ها و روش‌های متکلمین؛ چون هنگامی که خداوند متعال در آغاز کتابش اصول هدایت را ذکر می‌نماید، میان ایمان به غیب و نازل کردن کتاب‌های آسمانی، و میان بر پا کردن نماز و دادن زکات جمع نموده و آن دو را همراه هم ذکر نموده و فاصله‌ای میانشان ایجاد ننموده و می‌فرماید: ﴿الم١ ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ٢ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ٣ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ٤ أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٥ [البقرة: ۱-۵]. «الف. لام. میم. این کتابی است که هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که به غیب (دنیای نادیده) باور می‌دارند، و نماز را به گونه شایسته می‌خوانند، و از آنچه بهره آنان ساخته‌ایم می‌بخشند. آن کسانی که باور می‌دارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه قبل از تو فرو آمده، و به روز رستاخیز ایمان و اطمینان دارند. این چنین کسانی، هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و حتماً رستگارند». پس تمامی این موارد – اعتقادی باشد یا عملی – از پایه‌های هدایت است که مصلحت‌های عظیمی که انسان از آن بی‌نیاز نیست بر آن پایه‌گذاری می‌شود و اختلاف در آن‌ها قطعاً مفاسد عظیمی را به بار می‌آورد. و به همین خاطر گاهی به جای «اصول» با لفظ «اساسیات» یا «ضروریات» از آن تعبیر می‌شود.