استدلال های باطل شیعه از قرآن و بیان بطلان آن

فهرست کتاب

فصل اول: عقیده امامیه در مورد صحابه

فصل اول: عقیده امامیه در مورد صحابه

کینه توزی و کافر شمردن صحابه و بدگویی از رفتار و شخصیت آن‌ها و نیز توهین به همسران پیامبر ج نزد بزرگان امامیه که آن را عبادت می‌دانند و صبح و شب آن را پیوسته تکرار می‌کنند آن چنان شایع است که قلم از نوشتن آن شرم می‌کند. چون آن‌ها به این اعتقادات به حدی باور دارند که ایمانشان بدون آن پذیرفته نیست؛ چرا که محبت اهل بیت نزد آن‌ها جز با مخالفت و بدگویی از دشمنان آن‌ها که همان صحابه هستند معنی ندارد و قاعده‌ای که به آن استناد می‌کنند این است که می‌گوید: محبت و دوست داشتن جز با دشمنی مخالف وجود ندارد. (یعنی هر کسی را که دوست داشته باشی باید مخالفان او را هم دشمن بدانی). (لا ولاء إلا ببراء)

و منابع و کتاب‌های معتبر آن‌ها به وضوح به تکفیر و بدگویی و ارتداد صحابه بعد از وفات رسول خدا ج اشاره دارند. و حتی معتقدند که اصحاب اساساً منافق بوده‌اند و واقعیت عالم تشیع گویای چنین اعتقادی است.

اگر به این خاطر نبود که شیعیان بعضاً به انکار این اعتقادات می‌پردازند [۲۹۳] ـ به خصوص زمانی که در رسانه‌های ارتباط جمعی و جهانی و سنی در تنگنا قرار می‌گیرند یا در کتاب‌های تبلیغی خود که آن‌ها را هم براساس عقیده مبتنی بر تقیه می‌نویسند ـ هیچ نیازی به ذکر بعضی از این گونه اقوال آن‌ها که در مورد توهین به اصحابش است و نزد خاص و عام شهرت دارد، نبود. و تنها کسانی که با شیعیان مجالست نداشته‌اند یا هیچ اطلاعی از کتاب‌ها و حقیقت عقایدیشان ندارند چنین اقوالی برایشان مایه تعجب است.

کتاب‌های اصلی و مهم امامیه که به بدگویی از صحابه ـ خداوند از آن‌ها راضی باد ـ پرداخته‌اند بسیار زیادند و قابل شمارش نیستند و این امری روشن است.... ما به یکی از منابع مهم و مشهور امامیه که (بحار الأنوار) مجلسی است، اشاره می‌کنیم که هم کتاب و هم مؤلف آن بی نیاز از معرفی کردن هستند.

و اینک گزیده‌ و نمونه‌ای از گندابِ توهین به اصحاب که برگرفته از کتاب گمراه کننده و متعفن البحار است. و بد نیست که بدانیم در این کتاب ابوابی با عنوان صریح تکفیر صحابه آمده است، به عنوان مثال (باب ۱۸ در ذکر و بیان گمراهی مسلمانان بعد از وفات پیامبر ج و غصب خلافت و برملا شدن جهل و کفر غاصبان خلافت و مراجعه‌ی مردم به امیرالمؤمنین) صفحه ۵۳

(باب (۲۰) کفر سه خلیفه اول، نفاق آن‌ها، اعمال و آثار قبیح و زشتشان و فضیلت لعن و اظهار بیزاری از آن‌ها) / ص ۱۴۵ ج (۳۰) [۲۹۴]. و جلدی از این کتاب با ۷۰۷ صفحه به تکفیر صحابه و توهین به آن‌ها اختصاص داده است. و این غیر از چیزهایی است که در بقیه جلدهای این کتاب که بالغ بر صد جلد می‌باشد، آمده است.

- در کتاب (إرشاد القلوب) در روایتی که سند آن محذوف است و از عبدالرحمن بن غنم الأزدی که پدر زن معاذبن جبلس (بزرگ‌ترین فقیه و مجتهد آن زمان شام) است، آمده است که می‌گوید: معاذ بن جبل بر اثر طاعون فوت کرد؛ روز مرگ او من حاضر بودم و مردم به طاعون گرفتار بودند و از او در هنگام جان دادن ـ که غیر از من کسی در آن خانه نبود و این واقعه در زمان خلافت عمر بن خطاب روی داد ـ شنیدم که می‌گفت: وای بر من، وای بر من، با خود گفتم: مبتلایان به طاعون هذیان و پرت و پلا می‌گویند، به او گفتم: آیا هذیان می‌گویی؟ گفت: رحمت خدا بر تو باد، نه هذیان نمی‌گویم ـ گفتم: پس چرا افسوس می‌خوری؟ گفت: به دلیل حمایت و پشتیبانی‌ای که از دشمن خدا علیه ولی و محبوب خدا کردم. به او گفتم: آن‌ها چه کسانی هستند؟ گفت: حمایتی که از ابوبکر بر ضد خلیفه و وصی رسول خدا ج علی بن ابی طالبس کردم. گفتم: به حقیقت تو هذیان می‌گویی. گفت: ابن غنم! به خدا قسم هذیان نمی‌گویم، اینک پیامبر ج و علی÷ وعده جهنم را به من می‌دهند و من و دوستانم را جهنمی می‌دانند و می‌گویند: آیا نمی‌گفتید اگر پیامبر ج فوت کند یا کشته شود خلافت را از علی می‌گیریم تا او خلیفه نشود، پس من، ابوبکر، عمر، سالم و ابوعبیده جمع شدیم. به معاذ گفتم: این حادثه چه وقتی اتفاق افتاد؟ گفت: در حجة الوداع، گفتیم که به اتفاق هم بر ضد علی جمع می‌شویم تا زمانی که ما زنده باشیم نباید خلافت به علی برسد، و وقتی که پیامبر ج فوت کرد به آن‌ها گفتم: من گروه انصار را راضی می‌کنم شما نیز قریش را، سپس در زمان خود پیامبر ج بشر بن سعید و اسید بن حصین را بر قول و عهدی که گذاشته بودیم، دعوت کردم آن‌ها هم در این زمینه به من بیعت دادند. به معاذ گفتم: به راستی تو هذیان می‌گویی، او صورتش را بر خاک گذاشت و تا آخرین لحظه مرگ بر خودش افسوس می‌خورد.

