گردهمائی «بدشت»
و در سال ۱۲۶۴ و در حالی که باب در قلعه ماکو و در زندان به سر میبرد، شیاطین پیرو او که او را جهت به پایانرسانیدن راه احمد احسائی و کاظم رشتی بهانه قرار داده بودند، تصمیم گرفتند که هجده نفری را که کلمه «حی» را در میان آنان کلمه رمز قرار داده بودند، به گرد هم جمع کرده، و همراه با مریدان تازه این مسلک در مکانی در کنار رودخانه «شاهرود» بین خراسان و مازندران که «بدشت» نام دارد، جلسهای تشکیل دهند، کسانی که در رأس دستاندرکاران این تدبیر بودند، از اینقرارند:
«باب الباب» یعنی ملا حسین بشروئی، ملا محمد علی بارفروشی ملقب به «قدوس»، ام سلمی خانم زرین تاج دختر ملا صلاح قزوینی برقانی که او را «قرة العین» میخواندند و «طاهره» لقب داشت [۶]، و میرزا حسین علی مازندرانی که بعدها «بهاء الله» لقب گرفته و «رب الابهای» آنان گشت.
در نتیجه این شیاطین عنوان چارهاندیشی در مورد بازداشتشدن باب و بررسی راههای نجات وی را برای این کنفرانس بهانه کردند، ولی در حقیقت هدف از برقراری این گردهمائی، علنیساختن ادعای نسخ شریعت اسلام بود، مورخ بهائیان «میرزا عبدالحسین آواره» در صفحۀ ۲۱۸ – ۲۲۳ کتاب خود یعنی (الکواکب الدریة فی تاریخ ظهور البهائیة والبابیة) مینویسد:
«هنگامی که گردهمائی یاران در بدشت به وقوع پیوست، آنان وارد بحث شدند. مجالس آنان به دو طبقه تقسیم شده بود: طبقه اول، مجالسی خاص بود که میان بزرگان اصحاب منعقد میشد. و طبقه دوم مجالس عامه بود که دیگران را دربر میگرفت، اما موضوع گفتگو در مجالس خاص که بین بزرگ یاران انجام میگرفت، حول مسئله تغییر فروع و تجدید شریعت دور میزد».
«رأی عام بر این شد که باید جهت رهائی و نجات حضرت باب کوشش نمود، و همچنین مبلغین و مبشرین و دعوتگران را باید به گوشه و کنار مملکت ارسال داشت، تا همه یاران را جهت زیارت حضرت باب در ماکو گرداوری کنند، و نزدیکان و دوستان مایل خود را نیز با خود به همراه اورند، و قرار برآن شد که مرکز تجمع آنان ماکو باشد، تا هنگامی که عدد آنان به اندازه کافی رسید، از محمد شاه رهائی حضرت باب را درخواست و طلب کنند، پس اگر شاه با این درخواست موافقت کرد، به مراد رسیدهاند، و اگر موافقت نکند، با زور و قوت حضرت باب را نجات دهند».
«و پس از این که همه این امور را فهمیده و بران مهر تصویب زدند، مجرای بحث به احکام فرعی کشیده شد (یعنی نماز، روزه و حج) تا بررسی کنند که چگونه میتوان آنان را تغییر داده و یا حذف نمود، و پس از مذاکراتی طولانی که در مجالس خاص و در میان بزرگیاران جریان گرفت، همگی بر این عقیده شدند که نسخ و تجدید واجب است، و اینگونه فهمیدند که قوانین حکمت الهی در تشریع دینی اینگونه حکم میکند که آن چیزی که دیرتر ظهور میکند، از لحاظ مرتبه و مقام و وسعت دائرهاش از آنچه قبل از او آمده است بالاتر و والاتر است، و جدید همواره از قدیم کاملتر و بهتر خواهد بود، و در نتیجه به حکم این قیاس حضرت باب در مرتبه و منزلت و آثار از همه انبیاء قبل از او بزرگتر و والاتر است، و در نتیجه اختیار مطلق در تغییر و تبدیل احکام را بر وی اثبات نمودند، عده قلیلی نیز به عدم جواز دخل و تصرف حضرت باب در شریعت اسلامی رای دادند، و بر این گفته خود اینگونه دلیل آوردند که حضرت باب به جز مروج عقیده نیست، و وظیفه او اصلاح احکام از بدعت و فسادی است که در آن وارد شده است» [۷].
