بهائیت فرزند ناخلف مذهب رفض

رد پای بهائیت

رد پای بهائیت

دین بهائی جدید که از دامن مادر خود یعنی عقیده شیعه که مهد آن ایران است برخاسته، ساخته و پرداخته عده‌ای از تیزهوشان این عقیده می‌باشد، و شکل‌گیری آن در چندین مرحله بوده است: اولین مرحله از مراحل شکل‌گیری بهائیت با دعوت مردی از شیعیان عراق شروع می‌شود که «احمد زین الدین احسائی» نام داشت (۱۱۵۷ – ۱۲۴۲ هج). عقیده این شخص تاکنون اتباعی دارد که به «شیخیه» معروفند.

[آراء و عقائد مدرسه شیخیه احسائی اینگونه اعلام می‌داشت که حقیقت محمدی به صورتی ضعیف در انبیاء پیش از وی جتجلی ضعیفی داشته است، و پس از آن در محمد و ائمه دوازده‌گانه به طور قوی‌تر متجلی شده است، انگاه این حقیقت به مدت هزار سال پنهان شده، و سپس در شیخ احمد احسائی و سپس اعوان وی به تجلی درآمده است. و این تجلی بزرگ‌ترین تجلیات خداوند است، در نتیجه انبیاء، ائمه، و شیخ احمد احسائی و افراد پس از وی در حقیقت یک چیزند که در تصویر با یکدیگر تفاوت داشته، و در حقیقت با یکدیگر اتحاد دارند، و آن حقیقت و اتحاد همان خداوند است که در اینان ظهور کرده است، و معنی امامت و رسالت نزد آنها این است که خداوند در صورت‌های رسول و امام تجلی کرده است، و عقیده دارند که آنان که بعدا می‌آیند، از پیشینیان بهتر و برترند، و از این عقیده اینگونه نتیجه می‌شود که جناب اقای شیخ احمد احسائی از همه انبیاء و مرسلین برتر و بالاتر است، و عقیده آنان در «رجعه» این است که پس از غیبت خداوند از صورت‌های ائمه او بار دیگر باز گشته و در شیخ احمد احسائی و کسانی که پس از او می‌آیند تجلی قوی‌تری نموده است، او در دعوت خویش همیشه بر این نکته تمرکز داشت که زمان ظهور مهدی بسیار نزدیک است، پس مردم باید از غفلت بیدار شده، و راه را برای آن کسی که در همه ادیان از او نام برده شده است مهیا کنند].

پس از او داعیه دیگری از شیعیان ایران دنباله‌رو راهش گردید که «کاظم رشتی» نام داشت، و از بارزترین شاگردان مدرسه احسائی به شمار می‌رفت (۱۲۰۹ – ۱۲۵۹).

[پس از فرار شیخ احمد احسائی که شیعه بر ضد او و افکار انحرافیش جبهه‌گیری کرده بودند، و سپس مردان او مدرسه و طائفه‌اش بارزترین شاگردان او و نزدیک‌ترین آنها به او را جهت ترویج افکارش انتخاب نمودند که همان «کاظم رشتی» است، او شخص پرجرئتی بود که جهت تایید استادش از گفتن هر سخن و اختراع هر قولی دریغ نمی‌کرد. همانگونه که مریدان شیخ صوفی جهت تأیید پیر خود دست به اختراع انواع کرامات برای شیخ می‌زنند تا او را تایید کنند – او حتی در مورد شیخ خود می‌گوید:

«مولانا (احمد احسائی) در یکی از شب‌ها امام حسن را به خواب دید که زبان مقدس خویش را در دهان او گذاشته است، پس از آب دهان مقدس او که در دهانش بمانند شکر بود، از عسل شیرین‌تر و از مشک خوشبو‌تر و معونت خداوند همه علوم را فرا گرفت، هنگامی که صبح در میان خاصان خویش از خواب برخاست، خود را محیط به انوار معرفت خداوند دید».

