مقدمه
پروردگار بزرگ و آفرینندهی دانایی و پدیدآورندهی جهان هستی را میستایم و بر پیامبر رحمت جو خاندان و یاران بزرگوارش درود میفرستم.
تاریخ اسلام فراز و نشیبهای زیادی به خود دیده است و در هر برهه مردانی تاریخ ساز و مجاهد پا به عرصهی وجود گذاشته و با از خود گذشتگیها و جانفشانیها و تلاشهای مستمر و پیگیر خود، توانستهاند تا حدودی زمینه را فراهم کنند تا اندیشهها و استعدادهای درخشان انسانی در فضایی نسبتا مناسب به فعالیت و تکاپو بیافتند و به رشد و تکامل طبیعی و تدریجی خود ادامه دهند، متأسفانه این فضاهای آزاد و فرصتهای کمیاب، در تاریح بشری، جز در سدههای اخیر، چندان مجال خودنمایی و ظهور پیدا نکرد و همیشه مورد حسادت جباران زمان و کج اندیشان عافیت طلب و خودکامگان اندیشه سوز قرار گرفته است و جامعهی بشری در این راه صدات جبران ناپذیری بر پیکر خسته و مظلوم خود به یادگار دارد.
اصولا هدف از ارسال پیامبران خدا، رهاسازی اندیشهی انسان از قید و بند اوهام و خرافات و افکار دست و پاگیر جاهلی و هدایت به آزادی و آزاداندیشی بوده است که اوج آن در توحید و یکتاپرستی تجلی پیدا کرد و بر آن است تا بشریت سرگردان را به تکامل مادی و معنوی و سعادت دنیا و آخرت رهنمون سازد. اما میدانیم که جامعهی بشری به طور عموم و اسلام به طور خصوص، بزرگترین زیانها، صدمات و عقب ماندگیها را از استبداد فکری و تفتیش عقاید که بیشتر در بُعد خشونت و نظامیگری خود را نشان داده، در ذهن و حافظهی تاریخی خود ثبت و ضبط کرده است و این درس عبرتی است برای آیندگان و حاکمان زمان که بدانند تنها نقاط روشن و نورانی و درخشان تمدن بشری و تاریخ اسلامی زمانی بوده است که متفکران و دانشمندان و آزاداندیشان جامعه توانستهاند آزادانه به تفکر و تعقل بپردازند و دست آوردهای اندیشهی خود را بدون دغدغه و نگرانی در معرض دید و قضاوت عموم بگذارند و مردم از برکات و نتایج درخشان آنها بهرهمند شوند.
ضربات مهلک و کشندهای که حکومت پلیسی و رژیم تفتیش عقاید صفویان و آل بویه به نام دین بر پیکر جامعهی اسلامی وارد ساختند، دست کمی از سفاکیها و خون ریزیها و آدم کشیهای مغولان وحشی خونخوار نداشت و این به خوبی روشن میسازد که هیچ گاه جامعه اسلامی از استبداد به انواع مختلف آن خیری ندیده که هیچ، بلکه مفلوک و مصیبت زدهی این بلای جانسوز و بیماری خانمان برانداز بوده و هست. بنابراین جامعهی اسلامی که اصل و زیربنای مکتب آن بر علم و دانش اندوزی و آزادی و آزاداندیشی پایهریزی شده است، هرگاه در مسیر حرکت تاریخی خود، توانسته تا حدودی از یوغ حکومتهای جبار و خودکامه، خود را رها سازد و برای اندک زمانی نفسی تازه بکشد، فورا ثمرات و برکات بیشمار و خدادای خود را در کسوت عاملان دین و مجتهدان و آزاداندیشان زمان به مردم ارزانی داشته است و هرچند این فرصتها اندک بوده، ولی به جرأت میتوان گفت که تمامی سرمایههای علمی و فرهنگی مسلمانان مدیون و مرهون همان ایام گرانبها و به یاد ماندنی بوده است. این سخن گزافی نیست و سراسر تاریخ مسلمانان گواه صادق این واقعیت اند، چرا که امروزه همه میدانیم که کلیسا و کلیسانشینان مسیحی، هنوز هم داغ ننگ و رسوایی محاکمه و مجازات گالیلهها و دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطایی را و آن هم به نام مذهب و مسیح، بر پیشانی خود دارند و میدانند که با هیچ آب مقدسی نمیشود، لکهی ننگ و شرم آور علمستیزی و حقگریزی را از دامان دیانت خود بزدایند و در دادگاههای وجدان بشری برای همیشهی تاریخ محکوم به شکست و عقب نشینی شدهاند و اکنون در حال پس دادن این تاوان شوم هستند. اما مساجد مسلمانان، حال و روز دیگری داشت، قرون وسطا که دوران نکبت و انحطاط علمی و اجتماعی اروپا محسوب میشد، دوران طلائی و شکوفایی تمدن اسلامی به شمار میرود، مساجد مسلمانان به مراکز علم و دانش و نشر معارف بشری تبدیل شد و قریب به اتفاق دانشمندان علوم مختلف ابتدا از مساجد و مکتبخانههای وابسته به آن، علم خود را شروع کرده و به کمال رساندهاند. مساجدی هم چون مسجد نبوی شریف، مسجد الحرام، مسجد فسطاط مصر و مسجد جامع بغداد و صدها مسجد دیگر، همه و همه کارنامههای درخشانی در تاریخ علم و تمدن بشری بر تارک خود دارند و امامان بزرگواری چون امام شافعی، امام مالک و امام ابوحنیفه و دانشمندان زیادی چون بوعلی سینا، فارابی، غزالی و مولوی و ... که هرکدام افتخار جامعهی انسانی اند، دست پرورده و ساختهی همین مساجد سادهی اسلامی بودهاند و این مایهی مباهات و افتخار امت اسلامی است.
