امام شافعی و شاگردان مکتب بغداد و مصر

رسیدن به درجه‌ی اجتهاد

رسیدن به درجه‌ی اجتهاد

امام شافعی به عنوان استاد آزاد اندیش و پژوهشگر خستگی ناپذیر جهان اسلام، خود را در دایره‌ی تنگ تقلید و تبعیت بر اجتهادات یک امام منحصر نکرد و حاضر نشد بر کتاب‌ها و نوشتجاتشان، تعلیقات و حواشی بنویسد، بلکه با بینش خاصی که برگرفته از قرآن و سنت رسول جبود، خود را از هر قید و بندی رها ساخت و حق‌گویی و حقیقت طلبی را بر هر چیز و شخصیت دیگری ترجیح داد و به همت ذهن توانا و درایت و تیزهوشی و فهم عمیق و پژوهش‌های گسترده و خستگی ناپذیر خود، توانست به درجه‌ی یک مجتهد مطلق و آزاداندیش توانا ارتقا یابد و همگان به توانایی علمی، کفایت و درایت و دانش و درک گسترده‌ی او اعتراف کنند و در برابرش زانوی ادب بر زمین نهند.

امام هرچند مدتی نسبتاً طولانی در خدمت امام مالک به شاگردی پرداخت و بر خلاف سایر شاگردانش، بیش‌تر در دوران جوانی و میانسالی امام مالک در محضرش بهره‌ها برده و فقه و حدیث و سایر علوم دینی مربوط را به صورت رو در رو و شفاهی احذ نموده و به شدت تحت تأثیر مدرسه‌ی اهل حدیث قرار گرفته بود. بارها فرمود: «إِذا ذُکر العلماءُ فمالك النجم وما أحد امنَّ علیَّ من مالك بن انس..» [۲۴]. «هرگاه نام دانشمندان برده می‌شود، مالک در میانشان هم چون ستاره (درخشان) است و هیچ کس دیگر چون مالک نزد من مطمئن و امین نیست..».

در جایی دیگر فرمود: «مالك بن انس معلمی وعنه اخذتُ العلم» [۲۵]. «مالک بن انس معلم و استاد من است و از او دانش فراگرفته‌ام».

در این زمان، به عنوان فقیهی مالکی مذهب شناخته می‌شد و در بغداد با اهل رأی به مجادله می‌نشست و در برابر آنان از مذهب مالک دفاع می‌کرد و هرگاه می‌فرمود: «قال صاحبُنا... ذهب صاحبُنا..». منظورش امام مالک بود. تا جایی که قاضی عیاض درباره‌ی مذهب شافعی گفت: «مذهب شافعی از دل مذهب مالکی متولد شد».

چنان که گذشت، امام شافعی خود را در این دایره محدود نکرد و با عقل و ذهن توانا و خلاق و جستجوگر خود، به تحقیق و پژوهش بیش‌تر پرداخت و حق را بر هر نوع دوستی و علاقه و مصلحت‌طلبی و رابطه‌ی ترجیح داد و هنگامی که متوجه شد برخی آراء و نظریات امام مالک جای بحث و گفتگو دارد، بدون فوت وقت، دست به کار شد و به نقد و بررسی گسترده و موشکافانه‌ی آن‌ها پرداخت و در این زمینه کتاب مشهور «اختلاف مالک و شافعی» را به رشته‌ی تحریر در آورد. گروهی معتقدند که امام شافعی به این خاطر کتاب مذکور را نوشت، چون می‌دید که برخی از شاگردان و پیروان مذهب مالک برای شخصیت امام خود نوعی عصمت قایلند و معتقدند که لُب و حقیقت اسلام همان است که امام مالک می‌گوید، به عمامه و عصایش تبرک می‌جستند. حتی حافظ بیهقی روایت می‌کند که: «امام شافعی به این دلیل دست به تألیف کتاب «اختلاف مالک و شافعی» زد، چون به اطلاع ایشان رسانیده بودند که گروهی در اندلس به عمامه‌ی امام مالک توسل جسته و به دعای طلب باران (استسقا) رفته‌اند و هرگاه به آنان گفته می‌شد که «رسول خدا جچنان فرمود»؛ آنان می‌گویند: «امام مالک چنین گفت». امام شافعی فرمود: «امام مالک نیز مانند سایر انسان‌ها، دانشمندی اسلامی است که خطا و اشتباه نیز دارد». همین مسأله باعث شد تا کتاب مذکور را بنویسد. او همواره می‌فرمود: «نمی‌خواستم چنان کنم، ولی یک سال تمام استخاره کردم و از خدا أدرخواست خیر و نیکی نمودم» [۲۶].

