کشتی نجات

فهرست کتاب

«حقیقت»

«حقیقت»

بله، آن‌ها لات و عزی را عبادت می‌کردند ولی می‌پنداشتند که این‌ها معبودان کوچکی هستند که مردم را به معبود اعظم (خداوند) نزدیک خواهند کرد وانواع واقسام عبادات را صرف این‌ها می‌کردند، تا معبودهای زمینی در نزد خداوند به نفع آن‌ها شفاعت نمایند، بنابراین، می‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى [الزمر: ٣].

یعنی «ما (معبودان زمینی) را به این نیت عبادت می‌کنیم تا آن‌ها ما را به خداوند نزدیک نمایند»و اعتقاد داشتند که خداوند، خالق ورازق وزنده کننده و می‌راننده است. خداوند در این زمینه می‌فرمایند: ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ [لقمان: ٢٥] یعنی: اگر ای محمد ج«از مشرکین سوال نمایی که چه کسی آسمان‌ها و زمین را خلق کرده است؟ جمیع آن‌ها خواهند گفت: الله»

در صحیح بخاری و مسلم و دیگر منابع حدیث، از أبی هریرهسروایت می‌شود که پیامبر جلشکر اندکی را به طرف نجد فرستاد تا از ماحول مدینه مطّلع شوند ودر حالی که لشکریان بر روی سواره‌هایشان، در حال حرکت بودند، به مردی برخوردند که سلاحش را از گردن آویزان کرده واحرام پوشیده بود وتلبیه می‌گفت: (لبیك اللهم لبیك لبیك لا شریك لك الا شریکاً هو لك تملکه و ماملك).می‌گفت: که پروردگارا، بر تو شریکی نیست، به غیر از شریکی که مالکش هستی ولی او مالک تو نیست؛ و تکرار می‌کرد. اصحاب به او رو آورده و گفتند که مقصدت کجاست؟ او خبر داد که می‌خواهم به مکه بروم. وقتی که از اوضاع واحوالش جستجو کردند، فهمیدند که از دیار مسیلمه کذّاب (کسی که ادعای نبوت کرد) است. بنابراین، او را دستگیر کرده و به مدینه نزد پیامبر آوردند تا درباره او حکمی صادر نماید. وقتی که پیامبر جاورا دید، رو به اصحاب کرده و گفت: می‌دانید چه کسی را اسیر کرده‌اید؟ او ثمامه، سیّد و سرور طایفه بنی حنیفه می‌باشد. سپس گفت: او را به ستونی از ستون‌های مسجد ببندید و اکرام و احترام در حق او روا دارید.

پیامبر به منزلش رفته و طعام و خوراکی تهیه کرده وبه او فرستاد و دستور داد تا به سواره ثمامه نیز رسیدگی شود. (بعد از مدتی). پیامبر جرو به ثمامه کرده و گفت: ای ثمامه چه برداشت کرده‌ای و آیا نتیجه‌ای به تو حاصل شد؟ او گفت: ای محمد جاگر من را بکشی، قوم من انتقام خونم را خواهند گرفت واگر بر من اکرام واحترام رواداری، برتو نیز (از طرف ما) اکرام خواهد شد و اگر خواهان مال هستی هر چه که می‌خواهی از من طلب نما. پیامبر جاو را ترک نمود و فردا، دوباره گفت: ای ثمامه چه برداشت کرده‌ای؟ ولی او نیز جملات قبلی‌اش را تکرار نمود. بنابراین، پیامبر جاو را به همان حالت ترک کرد. فردا دوباره سوال سابق را از او نمود ولی جواب او نیز تکراری بود. پیامبر جوقتی که مشاهده کرد او با این که نماز مسلمین را دیده وبه سخنان آن‌ها نیز گوش فرا داده بود ولی هیچ‌گونه رغبت و تمایلی به اسلام از خود نشان نداده بود، دستور آزادی‌اش را صادر کرد. واصحاب نیز اورا آزاد کرده وسواره‌اش را به او تحویل دادند.

ثمامه به آبی که نزدیک مسجد بود، رفت و عمل غسل را انجام داده و وارد مسجد شد و گفت: «اشهد أن لا إله إلا الله و أن محمداً رسول الله»قسم به خداوند که ای محمد جبرروی زمین چهره‌ای و دینی و سرزمینی تنفّر آمیزتر از چهره ودین و سرزمینت، در نزد من وجود نداشت، ولی اکنون محبوب‌ترین چهره، چهره تو و محبوب‌ترین دین، دین تو و محبوب‌ترین سرزمین، سرزمین توست، سپس گفت: ای محمد جمن در حالی که قصد عمره داشتم لشکریانت مرا دستگیر نمودند، حالا چه باید بکنم؟

پیامبر جبه او بشارت و مژده خیر راداد ودستور داد که به مکه برود و عمره نماید. او نیز به مکه که مقّر سران شرک ودشمنان نبی جرفت و تلبیه توحید را سر می‌داد و می‌گفت: «لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك لبيك إن الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك».

