امام شافعی و شاگردان مکتب بغداد و مصر

سفر به عراق

سفر به عراق

در حدود سال ۱۸۴ هجری امام شافعی به همراهی ده تن دستگیر و به اتهام همدستی با شورشیان ضد حکومتی به مقرّ خلافت عباسیان آورده می‌شود. این سفر بر خلاف سایر مسافرت‌های امام، نه با اختیار، بلکه با اجبار و اکراه و زور سرنیزه‌ی سربازان و مأموران انتظامی و اطلاعات حاکم جبار انجام گرفت. چنان که می‌دانیم در این برهه از حکومت عباسیان، نوعی استبداد سیاسی و امنیتی حاکم بود و همانند سایر مستبدان و حکومت‌های نامشروع تاریخ، هر صدای مخالف یا معارضی را از نطفه خفه می‌کردند؛ زیرا عباسیان گروهی بودند که به خاطر خویشاوندی با پیامبر جو به تأیید و پشیبانی سران بنی هاشم، توانستند، حکومت اموی‌ها را ساقط نموده و مقام خلافت را در دست گیرند و از طرف دیگر از بنی‌هاشم احساس خطر می‌کردند. بنی‌عباس نخست مخالفان خود را تار و مار کردند، کار حکومت عباسیان به جایی رسیده بود که به همه‌ی مردم، حتی نزدیکان و وابستگان خود نیز مشکوک بودند و همین مسئله باعث شد تا هر صدای مخالف را دشمن و همدست و یاور شورشیان قلمداد کنند. به همین جهت منصور خلیفه‌ی عباسی، با بی‌رحمی تمام با شورش محمد النفس الزکیه برخورد نمود.

در چنین جوّ هرج و مرج، امام شافعی به همراه نه نفر دیگر به بغداد آورده می‌شوند.

امام شافعی در بغداد خطاب به هارون الرشید خلیفه‌ی وقت فرمود: «‌ای امیرمؤمنان! نظر شما درباره‌ی دو نفر که یکی از آنان مرا برادر و دیگری بنده‌ی خود تصور می‌کند، چیست؟ کدام یک محبوب‌تر و گرامی تراند؟» هارون گفت: «البته، آن کسی که شما را به چشم برادر می‌بیند» امام فرمود: «پس این شما هستید که مرا برادر خود می‌دانید، شما از بنی‌عباس هستید و فرزندان علی س، از بنی هاشم اند و ما بنی مطلب هستیم. شما بنی عباس، ما را برادر خودتان می‌خوانید؛ ولی آنان (بنی هاشم) ما را بنده‌ی خودشان می‌دانند». هارون الرشید از شدت و تندی خود کاست و سپس بر زمین نشست و پرسید، «ای پسر ادریس! چقدر قرآن می‌دانی؟» گفتم: «از چه نوع علوم قرآنی می‌پرسی؟ اگر منظورت حفظ قرآن است، من تمام قرآن را در حافظه دارم و بر همه‌ی موارد علوم قرآنی، از جمله وقف، ناسخ، منسوخ، ابتدا، ... آگاه هستم» گفت: «‌ای پسر ادریس! ادعای دانستن علوم داری، بگو ببینم درباره‌ی علم نجوم چه می‌دانی؟» پاسخ مناسب را به او عرض کردم. سپس گفت: «درباره‌ی علم انساب چه می‌دانی؟» گفتم: «بر همه‌ی انساب خوب و بد (عرب) آگاهم و نسب خود و امیرالمؤمنین را به خوبی می‌دانم» هارون گفت: «تو علم و دانش زیادی جمع‌آوری کرده‌ی، آیا می‌توانی امیرالمؤمنین را اندرز دهی؟» پند و اندرز طاووس یمانی را برایش بازگو کردم، بسیار گریست و خلعتم داد» [۱۹].

