در زمان یزید
در سال ۶۰ هجری معاویهس وفات کرد و یزید پس از ۴ سال ولایتعهدی بر اریکه قدرت تکیه زد. در آخرین وصیتهای معاویه به فرزندش یزید این مطلب مذکور است: من از سه نفر از قریشیان بر تو هراسانم؛ حسینبنعلی، عبدالله بنعمر و عبدالله بن زبیر.
ابن عمر اکثر اوقات مشغول عبادت است و هیچ تمایلی به امارت ندارد. حسینبنعلی انسان سختگیری نیست و ممکن است اهل عراق که پدرش را شهید و برادرش را رها کردند با او نیز چنان کنند؛ او از اهل بیت پیامبر است و حقّ بسیار دارد، اگر با او روبهرو شوم از او درگذر میکنم تو نیز چنین کن. امّا ابن زبیر بسیار زیرک و بینهایت شجاع است و طرفداران زیادی دارد و اگر با تو روبهرو شود تو را شکست خواهد داد، مگر این که طلب صلح کند و اگر چنین کرد با او صلح کن. و به تو توصیه میکنم که از ریختن خون مسلمانان اجتناب کنی [۲۶].
در عهد اسفبار یزید حوادث خونین و ننگین بسیاری رخ داد. منشأ تمام فتنهها و حوادث، اصرار شدید یزید بر اخذ بیعت از حسینبنعلی و عبدالله بن زبیر و اهل مدینه بود که منجر به حوادث تلخ کربلای خونین، واقعه حرّه و محاصره مکه شد. یزید برای گرفتن بیعت از حسین و عبدالله بن زبیر، به ولیدبنعتبة حاکم مدینه مأموریت داد و او کسانی را در پی آن دو فرستاد. عبدالله بن زبیر یک روز مهلت خواست و در این فرصت، شبانه از مدینه خارج شد و به مکه مکرمه رفت. امّا حسین اعلان مخالفت کرد و در سوّم شعبان ۶۰ هجری به مکه رفت و چند ماهی در آنجا ماند، سپس در ۸ ذیالحجّه همان سال به سوی عراق حرکت کرد [۲۷].
بدین ترتیب حسین و عبدالله بن زبیر مخالفتشان را با یزید نشان دادند. هر دوی این بزرگوارن دو دلیل عمده برای این کار داشتند: اوّلاً تعیین یزید از طریق شورا صورت نگرفت در حالی که شورا حقّ مسلمانان و دستور خدا ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾و سنّت رسولالله ج است. ثانیاً خلافت به ملوکیت موروثی تبدیل شده بود و باید جلوی این روند گرفته میشد.
عبدالله بن زبیر مکه را به خاطر موقعیت معنوی و برگزاری اجتماع سالانه حجّ در آن و نزدیکیاش به مدینه منّوره به عنوان پایگاه خویش انتخاب کرد و عملاً مخالفت خویش با یزید و عدم بیعت با او را اعلام نمود. در مدت قیام ایشان در مکه مکرمه اتّفاقات بزرگی رخ داد؛ مهمترین این اتّفاقات حادثه خونین کربلا و شهادت جانگداز حسین و یارانش ش، و پس از آن فاجعه المناک حرّه در مدینه منّوره بود.
[۲۶] طبری، تاریخ الأمم و الملوک (۱۹۸۷): ۶/۲۴۱. [۲۷] ابن کثیر، البدایة و النهایة: ۸/۲۱۳ ـ ۲۱۴.