ابن غنم به ابن قیس بن هلال گفت: این جملات به کسی جز دختر خودم (زن معاذ) و مردی دیگر، نگفته‌ام، براستی که من نسبت به چیزی که از معاذ دیدم و شنیدم به وحشت و نگرانی افتادم. گفت: به حج رفتم و کسی را دیدم که ابوعبیده و سالم را در هنگام مرگ دیده بود و به من خبر داد که چنین چیزی هم برای آن دو در هنگام مرگ رخ داده است بدون هیچ کم و کاستی و همان چیزهایی که معاذ گفته بود آن‌ها هم گفته بودند. گفتم: مگر سالم در جنگ تهامه کشته نشد؟ گفت: چرا اما او را در حالی یافتیم که او نیمه جانی داشت.

سلیم گفت: آنچه را که ابن غنم برایم تعریف کرده بود را برای محمدبن ابوبکر گفتم، محمد به من گفت: آنچه را که می‌گویم برای کسی تعریف نکن، من شهادت می‌دهم که پدر من هم (ابوبکر) در هنگام مرگ حرف‌های آن‌ها را تکرار می‌کرد. عایشه گفت: پدرم هذیان می‌گوید، محمد گفت: عبدالله بن عمر را در زمان خلافت عثمان دیدم و آنچه را که از پدرم در هنگام مرگ شنیده بودم برایش تعریف کردم و از او قول گرفتم که آن را برای کسی بازگو نکند. و ابن عمر گفت: این را به کسی نگو، چون به خدا قسم پدر من هم همان چیزهایی را که پدرت گفته بدون کم و زیاد گفته بود.

ابن عمر هنگامی که از محبت من نسبت به علی باخبر شد، ترسید که من خبر را به علی برسانم، پس گفت که: پدرم هذیان می‌گفت. پس من پیش امیرالمؤمنین علی رفتم و آنچه را که از پدرم شنیده بودم و ابن عمر برایم تعریف کرده بود به او خبر دادم، علی گفت: همانا کسی که راستگوتر از تو و ابن عمر است این خبر را قبلاً در مورد ابوبکر، عمر، ابوعبیده‌، سالم و معاذ به من داده است. گفتم: ای امیرالمؤمنین! او کیست؟ گفت: کسانی به من خبر داده‌اند. پس منظورش را فهمیدم و گفتم راست می‌گویی.

سلیم گفت: به ابن غنم گفتم: معاذ که با طاعون فوت کرد، ابوعبیده چگونه درگذشت، گفت: بر اثر دبیله (نوعی بیماری داخلی). وقتی محمد بن ابوبکر را دیدم گفتم: آیا غیر از تو و برادرت عبدالرحمن و عایشه و عمر کس دیگری شاهد مرگ پدرت بود؟ گفت: نه. گفتم: آیا چیزهایی که تو شنیدی آن‌ها هم شنیدند؟ گفت: چیزهایی شنیدند و به گریه افتادند و گفت که هذیان می‌گوید، اما آنچه من شنیدم هذیان نبود. گفتم: آنچه آن‌ها شنیدند چه بود؟ گفت: بر هلاکت خودش افسوس می‌خورد. عمر گفت: ای خلیفه رسول خدا! چرا افسوس و واویلا می‌کنی، گفت اینک پیامبر ج در حالی که علی با اوست خبر جهنمی بودنم را می‌دهند و نام‌های همراه آنان است که در کعبه بر آن عهد بستیم و پیامبر ج می‌گوید: این عهدی است که به آن وفا کردید و بر ضد ولی خدا متحد شدید و تو و رفیقت در آتش جهنم در اسفل السافلین خواهید بود. هنگامی که عمر این را شنید از خانه خارج شد و می‌گفت: او هذیان می‌گوید. ابوبکر گفت: نه به خدا قسم هذیان نمی‌گویم ـ کجا می‌رویی؟ عمر گفت: تو چگونه هذیان نمی‌گویی در حالی که ﴿ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ [التوبة: ۴۰] بودی.

گفت: ای عمر! برایت بازگو کنم که محمد ـ لفظ رسول خدا را برای پیامبر ج به کار نبرد ـ در حالی که با او در غار بودم به من گفت: کشتی جعفر و یاران او را می‌بینم که در بحر و دریا شناور است. گفتم: آن را به من نشان بده، پیامبر ج دست را بر صورتش کشید و من هم به دستانش نگاه می‌کردم در آن هنگام مخفیانه در قلبم احساس کردم که او ساحر است و این جریان ‌را در مدینه برایت تعریف کردم و نظر من و تو با هم یکی شد که او (محمد) ساحر است.

عمر گفت: ای فرزندان ابوبکر! پدرتان هذیان می‌گوید، نگذارید کسی حرف‌های او را بشنود و سخنان او را مخفی نگه دارید، مبادا اهل بیت پیامبر ج بر شما جرأت پیدا کنند. بعد از آن، عمر و عبدالرحمن خارج شدند و عایشه هم با آن‌ها خارج شد تا برای نماز وضو بگیرند و من چیزهایی شنیدم که آن‌ها نشنیدند. هنگامی که با پدرم تنها شدیم به او گفتم: پدرجان! «لا إله إلَّا الله» را بگو. گفت: نمی‌توانم و نمی‌گویم مگر این‌که‌ وارد جهنم و آن تابوت شوم. وقتی از تابوت حرف زد احساس کردم، هذیان می‌گوید. به او گفتم: کدام تابوت؟ گفت: تابوتی از آتش که با قفلی آتشین بسته شده است که در آن دوازده مرد وجود دارند که من و دوستم با آن‌ها هستیم. گفتم: منظورت عمر است؟ گفت؟ بله، و ما همگی در چاهی که در قعر جهنم است و بر آن صخره‌ای قرار دارد، هستیم و هرگاه خداوند بخواهد جهنم را برافروزد صخره را بر می‌دارد.

گفتم: آیا هذیان می‌گویی؟ گفت: نه قسم به خدا هذیان نمی‌گویم لعنت خدا بر ابن صهاک که مرا گمراه کرد:

﴿لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا٢٩ [الفرقان:۲۹].