در این حادثه‌ی مهم و تاریخی نباید نقش قاضی القضات شهر بغداد، امام محمد شیبانی را نادیده گرفت. ایشان در مصدر قضاوت و یکی از ارکان مهم حکومتی هارون الرشید بودند، و چنان درجه‌ای از پرهیزکاری، دانش و اجتهاد و خداترسی داشت که از بیان حق و طرفداری از ستمدیدگان و دستگیری بینوایان و مظلومان هیچ واهمه‌ای نداشت و چنان که از زندگی درخشان و پربرکت این عالم خداشناس و قاضی دادگر پیداست، همیشه یاور حق‌مداران و پشتیبان ستمدیدگان و درماندگان بوده و در مواقع ضروری و حساس و با پذیرش خطرات و عواقب آن، به میدان عمل می‌آمد و شجاعانه به وظیفه‌ی خطیر خود عمل می‌نمود. چنان که وقتی هارون از او می‌پرسد، درباره‌ی شافعی چه نظری داری؟ در پاسخ می‌گوید: «او (شافعی) دانشمندی بزرگ و تواناست و این اتهامات ناروا به او نمی‌چسبد». هارون هم جوابش را می‌پسندد و از او در می‌گذرد و او را رها می‌سازد [۲۰].

امام شافعی به طور موقت و به ضمانت امام شیبانی از خطر نجات می‌یابد و تصمیم می‌گیرد در محیطی آرام، به مطالعه و پژوهش و تحقیقات علمی خود ادامه دهد. امام شیبانی این موقعیت را در اختیارش می‌نهد و برخی کتاب‌ها، رسالات، اجتهادات و فتاوای امام ابوحنیفه و شاگرد فقیه و دانشمندش، امام ابویوسف را در اختیارش قرار می‌دهد تا با آرامش و آسودگی خاطر به مطالعات خود ادامه دهد و امام شافعی نیز با جدّیت و ولعی توصیف‌ناپذیر به مطالعه و یادداشت‌برداری از آن منابع علمی و مراجع مهم فقهی می‌پردازد و در مدت زمان اندکی همه‌ی صفحات آن‌ها را املا و یادداشت برداری می‌کند. در حلقه‌ی درس شاگردان امام شیبانی حاضر می‌شود و به استماع فتاوا واجتهادات امام شیبانی مشغول می‌گردد، و در مدتی کوتاه توانست بر مبانی فکری و اجتهادی اهل رأی و قیاس، که نمایندگان آن در بغداد، امام شیبانی و امام ابویوسف بودند، تسلط کامل یابد و سپس تصمیم می‌گیرد به مکه بازگردد و چندسالی در دیار وحی الهی ماندگار شود و سپس برای بار دوم آماده می‌شود برای مأموریتی تازه و این بار با اشتیاق و آزادی تمام به بغداد برگردد.

