«کشف مقام و جایگاه شیخ برکات»
(برادرم و خواهرم) نگاه کن که چگونه شیطان ذهن و فهم مردم را به بازی گرفته است به گونهای که حتی آنها را از عبادت مالک زمین و آسمانها به تعظیم مردگان و بلکه به تعظیم خاک و استخوانها کشانده است. مسأله (عبادت غیر خداوند) از شایع شدن خبر «نفع رساندن و شفاعت کردن مردگان بر زیارت کنندگان آنها، نشأت میگیرد، تا اینکه قصههای دروغ کرامات مردگان، میان مردم پراکنده شده و تبدیل به حقیقت میشود. سپس صور گوناگون شرک مانند طواف ودرخواست حاجات از مرده و... در نزد قبور انجام میشود همچنانکه نمونههایی از آنها در مبحث پیشین ذکرگردید و تفاوتی ندارد که نسبت قبر، به مردهای، صحیح یا دروغ باشد. (مطالب مذکور) قصه ضریح شیخ برکات را به خاطرم میاندازد، قصهای که بین دو جوان به نامهای عادل و سعید که از دانشگاه فارغ التحصیل شده و موظف به تدریس در روستایی که در آن تعظیم قبور و انجام عبادات برای غیر خدا رواج دارد، واقع میشود. عادل و سعید در راه مدرسه و سوار بر اتوبوس، مشغول صحبت بودند که ناگهان مردی گدا و سائل و سبک عقل و سالخورده و ژولیده موی که آب دهانش را به آستینش میمالید، تهدید کنان از پلههای اتوبوس وارد شد و تهدید میکرد که چون مستجاب الدعا است، دعای بد کرده و اتوبوس آنها واژگون خواهد شد. وچون سعید در خانوادهای که از کرامات اولیاء وقصّهی پهلوانان تأثیر میگرفت رشد کرده بود، مضطرب و پریشان شده از عادل تقاضا نمود تا قبل از اینکه اتوبوس، واژگون شود، سریعاً مقداری پول به او اعطا نماید، چون به زعم سعید گدای مذکور (عبدالکریم ابوشطّه) از درویشان پر برکت و مستجاب الدعا، به شمار میرود، عادل تعجب کرده و گفت: آری، اهل سنت و جماعت کرامات اولیاء را تصدیق مینمایند ولی آن از انسانهای صالح و متقی که اعمالشان را مخفیانه و به جهت کسب رضایت خداوند انجام میدهند، صادر میشود، نه از اشخاصی امثال این دیوانگان و بینوایان که به واسطه دینشان، روزگار میگذرانند. سعید فریاد زد و گفت: این حرف را نزن، چون از اعمال خارق العاده که از دست او جاری میشود، بزرگ و کوچک آگاه است ودرباره آن سخن میگویند و به زودی خواهی دید که او از اتوبوس پیاده خواهد شد، وبا پای پیاده و زودتر از ما به روستا خواهد رسید، بله این کرامتی است آیا کرامات را انکار میکنی؟ عادل: من مطلقاً و به کلّی، کرامات را انکار نمیکنم، چون خداوند، قادر است هر یک از بندگانش را که بخواهد، اکرام نماید ولی اینکه کرامات طعام و شراب ما باشد این که ما این بندگان و مردگان را در خلق کردن و امر نمودن و تصرف و دگرگونی در جهان، شریک خداوند قرار دهیم، به گونهای که از غضب آنها، در خوف وترس باشیم، هرگز قبول ندارم.
سعید: یعنی تو قبول نداری که «شیخ احمد ابوسرود» از عرفات به استانبول آمده و کباب کوبیده را در نزد اهلش خورده و شبانه به عرفات رفته است؟
عادل: خداوند، عقل و فهم تو را شکوفا سازد، آیا این است، آنچه که در دانشگاه آموختی؟
سعید: مرا به مسخره گرفتهای؟
عادل: من تو را به مسخره نگرفتهام ولی این نکته را که نباید کلام عوام و خرافات آنها، کلامی محکم و غیر قابل نقد باشد، قبول ندارم. سعید: کرامات مذکور را تنها انسانهای عام و بیسواد، روایت نمیکنند بلکه بزرگان مشایخ از اصحاب قبور و ضرائح، کرامات زیادی را نقل میکنند. عادل: بسیار خوب اگر من با دلایل قاطع ثابت نمایم که تمام مقام و ضرایح و قبور، دروغ و بیاصل است و اینکه اکثر قبور، حقیقت نداشته و قبری و دفن کرده شدهای و انسان صالحی وجود ندارد و آنها چیزی جز شایعهها و دروغ بافیهایی نیست که بین مردم رواج یافته است، (چه خواهی گفت؟) سعید بلند شده و تکرار میکرد. پناه بر خدا – پناه بر خدا.
آن دو مدتی با هم سکوت کردند و اتوبوس آنها را به ساختمانهایی که در ورودی روستا بود، رسانید. عادل به سعید نگاهی انداخته و گفت: آیا در بین این منازل قبر و آرامگاه یکی از اولیاء و صالحین یافت میشود؟
سعید: نه– چون دفن کردن مردهای در میان راه ومنازل، عقلانی نیست.