«بعد از آن که قرآن (برای بیداری و آگاهی) به دستم رسیده بود، مرا گمراه (و از حق منحرف و منصرف) کرد. (آری! این چنین) شیطان انسان را (به رسوائی می‌کشد و) خوارِ خوار می‌دارد».

او بد همنشنی بود. صورتم را بر زمین بگذار. من هم صورتش را بر زمین گذاشتم [۲۹۵]. او پیوسته افسوس می‌خورد و خود را در هلاکت می‌دانست تا چشمانش را فرو بستم. پس عمر بر من داخل شد و گفت: آیا بعد از ما چیزی گفت؟ من هم برایش تعریف کردم. او گفت: خدا بر تو رحم کند ای خلیفه رسول خدا ج! همه این حرف‌ها را پنهان کن، چون همه‌اش هذیان است، شما ار خانواده‌ای هستید که در هنگام مرگ هذیان می‌گویید. عایشه گفت: ای عمر! راست گفتی. پس عمر به من گفت: مواظب باش بر آنچه که شنیدی چیزی را به علی و خانواده علی نگویی.

سلیم گفت: به محمد گفتم: آیا کسی را دیده‌ای که این اخبار را در مورد آن پنج نفر و چیزهایی که آن‌ها گفته‌اند به امیرالمؤمنین بدهد؟ او جواب داد که پیامبر خدا ج به او خبر داده است، علی هر شب پیامبر را به خواب می‌بیند و سخن گفتن با پیامبرج در خواب، مانند سخن گفتن با او در حالت بیداری و حیات است. به تحقیق پیامبرج فرموده است: هر کس مرا در خواب ببیند به حقیقت مرا دیده است، چون شیطان نمی‌تواند در هیچ حالتی (خواب وبیداری) خودش را به شکل من در بیاورد و نمی‌تواند خودش را به شکل جانشینان من در بیاورد. سلیم گفت: به محمد گفتم: چه کسی این اخبار را به تو داد؟ گفت: علی÷. به او گفتم: من هم همان چیزهایی را که از او شنیده‌ای، شنیده‌ام. به محمد گفتم: چه بسا فرشته‌ایی این اخبار را به او رسانده است. او گفت: ممکن است که ملائکه به او خبر داده باشد. گفتم: آیا فرشتگان جز با انبیاء با کسی سخن گفته‌اند؟ گفت: مگر در قرآن ندیده‌ایی که «وما أرسلنا من قبلک من رسول ولا نبي ولا محدث»: «ما نفرستادیم قبل از تو هیچ رسول و نبی و خبر داده شده‌ایی...». گفتم: به امیرالمؤمنین علی خبر داده شده. گفت: آری، و به فاطمه خبر داده شده در حالی که نبی نبود، و با مریم و مادر موسی سخن گفته شده در حالی که نبی نبودند، و ساره زن ابراهیم که فرشتگان ‌را دید و بشارت تولد اسحاق و یعقوب را دریافت در حالی که او هم نبی نبود.

سلیم گفت: هنگامی که محمد بن ابوبکر در مصر کشته شد و به امیرالمؤمنین تسلیت گفتیم؛ بعداً من پیش علی برگشتم و با ایشان خلوت کردم و درباره‌ی آنچه محمد بن ابوبکر و ابن غنم برایم گفته بودند، صحبت کردم. گفت: محمد ـ رحمت خدا بر او باد! ـ راست گفته است، او شهیدی زنده است که رزق و روزی‌اش داده می‌شود، ای سلیم! من و جانشینان بعد از من که یازده نفر از اولاد و نوادگان من هستند امامان هدایت یافته و خبر داده شده‌ایم. گفتم: ای امیرالمؤمنین! آن‌ها چه کسانی هستند؟ گفت: پسران من، حسن و حسین، بعد از آن‌ها این پسرم و دست علی بن حسین÷ را گرفت در حالی که بچه‌ای شیرخواره بود سپس هشت نفر دیگر از اولادش را یکی پس از دیگری ذکر کرد.

و آن‌ها کسانی هستند که خداوند به آن‌ها قسم یاد می‌کند که: ﴿وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ٣[البلد: ۳].

(والد) همانا رسول خدا ج و من هستیم و (ماولد) هم این یازده جانشین خواهند بود. گفتم: ای امیرالمؤمنین! آیا وجود دو امام در یک زمان امکان‌پذیر است؟ گفت: نه، مگر این‌که‌ یکی از آن‌ها ساکت باشد تا این‌که‌ دیگری فوت کند [۲۹۶].

من (مجلسی) می‌گویم: این خبر را در کتاب سلیم از ابان از سلیم از عبدالرحمن بن غنم یافتم که عیناً حدیث به همین صورت روایت شده بود.

بیان این خبر یکی از دلایل تهمت و بدگویی به کتاب سلیم است، زیرا محمد آن چنان که در روایات شیعه و سنی آمده است در حجة الوداع به دنیا آمده و در هنگام مرگ پدرش دو سال و چند ماه سن داشته است؛ پس چگونه امکان دارد که آن جملات را بر زبان آورده باشد و این حکایات را تعریف کند. ممکن است که راویان و کاتبان در آن دست برده باشند و یا شاید گفته‌اند که: این از معجزات امیرالمؤمنین÷ است که در محمد ظاهر شده است.

بعضی از بزرگان گفته‌اند، طبق آنچه که از نسخه‌های این کتاب به من رسیده است، عبدالله بن عمر پدرش را که در حال مرگ بود، نصیحت می‌کرد.

و به راستی با چنین مطالبی نمی‌توان بر کتابی که بین محدثین معروف بوده و کلینی و صدوق و سایر قدما بر آن اعتماد کرده‌اند، اشکال وارد کرد.

بیشتر روایات و اخبار آن با آنچه که به وسیله اسانید صحیح در اصول معتبره و قابل اعتبار آمده است، مطابقت دارد و کمتر کتاب مهم و اصولی پیدا می‌شود که خالی از این باشد.

