فصل دوم: نقض عقیده مهدی منتظر مطابق روش قرآنی
حقیقتی که برای هر خوانندهای آشکار است این است که همهی این آیات ـ چه آیات پیشین و چه آیاتی که میآید ـ هیچ وابستگی دور و نزدیکی به وجود شخصی به اسم (محمد بن حسن عسکری) ندارند که او حجتی است و در سرداب سامرا غایب شده است، کسی که به او ایمان داشته باشد نجات یافته و کسی که او را انکار نماید نجلت نخولهد یافت.
لازم به ذکر است در هنگامی این سطرها را مینویسم که احساس میکنم تحلیل و بررسی این آیات جهت رد بر استدلال آن برای عقیدهی مذکور نوعی بیهودهکاری است که باید انسان، آن مخلوق برجستهای که با عقل و اندیشه آراسته شده، خود را از آن دور نگه دارد، زیرا گوش فرا دادن به این نوع استدلال در واقع اهانت به ساحت عقل است، با توجه به اینکه چنین استدلالی بیانگر عدم اطلاع صاحب آن، به دلایل معتبر از آیات قرآنی برای عقیدهی خود میباشد، و این نوعی افترا بر خداوندﻷ و گستاخی به مقام الهی میباشد که هرگز مؤمنان واقعی چنین جرأتی به خود نمیدهند، آنان که آیهی زیر را به درستی فهم کردهاند.
﴿وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ١١ وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ١٢ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ١٣ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ١٤﴾[الطارق: ۱۱-۱۴].
«سوگند به آسمان برگرداننده (امواج رادیوئی و بخارهای آب به صورت برف و باران)! و سوگند به زمین شکاف بردار (در برابر قدرت حرکت گیاهها و ریشهدوانی آنها، و یا بر اثر عوامل دیگر)! مسلّماً قرآن سخن فیصله بخشی است (که خیر و شر، و خوب و بد، و حق و باطل را از هم جدا میسازد، و یگانه وسیله راه تشخیص حقائق از اوهام، و دیانتهای آسمانی از خرافههای زمینی است). و سخن گزافه نبوده و شوخی نمیباشد. (بلکه جدّی و قطعی است و از آستانه باعظمت و محکمه دادگرانه الهی صادر شده است)».
ولی من بحث را کمی طولانی میکنم و منهج قرآنی –که خود را بدان ملزم نمودهام- بر آن آیات تطبیق میدهم و از ارتباط آنها با این عقیده پرده برمیدارم. پس میگویم:
۱ـ عدم وجود نص صریح در مورد آن
آیات فوق به طور صریح و روشن بر هدف مورد نظر دلالت نمیکنند، گفتنی است که در همهی قرآن کریم یک آیهی صریح و آشکار که نصی قاطع در این موضوع باشد، وجود ندارد. امامیهی اثنی عشریه پس از آنکه این عقیده را به وجود آوردند، آن را در این آیات جای دادند که هیچگونه ارتباطی با هم ندارند. در حالی که باید آیات قرآنی عقیدهای را بیان دارد و سپس انسان بدان ایمان بیاورد که این، به طور قطع به وجود نیامده است، زیرا واقعیت این است که اگر همین آیات را در دسترس کسی قرار دهیم که قبلا از موضوع مهدی غایب چیزی نشنیده باشد، هرگز چنین معنایی را از آن استنتاج نمینماید، اگر چه برای مدت مدیدی در آن بیاندیشد و تمام عمر خود را صرف آن نماید، این در حالی است که آیات مربوط به عقیده بدون هیچ گونه نیازی به فکر و اندیشه، خواننده را به اصل مطلب میرسانند و بر هدف مورد نظر دلالت مینمایند؛ و بدون شک این خود برای باطل کردن عقیدهی (مهدی منتظر) کافی است.
۲ـ عدم وجود شرط تکرار
از شرطهای اصول اعتقادی تکرار است به این معنی که به صورت آشکارا و صریح در جاهای زیادی از آیات قرآن آمده باشند، ولی این شرط در این مورد وجود ندارد.
۳ـ فقدان مرجعی از آیات محکمات که به آن ارجاع داده شود
همچنان که بیان داشتیم همهی آیات متشابهی که به اصول اشاره دارند، باید جهت رفع اشتباهات و احتمالاتشان، آیات محکماتی در قرآن آمده باشد؛ همچنان که خداوند میفرماید:
﴿مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ﴾[آل عمران: ۷].
