قرآن عظیم الشان شعر نیست و پیامبر ج«شاعر» نبودند
واقعیت امر این است که آیات قرآنکریم شعر نیست، بلکه کلام خداست و پیامبر جشاعر و شاعرپیشه نبودهاند، آیات قرآنکریم نیز برین حقیقت گواه و شاهد است، چنانچه این مطلب به طور واضح در این آیات مشاهده میشود:
﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُۥٓۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ وَقُرۡءَانٞ مُّبِينٞ ٦٩﴾[یس: ۶۹] [۲۷].
﴿أَمۡ يَقُولُونَ شَاعِرٞ نَّتَرَبَّصُ بِهِۦ رَيۡبَ ٱلۡمَنُونِ ٣٠ قُلۡ تَرَبَّصُواْ فَإِنِّي مَعَكُم مِّنَ ٱلۡمُتَرَبِّصِينَ ٣١﴾[الطور:۳۰-۳۱] [۲۸].
﴿بَلۡ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ بَلۡ هُوَ شَاعِرٞ﴾[الأنبیاء: ۵] [۲۹].
﴿وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ ٤١﴾[الحاقة: ۴۱] [۳۰].
﴿وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ ٣٦﴾[الصافات: ۳۶] [۳۱].
در آیات مذکور به وضاحت معلوم میشود که از شاعربودن پیامبر جو شعربودن قرآنکریم انکار به عمل آمده و به مذمت کسانی پرداخته شده است که آیات قرآن را شعر و آنحضرت جرا شاعر دانستند، چنانچه در شأن نزول آیۀ اول از آیات مذکور گفته شده که، چون کفار قریش به ویژه شاعرانشان گفتند که: محمد جشاعر است، آنچه را میگوید شعر است، و ما نیز مثل وی خواهیم گفت، خداوند بزرگ برای ردّ قولشان این آیه را نازل فرمود که ما برای پیامبر خود شعر نیاموختهایم و او را شعرگفتن سزاوار نیست، و نیز برایش سرایش شعر میسر نیست، و مصلحت وی در شاعری نمیباشد، اگر سرایش شعری را اراده نماید، برایش حاصل نمیگردد، این عدم شاعربودن وی بمانند ناخوانبودن وی میباشد که نوشته نمیتواند، به خاطر این که دلایل رسالتش محکمتر بوده و شبهیی درین مورد وجود نداشته باشد.
پیامبر اسلام جسرایش شعری را هیچگاه قصد نکردند و کلامشان را بین موزون طور قصدی نمیآمد، حتی شعر دیگران را با قواعد و اصول شعری نمیتوانستند برابر سازند و درست بخوانند، چنانچه روایت شده که ایشان خواستند مصراع بیتی از دیگر کس را تمثیل و استشهاد نمایند، اما آن را به شکل غیر موزونی چنین خواندند: «كفى بالإسلام والشيب للمرء ناهياً» [۳۲].
در این وقت ابوبکر صدیقسبرای آنحضرت فرمود: ای رسول خدا ج! شاعر اینگونه گفته است که «كفى الشيب والإسلام للمرء ناهياً».
همچنین وقتی به شعری که از شاعری دیگر بود، میخواستند تمثیل نمایند، و آن شعر چنین بود:
«ستبدي لك الأيام ما كنت جاهلاً
ويأتيك بالأخبار من لم تزود»
[۳۳]
ایشان به عبارتی مغایر با آن اینچنین تمثیل کردند: «ويأتيك من لم تزود بالأخبار»ابوبکر صدیقسفرمود: یا رسول خدا! چنین نیست!! ایشان به جواب وی فرمودند: «إني لستُ بشاعرٍ وما ينبغي لي» [۳۴].
