امام مُزنی
اسماعیل پسر یحیی پسر اسماعیل ابوابراهیم مُزَنی، منسوب به مُزنیه یکی از قبائل قدیمی مصر، در سال ۱۷۵ هجری در سرزمین مصر به دنیا آمد، هنگامی که امام شافعی به مصر آمد، مزنی به خدمتشان شتافت و در زمرهی شاگردان توانا و برجستهاش قرار گرفت. در علوم دینی و مبانی فقهی بسیار توانا و در بحث و مناظره با دانشمندان هم عصر خود و دفاع از مذهب جدید، کمنظیر بود، زندگی بسیار زاهدانه و سادهای داشت. به عبادت و علم و تقوا مشهور بود.
حافظ ابن عبدالبر دربارهی رفتار و اخلاق و علم و دانش امام مزنی چنین میگوید: «او داناترین و باهوشترین یاران نزدیک امام شافعی بود، حافظهای قوی و نیرومند داشت، کتابها و نوشتههایش در اقصا نقاط عالم، اعم از شرق و غرب، بین دانشمندان دست به دست میگشت و تشنگان دانش قرآنی از آن بهرهمند میشدند. همه او را به دیانت، بردباری، زهد و سادهزیستی میشناختند» [۸۴].
حافظ ابن حجر عسقلانی، امام مزنی را چنین معرفی میکند: «در استدلال و مناظره یگانهی روزگار بود. دانایی، عبادت، فروتنی، ساده زیستیاش بیش از آن چیزی بود که به توصیف در آید، هم چون شناگری ماهر به ژرفای دریای معانی و دانش قرآنی غوطهور میشد و گوهر علم و معرفت نثار دانشدوستان مینمود» [۸۵].
امام مزنی در طول عمر پربرکت خود، علاوه بر تدریس و تربیت دانشآموختگان، کتابهای زیادی تألیف نمود، برخی از آنها عبارتند از: «الجامع الکبیر» و «الجامع الصغیر»، «الـمنثور» و «الـمسائل الـمعتبر». مشهورترین و مهمترین کتابش، کتاب «الـمختصر الصغیر»، مشهور به مختصر مزنی میباشد که در مسائل فقهی مذهب شافعی نوشته و از جملهی کتابهای مرجع این مذهب به شمار میرود. بسیاری از فقهای شافعی، بعدها کتابهایشان را به تقلید و سبک و بیان همین کتاب «مختصر الـمزنی» نوشتهاند و غالباً به شرح و تفسیر جزئیات آن پرداختهاند.
حافظ بیهقی سخن مشهوری از زبان امام مزنی نقل میکند که فرمود: «لو أدرکنی الشافعی لسمع منی هذا الـمختصر» [۸۶]«اگر شافعی (زنده بود و این مختصر را میدید) آن را از من استماع مینمود». یا در روایتی دیگر آمده که میفرماید: «لو کان الإمام حیاً لسمع منی»«اگر امام زنده بود، آن را از من استماع میفرمود». بیهقی در ادامهی روایت خود دربارهی کتاب مختصر مزنی میگوید: «در میان مسلمانان کتابی سراغ ندارم که بهتر، سودمندتر، پربارتر و با عظمتتر از کتاب مختصر مزنی باشد» [۸۷].
امام جمال الدین اسنوی، یکی از بزرگترین فقها و مجتهدان یگانهی روزگار خود در قرن هشتم بود، او دربارهی امام مزنی میفرماید: «سرانجام امام مزنی به درجهای از توانایی علمی و اجتهاد آزاد رسید که میتوان او را صاحب مذهبی مستقل به شمار آورد» [۸۸].
دکتر محمد حسن هینو، استاد دانشگاه/پوهنتون الازهر نیز این گفتهی اسنوی را تأیید کرده و میفرماید: «خلاصهی کلام، هر آن چه از نظریات و اجتهادات امام مزنی، موافق مذهب امام شافعی و بر مبنای قواعد آن موجود باشد، از جملهی مذهب شافعی محسوب میگردد، ولی آن دسته آراء و نظریاتی که مخالف قول و فتوای امام شافعی یا بر خلاف اصول و قواعد معروف آن مذهب ابراز کرده، از جملهی اجتهادات شخصی یا به اصطلاح مذهب خاص مزنی محسوب میگردد» [۸۹].
