حالا با حاجی بیاییم به خانهاش:
در خانه بروی میهمانان باز میگردد.. چاپلوسهایی نیز پلاکاردهای بزرگی که بر آن نوشته: «فرخنده سعادت بازگشت مبارک جناب حاج فلان و همسر محترمه شان حاج علانه از سفر ملکوتی حج بیت الله الحرام را به ایشان و همه خویشان تبریک و تهنئت عرض میداریم. امضاء: چاپلوس فلانی و خانواده»! و... را بر در و دیوار خانهاش آویزان میکنند.
فرزندان حاج آقا نیز جوال پر از تسبیحهای مشهدی را باز کرده، گالن ده لیتری آب زمزم را که حاجی زحمت آوردنش را کشیده در بشکهی آب ۵۰۰ لیتری خالی کرده، ۵۰۰ کیلو خرما نیز از بازار خریده کمر بسته منتظر رسیدن میهمانها میشوند.
میهمانهای زن و مرد سیلوار به خانه حاج آقا حملهور میشوند، و گروه ضربت خدمتگذاری نیز سراسیمه از میهمانها پذیرایی میکنند: اول یک استکان کوچک آب... میهمانی که از ته دل ایمان دارد که آب شهر خودش است برای ادای احترامات دروغین بسوی قبله نشسته مثلا حمد و ثنا و دعایی خوانده با یک خروار دعاهای تعارفی آب به «اصطلاح» زمزم را سر میکشد. استکان نعلبکی به آشپزخانه میروند تا سه عدد خرمای بلوچستان و یک تسبیح مشهدی روی بشقاب بلورین چینی خدمت میهمان برسد. و چندی بعد هم سه تکه شیرنی اصفهان و یک استکان چای گیلان... و در بین همه این رفت و آمدها و تئاترهای تکراری دعاهای دروغین و تعارفات رشتی...
البته در طول همه این مدت حاج آقا یکسر حرف میزند، از بازارهای مکه و مدینه میگوید. و از شجاعت و دلیریش که چگونه توانسته «ماشین لباسشویی کنترل از راه دور» را از فرودگاه رد کند. و با چه دلیری و مردانگی ـ البته با زبان بیزبانی ـ توانسته افسر فرودگاه جده را قانع کند که ماهوارهی دیجیتالی را ضمن بار به حساب نیاورد. آخر ما ایرانیهای بیچاره در فقر و فلاکت بسیار شدید ماهوارهای قرار داریم! ما بدبختهای بیچاره و فلک زده از استعمال این نعمت بزرگ قرن جدید محروم ماندهایم! شما را به خدا اجازه دهید من این ماهواره را ببرم؛ آقای افسر شما نمیدانید که بچههایم چقدر بیچارهاند که نمیتوانند فیلمهای هندی و رقصهای دختران لخت و... ـ هزار و یک کثافت ـ ... دنیای بیبند و بار غرب را ببینند!..
خلاصه اینکه حاج آقا از وراجی و به تصویر کشیدن بازوهایش هیچ کم نمیآید. البته اگر چند تار ریش روی چانهی یکی از مهمانهای بسر رسیده ملاحظه شود حاج آقا ریتمی محترمانهتر به خود گرفته از آب و هوای مکه و مدینه میگوید، و از کولرها و پنکههای حرم، و از سنگ محراب و سقف و منبر، و از رنگ و شکل آدمهای مختلفی که در طواف دیده، و از اینکه از شدت تقوا و پرهیزگاری و دشمنیاش با شیطان دمپایی خودش را از پا کشیده و در «رمی جمرات» به سر شیطان پدر سوخته زده و چند تا فحش غلیظ هم بارش نموده...
اینست همان خر عیسی که چون به مکه رفت و بازگشت همان خر ماند!...
سؤالی که خودش را مطرح میسازد اینست که پس حاجی واقعی کیست؟!..
حاجی واقعی آن کسی است که رسم و رسومات جاهلیمآبانه جامعه را لگد زده، خدایش و تنها او را مد نظر دارد.
خودی را گیر و محکم گیر و خوش زی
مده در دست کس تقدیر خود را
و در این روزگار پر فساد در کالبدی از معنویات به جنگ زمانه خراب میرود:
چو رومی در حرم دادم اذان من
از او آموختم اسرار جان من
به دور فتنهی عصر کهن او
به دور فتنهی عصر روان من
و هرگز به حرفهای این وآن، وطعنههای مردم بها نمیدهد.
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سر وکاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
چرا که او میداند از برای رضایت الهی و پاداش بهشت او همه این رسومات و حرفهای مردم و زندگی دنیا هیچ و پوچ است.
بهشتی بهر پاکان حرم هست
بهشتی بهر ارباب همم هست
مبلغ سفر حجش را قطره قطره از حلال جمع میکند. و از حجش جز خدا و جز رضایت او هیچ نمیخواهد. هیچ خوش ندارد که مردم او را «حاجی» صدا زنند! عبادتش را به رخ مردم نمیکشد. و در طول سفر حج سعی میکند آنچه از عبادات را که نمیتواند در شهر خودش انجام دهد، ادا کند: طواف ـ نماز جماعت پشت امام حرم ـ سنن و نوافل در حرم ـ نگاه کردن به بیت الله الحرام ـ بوسیدن حجر الأسود و....
و چون عاشق شیدا به مدینه منوره میرود تا با پیامبر اکرم تجدید عهد و میثاق کند. در مسیر هجرت او قدم مینهد تا کسب فیضی از مقام رسالت او برد.
و در حالی از حج بر میگردد که با پیامآور رسالت آسمان عهد و پیمان همکاری بسته است. و چون به شهرش میرسد شعلهای است فروزان که جاهلیتها و نادانیها و بیبند و باریها را از محیط خانه خود و خویشان میزداید. و راه دعوت و تبلیغ و اصلاح را برمیگزیند. او با پیامبر خدا عهد و میثاق بسته که چون او زندگی کند، از یاران و پیروان او باشد. محمدی باشد در بین قوم و ملت خویش...
اگر کسی به تبریک گویی او آید با اشکهای شوق رسالت قلب سنگی او را در هم شکند. و در او روح عشق به خدا و رسولش را بدمد.
این مرد در مکه جز عبادت، و در مدینه جز تصور عشق به دین ندیده است... بازاری ندیده تا خبر آن دهد. مردم ندیده تا از آنها بگوید.. هر چه دیده و ندیده تنها خدا بوده و عشق به او، تنها رسول خدا بوده و مهر او، تنها یاران رسول خدا بودهاند و فداکاریها و دلیریهای آنها... بوی قرآن بوده و ندای زنده رسالت قرآن...
این است حاجیای که با کوههایی از گناه رفته بود و امروز چون آیینهای پاک از همه پلیدیها باز گشته... قلبش صفحه ایست سفید سفید.. که جز جواهر عشق به خدا و رسولش در آن هیچ نیست!..
حاج آقا!..
آیا واقعا شما به حج رفتهاید؟!...
پرسشی است که در خلوت تنهایی ازخود بپرسید. اگر جوابتان «بله» بود، سجده شکر در پیشگاه الهی بجای آورید. و اگر «خیر» سجاده توبه را با اشک ندامت بشویید...
حجتان مبارک .. عباداتتان قبول درگاه الهی ... و گناهانتان بخشوده رحمت پروردگار بادا!...
حج مبرور وسعي مشكور وذنب مغفور....