از روایاتی که یادآور شدیم دانسته میشود که پیامبر شاعر نبودند و حتی در اصول و قواعد شعر آشنایی نداشتند، و اما احادیث و روایاتی هم وجود دارد که ظاهراً بر سرایش شعر از جانب پیامبر دلالت میکند، درینجا بین آیات و احادیث اگر در زمینه تحقیقی صورت نگیرد، تناقض بوجود میآید: از جندبسروایت شده است که آنحضرت جدر راهی میرفتند، چون افتادند و انگشت مبارکشان خونآلود شد، چنین فرمودند:
«هَلْ أَنْتِ إِلاَّ إِصْبَعٌ دَمِيتِ
وَفِى سَبِيلِ اللَّهِ مَا لَقِيتِ»
[۳۵]
همچنان روایت شده که در هنگام کندن خندق در غزوۀ احزاب چنین میفرمودند:
«اللَّهُمَّ لا عَيْشَ إِلا عَيْشُ الآخِرَةِ
فَاغْفِرْ لِلأَنْصَارِ، وَالْمُهَاجِرَةِ»
[۳۶]
و نیز آمده است که میفرمودند:
«أَنَا النَّبِيُّ لا كَذِبْ
أَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ»
[۳۷]
طوری که قبلاً گفتیم، مدلول ظاهری این احادیث با مفاهیم آیات و احادیث پیشتر مخالفت مینماید، دانشمندان در وجه توفیق بین این دو بخش از احادیث و آیات، برای اثبات هدف واحد نظریات متفاوت ارائه داشتهاند:
برخی گفتهاند که: آنچه بر زبان مبارک آنحضرت جاز اینگونه مصرعها جریان یافته از جملۀ شعر نمیباشد، زیرا اینها از جملۀ (رجز) بوده است و (رجز) شعر نیست، چنانچه این نظریه را (اخفش) ایراد نموده است.
بعضیها چنین ابراز نظر داشتهاند که آنچه را پیامبر جخواندهاند، حکایت شعر دیگران به طریق تمثیل و استشهاد است و در آیهها و احادیث نفی صنعت شعر و شاعری از آنحضرت آمده است، نه نفس خواندن شعر و تمثیل شعر دیگران. بنابراین، مخالفتی بین احادیث و آیاتی باقی نمیماند [۳۸].
و اما برخی دیگر از دانشمندان چنین میگویند که: آنچه از پیامبر ج ازین قبیل سخنان روایت شده که به یکی از اوزان شعری برابری دارد، به خاطر این که قصد تصنع و سرایش آن را نداشتهاند [بلکه طور اتفاقی بر زبانشان آمده است] شعر نبوده و شعر به حساب نمیآید، زیرا اینگونه سخنان منظوم و دارای وزن در هر کلامی گاهی میآید، چنانچه در قرآنکریم نیز آمده است [۳۹]. در سورهیی از سورههای قرآنکریم خداوند فرموده است که ﴿سَلَٰمٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطۡلَعِ ٱلۡفَجۡرِ ٥﴾[القدر: ۵]. این آیه در حالی که شعر نیست، ولی دارای وزن است و بر وزن «مفاعيلن مفاعيلن فعولن» [۴۰]برابری دارد. در این که آیات قرآنکریم شعر نیست و پیامبر جشاعر نبودند، شکی وجود ندارد. چنانچه مشرکین در صدر اسلام هرچند با قرآنکریم و پیامبر جعناد میورزیدند، و مخالفت داشتند، آنحضرت را هرچه میخواستند مینامیدند و قرآنکریم را گاهی شعر معرفی میداشتند و گاهی سحر مینامیدند، این نامیدنها و ابراز نظرهای کاذب و دروغ به خاطر مخالفت و عنادی بوده است که در دل داشتهاند، وگرنه حقانیت قرآن را دانسته بودند و نیز پیامبری آنحضرت را به یقین میدانستند که حقیقت دارد و حق است، چنانچه بعضی اوقات بدین حقیقت اعتراف نیز میکردند.