نعمانی در کتاب (الغیبه) بعد از اخبار و روایاتی که از کتاب سلیم آورده، چنین می‌گوید: ـ کتاب او (سلیم) یکی از اصلی‌ترین اصولی است که اهل علم آن را روایت کرده‌اند و از اولین کتاب‌های حدیثی اهل بیت است، چون تمام آنچه که در آن کتاب آمده از رسول خدا ج و امیرالمؤمنین÷ و مقداد و سلمان فارسی و ابوذرش و از کسانی که از آن‌ها پیروی کرده‌اند و پیامبر ج و امیرالمؤمنین÷ را دیده‌اند و مستقیماً احادیث را از آن‌ها شنیده‌اند، رسیده است. و این کتاب از مهم‌ترین کتاب‌هایی است که شیعه به آن استناد می‌کند و آن را معتبر می‌داند [۲۹۷].

ثمالی می‌گوید: از علی بن حسین پرسیدم نظرت در مورد فلان و فلان چیست؟ گفت: لعنت و خشم خدا بر آن‌ها باد! آن دو مردند در حالی که کافر و مشرک به خداوند بزرگ بودند [۲۹۸].

از حنان بن سدیر، از پدرش از ابوجعفر÷ روایت است که: یکی از پسران صفیه دختر عبدالمطلب فوت کرد، پس او پسرش را بوسید. عمر به او گفت: گوشواره‌ات را بپوشان، چون نزدیکی و قرابت تو به رسول خدا ج هیچ نفعی به تو نمی‌رساند. صفیه به او گفت: ای ابن اللخناء! تو گوشواره مرا دیدی؟ سپس بر رسول خدا ج وارد شد و با گریه جریان ‌را برای رسول خدا ج تعریف کرد، بعد از آن پیامبر از خانه خارج شد و همه برای نماز جماعت آماده شدند. پیامبر ج فرمود: بعضی‌ها را چه شده است که گمان برده‌اند من به نزدیکانم نفعی نمی‌رسانم، اگر به مقام محمود برسم برای بدترین شخص شما هم شفاعت خواهم کرد. اگر هر کدام از شما در مورد یکی از اجدادش از من سؤال کند، جوابش را دقیق خواهم داد. مردی به سوی پیامبر ج بلند شد و گفت: پدر من کیست ای رسول خدا ج؟ جواب دادند که پدر تو غیر از کسی است که تو او را پدر خوانی. پدر تو فلان بن فلان است. سپس مرد دیگری برخاست و گفت: ای رسول خدا ج، پدر من کیست؟ فرمود: پدر تو همانی است که پدر می‌خوانی سپس فرمودند: چه شده که کسی گمان کرده که من به نزدیکانم نفع نمی‌رسانم و او در مورد پدرش از من سؤال نمی‌پرسد. پس عمر جلوی پیامبر ج برخاست و گفت: ای رسول خدا ج!، از غضب خدا و خشم رسول او به خدا پناه می‌برم، خداوند شما را ببخشد، مرا ببخش. پس خداوند این آیه را نازل کرد:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ١٠١ قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ١٠٢[المائدة: ۱۰۱-۱۰۲].

«ای مؤمنان! از مسائلی سؤال مکنید (که خداوند از راه لطف از آن‌ها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بدحال کنند. چنان که به هنگام نزول قرآن (در زمان حیات پیغمبر، از او) راجع بدان‌ها پرس و جو کنید، برای شما (با وحی آسمانی) بیان و روشن می‌شوند (و آن گاه دچار مشقّات و مشکلات فراوانی می‌گردید و از عهده انجام تکالیف و وظائف بیشمار برنمی‌آئید. پس شما را به ناگفته‌ها و نانموده‌ها چه کار؟ مگر نه این است که) خداوند از این مسائل گذشته است (و پرسشهای قبلی شما را نادیده گرفته است و از مجازات اخروی آن‌ها صرف نظر فرموده است‌؟) و خداوند بس آمرزگار و بردبار است. (این است که از شما می‌گذرد و در مجازات شما شتاب نمی‌ورزد). جمعی از پیشینیان از (اموری همانند) آن‌ها (که شما می‌پرسید) سؤال کردند و بعد از آن (که توسّط پیغمبران از آن‌ها اطّلاع یافتند و موظّف به رعایت احکام مربوطه شدند) نسبت بدان‌ها به مخالفت برخاستند و منکر (حقّانیت پاسخ) آن‌ها (و بالطبع صلاحیت گویندگان آن سخن‌ها، یعنی انبیاء) شدند‏» [۲۹۹].

علی بن ابراهیم گفته است که: منظور از قول خداوند: ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ[النحل: ۲۵].

«آنان باید که در روز قیامت بار گناهان خود را (به سبب پیروی نکردن از پیغمبر) به تمام و کمال بر دوش کشند، و هم برخی از بار گناهان کسانی را حمل نمایند که ایشان را بدون (دلیل و برهان و) آگهی گمراه ساخته‌اند (بی آن که از گناهان پیروان چیزی کاسته شود)».

این است که گناهانشان‌ را بر دوش می‌کشند (کسانی که خلافت را از علی غصب کردند) و گناهان کسانی که از آن‌ها پیروی کرده‌اند را هم بر دوش می‌کشند و این گفته پیامبر خدا ج می‌باشد. هیچ خونی ریخته نمی‌شود و هیچ جنگی رخ نمی‌دهد و هیچ زنایی انجام نمی‌گیرد و هیچ مال نامشروعی تصاحب نمی‌شود مگر این‌که‌ گناه آن بر گردن این دو نفر است بدون این‌که‌ از گناه مرتکبین آن چیزی کم شود [۳۰۰].

﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ قال الأول ﴿يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا٢٧[الفرقان: ۲۷].

«روزی که ظالم دو دستش را به دندان می‌گزد و می‌گوید: ای کاش با رسول خدا راه (بهشت) را بر می‌گزیدم».

ابوجعفر÷ می‌گوید: یعنی اولی (ابوبکر) می‌گوید: کاش با رسول خدا ج علی÷ را بر می‌گزیدم، وای بر من کاش فلانی را به عنوان دوست بر نمی‌گزیدم یعنی دومی (عمر را) مرا بعد از آنکه ذکر به دستم رسیده بود گمراه کرد (ذکر یعنی ولایت) و شیطان انسان‌ را خوار و ذلیل می‌گرداند. منظور از شیطان همان دومی (عمر) است [۳۰۱].

