پدیده دزدی
خطر این پدیده کمتر از دروغ نیست، این عمل بسیار زشت خصوصاً در محیطهایی که عاری از اخلاق اسلامی است و بر مبنای اصول تربیتی و ایمانی اسلام رشد و نمو نکرده است، شایع است.
بدیهی است که طفل اگر از همان ابتدای زندگی بر مبنای حس حضور و نظارت الهی و ترس از او رشد نکند و به ادای امانت و حقوق دیگران بهطور کامل عادت نکند، بتدریج به جانب دزدی و حیلهگری و خیانت کشیده خواهد شد. بدون عذاب وجدان، مال مردم را میخورد و نظام جامعه را به تنگ میآورد و مردم از اعمال زشت او در امان نیستند.
پس لازم است که اولیا و مربیان محترم ابتدا نهال حضور و نظارت الهی و ترس از او را در اعماق وجود فرزندانشان بکارند، سپس آنان را به نتایج وخیم و زیبانبار دزدی و حیلهگری و خیانت آشنا سازند و ایشان را نسبت به نهایت فضاحت بار و عذاب دردناکی که خدای تعالی برای این مجرمین منحرف آماده کرده است، آگاه سازند. اما با کمال تاسف اکثر پدران و مادران در این مورد بخصوص، دقت وتوجه زیادی ندارند. چه بسا که وسایل یا اشیایی را نزد بچههای خوددیده و از آنان میپرسند که این را از کجا آوردهاید؟ آنها هم جواب میدهند: آن را در خیابان پیدا کردهام یا هدیه یکی از دوستان است. پدر و مادر با این توجیه قانع میشوند ودروغ آنان را با سکوت خود تصدیق میکنند و با این ادعای باطل فرزند آنان دیگرترس از تهمت یا رسوایی خود نخواهد داشت و بر انجام دزدی جرات پیدا میکند و به این جرایم ادامه میدهد، زیرا کنترل و مراقبتی از جانب والدین خود احساس نمیکند. بسیار زشتتر و شرمآور تر از این حالت شرایطی است که یکی از والدین فرزند خود را به دزدی تشویق میکند، چنین آدمی بزودی در جرم و تبهکاری غرق میشود و به انحراف و دزدی بیش از پیش مبادرت میکند.
بقول شاعر:
و هل یرجی لأطفال كمال
إذا ارتضعوا ثدی الناقصات
«آیا از بچههایی که از پستان زنان نالایق و پست شیر میخورند، میتوان انتظار کمال و بزرگی داشت!»
یکی از محاکم شرعی به قطع دست دزدی حکم کرد، وقتی هنگام اجرای حکم رسید با صدای بلند فریاد زد: قبل از آنکه دست مرا قطع نمایید زبان مادرم را ببرید، زیرا اولین باری که تخممرغی را از خانه همسایه دزدیدم، مادرم نه تنها مرا نکوهش نکرد و از من نخواست که آن را پس دهم بلکه لیلی (صدایی است که زنان در مراسم جشن و سرور یا خوشحالی زیاد از خود در میآورند و صدای ممتدی است که با زدن کف انگشتان دست بر روی دهان حالت منقطع پیدا میکند ۹ کرد و خدا را شکر کرد و اظهار داشت که پسرم برای خودش مردی شده است.
در اینجا نمونههایی از شخصیت والای فرزندان سلف صالح خود را تقدیم حضور خوانندگان گرامی میکنم تا بدانیم تا چه اندازه بر ادای حقوق سایرین حریص بودند و تا چه حدی به ادای امانت متعهد بودند و چگونه خدای تعالی را در همه احوال و درآشکار و نهان خود، مراقب و ناظر و بینا میدیدند.
«عمربن الخطابس» قانونی صادر کرد که بر مبنای آن اختلاط آب با شیر ممنوع بود، اما واقعیت مسلم آن است که قانون نمیتواند تمامی مخالفین و مجرمین را ببیند یا در هر مورد مچ فرد خیانتکار را بگیرد. آری قانون به تنهایی از انجام چنین عملی عاجز است، باید همراه این قانون ایمان به خداوند و اعتقاد به حضور و نظارت او در درون افراد وجود داشته باشد تا هرکس خود مامور خویش باشد.
و در اینجا داستان مشهور دختر و مادر شیر فروش را نقل میکنند که مادر قصد داشت مقداری آب به شیر اضافه کند تا بیشتر سود ببرد و دختر مؤمن به او تذکر میدهد که امیرالمؤمنین اختلاط آب و شیر را ممنوع کرده است! مادر میگوید: «آری قانون را میدانم اما «عمربن الخطابس» اینجا نیست که باز ببیند و جریمه کند».
دختر جواب میدهد: «اگر امیرالمؤمنین ما را نمیبیند، خدای او ناظر بر ماست».
عبدالله بن دینار میگوید: با «عمربن الخطابس» به جانب مکه میرفتیم، در راه با چوپانی مواجه شدیم «عمربن الخطابس» خواست او را بیازماید، گفت: «ای چوپان، یک گوسفند از این گلهات به من میفروشی».
چوپان گفت: خیر، من خود مالکی دارم و این گله متعلق به اوست.
«عمرس» گفت: به آقایت بگو: گرگ آن را خورد!
چوپان گفت: جواب خداوند را چه بدهم که ما را میبیند؟
«عمرس» گریه کرد و با چوپان راه افتاد او را از آقایش خرید و آزاد کرد و گفت: این کلام، تو را در دنیا آزاد کرد، امیدوارم که در قیامت نیز نجاتبخش تو باشد.