واقعه جمل
نبرد اسفبار جمل در سال ۳۶ هجری رخ داد. آنگاه که چشمان آتشین ابنسبأ یهودی و چنگالهای ابلیسگونه اطرافیانش آتش فتنه و طوفان اختلاف را بعد از فروکش کردن آن، دوباره ملتهب ساخت. در آن لحظات سخت که علیس پس از تلاشهای فراوان موفّق به ایجاد تفاهم شد و اُمّ المؤمنین عائشه و طلحه و زبیرشآماده مصالحه شدند، آشوبگران سبائی شبانه درگیری را آغاز کردند.
اُمّ المؤمنین عایشه قاضی بصره را با قرآن کریم به سوی صحابه فرستاد تا جنگ متوقّف شود، امّا همراهان ابنسبأ او را تیرباران کردند، و عایشه فریاد میزد: فرزندانم! روز قیامت را به یاد آورید. آشوبگران هودج عایشه را آماج تیرها و نیزهها قرار دادند؛ در آن هنگامه، عبدالله بن زبیر از خالهاش اُمّ المؤمنین عایشه جانانه دفاع کرد و با تمام شجاعت شمشیر زد. گویند در آن جنگ در حالی در میان مجروحان دیده شد که چهل و اندی زخم بر بدن داشت و از رمق افتاده بود.
عایشه صدّیقهل به کسی که خبر زنده بودن عبدالله بن زبیر را به او داد، ده هزار درهم مژدگانی داد و سجده شکر بهجای آورد [۱۸]. عروه بن زبیر گفته است: عایشه بعد از رسول الله و ابوبکر (پدرش) هیچ کس را مانند عبدالله بن زبیر دوست نمیداشت. و نیز گفته است: پدرم و عایشه برای هیچ کس به اندازه عبدالله دعا نمیکردند [۱۹].
پس از فروکش کردن آتش جنگ جمل و کشتهشدن شخصیتهای برجسته ای، علی به فرزندش حسنشگفت: فرزندم! کاش بیست روز قبل از این واقعه پدرت وفات میکرد. حسن گفت: پدرجان شما را از این کار منع کردم! علی فرمود: فرزندم! نمی دانستم قضیه به این جا میکشد. عبدالله بن زبیر در جنگ صفین شرکت نداشت.
[۱۸] ابن کثیر، البدایة و النهایة: ۹/۱۱۵. [۱۹] همان.