۱- سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی روایت می‌کند که امیرالمؤمنین در روز بیعت به ابوبکر گفت: خدا را بر شما چهار نفر (منظورش من، زبیر، ابوذر و مقداد بود) شاهد می‌گیرم که آیا شما از پیامبر ج نشنیدید که فرمود: تابوت آتشین وجود دارد که در آن دوازده نفر (شش نفر از سابقین و شش نفر از آخرین) هستند، آن تابوت در چاهی واقع در عمق جهنم و در تابوتی قفل و بسته می‌باشد و بر آن چاه صخره‌ای است که هر گاه خداوند بخواهد جهنم را برافروزد این صخره را از آن چاه برداشته و دوزخ از شدت حرارت و شعله‌وری این چاه به خداوند پناه می‌برد و ما نیز از پیامبر ج در حالی که شما هم شاهد بودید، پرسیدیم که: آن‌ها چه کسانی هستند؟ فرمود: شش نفر نخستین: (قابیل پسر آدم که برادرش را به قتل رساند، فرعون فرعون‌ها، آنکه با ابراهیم در مورد پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت و آن دو نفر بنی اسرائیل که کتابشان‌ را تبدیل و تحریف نمودند و سنتشان‌ را تغییر دادند که یکی از آن‌ها نصرانی‌ها را گمراه کرد و دیگری یهودیت را تحریف نمود و پیروانش را گمراه کرد و ابلیس هم نفر ششم است.

و شش نفر آخر هم که دجال جزو آن‌هاست و این پنج نفر دیگر که به اصحاب صحیفه مشهور هستند یعنی ابوبکر، عمر سالم، ابوعبیده و معاذ) که در دشمنی با تو ای برادرم! عهد و پیمان بسته‌اند و بر مظاهرت و هم پیمانی علیه تو بعد از من توافق کرده‌اند... و پیامبر ج حتی تعداد و نام آن‌ها را نیز ذکر کرد. سلمان گفت: ما هم در جواب گفتیم: راست گفتی و ما هم از پیامبر ج همین مطلب را شنیدیم [۳۰۲].

- ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ١[الفلق: ۱].

گفت: فلق چاهی است در جهنم که اهل دوزخ از شدت گرما و حرارت آن به خدا پناه می‌برند و این چاه از خداوند خواست که به او اجازه تنفس دهد و خداوند هم به آن اجازه داد و نفس کشید و جهنم را به آتش کشید.

در ادامه گفتند در این چاه صندوقی آتشین وجود دارد که از شدت حرارت آن، اهل آن چاه به خداوند پناه می‌برند و آن صندوق همان تابوتی است که در آن شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین وجود دارند. که شش نفر اول عبارتند از: پسر آدم که برادرش را به قتل رساند، فرعون ابراهیم که ابراهیم را در آتش انداخت و فرعون موسی، سامری که گوساله را درست کرد و آنکه مسیحیان‌ر ا گمراه کرد و آنکه یهودیان ‌را گمراه کرد و شش نفر آخر، خلفای اول، دوم، سوم، معاویه، رئیس خوارج و ابن ملجم هستند. ﴿وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ٤ [الفلق: ۴] ـ گغت: غاسق آن کسی است که در چاه انداخته می‌شود [۳۰۳].

- اسحاق بن عمار از موسی بن جعفر نقل می‌کند و گفت: به ایشان گفتم: فدایت شوم در مورد آن دو نفر برایم صحبت کن، براستی که‌ در مورد آن احادیث زیادی را از پدرت شنیده‌ام. گفت: ای اسحاق! اولی به منزله عجل (گوساله بنی اسرائیل) و دومی به منزله سامری می‌ماند. گفت: به ایشان گفتم: فدایت شوم بیشتر در موردشان برایم صحبت کن. گفت: قسم به خدا آن‌ها مردم را مسیحی، یهودی و مجوسی کردند ـ خداوند از گناهشان نگذرد! گفتم: فدایت شوم بیشتر بگو. گفتند: سه نفر هستند که خداوند در قیامت به آن‌ها نمی‌نگرد و آن‌ها را پاک نمی‌کند و عذاب دردناکی دارند. گفتم: فدایت شوم آن‌ها چه کسانی هستند؟ گفتند: مردی که بدون این‌که‌ حقی از جانب خداوند داشته باشد ادعای امامت کرد و دیگری کسی است که امامی را که از طرف خدا بود، رسوا و بدنام کرد و دیگری کسی است که گمان می‌کند آن دو نفر بهره‌ای از اسلام دارند و آنان ‌را مسلمان حساب می‌کند. گفتم: فدایت شوم بیشتر در مورد آن دو برایم صحبت کن. گفتند: ای اسحاق! برای من فرقی نمی‌کند که آیه‌ی محکمی را از کتاب خدا پاک کنم و از بین ببرم یا این‌که‌ رسالت محمد ج را انکار نمایم یا گمان کنم در آسمان خدایی نیست یا کسی را بر علی÷ مقدم کرده باشم. گفتم: فدایت شوم بیشتر بگو. گفتند: ای اسحاق! در آتش جهنم دره‌ای است که «سقر» نام دارد و از زمانی که پروردگار آن را خلق کرده است، نفس نکشیده و اگر خداوند به اندازه لحظه‌ای به آن اجازه تنفس دهد آنچه بر روی زمین است را به آتش می‌کشاند و اهل دوزخ از گرمی این وادی و بوی بد و متعفن آن و آنچه که در آن برای اهلش (از عذاب) تدارک دیده شده است، به خداوند پناه می‌برند، و در این وادی و دره کوهی است که تمام اهل این دره از شدت حرارت و بوی متعفن و پلیدی‌های این کوه و آن عذابی که خداوند در آن برای اهل دوزخ مهیا کرده است، به او پناه می‌برند، و در این کوه شکافی است که تمام اهل این کوه از حرارت و بوی متعفن و پلیدی آن و عذابی که خداوند در آن برای مستحققان مهیا نموده است، به او پناه می‌برند، و در این راه و شکاف چاهی است که تمام اهل آن شکاف از شدت گرما و حرارت این چاه و بوی بد و ناپاکی آن و آنچه از عذاب که خداوند برای دوزخیان آنجا تدارک دیده است، به او پناه می‌برند، و در این چاه ماری است که اهل آن چاه از خباثت و پلیدی آن مار و بوی بد و نجاست آن و آنچه که خداوند از سم و زهر در دندان‌های آن برای اهل این چاه آماده کرده است به او پناه می‌برند، و در درون این مار هفت صندوق که در آن‌ها پنج نفر از امت‌های پیشین و دو نفر از این امت وجود دارد، نهفته است. گفتم: فدایت شوم آن پنج نفر و آن دو نفر چه کسانی هستند؟ گفتند: آن پنج نفر عبارتند از: قابیل که هابیل را به قتل رساند و نمرود که با ابراهیم در مورد خداوند مجادله کرد و می‌گفت: من هم زنده می‌کنم و می‌میرانم و فرعون که می‌گفت: من پروردگار بلند مرتبه شما هستم و آن یهودی که مردم را گمراه کرد و آن شخصی که مسیحیان ‌را گمراه نمود. از این امت هم دو اعرابی هستند که در شکم آن مارند و آن هم اعرابی‌هایی اول و دوم هستند که یک لحظه هم به خداوند ایمان نیاوردند [۳۰۴].