«بخشی از آن، آیههای مُحْکمَات است (و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیههای مُتَشَابِهَات است».
و اعتقاد به مهدی منتظر بدان صورت که شیعهی امامیهی اثنی عشر معتقد هستند از ضروریات اعتقاد آنان است و منکر آن و یا عدم قبولش کافر به شمار میرود. پس وجود آیات مرجع و محکمی که آیات متشابه به آن متعلق باشند ضروری است وگرنه سخن گفتن درباره آن پیروی از متشابهات و کار منحرفان است، و این شرط وجود ندارد. پس آیات ذکر شده نه از محکماتی است که در این باب بر آن اعتماد شود و نه هم از آیات محکمات مرجعی دارند که بدانها مراجعه کنیم تا معنایش آشکار و مشخص گردد. پس اعتقادی که بر این مبنا باشد باطل است و انحراف از راه راست (صراط مستقیم) است.
۴ـ سخن از (مهدی) با استدلال به آیات ذکر شده از راه استنباط است و نص نیست، و استنباط در اصول اعتبار ندارد
۵ـ در کل قرآن دلیلی عقلی برای اثبات این عقیده وجود ندارد
۶ـ در کل قرآن حتی یک آیه که امر به ایمان به (مهدی منتظر) نماید، وجود ندارد
آری نه به صورت عمومی و نه هم به صورت خصوصی آیهای نیامده که بر (محمد حسن عسکری) دلالت کند؛ همچنان که تنها یک آیه هم بر اینکه کفر ورزیدن به او را نهی کند و یا اخطار دهد، نمییابی. و این چیزی است که متناقض با روش قرآن است، آنگاه که از اصول اعتقادی سخن میگوید.
۷ـ گفتنی است که همهی فرقههای امامیه میتوانند برای مهدی مخصوص خود به آیات فوق استدلال نمایند
زیرا هیچ یک از این آیهها هویت مهدی مزعوم را بیان نمیدارند و امکان حمل آن برای مهدی عامی میباشد که ویژهی یکی نیست و دیگری از آن بی بهره باشد، بنابر این، امامیهی اثنیعشری نصیبی از آیات فوق ندارند که از طریق آنها صحت اصل و پایهی عقیدهی مخصوص خود را بدان اثبات نمایند.
۸ـ گزینش مصلحت دینی ـ بلکه دنیوی نیز ـ از اعتقاد به (مهدی) سرچشمه میگیرد. دین ـ همچنان که بیان داشتیم ـ اصول و فروعی دارد: اصول به صراحت در قرآن کریم آمده است و اما فروع دین، سنت نبوی ضمانت آن را عهدهدار شده است و شناخت آن از طریق اجتهادات فقیه نیز امکان پذیر میباشد، گفتنی است که اختلاف در آن تا حد نیاز به امام معصوم چه رسد به مهدی منتظر خالی از ضرر و زیان میباشد
لازم به ذکر است که مراد از مهدی همان شخصیت موهومی است که استفاده از مواردی را که در فروع و اصول نیستند، تغییر میدهد.
بدین جهت امامیهی اثنی عشری برای مسایل و امور دینیشان به فقهائی که اسمشان را (مراجع) میخوانند، رجوع میکنند نه به مهدی غایب. از اینرو چه بسا اختلاف در بین آنها به حدی رسیده که به هم نسبت فسق و کفر میدهند، اما ندیده و نشنیدهایم که برای حل این اختلافات بزرگ چه رسد به مسایل کوچک از (مهدی) استفاده بگیرند. سپس ادعا میکنند که منتسب به فقه مذهب جعفر بن محمد میباشند و خودشان را (جعفری) اسم مینهند، اما چه نیازی به (مهدی) است؟ و چرا خودشان را (مهدوی) نام نمینهند؟
اگر اعتماد به فتوای (مراجع) ذمهی یک شخص را بری میسازد و گرفتن مسایل دینی از امام (صادق) بر امت واجب است، با غیبت (مهدی) و عدم وجود اثری از ایشان در همهی اینها پس چه ضرورتی برای نیاز به او وجود دارد که او را اصلی از اصول قرار دادهاند و روگردانی از او را کفر میدانند؟