ولید بن مغیره که از ثروتمندترین و صاحب رسوخترین افراد قریش و از کسانی بود که در شعر و سخنوری قابلیت ویژهیی داشت؛ وقتی در مسجد مکه نشسته بود، درین هنگام بر پیامبر جوحی الهی نازل شد، بعد از نزول وحی، ایشان سورۀ (حم سجدة) را که نازل شده بود به آواز بلند دو مرتبه خواندند و ولید به آن گوش میداد، بعد از استماع به قومش بنی مخزوم چنین گفت: انصاف اینست که من امروز آنچه از محمد شنیدم، هرگز کلام آدمی نیست، و کلام جن هم نیست، زیرا در این کلام، حلاوتی است که در هیچ سخنی نیست، بر این کلام انوار میتابد، شاخههای آن پر از میوه است و اصلی بزرگ دارد، این کلام همیشه غالب است و هرگز مغلوب نمیتواند باشد.
آنگاه که بزرگان قریش همچون ابوجهل، ابولهب، نضر بن الحارث، امیه بن خلف و دیگران، با پیروان خود در مسجد به دور ولید بن مغیره جمع شدند و برایش گفتند: ما را غمی عظیم فرا رسیده است، زیرا محمد کلامی را میخواند و میگوید: از جانب خدا است، ایام حج فرا رسیده و مردم گروه گروه میآیند و از ما در این رابطه پرسش مینمایند، برخی از ما گویند که: این کلام شعر است و وی شاعر، برخی دیگر گویند که: این کلام هذیان است و وی دیوانه است، و بین دو سخن از زمین تا آسمان فرق است، و مردم زیارتکننده، بیعقلی و نافهمی ما را در زمینه خواهند فهمید، باید فیصلهیی صادر شود تا همه مردم به جواب زائرین آن را ارائه بدارند، و زائرین فریفته نشوند و به او نگروند. ای ولید! تو را به خداوند به همه وجوه از عقل و دانش، تجربه و کثرت سفرها بر ما فخر و امتیاز داده است، لذا درین امر به تو رجوع میکنیم، تا هرچه قرار دهی مطابق آن در شهر ندا در دهیم که همان سخن را همه جواب دهند و خلاف آن بر زبان نیاورند.
ولید ساعتی سر به گریبان فرود برد و متفکر شد، بعد از آن گفت: اگر شما این کلام را شعر و محمد را شاعر گویید، ملزم خواهید شد، زیرا من شعر عبید بن الأبرص، امیه ابن ابی الصلت و دیگر شعرای متقدم را شنیدم، هرگز این کلام شعر نیست و محمد شاعر نمیباشد و سلیقۀ شعر ندارد، اگر این کلام را کهانت گویید و وی را کاهن خوانید، نیز ملزم خواهید شد، زیرا کاهن گاهی راست و گاهی دروغ گوید، و در کلام محمد هرگز دروغ واقع نمیشود، اگر این کلام را هذیان گویید، و محمد را مجنون، بازهم طور آشکار ملامت خواهید شد، زیرا هذیان دیوانه مشتمل بر مواعظ نیست و دیوانه بیجا حرف میزند، و در وی کدام علامت جنون درنیافتهایم، این کلام او سراسر پند و حکمت است، اگر این کلام را سحر انگاریم و وی را ساحر گوییم، هم درست نمیشود، زیرا در سحر کلمات مهمل و بیمعناست، و محمد پروای مال و دنیا را ندارد.
بعد از تفکر و تدبر بسیار بالآخره به وی گفتند: پس تدبیر چیست و چه باید گفت؟ ولید با نهایت ناز و عناد گفت: حقیقت این است که این سحر بابل است که محمد را از طرفی با سند صحیح رسیده است، و سحر بابل ورای انواع سحر است، دلیل قوی بر سخنم این است که هرکه با وی گرویده شود، برای دفاع و جانبداری از وی، از پدر و مادر و فرزندان خود جدا میشود.
