پیام حضرت ابراهیم (÷) به دعوتگران
حضرت ابراهیم بت شکن دعوتگری است نمونه. همیشه صدای او همراه با حرکت و تلاش در بین دعوتگران نفس نفس میزند.
او با دیدی وسیع و نگرشی گسترده به جهان و جهانیان مینگرد. او همه زمین را خانه خود و آسمان را سقف آن میبیند. هر جا که ملک خدای اوست ملک اوست!
بهجهانخرمازآنمکهجهانخرمازاوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟
ساقیا باده بده شادی آنکاین غم ازاوست
پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است
چوبرایندرهمهراپشتعبادتخمازاوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهء عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
او ظلم و ستم طاغوتیان را هرگز تحمل نمیکند. هر آنگاه که نمرودی عرصه زندگی بر او به تنگ آورد سوار بر دو پای همت خویش ره هجرت برمیگزیند. از عراق به ترکیه, و از ترکیه به شام, و از شام به فلسطین و مصر و به سرزمین حجاز..
برای ابراهیم بزرگ دعوت و هدف مهم است نه میخ شدن در شهر و دیار خود و کمر خم کردن در مقابل طاغوتیان.. او آزادیش را به هیچ قیمت و بهایی نمیفروشد..
او ظالمان و طاغوتیان و مستبدان را افرادی بیمار میداند که غرور شیطانی در آنها رخنه کرده، و مالیخولیای فکری گرفتهاند و چون دیوانهای که بر بلندای قله کوه ایستاده مردم را موریانی کوچک و حقیر میبیند، به مردم نگاه میکند. ابراهیم از مردم میخواهد که آنها نیز بدون توجه به بزرگی کوه, تنها او را بر قله غرورش چون پشهای ناچیز ببینند, و به او اجازه ندهند از حد خود تجاوز کند.
و چون جامعه بخود ظلم میورزد و طاغوت را کوهی استوار تصور میکند و در برابر او کمر خم میکند، ابراهیم (÷) هجرت را بر ذلت ترجیح میدهد..
ابراهیم دعوتگر با اسلوبی بسیار برازنده یک مؤمن گمراهان را خطاب میکند. او گمراه را فردی بیمار و نیازمند دلسوزی میداند. انسانی که شیطان در عقلش رخنه کرده، تخم غرور بر دلش گذاشته!
پدر بت تراشش را با کمال ادب و دلسوزی صدا میزند:
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡٔٗا ٤٢﴾
[مریم:۴۲].
«هنگامی که به پدرش گفت: «ای پدر! چرا چیزی را میپرستی که نه میشنود، و نه میبیند، و نه هیچ مشکلی را از تو حلّ میکند؟!».
و چون دعوت او گوش شنوائی نمییابد، به صراحت به پدرش میگوید که این شیطان است که چهره حقیقت را در دیدگاه تو مسخ نموده، زشتی را زیبا نمودار کرده، تو در حقیقت سنگ را نمیپرستی بلکه شیطانی که در سنگ موج میزند را پرستش و عبادت میکنی. شیطانی که بر هوا و هوست چیره شده است:
﴿يَٰٓأَبَتِ لَا تَعۡبُدِ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ عَصِيّٗا ٤٤ يَٰٓأَبَتِ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ فَتَكُونَ لِلشَّيۡطَٰنِ وَلِيّٗا ٤٥﴾[مریم: ۴۴-۴۵].
«ای پدر! هرگز شیطان را نپرست که شیطان سخت با خدای رحمان مخالفت و عصیان کرد!* ای پدر، از آن سخت میترسم که از خدای مهربان بر تو قهر و عذاب رسد و (به دوزخ) با شیطان یار و یاور باشی».
اما عقلها در زنجیر تقلید کورکورانه و در دام شیطان از اندیشیدن بازماندهاند. اینجاست که دعوتگر جوان ما باید کمر منکر و زشتی بزرگ را با پتک حقیقت درهم شکند...
و اینجاست که ابراهیم بت شکن میشود!..
و چون در مقابل عقلهای حیرت زده و مدهوش و پریشانی که حقیقت را با چشمان خود نظارهگرند میایستد، خواب آنها را به مسخره گرفته میگوید؛ از بت بزرگتان بپرسید که چه کسی خدایانتان را شکسته! نکند کار همین بت بزرگ باشد؟!
﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ ٦٣﴾[الأنبیاء: ۶۳].
«ابراهیم (در مقام احتجاج) گفت: بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است، شما از این بتان سؤال کنید اگر سخن میگویند».
تیر دعوتگر پیروز به هدف میخورد. عقلها در یک آن به فکر فرو میروند:
﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٦٤﴾[الأنبیاء: ۶۴].
«آنگاه با خود فکر کردند و باهم گفتند: البته شما ستمکارید (که این بتان عاجز و بیاثر را میپرستید نه ابراهیم که آنها را درهم شکسته است)».
شرم و حیاء از تقلید کورکورانه بر همه چیره میگردد. ناخودآگاه به حقیقت تلخ اعتراف میکنند:
﴿ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ ٦٥﴾[الأنبیاء: ۶۵].
«و سپس همه سر به زیر شدند و گفتند: تو میدانی که این بتان را نطق و گویایی نیست».
اینجاست که دعوتگر با زیرکی عقلها را به اندیشیدن وا میدارد:
﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦﴾[الأنبیاء: ۶۶].
«ابراهیم گفت: پس چرا خدا را (که هر نفعی به دست اوست) رها کرده و بتهایی را میپرستید که هیچ نفع و ضرری برای شما ندارند؟».
ابراهیم از آنها جز اندیشیدن و بها دادن به عقلهایشان هیچ نمیخواهد. با دلسوزی و آه غمگینی که از دلش برمیآید تلاش میکند مردمی که شیطان مغزهایشان را مسخ کرده، تصوراتشان را دگرگون نموده را بیدار سازد:
﴿أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧﴾[الأنبیاء: ۶۷].
«اف بر شما و بر آنچه به جز خدای یکتا میپرستید، آیا شما عقل خود را هیچکار نمیبندید؟».
این نمونه و الگوی دعوتگری مردم را به پیروی از عقل و منطق و علم دعوت میکند:
﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي قَدۡ جَآءَنِي مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَمۡ يَأۡتِكَ فَٱتَّبِعۡنِيٓ أَهۡدِكَ صِرَٰطٗا سَوِيّٗا ٤٣﴾[مریم:۴۳].
«ای پدر، مرا (از وحی خدا) علمی آموختند که تو را آن علم نیاموختهاند، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راستت هدایت کنم».
و چون به سرزمین ماه و ستاره پرستان میرسد، بتهایی که در آسمان تصور شدهاند، و از توان پتک ابراهیمی نیست که کمر آنها را درهم شکند، دعوتگر بزرگ هیبت و جلال این بتهای بیجان را به نمایش میگذارد. برای آنها چنین تصور میکند که به فرض محال آنها برحقند و باید ستاره را پرستید. ولی چون ستاره غروب میکند، با پتک منطق ابراهیمی بر سر عقلهای خمول و خوابآلود میزند؛ چگونه بپرستم چیری را که دوام ندارد؟ پس در روز روشن که ستارهها در خوابند چه کسی بدادم میرسد؟! ماه نیز اینچنین از میدان بدر برده میشود. و نهایتا گرز گران ابراهیمی بر سر خورشید فرو میآید و عقلهای حیران بناگاه متوجه خدای رحمان؛ خالق آسمانها و زمین، حکیم و علیم و رحمان و رحیم و عزیز و قادر مطلق میشوند:
﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ ٧٦﴾[الأنعام: ۷۶].
«پس چون شب بر او نمودار شد ستاره درخشانی دید، گفت: این پروردگار من است. چون آن ستاره غروب کرد گفت: من چیزهای غروب کردنی و ناپدید شدنی را دوست ندارم (به خدایی نخواهم گرفت)».
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ ٧٧﴾[الأنعام: ۷۷].
«پس چون ماه تابان را دید گفت: این خدای من است. وقتی آن هم ناپدید گردید گفت: اگر خدای من مرا هدایت نکند همانا من از گمراهانم».
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ ٧٨﴾[الأنعام: ۷۸].
«پس چون خورشید درخشان را دید گفت: این است خدای من، این بزرگتر است. چون آن هم ناپدید گردید گفت: ای قوم من، من از آنچه شما شریک خدا قرار میدهید بیزارم».
﴿إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩﴾[الأنعام: ۷۹].
«من با ایمان خالص روی به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز از مشرکان نیستم».
و این است راه و رسم ابراهیمی...