بهائیت فرزند ناخلف مذهب رفض

عقیده بهائیان در مورد خداوند و انبیاء او

عقیده بهائیان در مورد خداوند و انبیاء او

بنده بهاء و داعیه بزرگ بهائیت ابوالفضائل جرفادقانی در صفحه ۵۴ – ۵۶ کتاب «الدرر البهیة» که در چاپخانه «الموسوعات» قاهره (۱۳۱۸) به چاپ رسیده است می‌گوید:

«ما بهائیان اعتقاد داریم که ظهوردهندگان امر خداوند و منزلگاهان وحی او در حقیقت ظهوردهندگان همه اسماء و صفات الله تعالی و مَطْلَع خورشید آیات و نشانه‌های او می‌باشند، هرگز صفتی از صفات الله تعالی در رتبه اولیه ظهور نکند، مگر در آنان و هرگز وصفی از اوصاف جلالی و جمالی او را نمی‌توان به اثبات رساند، مگر به آنان، و هرگز معقول نباشد که ضمائر و اشارات نسبت داده شده به فعل را به ذات خداوند نسبت داد، بلکه باید این اشارات و ضمیرها را به آنان منسوب داشت، چون ذات الهی و حقیقت ربانی ذاتا غیب بوده و در حقیقت هیچ صفتی نمی‌پذیرد، و در کون خود از هرگونه اوصاف پاک است. عقول، این ذات و حقیقت را درک نکرده، و افهام نیز به آن نمی‌رسد، و ضمیری نیز به آن متعلق نمی‌گردد، و نمی‌توان آن را درک کرد، در نتیجه این حقیقت و ذات را نمی‌توان همراه با صفتی توصیف نموده، و همراه با اسمی آن را خواند [۳۱]. و هرگز نمی‌توان به آن اشاره کرد، و هرگز ضمائر به او باز نمی‌گردند، و او از همه این محسوسات پاک بوده و قابل ادراک نیست، چون هرانچیزی که درک گردد را می‌توان احاطه کرد، و هرآنچه احاطه گردد، محدود بوده و وضعیتی دارد که این صفات اجسام و جسمانیات است، و او از مجردات پاک می‌باشد. پس نمی‌توان ذات الهی و حقیقت نورانی را به آن وصف نمود، در نتیجه هران صفتی که به ذات خداوند تعلق می‌گیرد به او اضافه می‌گردد – مانند عزت، عظمت، قدرت، قوت، علم، حکمت، اراده، مشیت و دیگر اوصاف... در حقیقت به ظهوردهندگان امر او و جلوه‌گاه‌های نورش و منزلگاه‌های وحی‌اش و جایگاه‌های ظهورش باز می‌گردند [۳۲]. و این مسئله به وسیله قلم اعلی رقم‌بندی شده و در الواح پروردگار ابهایمان [۳۳]به صورت مفصل بیان شده است، پس خداوند تعالی جواهر اسرارش را در صحفی پاک با بیانی شیرین ظهور داده است».

[۳۱] اما همه می‌دانیم که خداوند خود را به «اسماء الحسنی» خود خوانده و خود را به صفات علیایش وصف کرده است، پس چگونه یک عده دیوانه همانند بهائیان به خود جرات می‌دهند که در مورد آنچه خداوند خودش به آن خبر داده، و خود را به آن خوانده است عناد نموده و آن را تکذیب کنند؟ آیا آنان از خداوند به او آگاه‌ترند؟ پس بگذارید بگوئیم که آنان در حقیقت می‌خواهند بگویند که «خداوند معدوم است و وجودی ندارد». و علم، عزت، قدرت، و مشیت او همان صفات ظهوردهنده امر او یعنی همان بهاء احمق و خبیث است که خود را پروردگار آنان می‌خواند، اگر ذره‌ای مردانگی در آنها باقی است، این سخن را بدون پیچ و شکن و بدون تعرض به اسماء و صفات خداوند بزنند، حتی آنان ادعا می‌کنند که افعال خداوند نیز در حقیقت افعال او نبوده، بلکه این افعال، افعال ظهوردهنده امر او یعنی «بهای ابهایشان» است، بس بگذارید بپرسیم: هنگامی که یحیی برادر بهاء کتاب وحیش را از او دزدیده و به خود منتسب کرد، پروردگارشان و بهای ابهای‌شان کجا بود؟ آیا پروردگارشان آنقدر سست و عاجز بود که نمی‌توانست جلوی این دزدی را گرفته و یک عمر و تا بهنگام هلاکتش با این سوز جگر زندگی نکند؟ انکار صفات خداوند در آن برهه امر تازه‌ای نبوده و در این مسئله «اسماعیلیه» در زمان حاکم «العبیدی» از آنان پیشی گرفته بودند، دعوتگران این فرقه به این مسئله می‌خواندند، و در کتاب‌های خود این عقیده مسخره را عقیده توحید می‌نامیدند، چون هنگامی که همه صفات خداوند از او گرفته شده و بدون هیچ صفتی باقی بماند، این توهم پیش می‌آید که در حقیقت رب و پروردگار همان حاکم شهر و دیار می‌باشد، و همانگونه که گفتیم حاکم عبیدی قبل از بهاء به این فکر افتاده بود. [۳۲] ظهوردهندگان امر او نزد بهائیان همان برهما، بودا، کونفوشیوس، ابراهیم، موسی، مسیح، محمد ج، و باب می‌باشند که منظور از رسالت همه آنان بشارت‌دادن به امدن دشمن خداوند یعنی این شخص ملحد و مسخره حسین علی مازندرانی بوده است، و او نزد آنان ظهوردهنده همه صفات خداوند است، و خداوند هیچ صفتی ندارد. (سبحانه وتعالی عما یقول الملحدون). [۳۳] الواح پروردگار ابهای‌شان عبارتند از «ایقان» که یحیی برادرش با وی به منازعه پرداخت، و همچنین «مجموعة الألواح المبارکة» که نمونه‌ای از آن را ذکر کردیم، و دیگری کتاب «الشیخ» است که او شیخی را مخاطب قرار می‌دهد، و شاید این شیخ همان کسی باشد که بهاء ادعا می‌کند که ایقان را نزد وی به ودیعه گذارده و برادرش یحیی در آنجا آن را ربوده است، کتاب الشیخ در سال ۱۳۳۸ (۱۹۲۰) از روی نسخه یکی از بزرگان آنان که به «زین» معروف بوده و گمان می‌رود که خود بهاء باشد، در چاپخانه سعادت قاهره به چاپ رسیده است، «زین» ممکن است که مخفف و رمز کلمه «مازندران» باشد، نسخه اصلی این کتاب در سال ۱۳۰۹ یعنی همان سال مرگ بهاء نوشته شده است، «الاشراقات»، «البشارات» و «الطرازات» نام کتاب‌های دیگر او هستند که نمونه‌هائی از آنان در کتاب «نبذة من تعالیم حضرة البهاء» که در سال ۱۳۴۳ (۱۹۲۵) به چاپ رسیده است، ذکر گردیده است.