علامه محمد ابوزهره می‌فرماید: «بغداد در سال‌های خلافت مأمون الرشید عباسی (۱۹۸-۲۱۸ ﻫ) اوضاع شگفت‌آوری پیدا کرده بود، بیش‌ترین وزرای مأمون را فارسیان تشکیل داده بودند و عنصر ایرانی بر عنصر عربی در دستگاه خلافت فزونی داشت، از جهت فکری، خلیفه نیز به معتزلیان عقل‌گرا متمایل بود و مخالفان را به شدت در تنگنا قرار می‌داد. نبردهای داخلی، تفتیش عقاید و مبارزه‌ی شدید با مخالفان فکری و اندیشه‌ی آزاد، جوی از ارعاب و خشونت ایجاد کرده بود و همین مسأله باعث شد تا امام شافعی از چنان محیط نا آرامی دلگیر و آزرده شود و به مکه برگردد» [۲۱]. اما به نظر می‌رسد که علت رفت و آمد امام شافعی بین عراق و حجاز، علاوه بر آن چه گفته شد، یافتن محیطی مناسب و جوی آرام برای پرورش و تربیت دانشجویان متعدد و شاگردان دانش‌دوست و وفادار و با اخلاص بوده است تا بدین وسیله بتواند، آن همه علم و دانش ارزشمند و گرانبهایی که با تلاش و زحمات فراوان از محضر دانشمندان عراق و حجاز کسب کرده و امانتی نزد او بود، به نسل‌های بعدی منتقل سازد و بدین طریق خدمت شایان و ارزنده‌ای به جامعه‌ی فرهنگی و غنای فقهی و علمی مسلمانان نماید؛ زیرا در مدت اقامتش در بغداد، متوجه شده بود که دو مذهب اهل رأی و اهل حدیث درباره‌ی گرایش به مدارک حدیث، از راه اعتدال و میانه خارج گشته‌اند و از یک جهت مذهب اهل رأی به علت دوری از مرکز حدیث، یعنی مکه و مدینه، به دلایل عقلی و قیاس بیش از حد معمول توجه می‌کنند و می‌کوشند مشکلات و نیازهای فقهی مردم را از این طریق حل و فصل نمایند و از طرف دیگر مذهب اهل حدیث هم به دلیل نزدیکی به مراکز حدیث، قضاوت‌های عقلی را نادیده می‌گرفتند و حتی حاضر شدند هر نوع حدیث آحاد، ضعیف و بدون مدرکی را بر دلایل و براهین عقلی هم چون قیاس و استحسان و ... ترجیح دهند.

سایر مذاهب فقهی و کلامی هم چون مذهب اوزاعی، لیث، ثوری، طبری و ... در گرایش‌های خود تقریباً مشابه یکی از آن دو مذهب عمل می‌نمودند و با آن‌ها تفاوت چندانی نداشتند. بنابراین امام شافعی بر آن شد تا شخصاً وارد عرصه‌ی کارزار شود و با اجتهادات شجاعانه و فتواهای مدبرانه و اصولی خود، این دو مذهب را به حالت اعتدال متوجه گرداند و از تلفیق آن‌ها توانست مذهب معتدل و میانه و پیش رفته‌ای پایه‌ریزی نماید که پاسخگوی نیازهای فقهی و دینی زمان باشد. برای این منظور به شاگردان و دست پروردگان ویژه‌ای نیازمند بود تا با استماع و املای فتاوا و اجتهادات تازه‌ی فقهی اش، زمینه را در جوامع اسلامی فراهم سازند، بالآخره با تلاش و کوشش خستگی‌ناپذیر توانست به این خواسته‌ی به حق خود، که نیاز زمانه بود، برسد. به این منظور برای بار دوم در سال (۱۹۵) هجری و در زمان خلافت هارون الرشید به بغداد بازگشت، اما این بار با آزادی عمل و شور و اشتیاق فراوان و بدون داشتن اتهامی، چنان که خود می‌فرماید: «ما دخلتُ بلداً قط إلاّ عددته سفراً، إلاّ بغداد فاِنّی حینَ دخلتُها عددتُها وطناً، نسألُ الله تعالی أَن یرفعَ عنها ظلم الظالـمین» [۲۲]. «به هر سرزمینی که رفتم، در آن جا خود را مسافری احساس نمودم، جز بغداد، همین که وارد آن شهر شدم، آن را به عنوان وطن خود برگزیدم. از خداوند متعالأمی‌خواهم آن را از ستم ستمگران برحذر دارد».