«قرة العین [۸]از طبقه اول و خاصان و بزرگان این عقیده بود، او بر این مسئله اصرار میکرد که باید به همه یاران فهماند که «قائم» مقام شریعت گذار را دارا بوده، و شریعت وضع میکند، و واجب است که به بعضی از تغییرات همانند روزهخواری ماه رمضان و... اقدام نموده و آن را به اجرا گذاشت، قدوس با این که با این نظر موافق بود، اما به علت تمسکش [۹]به عادات اسلامی [۱۰]ترک این عادتها برایش سخت بود [۱۱]، و از سوئی دیگر قدوس میترسید که از موافقت با او سرباز زده، و این مسئله باعث بروز اختلاف و شقاق میان آنان گردد، اما طاهره بر رای خود اصرار میکرد [۱۲]، و بسیار این مسئله را تکرار میکرد که این عمل به زودی و بدون هیچ چون و چرائی در ساحت وجود ظهور خواهد کرد و این سخنان به گوش عام و خاص خواهد رسید، پس هرچه زودتر از این امور مبهم و پیچیده پرده برداشته شود، بهتر پرنفعتر و لایقتر، و برای عملی که میخواهیم آن را انجام دهیم خوشایندتر است، تا در نتیجه همه ضعیفانی که طاقت تجدید را ندارند از ما جدا شده و به جز افرادی قوی و مخص که در راه این عقیده جدید و بدیع حاضر به جانبازی هستند کس دیگری بر جای نماند».
«در نتیجه همان روز قرة العین بین جماعت یاران آمده و این پیشنهاد را بر همگان مطرح نموده و گفت: به راستی مرتدشدن زنان در جامعه اسلامی باعث جارینمودن حد قتل بر آنان نمیگردد، بلکه باید زنان را نصیحت نموده و توبه آنان را پذیرفت، و به آنان فهماند که توبهنمودن و ایماناوردن بسیار خوب و لایق است، پس بر خود دشوار نمیبینم تا در حالی که قدوس از این مجلس غائب است پرده از اسرار این مسائل بردارم. در صورتی که سخنان من مورد قول همگان واقع شد، و یاران و احباب آن را پسندیدند به غایت و هدف رسیدهایم، و در صورت عدم قبول سخنانم بر قدوس است که مرا نصیحت گوید تا از این جنون بازگشته و از کفر دست برداشته و توبه کنم و به آغوش اسلام بازگردم [۱۳].
پس یاران این سخنان را نیکو شمردند [۱۴]و همه برای مطرحشدن این مسائل لحظهشماری میکردند. اما حضرت بهاء الله زکام گرفته و سرما خورده بود، و نیز قدوس خود را به بیماری زده بود، پس به همین علت طاهره آغاز به شرح هدف و مقصود برای احباء نمود، و از سر مکنون تبدیل فروع و تغییر احکام پرده برداشت، یاران با شنیدن این سخنان به نجوا و زمزمه پرداختند، گروهی این سخنان را نیکو شمرده، و گروهی دیگران را به باد انتقاد گرفتند، و قرار بر این شد که نزد قدوس و شکوای خود را در محضر او مطرح سازند [۱۵].
پس قدوس زمزمه را فرو نشاند و با زبان ملاطفت همه را آرام ساخت، و حکمدادن در مورد قضیه را تا ملاقات طاهره و پرس و جوی از او به تأخیر انداخت، در نتیجه این دیدار به وقوع پیوست و پس از بحث و گفتگو اینگونه تصمیم گرفتند که به گردهمائی بازگشته و بحث و جدل را از سر گیرند، و طاهره اینگونه عنوان کرد که بر آنان اتمام حجت میکند و با برهانی قاطع جوابگوی آنان خواهد بود، و اینگونه نیز شد و طاهره همه را قانع کرد، اما با همه اینها بازهم غوغا آرام نشد، و زمزمه کسانی که از رأی طاهره انتقاد میکردند خاموش نگشت، و حتی برخی از آنان اسباب و امتعه خود را جمع کرده و از آنان جدا گشته و دیگر به سوی آنان بازنگشتند.
و اینگونه بود که در انتهای امر، حضرت بهاء در مسئله دخالت نمود و با ابراز حکمت خود همگان را خاموش ساخت، و دلیل آن نیز این بود که او درخواست کرد که قرآن را بیاورند، پس در حضور جمع قرآن را گشوده و سورۀ (واقعه) را تلاوت کرد و دست به تفسیر و تاویل آن زد [۱۶]. و اظهار داشت که حتی خود قرآن به این مسائل اشاره داشته، و اینگونه (واقعات) باید اتفاق بیافتد و همه را ساکت کرد» [۱۷].
«و در خاتمه قرار شد که این مسائل نوشتهشده و به سمع حضرت باب در ماکو برسد، و از او خواسته شود که حکم نهائی خود را در باره این مسئله صادر کند، و اینگونه نیز شد، و معلوم شد که حق با خاصان احباء بوده است، و اندیشه حضرت بهاء الله با رأی حضرت باب یکی بوده است (یعنی در واجببودن تغییر شریعت). و قدوس و طاهره و باب الباب نیز همه برحق بودهاند، و در ادراک و فهم اسرار امور بر جاده حق گام برمیداشتهاند».