چنان که امام شافعی در آغاز همین کتابش اعلام می‌دارد، هدف او از نوشتن آن کتاب بیان اشتباهات این مذهب در خصوص استدلال به احادیث بوده است؛ زیرا در نحوه‌ی اختلاف احادیث و چگونگی استدلال به آن‌ها، نوعی عدم هماهنگی و حتی تضاد را مشاهده می‌نمود و بسیاری از فقهای بزرگ مذهب مالکی به این حقیقت اعتراف کرده و بر آن‌ مهر تأیید نهاده‌اند و مسأله‌ی توسل به عمامه و غیره، اگر هم صحت داشته باشد، چون راوی آن معلوم نیست، فرع آن محسوب می‌گردد و باید همین مطلب را برخاسته از حق‌نگری و بینش توحیدی و اخلاص در عمل و مبارزه با شخصیت‌پرستی و دوری از تقلیید محض و دعوت به تحقیق و پژوهش از جانب امام شافعی دانست و هنگامی که به بغداد می‌رسد، از طریق امام محمد بن حسن شیبانی بر اصول و فروع مذهب امام ابوحنیفه اطلاع حاصل می‌کند، سپس به نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازد و سرانجام کتاب «حجّه» را در رد برخی نظریات آنان به رشته‌ی تحریر در آورد و بعدها در مصر همین کتاب خود را مورد بازبینی مجدد و کلی قرار داد و از بیان برخی اشتباهات و لغزش‌های اجتهادی خود هیچ باکی نداشت و با شجاعت و شهامت تمام، بسیاری از آراء خود را نیز مردود و غیر قابل قبول اعلام کرد. این حق‌طلبی و حقیقت‌خواهی او را وادار کرد تا به نقد و بررسی مجدد نظریات خود بپردازد و برخی تألیفات خود را از نو بازبینی کند.

در روایتی آمده است که روزی به امام بویطی فرمود: «در تألیف کتاب‌هایم نهایت سعی و تلاشم را به کار برده‌ام تا مطلبی را فرو نگذارم، باز یقین دارم که در آن‌ها اشتباهات فراوانی وجود دارد؛ زیرا خداوند أدر کتاب خود می‌فرماید:

﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِیرٗا[النساء: ٨٢].

«اگر از سوی غیرخدا آمده بود در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا می‌کردند».

از شما شاگردان و پیروان خود می‌خواهم با دیدی نقادانه به کتاب‌ها و نظریات و فتاوای اجتهادی من بنگرید و هرگاه در آن‌ها مطالبی یافتید که با قرآن و حدیث در تضاد بود، من همین حالا اعلام می‌کنم که از ذکر آن مطلب پشیمانم و هیچ وقت راضی نخواهم شد که آن را به من نسبت دهند» [۲۷]. خطیب بغدادی درباره‌ی تدوین کتاب «الرساله» می‌نویسد: «عبدالرحمن بن مهدی، محدث و امام علم عراق و دانشمند زمان، نامه‌ای برای امام شافعی نوشت و درخواست کرده بود که قواعد و قوانینی را که در اثنای تدریس و مناظره و بحث، تقریر کرده است، به صورت کتابی درآورد و برای او بفرستد، امام ابتدا به دلائل خاص خود نمی‌پذیرد و بعدها به اصرار محدث معروف علی بن المدینی، استاد امام بخاری، آن را می‌پذیرد و مطالب اصول فقه را در کتابی جداگانه به رشته‌ی تحریر در آورد و برای عبدالرحمن ابن مهدی فرستاد و چون در زبان عربی رساله به معنی فرستادن و مرادف کلمه‌ی ارسال است مردم آن کتاب را رساله‌ی شافعی خواندند ولی خود امام شافعی از آن به «الکتاب، یا کتابی» نام برده است. این کتاب، اولین کتاب امام در دوره‌ی اجتهاد آزاد او است و اولین کتابی است که در اصول فقه و قوانین استنباط احکام به رشته‌ی تحریر در آمده است و بیشتر مورخین و اهل تحقیق امام شافعی را واضع و مبتکر قواعد علم اصول فقه دانسته‌اند [۲۸]. تا جایی که امام ابوثور و کرابیسی گفته‌اند: «قبل از آمدن امام شافعی به بغداد کسی از قوانین استنباط احکام (اصول فقه) آگاهی نداشت».

[۲۴]- الانتفاء، الحافظ بن عبدالبر الاندلسی، ص۵۳. [۲۵]- همان. [۲۶]- مناقب الشافعی، الحافظ البیهقی: ج۱. [۲۷]- توالی التأسیس، ابن حجر عسقلانی: ص۶۲. [۲۸]- معجم الأدباء: یاقوت حموی جلد ۱۷، و ابن خلدون جلد ۲، و ابن خلکان جلد ۴ صفحه‌ی: ۱۶۵، و دائرة المعارف اسلامی.