از این گفتگوی صنادید قریش با ولید بن مغیره و پاسخهای وی برایشان و نیز از ابراز نظر نهاییاش درین مورد، دانسته میشود که وی حقیقت و حقانیت قرآن را دریافته بود که از جانب خداوند است، ولی با وصف فهمیدن خود در ابطال حقیقت آن سعی مینمود [۴۱].
لازم است بدانیم که شعرنبودن قرآنکریم از رفعت مقام و منزلت اعجاز آور لفظ و معنایش نمیکاهد، زیرا اگرچه شعر نیست، اما فصاحت و بلاغت آن بلندتر و عالیتر از شعر شاعران است، فصیحترین شاعر عرب یعنی امرؤالقیس، آن که قصایدش در بین مردم به فصاحت معروف بود و برای جواب طلبی و مقابله به دروازۀ کعبه آویزان شده بود، با نزول این آیه از قرآنکریم شهرت فصاحت وی سپری شد و به اختتام رسید [۴۲]: ﴿وَقِيلَ يَٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِي مَآءَكِ وَيَٰسَمَآءُ أَقۡلِعِي وَغِيضَ ٱلۡمَآءُ وَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِيِّۖ﴾[هود: ۴۴] [۴۳].
خلاصه سخن این که بر پیامبر جکلامی داده شده بود که از تعلیمات روشن و نصایح مفید مشحون است، برای وی دیوان شعری داده نشده بود که محل تخیلات و طبع آزماییهای شاعرانه باشد، بلکه طبع وی فطرتاً از فن شاعری آنقدر دور گردانیده شده بود که در تمام عمر خود با وجودیکه تمام قبیلۀشان شاعرپیشه بودند، شعر نگفتند، بلی اگر در موقع رجز و غیر آن یکی دو بار کلام عبارت موزون و مقفی از زبان مبارک برآمده و خودبخود در قالب شعر درآمده باشد چیز دیگری است که آن را شعر و شاعری نمیتوان گفت. طبع آنحضرت به شعرگفتن آنقدر بیعلاقه بود که شعر یا مصراع شاعران دیگر را هم در تمام عمر خود بیش از سه چار مرتبه نخواندند، و حین خواندن همین مصراع اندک نیز چنان تغییرهای در شعر واقع میشد که روند شاعرانهاش فرو میشکست و محض مطلب شاعر ادا میگردید.
بنابراین، طبع شریف آنحضرت جبا شاعری هیچ علاقه و ذوق و مناسبت نداشت، زیرا این چیز شایان منصب رسالت نبود، آنحضرت ترجمان حقایق بودند و مقصد بعثتشان این بود که اهل دنیا را به حقایق اعلی بدون جزئیترین کذب و غلو آشنا گردانند، واضح است که این وظیفه، کار شاعر نیست، زیرا حسن و کمال شاعری در کذب و مبالغه، بلند پروازیهای خیال و نکته آفرینیهای موهوم است، هرچند جذب و تأثیر شعر را میتوان یک جزء ستوده گفت، مگر سبک عبارت و روش نثر قرآن به درجهیی بلند است که اگر تمام شاعران دنیا جمع شوند، چنان تأثیری را در مجموع سخنانشان یافته نمیتوانند، از مشاهدۀ اسلوب بدیع قرآنکریم میتوان گفت که: گویا روح اصلی نظم و شعر در نثر آورده شده است، شاید از همین سبب فصحا و عقلای بزرگ دنیا به حیرت افتاده قرآن را شعر و یا سحر میخواندهاند، حالان که قرآن با شعر و سحر هیچ نسبتی ندارد، آیا کسی دیده است که گاهی اساس محکم و بیزوال روحانیت در پرتو کلام شاعر و یا جادوگری بنا شده باشد؟ هرگز چنین نمیشود!