مشکل جامعهی اسلامی زمانی شروع شد که سیاستمداران خودکامه و حاکمان و والیان مستبد دنیاطلب آنان، منافع شخصی را بر علم و فرهنگ و پیشرفت جامعه، ترجیح دادند و تمام هم و غم خود را مصروف کشورگشایی و جمع آوری ثروت و بردگان نمودند و برای فرهنگ و دانش بشری اهمیتی چندان قائل نبودند و حتی دانشمندان و آزادگانی که با آنان ساز مخالف میزدند، مورد تعقیب و آزار قرار دادند. اما هرگاه در برههای از تاریخ، پایگاه حکومتی آنان، به هر دلیلی با سستی و تزلزل روبرو میشد و مردم تا حدودی آزادی عمل پیدا میکردند، دوباره حرکت علمی و پویایی و نشاط و شکوفایی در جامعه خود را نشان میداد و نوابغ و دانشمندان و مجتهدان آزاد اندیشی ظهور میکردند و ایثارگرانه به یاری جامعهی اسلامی مصیبتزدهی خود میشتافتد و با تجارب علمی خود موجب پیشرفت و تکامل آنها میشدند.
در قرون اولیهی اسلامی، مسلمانان با تأسی از سیره و روش پیامبر جو اصحاب کرام و تابعین، تحقیقات گسترده و ارزندهای در علوم دینی و اسلامی به عمل آوردند و حاکمان نیز مزاحمت و مانعی برایشان ایجاد نمیکردند، به همین دلیل شاهد ظهور انبوه زیادی از عالمان دین، نوابغ و مجتهدان مطلق و مردان خداپرست و عارف و دانایی هستیم که با آزادی تمام و به دور از تعصبات قومی و مذهبی دست به مطالعه و پژوهش زدند و فرهنگ و تمدن اسلامی را به اوج شکوفایی و تکامل آن نزدیک ساختند و جامعهی اسلامی به محیطی فرهنگی و علمی تبدیل شد و هرکس میتوانست آزادانه و با آسودگی خاطر، به نقد آثار خود و دیگران بپردازد و مورد تحدید و تحقیر قرار نگیرد.
امام شافعی و استادان و شاگردانش، هرکدام گواه صادق این مدعایند، بررسی زندگی و عملکرد درخشان این بزرگواران، نشان دهندهی این واقعیت انکار ناپذیر میتواند باشد که مطلوب و محبوب همگان، رسیدن و کشف حقیقت است و غفلت از آن هزینهی بسیار سنگینی به همراه دارد و از دیدگاه آنان هرگز حق قابل اغماض و اهمال نبوده و نیست و به فرمودهی پیامبر ج: «قولوا الحق ولو علی أنفسکم». «حق بگویید هرچند به زیان خودتان باشد». به طرز درستی عمل میکردهاند. و امام شافعی با فداکاری بینظیر، بینش جامع و مترقی و آزاداندیشانهی خود توانست برای همیشه، فرهنگ پژوهش، نقادی و نقدپذیری را به عنوان رمز ترقی و تکامل هر مکتب و ملتی، در میان دانش آموختگان و شاگردان خود، نهادینه کند و به طور عملی به آنان فهماند که تقلید و نظیرهگویی و حاشیه نگاری مانع شکوفایی اندیشههای بشری بوده و باید به هر وسیلهی ممکن، خود و جامعه را از قید و بند آن رها ساخت و اجتهاد و تلاش و فعالیت آزاد علمی و فرهنگ نقادی را سرلوحهی برنامههای زندگی خود قرار داد تا جامعه بتواند به روند طبیعی و تکاملی خود بازگردد و پویایی و نشاط اولیهی خود را به دست آورد.
در این رساله سعی بر آن شده تا فرازهایی از زندگی امام شافعی: و آن دسته از شاگردانی که در تدوین و انتشار دو مکتب بغداد و مصر نقش اساسی و تعیین کننده داشتهاند، به گونهای موجز بیان شود و نحوهی ارتباط و تاثیر پذیری آنان از شخصیت امام شافعی مورد بررسی قرار گیرد، هرچند نشان دادن برجستگیهای زندگی آن بزرگواران به صورت تخصصی از توانایی و حوصلهی این مقاله بیرون است، اما امیدوارم زمینهساز پژوهش و تحقیق عالمانه و هرچه بهتر دربارهی شخصیتهای علمی و فرهنگی و دینی جامعهی فقهی قرار گیرد و انگیزهای باشد تا خوانندگان و مشتاقان علوم اسلامی به ویژه فقه امام شافعی بتوانند با شوق و رغبت تمام به مطالعهی زندگی آنان بپردازند و از پیشرفتها و تکامل روحی و معنوی آنان بهرهمند شوند.
علی آقا صالحی – کرمانشاه – ریژاو ۱۳۸۷