این نوع اظهار نظرها، چندان شگفت آور نیست؛ زیرا امام شافعی، خود نیز از شاگردان بنام امام مالک بود و تحت نظر و ارشادات او، درجاتِ علمی و فقهیاش را طی نمود و پس از اندک زمانی، ملکهی اجتهاد در او نمودار گشت و در اصول و فروع، مذهب تازه و مستقلی را بنیان نهاد، هرچند استقلال رأی و استنباط فقهی امام شافعی بسیار قویتر و آشکارتر از شاگردش مزنی بود، با این وصف او حاضر نشد بر مذهب امام مالک حواشی و توضیحات بنگارد یا کتابهایی در شرح و توضیح این مذهب تألیف کند و روزگار خود را بدین وسیله سپری نماید، بلکه خود شخصاً دست به کار شد و به تحقیق و پژوهش پرداخت و با وصول به درجهی اجتهاد مطلق، اصول فقه و قوانین آن را تدوین نمود و بر همان اساس، مذهب فقهی تازه و بسیار پیشرفتهای بنیانگذاری نمود که تاکنون نیز به عنوان یک مذهب زنده و پویا جوابگوی سیل مشتاقان معارف دینی بوده و هیچگاه گذر زمان نتوانسته است چهرهاش را مخدوش نماید و یا آن را از گردونهی مذاهب زندهی زمانه خارج سازد.
امام شافعی به عنوان یک شاگرد فعال و مجتهد، همین که در محضر امام مالک فارغ التحصیل شد، فوراً از دایرهی تقلید بیرون آمد و کتابی تحت عنوان «اختلاف مالک و شافعی» نوشت و به بیان و نقد دیدگاههای خود و استادش پرداخت و از اجتهادات تازه و مستقل خود دفاع نمود، امام مزنی نیز زیر دست چنین اَبَرمردی پرورش یافته بود و این خصوصیات را در ذهن و وجود خود به خوبی در نظر داشت، او نیز به تأسی از امام شافعی، تا حدودی پا را از دایرهی تقلید بیرون آورد و دست به کار تدوین آراء و نظریات اجتهادی خود شد. هرچند بیشتر بر مذهب امام متکی بود تا به نظریات مستقل خود، با این وصف اجتهادات مستقل زیادی دارد که خارج از مذهب شافعی بیان شده تا جایی که بعضیها شمار آن را بالغ بر ۳۶۰ مسألهی فقهی میدانند که مزنی بیرون از مذهب شافعی اظهار نظر نموده و به اصطلاح به اجتهاد آزاد پرداخته اشت.
ظهور چنین پدیدهای در میان شاگردان شافعی، نشان دهندهی این حقیقت است که امام طلایهدار آزادی اندیشه و مروّج اجتهاد آزاد و مخالف سرسخت تقلید و دنبالهرو کورکورانه در میان جامعهی علمی، از جمله شاگردان خود بود. همیشه دانشجویانش را تشویق مینمود تا در هر مسأله دنبال دلیل و برهان باشند و از تقلید بپرهیزند. به همین روش بود که توانست بیشتر شاگردانش را به درجهی اجتهاد آزاد ارتقا دهد و به آنان جرئت و شهامت بخشد تا بتوانند با بینشی روشنگرانه و به دور از تعصب به تحقیق و پژوهش بپردازند و به نظریات اجتهادی خود ارج نهند، هرچند مخالف آرای استادشان (شافعی) باشد. اما با کمال تأسف قرنها بعد، یعنی در عصر جمود و تقلید، فقهایی ظاهر شدند که خود مقلد بار آمده و قایل به سد باب اجتهاد شدند و اجتهاد آزاد را از هر آزاد اندیشی، به بهانهی وحدت مذاهب و عدم اختلاف و تکثیر آن، منع کردند و مانع پویایی و شکوفایی فقه پیشرفتهی اسلامی شدند. بنابراین جامعهی فقه ضربهی بسیار سنگینی متحمل شد و بین سلایق و نیازهای زمان و اجتهادات فقیهان عصر فاصلهی زیادی ایجاد شد و فقها از زمانهی خود عقب ماندند و تا کنون نیز نتوانستند آن عقب ماندگیها را جبران نمایند، تردیدی نیست که هرگز ارادهی شافعی چنین نبود و او با چنین فقهای مقلد و متحجر و متعصب میانهای نداشت، امام مزنی در غیاب امام شافعی به عنوان استاد و مدرّسی معتبر و توانمند در کلاس شاگردان حاضر میشد و به تدریس علوم مختلف میپرداخت و به سؤالات گوناگون آنان پاسخ میداد.
حافظ بیهقی در این باره میگوید: «هنگامی که بویطی دستگیر و زندانی شد، مزنی مسئولیت تدریس فقه شافعی را بر عهده گرفت، کتابهای زیادی در این رشته نوشت که برخی از آن به مختصر کبیر و مختصر صغیر، الـمنثور، الـمسائل الـمعتبرة، الترغیب فی العلم و کتاب الوثاق مشهورند. امام مزنی در اصول و فروع فقه به درجهی نبوغ رسیده بود، حافظهی نیرومند داشت که در جدل و مناظر به او کمک مینمود و مخالفان را با استدلالهای روشن منکوب میکرد. بسیاری از فقهای همعصر خود را به مذهب شافعی ارشاد و آشنا کرد و موجب گسترش بیشتر آن مذهب گردید و از این جهت به لقب «ناصر المذهب» شهرت پیدا کرد» [۹۰].