بله، او مسلمان شد و گفت: لبیك لا شریك لك...پس قبری به همراه خداوند عبادت کرده نمی‌شود وبرای بتی نماز و سجده کرده نمی‌شود.

داخل مکه شد و بزرگان قریش نیز با خبر شده و به طرف او روی آوردند و به تلبیه‌اش گوش فرا دادند که می‌گفت: لبیك لا شریك لك لبیك لا شریك لك.شخصی به او گفت: آیا صابئی [١]شده‌ای؟ ثمامه گفت: خیر ولی به همراه محمد جمسلمان شده‌ام. قصد اذیت او را کردند واو فریاد زد و گفت: به خدا قسم، از طرف یمامه، دانه‌ای گندم، بدون اجازه محمد جبه طرف شما نخواهد گذشت و با اینگونه تهدیدات جان خود را از معرض خطر نجات داد بله. آن‌ها خداوند را بیشتر از معبودان زمینی شان، تعظیم می‌کردند. (برادرم) به من بگو: بین شرک ابی جهل وابی لهب و بین شرک کسی که امروزه در کنار قبر قربانی می‌کند یا برای صاحب قبر سجده و طواف می‌کند یا اینکه در مشهد فلان ولی حاضر شده وخود راذلیل و متواضع و شکسته می‌گرداند واز صاحب قبرطلب حاجات و گشایش غم و اندوه را می‌کند واز استخوان‌هایی پوسیده شفاء مریضی را و برگشت مسافری را می‌طلبد، چه تفاوتی وجود دارد.

چقدر عجیب است، خداوند نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ١٩٤ [الأعراف: ١٩٤] یعنی: «کسانی را که به غیر از خداوند (هر چه وهر کسی که باشد) می‌خوانید (وطلب حاجات می‌کنید) بندگانی هستند مانند شما.(اگر به درستی عقیده خود اصرار می‌ورزید) آن‌ها را بخوانید و آن‌ها هم به شما اجابت کنند، اگر راست می‌گویید».

اعمال شرکی، از جمله قربانی و طواف و... که در نزد قبرها انجام می‌شود، از بزرگترین خطاها و لغزش‌ها ست... بله، فاحش‌تر از زنا و نوشیدن خمر و قتل و نافرمانی از والدین است و خداوند نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا٤٨ [النساء: ٤٨] یعنی: خداوند شرک را نمی‌بخشد و به غیر از آن هر خطایی را به هر شخصی که بخواهد می‌بخشد بله، در حا لی که خداوند ممکن است زانی و قاتل و جنایت کار را مورد گذشت و مغفرت قرار دهد، ولی گذشت، شامل حال مشرک نخواهد شد در صحیح بخاری و مسلم از نبی جروایت می‌شود که: زنی زناکار از قوم بنی اسرائیل در صحرا می‌گشت، از قضا، سگی را مشاهده کرد که در روزی گرم، از شدّت عطش و تشنگی، زبانش را بیرون آورده و اطراف چاهی دور می‌زند تا آب بنوشد ولی قادر نبود، هنگامی که این زن که بیشتر اوقات معصیت، خداوند را کرده بود وبه فواحش و منکرات، مرتکب شده ومال حرام را خورده بود، سگ را به این حالت مشاهده نمود، کفشش را بیرون آورده وبه روسری‌اش بست وبا این عمل از چاه، آب کشیده وبه سگ نوشانید وخداوند نیز به همان خاطر از تمام گناهانش گذشت.

الله اکبر... خداوند او را مغفرت کرد؟ چرا؟ آیا شب‌ها نماز خوانده و روزها روزه می‌گرفت؟ آیا در راه خدا شهید شده بود؟

هرگز. او به سگ تشنه‌ای آب خورانید، خداوند او را مغفرت کرد. واو مرتکب فواحش می‌شد ولی صاحب قبری و اولیاء را شریک خداوند قرار نمی‌داد وانسان و سنگ و درختی را تعظیم نمی‌کرد، پس مغفرت الهی شامل حال او شد.(مغفرت و گذشت خداوند، چقدر به گناهان نزدیک است و چقدر از مشرکین دور و بعید).

[١] به شخصی که از راه دین آبا واجدادی برگردد، گفته می‌شد.