جعید همدان از امیرالمؤمنین÷ روایت می‌کند که گفتند: در آن تابوتی که در عمق و قعر دوزخ است شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین وجود دارد. شش نفر اولین عبارتند از: قابیل پسر آدم که برادرش را به قتل رساند و فرعون فراعنه و سامری و دجال که در شمار گروه اول است ولی در زمان آخرین ظهور می‌کند و هامان و قارون. و شش نفر آخر عبارتند از: نعثل، معاویه، عمروبن عاص، ابوموسی اشعری... محدث دو نفر آخر را فراموش کرد. دو نفری که فراموش شده‌اند همان دو اعرابی پیشین بودند که قبلاً بیان کردیم همچنان که بعداً توضیح خواهیم داد [۳۰۵].

- [تفسیر عیاشی] از ابوبصیر روایت می‌کند که گوید: جهنم را که هفت در دارد، می‌آورند و درِ اول آن مخصوص آن ظالم است که زریق (ابوبکر) نام دارد و درِ دوم متعلق به حبتر (عمر) است و درِ سوم متعلق به سومین (عثمان) است و درِ چهارم متعلق به معاویه و درِ پنجم مال عبدالملک و درِ ششم از آنِ عسکر بن هوسر و درِ هفتم مال ابوسلامه است، و این درها کسانی را که از این هفت نفر پیروی کرده‌اند، در بر می‌گیرند.

توضیح خواهیم داد که عسکر نام شتر عایشه است و ممکن است که کنایه از برخی از والیان بنی امیه از جمله ابوسلامه باشد و ممکن است منظور از ابوسلامه کنایه از ابومسلم باشد که اشاره دارد به کسانی از بنی عباس که بر آن‌ها مسلط شدند.

- در [تفسیر عیاشی] از حریز و از ابوجعفر روایت است که در مورد آیه‌ی ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ [إبراهيم: ۲۲]. «هنگامی که کار حساب و کتاب قیامت تمام شد شیطان می‌گوید». گفته‌اند: که او شیطان دومی (عمر) است و در قرآن هر جا که لفظ شیطان آمده باشد منظور دومی است.

- [تفسیر عیاشی] از ابوبصیر از ابوعبدالله روایت می‌کند که در روز قیامت ابلیس را در حالی که به هفتاد زنجیر و هفتاد پابند بسته شده، می‌آورند؛ اولی به زفر (عمر) که در صد و بیست پابند و صد و بیست زنجیر بسته شده، می‌نگرند؛ ابلیس هم که نگاه می‌کند، می‌پرسد: این چه کسی است که خداوند عذاب دو چندان به او رسانده در حالی که تمام مخلوقات را من گمراه کردم؟ به او گفته می‌شود: که این زفر است. می‌پرسد: چرا این عذاب را به او می‌چشانند؟ می‌گویند: به خاطر ستمی که به علی کرده است. ابلیس به او می‌گوید: نابودی و هلاکت بر تو و وای بر تو! آیا نمی‌دانستی که خداوند به من امر کرد که بر آدم سجده ببرم ولی سرپیچی کردم و از او خواستم که مرا بر محمد ج و اهل بیت و شیعیانش تسلط بخشد، ولی این خواسته مرا اجابت نکرد و فرمود: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ٤٢[الحجر: ۴۲]. «همانا تو بر بندگان راستین من تسلط نداری مگر آن‌هایی که با پیروی از تو گمراه می‌شوند». و آیا وقتی خدا آن‌ها را استثنا کرد تو آن‌ها را نمی‌شناختی، آن‌گاه که گفتم: ﴿وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ١٧[الأعراف: ۱۷]. «و اکثر آن‌ها را شاکر و شکرگذار نمی‌یابی». و با وعده‌هایی که به خود می‌دادی خود را فریب دادی (و خود را بدبخت کردی) در این هنگام در میان تمام مخلوقات بلند شده و به او خطاب می‌شود که چه چیزی باعث شد که با علی مخالفت کنی و مردم را بر ضد او با خود هم صدا کنی؟ شیطان (زفر) به ابلیس می‌گوید: تو مرا به این کار واداشتی. ابلیس در جواب به او می‌گوید: چرا از امر پروردگارت سرپیچی کردی و از من اطاعت نمودی؟ زفر در جواب ابلیس می‌گوید: آنچه که خداوند فرموده است، این است: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ[إبراهيم: ۲۲] تا آخر آیه: «خداوند شما را وعده حق داد من نیز به شما وعده دادم و خلاف وعده کردم و بر شما هیچ تسلطی نداشتم».

این‌که‌ ابوعبدالله می‌فرماید: (زفر در جواب او می‌گوید) ظاهر سیاق آیه این گونه نشان می‌دهد که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ کلام ابلیس باشد و کلام زفر ﴿إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا[إبراهيم: ۲۱] که قبل از این آمده، باشد که به خاطر اختصار و کلام ترک شده است و ممکن است که اشاره به سخنانی که بین [فلان] و اتباعش رد و بدل می‌شود، باشد (منظور از فلان، عمر است) و منظور از کلمه (یرد علیه): (زفر در جواب او می‌گوید) رد بر پیروان و اتباعش باشد. یا این‌که‌ (در جواب آن‌ها باشد که تحریف شده و چه بسا چیزی از کلام افتاده باشد).