از آن جایی که مختصر مزنی نقش عمده و اساسی در انتشار مذهب امام شافعی داشت، خود موجب شد تا دیگر فقیهان این مذهب به او چشم دوخته و از او سرمشق بگیرند و به تألیف کتب در اصول و فروع آن همت بگمارند و هرچه بیشتر بر غنای مذهب بیافزایند.
حافظ بیهقی از امام مزنی روایت میکند که گفت: «من حدود ۵۰ سال است که مشغول مطالعه و تدریس کتاب «الرسالة» امام شافعی هستم، هیچ وقت نبود که به آن نظر افکنم و آن را مطالعه کنم، مگر این که مطلب تازهای از آن یادداشت مینمودم؛ به گونهای که قبلاً از وجودش بیاطلاع بودم» [۹۱]. یکی از فقهای زمان به اسم منصور فقیه دربارهی امام مزنی میگوید: «لم تر عینای وسمع أذنی أحسن نظما من کتاب الـمزنی» «چشمان و گوشهایم تا کنون کتابی بهتر و منسجمتر از کتاب مزنی ندیده و نشنیدهاند».
بیهقی در ادامهی روایت خود میگوید: «در میان مسلمانان تا کنون کتابی پربارتر و سودمندتر از مختصر مزنی نمیشناسم، چرا چنین نباشد؛ در حالی که او اعتماد عجیبی به دین و برنامهی الهی داشت و با تمام توان علمی خود به اجتهاد پرداخت و در این باره کتابهایی مفید نوشت، امام شافعی علاقهی خاصی به او داشت و همواره او را تشویق مینمود تا به کار تحقیقات خود ادامه دهد» [۹۲].
قاضی حسین از امام ابوزید مروزی روایت میکند که گفت: «هرکس با دقت و تأمل، مختصر مزنی را بخواند، هیچ مسألهای فقهی برایش مبهم باقی نمیماند، زیرا تمام مسائل فقهی را با صراحت یا اشاره بیان کرده است و خواننده را سر در گم نمیکند و به خوبی حقیقت مطلب را رک و پوستکنده در اختیارش قرار میدهد».
بیهقی گوید: «از مزنی شنیدم که گفت: ۱۰ سال برای تألیف این کتاب مختصر رنج بردم و به مطالعه و پژوهش علمی پرداختم، هشت بار در آن تجدید نظر کردم و دو بار به اصلاح و بازنویسی آن دست زده ام، هربار که میخواستم دست به اصلاح و تغییر آن بزنم، سه روز پیش از آن، روزه میگرفتم و بسیار نماز میخواندم و دعا میکردم و بعد برای اصلاح و تغییرش اقدام مینمودم». امام شافعی دربارهی مزنی، هنگامی که در سن جوانیاش بود، گفت: «هرگاه شیطان به مزنی مینگرد، بیشتر ناامید میگردد» [۹۳].
او مردی بسیار صادق، دانا و خداترس بود. دربارهی راستی کردار و صداقت گفتارش همین بس که امام احمد بن صالح میگوید: «اگر کسی بگوید من مردی بهتر از مزنی را ندیده ام، او در گفتهی خود صادق بوده و راست گفته است» [۹۴].
فرید وجدی در کتاب «دایرة المعارف قرن بیستم» دربارهی زندگی و شخصیت امام مزنی چنین میگوید: «ابو ابراهیم مزنی از جمله یاران و شاگردان مصریتبار شافعی بود، به عنوان فقیهی مجتهد و دانشمندی توانا به امر تدریس و ترویج مذهب شافعی همت گماشت و پیشوای شافعیان گردید و فتواها و اجتهادات او در این مذهب نمایانگر علاقهی وافر و جدیت و تلاش گستردهی او در این زمینه است. کتابها و تألیفات زیادی از خود به یادگار گذاشته است. امام شافعی در حق او گفته است: «مزنی ناصر و یاریدهندهی روش علمی من است». هرگاه مسألهای را تمام مینوشت و در کتابش به ثبت میرسانید، به مسجد میرفت و دو رکعت نماز شکر به جای میآورد» [۹۵].