عادل: نظر تو درباره اینکه ما وجود قبری قدیمی را که کهنه شده و نشانههای آن از بین رفتهاند را بین مردم شایع کنیم. نوشتارهایی درباب کرامات آن و اجابت دعا در نزد آن نوشته وشایع نماییم چیست؟ و ببینیم که آیا مردم آن را تصدیق مینمایند یا خیر؟ و من قطعاً میدانم که مردم، آن را جدی تلقی کرده ودر سال آینده، گنبد و بنایی برروی آن خواهند ساخت و از او طلب حاجات خواهند کرد، در حالی که آن چیزی جز خاک نیست و اگر آن را حفر نمایند چیزی نخواهند یافت.
سعید: این افکار را از خودت دور کن. آیا میپنداری که مردم تا این اندازه نادان و بیخرد باشند؟
عادل: بسیار خوب – اگر تو با من همکاری کنی، ضرری عائد تو نخواهد بود، یا اینکه تو از وقوع نتیجه دلخواه، میترسی؟
سعید: من ترسی ندارم ولی راضی و قانع به انجام آن نیستم.
عادل: بسیار خوب – با اینکه کاملاً موافق نیستی، نظر تو درباره اینکه اسم شیخ برکات را بر آن بگنجانیم، چیست؟
سعید: خوب است، هر گونه که تو خواهی.
عادل و سعید تصمیم گرفتند تا این شایعه را با روشی آرام و خونسردانه بین همکاران مدرس خود در مدرسه ودر سلمانیها – آرایشگاهها – که بهترین وسیله اشاعه اخبار است، پراکنده نمایند.
هنگامی که به روستا رسیدند واز اتوبوس پیاده شدند، مستقیماً به سلمانی آقا سلیم رفته ودرباره اولیاء و صالحین و اینکه یکی از اولیاء که دارای ارزش و مکانت در نزد خداست و طلب کنندگان حاجات از آنها کم هستند واز چندین سال قبل مدفون است با آقا سلیم، گفتگو کردند آرایشگر مکان قبر را از آنان جویا شد و عادل و سعید خبر دادند که مکان قبر در ورودی روستا و میان منازل است.
آرایشگر گفت: الحمد لله – که ما را با وجود یکی از اولیاء در روستایمان، اکرام و احترام نمود ومن این را از سالیان قبل، آرزو میکردم مگر عقلانی است که روستاهای مجاور از جمله (الجدیده وام الکوساء) برخوردار از دهها اولیاء باشند و ما محروم از یک قبر انسان صالحی باشیم؟
عادل گفت: ای حاج سلیم – شیخ برکات از بزرگان اولیاء و برخوردار از مکانت و منزلت در نزد خداوند است.
آرایشگر فریاد زد: تو این همه معلومات از شیخ برکات داشتی و سکوت کرده بودی؟ سپس، خبر در روستا به مانند انتشار آتش در خرمن، منتشر شد. مردم روستا به جهت اینکه درباره شیخ برکات، به کثرت، صحبت کرده بودند حتی او را در خواب میدیدند و کار به جایی رسید که در مجالس خودشان درباره قد او واز بزرگی عمامهاش و کرامات بیشمارش، سخنها میگفتند. ودر مدرسه نیز، هرگاه صحبتی میشد، درباره شیخ برکات بود. هنگامی که سخن از حدش فراتر رفت، عادل نتوانست صبر پیشه کند و فریاد زد، ای عاقلان – این خرافات را ترک نمایید، مدرسین همگی یکصدا گفتند: خرافات. یعنی اینکه شیخ برکات وجود ندارد و خرافات است!!!