- [تفسیر عیاشی] از محمدبن مروان از ابوجعفر در مورد آیه ﴿مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا٥١ [الكهف: ۵۱] «من (ابلیس و فرزندانش را) به هنگام آفرینش آسمان‌ها و زمین و حتی بعضی از خودشان ‌را هم به هنگام آفرینش برخی از خودشان حاضر نکرده‌ام و گمراه‌کنندگان ‌را دستیار و مددکار خود نساخته‌ام». روایت می‌کند که پیامبر ج فرمود: خدایا، دین اسلام را به وسیله عمر بن خطاب و عمر بن هشام (ابوجهل) عزتمند و سربلند کن! خداوند هم آیه ﴿وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا٥١ را نازل فرمود که منظور عمر بن خطاب و ابوجهل هستند.

- [تفسیر عیاشی] از محمد بن مروان از ابوعبدالله روایت می‌کند که گوید به او گفتم: فدایت شوم آیا پیامبر ج فرمود: خدایا، اسلام را با ابوجهل بن هشام یا عمر بن خطاب عزتمند و سربلند گردان؟ امام جواب داد که ای محمد! بله قسم به خدا چنین چیزی گفت، و این بر من از این‌که‌ گردنم زده شود، سخت‌تر بود. سپس امام رو به من کرد و گفت: ای محمد! آیا می‌دانی که خداوند چه چیزی در جواب خواسته پیامبر ج نازل کرد؟ گفتم: فدایت شوم تو داناتری. گفت: پیامبر ج در خانه أرقم بود و فرمود: خدایا، اسلام را با ابوجهل یا عمر بن خطاب عزت بده و خداوند هم آیه ﴿مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا٥١ [الكهف: ۵۱] را نازل کرد [۳۰۶].

- از ابن فرقد از ابوعبدالله در مورد آیه‌ی ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ[التحريم: ۱۱] روایت است که گفت: این مثالی است که خداوند آن را برای رقیه دختر رسول خدا ج زده است که عثمان بن عفان او را به نکاح خود درآورده بود. بعد گفت: آیه ﴿وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ یعنی از سومی (عثمان) و عملش مرا نجات ده و ﴿وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ١١ یعنی از بنی امیه.

- از حسین بن مختار از ائمه÷ روایت است که در مورد آیه‌ی ﴿وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ١٠[القلم: ۱۰] می‌گویند یعنی دومی (عمر) و در مورد ﴿هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ١١ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ١٢ عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ١٣[القلم: ۱۱-۱۳] گفتند: عتل یعنی کافری که کفر بزرگی مرتکب شده باشد و زنیم یعنی ولد الزنا [۳۰۷].

- البرسی در (مشارق الأنوار) از محمد بن سنان روایت می‌کند که امیر المؤمنین÷ به عمر فرمود: ای فریب خورده و ای بدبخت! من می‌دانم که با ضربه‌ای به دست عبد امّ معمر کشته خواهی شد، چون تو در مورد او حکم ظالمانه‌ای صادر می‌کنی و او نیز موفق می‌شود که تو را به اذن خدا به قتل برساند و بدین وسیله او برخلاف میل تو وارد بهشت می‌شود و تو و دوستت که جانشین او شدی به دار آویخته می‌شوید و آبرو و حیثیت شما بر باد می‌رود. بدین صورت که از کنار رسول خدا ج بیرون آورده می‌شوید و بر شاخه‌هایی از درخت خرمای خشک شده به دار آویخته خواهید شد و آن درخت خشکیده برگ در می‌آورد و با این کار کسانی که تو را دوست داشته‌اند یا حامی تو بوده‌اند به فتنه می‌افتند، عمر گفت: ای أباالحسن! چه کسی این کار را انجام می‌دهد؟ گفت: گروهی هستند که شمشیرهایشان ‌را از غلاف بیرون کشیده‌اند و آتشی که برای ابراهیم برافروخته شده بود، آورده می‌شود و جرجیس و دانیال و هر نبی و صدیق دیگری همه می‌آیند سپس بادی که شما دو نفر را از جا کنده و به غبار تبدیل کرده و در دریا پراکنده می‌کند، می‌وزد.

روزی علی به حسن گفت: ای ابومحمد! آیا تابوتی آتشین را که نزد من است و می‌گوید: ای علی! برای من استغفار کن، نمی‌بینی، خدا او را نیامرزد!

در تفسیر ﴿إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ١٩[لقمان: ۱۹] روایت شده که مردی از امیرالمؤمنین سؤال کرد منظور از این (حمیر) چیست، گفتند: خداوند برتر و گران قدرتر از آن است که چیزی را آفریده سپس از آن اظهار بیزاری نماید، بلکه منظور از (حمیر) زریق و دوستش می‌باشند که در تابوت آتشین و به صورت دو تا خر در جهنم در آمده‌اند و هنگامی که در آتش عرعر می‌کنند، اهل دوزخ از شدت داد و فریاد آن‌ها به وحشت افتاده و آشفته خاطر می‌شوند [۳۰۸].

- زراره از ابوجعفر روایت می‌کند که گفتند: خداوند هر چیزی را حرام کرده باشد از دستورش سرپیچی شده است، چرا که آن‌ها همسران پیامبر ج را بعد از وفات او به ازدواج خود در آوردند، ابوبکر آن‌ها را بین ازدواج و عدم ازدواج مخیر کرد و آن‌ها ازدواج را برگزیدند ـ زراره گفت: اگر از برخی از آن‌ها (اصحاب) بپرسی آیا اگر پدرت زنی را نکاح کند و قبل از نزدیکی با او بمیرد آیا آن زن برای تو حلال است که با او ازدواج کنی؟ قطعاً می‌گوید: خیر. ولی با این حال ازدواج با مادرانشان ‌را برای خود حلال می‌دانند با این‌که‌ خود را مؤمن به حساب می‌آورند. چرا که همسران پیامبرج همانند مادرانشان است [۳۰۹].

- [تفسیر عیاشی] مفضل بن صالح از برخی از یارانش از جعفربن محمد و ابوجعفر در مورد آیه‌ی ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى[البقرة: ۲۶۴] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، صدقه‌های خود را با منت و اذیت و آزار باطل نکنید». روایت می‌کند که در مورد عثمان نازل شد و در مورد معاویه و پیروان آن دو به اجرا در آمد.