احمد ابن سریج میگوید: «مختصر المزنی، گوهرهای تابناکی از معانی فقهی به جهان عرضه داشت، اساس و مرجعی برای سایر کتابهایی است که در مذهب امام شافعی نگاشته شده، بدون شک بسیاری از فقها به سبک و شیوهی نگارش او رفتهاند و سخنان و اجتهادات او را شرح و تفصیل دادهاند».
چنان که گفتیم امام مزنی حضور ذهنی قوی و حافظهای نیرومند داشت و به خوبی بر فنون جدل و مناظره مسلط بود و میدانست با مخالفان فکری خود چگونه برخورد کند و آنان را وادار به تسلیم نماید، بسیار صریحاللهجه و حاضرجواب بود و پاسخ مناسب را در جا و مکان مناسب به مخاطب عرضه مینمود.
روایت کردهاند که قاضی بکار بن قتیبه به سمَت قضاوت مصر برگزیده شد، به همین منظور مجبور شد از بغداد به مصر نقل مکان کند. او از پیش بر مذهب امام ابوحنیفه بود و آرزو میکرد روزی بتواند از نزدیک مزنی را ببیند و با او به گفتگوی علمی بنشیند. اما این کار میسر نمیشد تا این که روزی در مراسم نماز میّت یکی از وابستگانش، اتفاقی با هم روبرو شدند. قاضی بکار به یکی از دوستانش گفت: تو برو و از مزنی دربارهی حکم شرعی فلان مسأله، پرس و جو کن تا من خودم از نزدیک سخن و استدلالش را بشنوم و بر معلومات و توانایی علمیاش اطلاع حاصل کنم. آن شخص نزد مزنی رفت و به او گفت: ای ابو ابراهیم! در برخی احادیث آمده که نبیذ حرام است و در برخی دیگر حلال، تو چرا تحریم را بر تحلیل (حلال نمودن آن) ترجیح دادهای؟ امام مزنی فرمود: «هیچ یک از دانشمندان و صاحبنظران دینی تاکنون نگفتهاند که در عصر جاهلیت نبیذ حرام بوده و سپس حلال شده باشد. همهی آنان اتفاق دارند بر این که نبیذ در زمان جاهلیت حلال بوده و همین مسأله صحت احادیث مربوط به تحریم نبیذ را تقویت کرده است». قاضی بکار این نحوهی استدلال را تحسین کرد و بر او آفرین گفت.
امام مزنی به خاطر ورع و تقوای زیاد، در خوردنیها و نوشیدنیها و پوشیدنیها بسیار احتیاط میکرد، در تمام طول سال در کوزهی مسی آب مینوشید و بر این باور بود که برخی کوزهگرها برای چسبناک کردن گل و لای و خمیر کوزه از سرگین حیوانات استفاده میکنند و در ساخت کوزه به کار میبرند و آتش هم آن را تطهیر نمیسازد، از این جهت در هیچ یک از کوزههای سفالی آب نمینوشید، مبادا به این شیوه ساخته شده باشند.
روایت کردهاند که هرگاه نماز جماعتش در مسجد فوت میشد، برای جبران ثواب نماز جماعت، ۲۵ رکعت نماز فرادی به جا میآورد و در این باره به حدیثی از پیامبر جاستناد میجست که میفرماید: «صَلاَةُ الْجَمَاعَةِ أَفْضَلُ مِنْ صَلاَةِ أَحَدِكُمْ وَحْدَهُ بِخَمْسَةٍ وَعِشْرِینَ دَرَجَةً» «نماز جماعت ۲۵ بار بیشتر از نماز فرادی فضیلت دارد».
در زهد و تقوا بسیار بر خود سخت میگرفت، هیچ یک از شاگردان امام شافعی در این زمینه به پایهی او نمیرسیدند، پس از وفات امام به همراهی ربیع مرادی، مراسم غسل و تدفین را شخصاً انجام دادند. در سال ۲۶۴ هجری در سرزمین مصر درگذشت و در کنار قبر مرشد و رهبر خود، امام شافعی، به خاک سپرده شد.
[۸۴]- کتاب الانتقاء، ابن عبدالبر صفحه ۱۶۹. [۸۵]- کتاب توالی التأسیس، اثر ابن حجر عسقلانی، صفحه ۲۵۵. [۸۶]- همان. [۸۷]- همان. [۸۸]- طبقات الشافعیه: جلد۱، ص۳۴ . [۸۹]- الاجتهاد وطبقات مجتهدی الشافعیه: دکتر محمد حسن هینو، ص۱۰۳. [۹۰]- مناقب الشافعی: بیهقی، جلد۱. [۹۱]- همان. [۹۲]- مناقب الشافعی: بیهقی، جلد۱. [۹۳]- همان. [۹۴]- الـمجموع: امام نووی، جلد۱. [۹۵]- دائرة المعارف قرن العشرین، فرید وجدی.