نکته تمرکز او در سخنانش این بود که ظهور مهدی بسیار نزدیک است، و مهدی یکی از کسانی است که در مجلس او می‌نشینند، و با اشاره و کنایه به یکی از شاگردان خود اینگونه تلقین کرده بود که به علت نزدیکی اوصافش با مهدی او همان مهدی منتظر است، و این شاگرد کسی به جز «میرزا علی محمد شیرازی» همان باب معروف بودند].

این سه نفر و بسیاری دیگر از طلایه‌داران بهائیت و ظهور این عقیده بودند، و همگی هدفی واحد را در سر می‌پروراندند که همان کامل‌کردن نقشه‌های غلوگویان بود که آتش آن مدت هزار سال در زیر خاکستر پنهان شده بود، و عبارت بود از اعلام تغییر دین اسلام در عقیده، شرع، نظام و همه هدف‌هایش.

این شخص سوم یعنی علی محمد شیرازی، جوانی عامی از تجار ایران بود که متدین به دین عوام بوده، و بمانند اعاجم در عقیده‌اش غلو می‌کرد، و همواره به این ادعا که همه چیز را می‌فهمد، خود را عالم می‌دانست، او در اواخر حیات کاظم رشتی به مجالس او آمد و رفت می‌کرد، و نیز در همین مجالس با شیطانی از شیاطین شیعه به نام «ملا حسین البشروئی» آشنا شد، هنگامی که کاظم رشتی در سال ۱۲۵۹ هجری به هلاکت رسید، بشروئی اینگونه پنداشت که از سادگی و غرور علی محمد شیرازی و غلو او در امر دین استفاده نموده، و او را به این توهم بیاندازد که او در همین روزها دارای شان و منزلتی خواهد شد، و ایام ظهور مهدی بسیار نزدیک بوده و ممکن است که او (علی محمد شیرازی) «باب» [۱]باشد که وظیفه اجازه سخنان مهدی به شیعیان امامی را به عهده دارد.

[میرزا محمد علی در آن ایام در محل کسب و تجارتش بوشهر بسر می‌برد، او پس از آگاه‌شدن از مرگ رشتی بساط تجارت خود را بسته و راهی موطن اصلی خود یعنی شیراز شد، او در شیراز با برخی از یاران خویش و همچنین ملا حسین بشروئی ملاقات کرد، و بشروئی از فرصت استفاده کرده و مسئله‌ای را که در سر می‌پروراند با او اشکار کرد، بشروئی اولین تشویق‌کننده علی محمد شیرازی است.

در نتیجه مسئله به اینصورت بود که میرزا علی محمد شیرازی لقب باب و ملا حسین بشروئی لقب «باب الباب» را به خود اختصاص دهند، در اینجا باید اضافه کنیم که فرقی که میان عقیده احسائی و رشتی با عقیده شیعه در مورد ظهور وجود دارد، این است که احسائی و رشتی به غیبت امام و رجعت مهدی غائب عقیده‌ای ندارند بلکه می‌گویند: مهدی شخصی از اشخاص این عالم بوده که به صورت طبیعی متولد می‌شود... و سپس روح محمد بن الحسن العسکری در وی حلول نموده، و تبدیل به مهدی خواهد شد].

***

[۱] [کلمه باب در نزد اهل سنت متداول نبوده، و زائیده افکار شیعه است، و تاریخ آن از اینجا است که امام یازدهم شیعه «حسن العسکری» در حالی از دنیا رفت که فرزندی نداشت، حتی برادر او به همین دلیل همه میراث ایشان را صاحب شد، بزرگان شیعه که با این فاجعه بزرگ روبرو شده بودند، و با توجه به این که پس از حسن عسکری کسی نخواهد بود که لقب امام را به خود اختصاص دهد، برای رهائی از این سردرگمی دست به دسیسه‌ای زده و عنوان کردند که نسل حسن العسکری و یا به عبارت دیگر امامت پایان نیافته است، بلکه حسن عسکری پسری پنج‌ساله داشته است که در سرداب خانه‌اش مخفی و غاب شده است، او همان مهدی منتظر است که در زمان غیبت هیچکس نمی‌تواند با او ملاقات کند، مگر شخصی واسطه که مجوز این کار را دارد، و او همان «باب» و یا به اصطلاح دیگر دروازه رابط بین مهدی و مردم است].