ـ [تفسیر عیاشی] از سلام بن مستنیر از ابوجعفر در مورد آیه بالا روایت می‌کند که این منت نهادن و اذیت و آزار نسبت به پیامبر ج و آل او بود و این یک تأویل است. و گفتند که در مورد عثمان نازل شده است.

- [تفسیر عیاشی] از ابوبصیر از ابوعبدالله روایت می‌کند که در مورد آیه ﴿لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ[البقرة: ۲۶۴] می‌گویند که: (صفوان) یعنی سنگ و در مورد ﴿وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ[النساء: ۳۸] «کسانی که اموالشان ‌را برای ریا و تظاهر نسبت به مردم انفاق می‌کنند».

می‌گویند: منظور از آن، فلان و فلان و فلان و معاویه و پیروانشان است.

- [تفسیر عیاشی] از سعدان از مردی از ابوعبدالله در مورد آیه ﴿وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ[البقرة:۲۸۴] «و آنچه را که در دل دارید چه آشکار کنید چه پنهان کنید خداوند شما را در برابر آن محاسبه می‌کند پس هر کس را که بخواهد می‌بخشد و هر کس را بخواهد عذاب می‌دهد». روایت می‌کند که گفتند: خداوند بر خود لازم کرده است که کسی را که در قلبش به اندازه وزن دانه‌ی خردلی (کوچکترین) محبت آن دو (ابوبکر، عمر) باشد، وارد بهشت نکند [۳۱۰].

[۲۹۳] در دیداری تلویزیونی که شبکه الجزیره با احمد الوائلی برگزار کرد، این شخص عقیده سب و لعن اصحاب نزد شیعه را انکار کرد -و در حالی که بدون شک تقیه می‌کرد- تحدی کرد که کسی بتواند این مطلب را از خلال منابع معتبر اثبات کند. یا سخن از حتی یک عالم معتبر را در این باب ذکر کند. و گفت که: ممکن است چنین مطلبی در برخی کتاب‌ها که اسناد آن‌ها ضعیف و مؤلفان آن‌ها معروف و معتبر نیستند، آمده باشد. [۲۹۴] اما آنچه بر سی دی منتشر شده به عنوان (نور- ۲) نوشته‌ شده‌ عبارت است از « باب اختصاص یافته به تکفیر ابوبکر و عمر و عثمان» که نشان دهنده عدم امانت علمی آنان می‌باشد و بیانگر ترس آنان از این است که این عقاید کفرآمیزشان در جهان شناخته شود. ملاحظه: شواهدی که‌ از کتاب (البحار) نقل شده‌، کپی‌ای است مطابق آنچه‌ در سی‌دی مذکور نوشته‌ شده‌ که‌ آن را از طریق کامپیوتر نقل کرده‌ام، با وجود این‌که‌ کتاب را با تحقیق شیخ عبدالزهراء علوی /دارالرضا/ بیروت- لبنان، نیز در دسترس داشتم، از این‌رو هیچ‌گونه‌ تصحیحاتی املایی را روی آن به‌ کار نبرده‌ام و همچنین فونت و ترتیب کلمات را نیز مطابق این کتاب تغییر نداده‌ام. [۲۹۵] آیا می‌دانید که محمد پسر ابوبکر صدیق در هنگام مرگ پدرش کمتر از دو سال داشت، پس چطور «لا إله إلَّا الله» را به پدرش تلقین می‌کرد و چگونه توانست چشمان پدرش را ببندد و صورتش را بر زمین بگذارد. چه رسد به اینکه با او صحبت کند و از او چیزی بفهمد؟! [۲۹۶] بحارالأنوار ۳۰/۱۲۷-۱۳۴. [۲۹۷] بحار الأنوار ۳۰/ ۱۲۷-۱۳۴. [۲۹۸] همان، ۳۰/۱۴۵. [۲۹۹] همان، ۳۰/۱۴۶. [۳۰۰] همان، ۳۰/۱۴۹ [۳۰۱] همان. [۳۰۲] ۳۰/ ۴۰۵-۴۰۶. [۳۰۳] همان، ۳۰/ص ۴۰۶ و ۴۰۷. [۳۰۴] همان، ج ۳۰/ص ۴۰۷ تا ۴۰۹. [۳۰۵] همان، ۳۰/ص ۴۰۹. [۳۰۶] همان، ۳۰/ص ۲۳۲ تا ۲۳۵ و این تمام آنچه را که از تفسیر عیاشی بعد از پاورقی سابق نقل شده در بر می‌گیرد. [۳۰۷] همان، ۳۰/ص ۲۵۷ تا ۲۵۸. [۳۰۸] همان، ۳۰/ص ۲۷۶-۲۷۷. [۳۰۹] همان، ۳۰/ص ۲۱۳-۲۱۴. [۳۱۰] همان، ۳۰/ص ۲۱۴-۲۱۵ این کتاب پر از این چنین مطالب متعفن و پلیدی است و این تنها مثالی از مکتوبات و اعتقادات شیعه دوازده امامی در مورد صحابه گرانقدر است. و کسی که بغض آن‌ها را داشته باشد یا اینکه آن‌ها را رسوا و بدنام کند یا به آن‌ها توهین کند تا روز قیامت ملعون است. و باید دانست آنچه که در مورد اصحاب نوشته می‌شود در یک درجه و شدت از لحاظ بدگویی و تهمت نیست و کتاب (البحار) در این مورد کفر آمیزترین و پلیدترین کتاب نیست، بلکه پلیدتر و کفر آمیزتر از آن هم وجود دارد؛ به عنوان مثال به کتاب (الشهاب الثاقب المحتج بکتاب الله علی الناصب) که نوشته عالم سبیط نیلی ملعون (نوشته شده به اسم مستعار ابوعلی سودایی) می‌باشد = بنگرید که چه چیزهایی در آن نوشته است و (الناصب) که بر ضد او این کتاب را نوشته‌اند، احمد کاتب صاحب کتاب (تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایة الفقیه) می‌باشد و او کسی است که در این اواخر فقط با انکار اسطوره (مهدی) علیه مذهبش قیام کرد و من تنها به کتابی تقریباً متوسط و میانه‌رو استشهاد کرده‌ام تا منصف و متوازن بوده باشم!!!!