این بنای عظیم الشان که بر مبنای تعلیمات قرآن از قرنها تا امروز پایدار است، نتیجۀ حققت و صداقت اوست و آن را با سخنان بندگانش مناسبت در میان نیست، پس این کار، کار شاعران نیست، قرآن کلام خداست، شعر نمیباشد، و پیامبر جشاعر نیست، بلکه رهبر و پیامآور الهی است [۴۴].
﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُۥٓۚ﴾[یس: ۶۹] [۴۵].
﴿وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ﴾[الحاقة: ۴۱] [۴۶].
[۲۷]ترجمه: «وما برای پیامبر شعر نیاموخته ایم و او را شاعری مناسب نیست، این قرآن جز پند و قرآن واضح چیز دیگری نیست». [۲۸]ترجمه: «آیا میگویند که: (پیامبر) شاعری است، بر او گردش زمانه (مرگ او) را انتظار میکشیم؟ بگو که: انتظار کشید، من نیز با شما از انتظارکشندگانم». [۲۹]ترجمه: «بلکه گفتند: خوابهای پریشانی است، بلکه دروغ بسته است، بلکه او شاعر است». [۳۰]ترجمه: «و این قرآن سخن شاعری نیست، اندکی شما ایمان میآورید». [۳۱]ترجمه: «و میگویند که: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعر دیوانهیی رها میکنیم؟». [۳۲]هردو عبارت در معنی تفاوت ندارند بلکه تفاوت لفظی است، معنی اینست که (برای نهیکردن از کارهای بد، پیری و مسلمانبودن کفایت میکند) تفسیر خازن علاء الدین علی بن محمد بن ابراهیم خازن (مصر؛ مکتبة التجاریة الکبری تاریخ ندارد) ج ۶، ص ۱۳. [۳۳]«گذشت روزها به زودی چیزهای را که نمیدانستی برایت آشکار خواهد ساخت، و خیر کسانی را که قصد رفتن به سویشان نداشتی برایت میآورد» همانجا. [۳۴](من شاعر نیستم و مرا شاعری مناسب نیست) تفسیر خازن، ج ۶، ص ۱۳ و مدارک التنزیل ابوالبرکات، عبدالله بن احمد بن محمود نسفی (پاکستان لاهور: مکتبة اسلامیه) ج ۲، ص ۷۶۴. [۳۵](تو جز انگشتی که خونآلوده شدی دیگری چیزی نیستی، و آنچه را دیدی در راه خداست) صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، (پاکستان، دیوبند: کتابخانه رحیمیه أصح المطابع) ج ۲، ص ۹۰۸. [۳۶](خداوندش! زندگی جز زندگی آخرت نیست، پس برای مهاجرین و انصار بیامرز) همان اثر، ص ۵۸۸ و ۳۹۹. [۳۷](من بدون گزافه پیامر هستم، من فرزند عبدالمطبام) تفسیر خازن، ج ۶، ص ۱۳. [۳۸]صحیح البخاری، (حاشیهاش به نقل از عینی) ج۲، ص ۹۰۸. [۳۹]همان اثر، (به نقل از خطابی) ج ۱، ص ۳۹۸. [۴۰]این وزن (هزج مسدس محذوف) است. [۴۱]تفسیر عزیزی، مولانا شاه عبدالعزیز دهلوی، (بمبئی: مطبعۀ حیدری بدون تاریخ) ص ۲۶۲. [۴۲]غیاث اللغات، ص ۴۳. [۴۳]ترجمه: «و گفته شد که ای زمین آب خود را فرود بر، و ای آسمان بازدار، و آب کم کرده شد، حکم به پایان و انجام رسیده، و (کشتی نوح) بر کوه جودی قرار گرفت». [۴۴]تفسیر کابلی، ج ۵، ص ۲۰۷. [۴۵]ترجمه: «او را شعر نیاموخته ایم و این کار او را مناسب نیست». [۴۶]ترجمه: «و قرآن سخن شاعری نیست».