«اما کسانی که در خود تنگی احساس کرده و سینههایشان گنجایش قبول این تجدید را نداشت، دست به تشویش افکار و افساد مردم بر علیه جمع زده، و این مسئله باعث شد که گروهی از مسلمآنان آن دیار (بدشت) برآنان شوریده و با ضرب کتک آنان را از انجا بیرون کنند، پس یاران در این فرار خود به سه دسته تقسیم شدند: گروهی همراه با حضرت بهاء الله قصد تهران کردند، گروهی با قدوس و طاهره به مازندران رفتند، و گروهی نیز در رکاب باب الباب ابتداء به سوی مازندران بود که تصمیمات نتیجه شده از گردهمائی به دشت را جامعه پوشانیده، و همچنین جهت نجاتدادن حضرت باب در ماکو جمع شوند».
آنچه گفته شد مقالهای از کتاب آنان «الکواکب الدریة» (ص ۲۱۸ – ۲۲۳) بود که در سال ۱۳۴۳ هجری (۱۹۲۴ م) در قاهره به چاپ رسیده است.
[۶] در ایام ظهور فتنه باب در ایران حکومت ایران بسیاری از دست اندرکاران این فتنه را به جاهای مختلفی تبعید کرد، و نصیب «قرة العین» از این تبعید بغداد بود، دولت عثمانی اینگونه صلاح دید که قرة العین در منزل «شهاب الالوسی» صاحب تفسیر بازداشت بوده و تحت نظر او باشد، شهاب الالوسی در کتابش به نام (نهج السلامة فی مباحث الإمامة) از او سخن به میان آورده است، و این کتاب آخرین مؤلفات وی میباشد، او درحالی که بیمار بود، حدود بیست کراسه در مورد قرة العین نوشت، و قبل از این که این مقاله را به پایان برساند وفات نمود، نوه او «سید محمد شکری الالوسی» در ابتدای کتاب خود تحت عنوان (مختصر التحفة الاثنی عشریة) صفحۀ ۲۲–۲۵ برخی از نوشتههای جد خویش را اثبات نموده است. [۷] گوئی آنچه اینها را به دور خود در این صحرا جمع کرده است، خود از خبیثترین خبائث و بدعتها، و فاسدترین مفاسد نیست!!! [۸] [نام او فاطمه و کنیهاش امسلمی بود، و به علت موهای طلائیش او را زرین تاج نیز صدا میزدند که بعدها به طاهره هم ملقب گشت، در سال ۱۸۱۴ میلادی در قزوین به دنیا آمد، و در سال ۱۸۵۱ میلادی کشته شد، او دختر حاج محمد صالح قزوینی بود، تاریخنویسان بر این امر اجماع دارند که بسیار زیبا و فتنهگر بود، پدرش از زیبائی و جمال او ترسیده، و او را در سن ۱۳ سالگی به ازدواج پسر عمویش امام جمعه قزوین دراورد که قرة العین از وی دارای فرزندانی شد، میتوان گفت که خانواده او به دو گروه تقسیم شده بودند: گروهی از شیعیان محافظ، و گروهی دیگر اتباع مدرسه احسائی و رشتی... او با کاظم رشتی مراسلاتی داشت و از اراء و عقاید او و احسائی خوشش آمده بود، و بعدا افکار باب نیز به آنان اضافه شد، با این که پدرش او را تهدید کرده بود، ولی به تهدید پدرش وقعهای ننهاد، او به جمال خویش پی برده بود، و از قیود و حدود اطراف خود خسته شده بود، و بالاخره، همسرش، بچههایش، و خانوادهاش را رها کرده و ترک گفت، و برای دیدن کاظم رشتی عازم عراق شد...]. [۹] البته به صورت کذب و تقیه. [۱۰] بسیار جای تعجب است که آنان نماز و روزه را عادت میخوانند. [۱۱] چون او هنوز برای عملیکردن نقشههای شیطانی خویش به این نماز و روزه احتیاج داشت. [۱۲] همان رایی که رفقایش به او تلقین کرده بودند، همان رفقایی که تظاهر به ثقل و تانی میکردند. [۱۳] البته با نفاق و استهزاء و فجور. [۱۴] چون هم آنان بودند که این سخنان را به این هنرپیشه چیرهدست تلقین کرده بودند، تا به دین صورت عوامی را که با نیرنگ و روشهای تبشیری به صفوف خود کشیده بودند گول زده و مدهوش سازند. [۱۵] و خود قدوس از طاهره خبیثتر بود، بلکه به همه این مسائل از قبل مهر صحت زده بود، و میتوان گفت هم او بود که این پیشنهادات را به طاهره تلقین کرده بود، پس این تدبیر خبیث را جهت کید اسلام و اعلان رده، همگی باهم اندیشیده بودند، و هرکدام در این صحنه نمایش نقشی را به عهده گرفته بودند. [۱۶] البته بر طبق هوا و هوس خود، و آنگونه که تغییر دین اسلام را نتیجه دهد. [۱۷] چون کسانی که حتی ذرهای از اسلام در دلهایشان مانده بود، خود را از این جمع کنار کشیده و مجلس را ترک کرده بودند، و فقط شیاطین و ابلیسها در این جمع حضور داشتند.