شهر بغداد در آن دوره، مرکز علمی، فرهنگی و پایتخت جهان اسلام به شمار می‌رفت. گروه بسیار زیادی از دانشمندان، فقها، مفسران، محدثان، تاریخ‌دانان و متخصصان سایر علوم اسلامی در آن جا گرد هم آمده و به بحث و مناظره و پژوهش علمی مشغول بودند و انواع و اقسام گرایش‌های فکری و عقیدتی و گروه‌ها و دستجات مختلف مذاهب اسلامی در آن فعالیت گسترده‌ای داشتند، و مرکزی برای شعر و ادب، تاریخ و تمدن مسلمانان محسوب می‌گردید. هریک از مجتهدان و صاحبان اندیشه و قلم و اصول در دانشگاه‌ها و مساجد مختلف بغداد به تدریس علوم متداول خود سرگرم بودند و بساط بحث و مناظره و جدل کلامی مذاهب مختلف بسیار گرم و پر رونق بود. امام شافعی در این گیر و دار، فرصت را غنیمت شمرده و در مسجد جامع بزرگ بغداد، که به دستور ابوجعفر منصور عباسی تأسیس شده بود، حلقه‌ی تدریس خود را دایر ساخت. بیهقی می‌گوید: «هنگامی که شافعی به بغداد آمد در مسجد جامع بزرگ شهر نزدیک به چهل – پنجاه حلقه تدریس علوم مختلف اسلامی از فقه و اصول گرفته تا حدیث و تفسیر و کلام و ... دایر بود» [۲۳]، همین که شافعی به تدریس پرداخت و سخنان خود را با کلام خداأو حدیث رسول جمستند می‌گردانید، کم کم بساط سایر حلقه‌های تدریس برچیده شد و در اندک زمانی جز یک حلقه‌ی درس باقی نماند و همه دور امام شافعی اجتماع نمودند و به او پیوستند. حلقه‌ی درس امام شافعی بسیار گسترده و متنوع بود، موضوعات مختلفی از جمله: حدیث، فقه، اصول، شعر، لغت در آن جا تدریس می‌شد و هریک از دانشمندان و دوستداران علوم مختلف به نوبت در مسجد جامع حاضر می‌شدند و مشکلات و سؤالات علمی و فقهی خود را بر ایشان عرضه می‌کردند و پاسخ مناسب و قانع کننده‌ای دریافت می‌نمودند و با رضایت کامل و خوشحالی مسجد را ترک می‌کردند.

امام شافعی در مجالس پر شور و نشاط علمی خود، ابتدا اصول و قواعد فقهی خود را عرضه نمود، سپس به سؤالات و ایرادات دانشجویان و مخاطبان پاسخ می‌داد و بعد با توجه به همان اصول و قواعد فقهی که خود پایه‌ریزی نموده بود، آراء و نظریات مجتهدان و صاحب نظران عصر خود را به چالش می‌کشید، با دقت تجزیه و تجلیل می‌نمود، سپس به بررسی آراء و نظریات اجتهادی اصحاب و تابعین و ترجیح قول برتر می‌پرداخت و در این میانه نظریات و اجتهادات تازه‌ی خود را عرضه می‌نمود. در همین مجالس علمی بود که به ذکر اختلاف برخی از آراء اصحاب بزرگی چون علی و ابن مسعود و ابن عباس و زید بن ثابت شمی‌پرداخت و علت اختلاف آرائشان را بیان می‌نمود و موارد اختلافی بین امام ابوحنیفه و ابن ابی لیلی را با تسلط علمی تمام بررسی می‌نمود و وجوه ترجیح آراء و اجتهادات متفاوت را بیان می‌داشت و در این راستا اقدام به تألیف کتابی تحت عنوان «اختلاف العراقیین» نمود. این مرحله دو سال به طول انجامید و سرانجام منجر به پایه‌ریزی مذهب قدیم شافعی در بغداد گردید.

[۱۹]- الإمام الشافعی، عبدالغنی. [۲۰]- الشافعی: محمد ابوزهره، ص۲۳. [۲۱]- کتاب الشافعی، اثر علامه محمد ابوزهره، ص۲۷. [۲۲]- بدایه و نهایه، حافظ ابن کثیر: ج۵، ص۱۰۹. [۲۳]- مناقب الشافعی، ابوبکر البیهقی.