سعید: بله. قطعاً وجود ندارد و خبرها درباره قبر او، حقیقت نداشته و چیزی جز شایعه و دروغ نیست و شیخ و ولی و آرامگاهی وجود ندارد و چیزی جز خاک برروی خاک نیست. مدرسین همگی به جوش آمده و گفتند: ای مرد: این چه حرفی است که میزنید و چگونه جرأت میکنید درباره شیخ برکات اینگونه سخن بگویید. شیخ برکات، همان شخصی است که چشمه غربی در روستا، با دستان او جوشید. سعید از زیادی فریاد آنان مضطرب و پریشان شده و گفت: اختیار عقل خود را به دیگران ندهید، شما خود عاقل و معلم هستید و نباید شما، هربار که احدی درباره قبر و آرامگاه سخن گفت و یا با بازی و دسیسه شیطان آنچه که در خواب میبینید، را تصدیق نمایید. در این هنگام، مدیر مدرسه، وارد بحث شد و گفت: ولی صفات شیخ برکات موجود است، مگر نخواندهای که مجله (روزنامه) دیشب درباره این واقعه چه نوشته است؟ سعید تعجب کرده و گفت: حتی روزنامه – مگر چه نوشته است؟ مدیر گفت: با تیتر (کشف مقام و
آرامگاه شیخ برکات)، میگوید: «شیخ برکات در سال ١١٠٠ هجری تولد یافته واز نسل و سلاله خالدبن ولیدسمیباشد و علماء زیادی، افتخار شاگردی او را دارند و به همراه لشکر ترک، در میدان جنگ با صلیبی ها، شرکت کرده بود ودر زمانی که قتال و جنگ با صلیبیها شدت گرفته است، با دهانش فوت کرده که از اثر آن باد شدیدی ایجاد شده و سپاه صلیبیها را به مسافت ١٠٠ متر در هوا پراکنده نموده است و تمام آنها آغشته به خونشان به زمین افتادهاند سعید گفت: ماشاء الله– از کجا این روزنامه، چنین معلومات دقیقی درباره شیخ برکات، جمع نموده است. مدیر گفت: اینها حقایقی است که توسط تاریخ ثابت شده است. اینها را از منزل پدرش که نیاورده است. سعید گفت: ولی مطالب مذکور صِرف ادعایی است که اثبات آن، محتاج به دلیل است، بنابراین، هر کس ادعایی داشته باشد، میبایست شاهدی در اثبات آن داشته باشد و بر من وبرتو، لازم است که درباره صحّت هر ادعایی، تحقیق و تفحّص نماییم ودر غیر اینصورت، هر کس، موافق با خواستهاش ادعایی خواهد داشت. سپس سعید برروی آنها فریاد زده و گفت: ای جماعت با صراحت تمام میگویم که: مقام شیخ برکات، چیزی جز شایعه و دروغِ بافته شده نیست که آن را من و استاد عادل، ساخته و پراکنده نمودیم تا بوسیله آن جهالت و عدم تحقیق مردم در مقابل هر ادعایی را، ثابت نماییم و این هم، استاد عادل که در مقابل شما نشسته اگر میخواهید، میتوانید از او درباره صحت و سقم سخنانم، جویا شوید. آنها متوجه عادل شده و گفتند: او هم به مانند تو ای سعید مردی خواهان بحث و جدل است ودر مقابل هر قضیهای طلب دلیل میکند و کینه توز اولیاء و صالحین میباشد. هر چند شما (ای سعید و عادل) چنین ادعایی دارید، ولی ما ایمان داریم که شیخ برکات (قدس الله سره) از زمانه آباء و اجداد موجود بوده ودنیا نیز هرگز از اولیاء و صالحین و قبور وآرامگاه آنها، خالی نخواهد شد، ما به خداوند، از گمراه شدن، پناه میبریم. عادل و سعید، سکوت کردند ودر این هنگام زنگ کلاس زده و اساتید به جهت تدریس، وارد کلاسهایشان شدند وسعید نیز از آنچه که مشاهده کرده بود، غمگین و ناراحت شده و باخود حرف میزد: شیخ برکات – کرامات – آیا معقول است که اینگونه باشد. آیا ممکن است که تمام اینها خطا کرده باشند و مجله به دروغ چیزی گفته با شد؟ بسیار بعید است که اینگونه باشد – چون مشایخ و بزرگان، دیروز در مجلسی جمع شده و جشن و کنفرانس در شخصیت شیخ برکات، برگزار کردند ولی قضیه شیخ برکات را که عادل اختراع کرد. آیا ممکن است که جهالت و کم عقلی مردم، تا به این حد رسیده باشد؟ غیر ممکن است – غیر ممکن و اینگونه افکار جدیدی به ذهن سعید، خطور میکرد – شاید، عادل وجود شیخ برکات را از قبل میدانست و با این کار میخواست خود را، اختراع کننده آن، جا بزند. سعید در این باره، تفکر نمود ولی به خداوند از شر شیطان پناه برد تا این فکر را از ذهن او خارج کند ولی موفق نشد. در روز بعد، بحث و مناقشه در این باره، طبق روال مذکور انجام گرفت وسال تحصیلی نیز، روبه اتمام بود و اینگونه بحث و جدل، با شروع تعطیلات تابستانی و رهسپار شدن هر یک از اساتید به شهرشان، خاتمه یافت. در سال تحصیلی آینده، عادل و سعید سوار اتوبوس شده و به مقصد روستا و مدرسه قبلی، حرکت کردند و عادل با اینکه خود، مخترع قضیه شیخ برکات بود ولی موضوع را به کلی فراموش کرده بود. به هنگام رسیدن آنها به ورودی روستا، وحشت زده شدند، چون بناء و ساختمان زیبایی که مرتفع بود، برروی، قبر و مقام شیخ برکات، احداث و در جنب آن مسجد بزرگ وسیعی با هنر معماری ترکی، ساخته شده بود عادل تبسمی کرد ودانست که مردم، چگونه بیچارگانی ساده لوح و احساساتی اند و شیطان توانسته بود به راحتی، میان آنها شرک را انتشار دهد وروبه سعید کرد تا او نیز در تبسم، شریک او شود. ولی، سعید را غرق در دعاهایش یافت و بلکه او به طرف راننده، داد زد و خواهان توقف اتوبوس از او شد و سپس دستانش را بالا برده و سوره فاتحه را جهت بخشش به روح شیخ برکات، قرائت نمود.