فصل دوم: جمود و ناتوانی منهج استدلالی قدیم و نیاز به منهج جدید
همانا مشغول شدن به بررسی دلالت دلیل قبل از آنکه به میزان صلاحیتش برای استدلال نگاه شود، بزرگترین خطایی است که منهج اصول استدلالی در طول تاریخ مرتکب آن شده است.
در قواعد منهج استدلالیای که علماء به کار گرفتهاند خطاهای اساسی دیگری – علاوه بر خطای فوق الذکر – وجود دارند که سببشان توجه نکردن به وجود تفاوت میان طبیعت قضایای طرح شده برای بررسی و مناقشه میباشد، یعنی همان کاری که منجر به جمود و قهقرایی در کاربردشان منجر شده، چون ما پیوسته قضایای خود را براساس قواعد اصولی قدیم مورد بحث قرار میدهیم، علیرغم وجود اختلاف در طبیعت قضایای موجود با قضایای قدیم، و علیرغم گذشت بیش از ده قرن بدون آنکه هیچ گونه نوآوریای بر آن قواعد عارض شود تا آن را با طبیعت تغییری که برآن عارض شده و با طبیعت اختلافی که در آن ایجاد شده، متناسب و هماهنگ سازد.
همانا اغلب مسایل فکری و عقیدتیای که مسلمانان در قرون اولیه با آن درگیر بودهاند، قضایا و مسایل فرعیای [۳] بوده که به خاطر ظنی بودن ادلهشان هم از لحاظ ثبوت و هم از لحاظ دلالت، به نسبت بعضی از فرقهها یا به نسبت همه، قابل قبول یا قابل رد هستند.
بنابر این، طبیعی است که علماء قواعدی را وضع کنند که مناسب این مرحله باشد. مانند قاعدهی «اثبات عقیده با احادیث آحاد» و در مقابل آن، قاعدهی «اشتراط تواتر برای اثبات عقیده».
همانا هر دو گروه غافل از یک مسألهی بسیار مهم و اساسی شدهاند و آن مسأله هم این است که: باید میان مسایل اصولی و مسایل فرعی قائل به فرق و تفاوت میشدند نه میان مسایل اعتقادی و عملی.
گفتنی است که گذشتگان به جدایی میان مسایل اعتقادی و مسایل عملی، اهتمام خاصی داشتهاند، ولی اگر از دقت نظر برخوردار میبودند، میفهمیدند که فرق میان آنها، چندان مهم و مؤثر نیست، زیرا دین اسلام میان آن دو فرق نگذاشته است.
درست است که عقیده، اساس همه چیز است اما عبادت و سایر اعمال بزرگ، ارتباط تنگاتنگی با عقیده دارد، و انکار هر یک از آن دو (عقیده و عبادات بزرگ)، کفر محسوب میشود.
[۳] به عنوان مثال، در مسأله رؤیت خداوند متعال، مسلمانان به دو دسته تقسیم شدهاند: اول – عدهای از آنان (مانند معتزله) معتقدند که رؤیت خداوند به طور مطلق هم در دنیا و هم در آخرت امکانپذیر نیست. و برای اثبات نظریه خود به دلایل عقلی و نقلی استناد و استدلال نمودهاند؛ از جمله به این آیه استدلال کردهاند که خداوند متعال میفرماید: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٠٣﴾ [الأنعام: ۱۰۳]. «چشمها (کنه ذات) او را در نمییابند، و او چشمها را در مییابد (و به همه دقائق و رموز آنها آشناست) و او دقیق (است و با علم کامل و اراده شامل خود به همه ریزهکاریها آشنا، و از همه چیزها) آگاه است». اینان میگویند: ادراک همان رؤیت است. دوم – دسته دیگری قائل به رؤیت خدا هستند. این دسته، همهی سلف و پیشنیان صالح و در رأس آنان، صحابه بزرگوار هستند. اینان هم دو دسته هستند: الف – گروهی قائل به امکان رؤیت خدا در دنیا و آخرت هستند؛ مانند ابن عباسب. ب – گروه دیگری قائل به امکان رؤیت خدا فقط در آخرت هستند؛ مانند ام المؤمنین، حضرت عائشهل. سبب اختلاف از اساس این است که نصوص وارده در خصوص رؤیت خدا، ظاهراً با هم متعارضاند و نیاز به تدبر و ژرفنگری دقیق دارند تا بتوان به مقصد نهایی و مراد اصلی از آن نصوص رسید. بنابراین، کسانی که قائل به رؤیت خداوند هستند، به نصوص متعددی از قرآن و سنت استدلال نمودهاند که از آن جمله، این آیه است: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ٢٢ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ٢٣﴾ [القيامة: ۲۲-۲۳]. «در آن روز چهرههائی شاداب و شادانند به پروردگار خود مینگرند.» و نگاه کردن به یک چیز، به طور قطع دیدن آن چیز است. اما آیه: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٠٣﴾. دیگران را به اشتباه انداخته است. حضرت عائشهلبه این آیه در خصوص عدم رؤیت خداوند از طرف پیامبر ج در شب معراج استدلال و استناد نموده است؛ آنگونه که در صحیح مسلم از مسروق آمده که میگوید: نزد عائشه به چیزی تکیه زده بودم که گفت: ای پدر عائشه! سه چیز هست که هر کس قائل به یکی از آنها باشد، دروغ و افترای بزرگی بر خداوندﻷ بسته است. گفتم: آن سه چیز کدامند؟ گفت: هر کس گمان کند که محمد ج پروردگارش را دیده، افترای بزرگی بر خداوند بسته است. مسروق گوید: من به چیزی تکیه زده بودم آنگاه نشستم و گفتم: ای مادر مؤمنان! به من مهلت بده، ببین چه میگویم و بر من عجله مکن. مگر خداوند متعال نمیفرماید: ﴿وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ٢٣﴾ [التكوير: ۲۳]. «(محمد ج) به طور مسلم او را در ناحیه روشنی دید». ﴿وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى١٣﴾ [النجم: ۱۳]. «او که بار دیگر (در شب معراج) وی را دیده است». عائشهل گفت: من اولین فرد این امت بودم که راجع به آن از رسول الله ج پرسیدم، ایشان در جواب فرمودند: «إنما هو جبريل لم أره على صورته التي خلق عليها غير هاتين المرتين، رأيته منهبطاً من السماء ساداً عظم خلقه ما بين السماء إلى الأرض». «منظور از آن، همان جبرئیل÷ است که من غیر از این دو دفعه، صورت واقعی او را ندیدم. او را دیدم که از آسمان فرود میآمد در حالی که بر اثر عظمت خلقتش، بین آسمان و زمین را فرا گرفته بود.» آنگاه عائشه در ادامه گفت: مگر نشنیدهای که خداوندﻷ میفرماید: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ١٠٣﴾ [الأنعام: ۱۰۳]. در روایت دیگری در صحیح مسلم نیز آمده: از مسروق روایت است که گوید: از عائشه پرسیدم: آیا محمد ج پروردگارش را دیده است؟ گفت: سبحان الله! همانا به خاطر آنچه گفتی، موهایم سیخ شد.... بقیه ماجرا را بیان میکند. اما راجع به نظر ابن عباس، از ظاهر کلامش بر میآید که پیامبر ج، خدا را با قلبش دیده است، آنگونه که در صحیح مسلم آمده است. پس کسی که «ادراک» را به «رؤیت» معنی کرده، این مسئله برای وی مشکل و مبهم بوده، زیرا دو آیهای که «ادراک و نظر» در آن آمده با هم متعارضاند؛ چون هر دو کلمه به معنای رؤیت است، اما یکی، رؤیت را اثبات میکند و دیگری آن را نفی مینماید. پس به خاطر رفع تعارض و حل مشکل، به ناچار باید به تأویل روی آورد. در این قضیه، آرای مسلمانان به تبع اختلاف افکار و اندیشهها و شناختهایشان، مختلف است؛ عدهای از آنان، آیه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ...﴾ و فرموده خداوند به حضرت موسی÷ ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ [الأعراف: ۱۴۳]. «هرگز مرا نخواهی دید». را اصل قرار دادهاند که باید سایر آیات و نصوص متعارض با آن را بر همین اساس تأویل و تفسیر نمود، اگر چه تأویل مشکلی نیز باشد؛ تا تمامی احادیث متعارض، با آن سازگار شوند و براساس آن تأویل و تفسیر شوند. و از آنجایی که این احادیث، همگی صحیحاند و هیچ شک و شبههای در صحت آنها نیست، در نتیجه این عده به قضیه «متواتر و آحاد» روی آورده و ادعا میکنند که این احادیث، آحاد و مفید ظن هستند و ظن در اینجا معتبر نیست. دستهی دیگر، بر عکس دستهی نخست آیهی ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ٢٢ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ٢٣﴾ را اصل قرار داده که باید نصوص متعارض را بدان ارجاع داد و براساس آن تفسیر نمود، در نتیجه رؤیت خدا را اثبات میکنند. گروهی از دسته اخیر هم میگویند: همانا نصوصی که رؤیت خدا را نفی میکنند، فقط مخصوص دنیا هستند و ربطی به آخرت ندارند. و بعضی از اینان میان «رؤیت» و «ادراک» فرق گذاشته و میگویند: میان عدم ادراک و عدم رؤیت هیچ ملازمتی نیست و اینان ادراک را به «احاطه» معنی کردهاند. به عنوان مثال، تو این شهر را میبینی ولی آن را درک نمیکنی؛ یعنی بینائی تو از همه جهات بر آن احاطه ندارد و تو نمیتوانی تمام این شهر و جوانب آن را ببینی اگر چه قسمتی از آن را میبینی. پس فرموده خداوند متعال: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ...﴾؛ یعنی دیدگان بر خداوند احاطه ندارند گرچه او را میبینند. این گروه رأی خویش را به وسیلهی احادیث صحیحی که در این باره آمده، تأیید و تقویت میکنند و قائل به متواتر بودن آن احادیثاند، یا برای این، قضیه تواتر را شرط نمیدانند، چون از نظر آنان، احادیث آحاد ذاتاً حجت هستند. فرموده خداوند متعال به حضرت موسی÷ که میفرماید: ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ «هرگز مرا نخواهی دید»، مربوط به این دنیاست که حضرت موسی÷ در این دنیا با آن وضعیت و خلقتی که دارد نمیتواند خدا را ببیند. اما در آخرت، خداوندﻷ موسی÷ را به گونه دیگری در میآورد که میتواند خدا را ببیند. سخن آخر راجع به این مسأله این است که اصل و اساس بزرگ در توحید اسماء و صفات عبارت است از: اثبات صفات کمال برای خدای متعال آنگونه که در قرآن و سنت نبوی ج آمده، و منزه داشتن خداوند از صفات نقص؛ همچنان که خدای سبحان میفرماید: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [الروم: ۲۷]. «بالاترین وصف، در آسمانها و زمین متعلق به خداست». و میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى﴾ [الأعراف: ۱۸۰]. «خدا دارای زیباترین نامهاست». نیز میفرماید: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ١١﴾ [الشورى: ۱۱]. «هیچ چیزی همانند خدا نیست (و نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند، و نه چیزی از چیزهای آسمان و زمین در ذات و صفات بدو میماند) و او شنوا و بیناست». در جای دیگری میفرماید: ﴿سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ١٨٠﴾ [الصافات: ۱۸۰]. «پاک و منزه است خداوندگار تو از توصیفهائی که (مشرکان درباره خدا به هم میبافند و سر هم) میکنند، خداوندگار عزت و قدرت». رؤیت خدا نیز یکی از فروع این اصل است، و نصوص قرآنیای که درباره اثبات آن آمده، به وسیله نصوص دیگری مورد اشکال و ابهام و تعارض قرار گرفته است. سبب این اختلاف و علت فرع بودن رؤیت، این است که نصوصی که رؤیت خدا را اثبات میکنند، - علیرغم واضح بودنشان- از وجود نصوص و دلائل معارض با آن که از نظر نفی کنندگان رؤیت، موجب تأویل آنها گردند، سالم نمانده است؛ در نتیجه این نصوص، به درجه ظنی بودن دلالتشان نزول کرده و بنابراین، شأن قطعیتی ندارند که اساس اصول است. و بنا نمودن مسائل فرعی بر احادیث صحیح نبوی (اعم از آحاد و متواتر) صحیح است. و بسیاری از احادیث پیامبر ج راجع به رؤیت خداوند در آخرت صریحاند و بیان میکنند که خداوند در بهشت دیده میشود و رؤیت او از بزرگترین نعمتهای بهشتی است که نصیب بهشتیان میگردد. به خاطر فرعی بودن مسأله رؤیت و به خاطر وجود اشکال و ابهام در نصوص آن به هر صورتی که باشد، تکفیر منکر رؤیت خدا در آخرت که برای خود تأویلی دارد، درست نیست آنگونه که منکر نماز یا منکر روزه تکفیر میشود. همچنین اعتراض و ایراد بر قائلین به رؤیت خدا، کار درستی نیست. به همین خاطر است که عطاء و مجاهد – که از علماء بزرگ تابعین و از پیشینیان صالح امت اسلام و از جمله شاگردان ابن عباس بودند – به طور مطلق یعنی نه در دنیا و نه در آخرت به رؤیت خداوندﻷ اعتقاد نداشتند. و با وجود آن، هیچ یک از علماء نسبت کفر یا بدعت را به آنان نداده است. اما انکار اصلی از اصول دین موجب کفر است، همانطور که انکار فروعی که با دلیل قطعی ثابت شدهاند، موجب کفر است.