پسرت را در راه رضایت خداوند سر ببر...
شاید برای بسیاری از ما تصور چنین امری ناممکن باشد. و حتما با شنیدن این پیام لرزه بر انداممان افتاده، مات و حیرت زده واماندهایم که پیر بت شکن چه خواهد کرد؟! آیا وحی الهی را کابوسی تلخ تلقی کرده، خود را از این مصیبت تلخ کنار میکشد؟
آیا دست زاری به درگاه خداوند دراز نموده، از پروردگارش درخواست میکند او را معذور دارد؟!
بیگمان هر چیزی در تصور ما میگنجد مگر آنچه ابراهیم بدان لبیک گفت!..
جان ابراهیم مجنون گشت اندر شوق او
تیغ را بر حلق اسماعیل و اسحق میزند
پدر مهربان پیر در کنار پسرش مینشیند، در حالیکه احساسات و عواطف پدری در چشمانش موج میزند، دست شفقت و مهر بر سر جگرگوشهاش کشیده به آرامی بدو میگوید:
﴿يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ﴾[الصافات: ۱۰۲].
«... پسرکم! همانا من در خواب میبینم که تو را ذبح میکنم، پس با تأمل بنگر رأی تو چیست؟ ..».
سخنی که گوشها با شنیدنش منگ، چشمها تار، هوش و هواس از سر بیرون پریده، دست و پا به لرزه افتاده، انسان از خود بیخود بر زمین میافتد..
ولی این پسر اسماعیل است!.. اسماعیلی که از نسلش حبیب و دوست خدا؛ خاتم پیامبران و فخر عالمیان (علیه الصلاة والسلام) بیرون خواهد آمد.
اسماعیل چون پدر بیدرنگ و بدون کوچکترین توجهی به احساسات و عواطف بشری خود، به ندای حق گردن نهاده، سرش را بالا گرفته در چشمان اشک ریز پدر خیره شده میگوید:
﴿يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٠٢﴾[الصافات: ۱۰۲].
«.. پدرم آنچه به آن مأمور شدهای انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهی یافت».
پدری با ایمانی سترگ که کوههای سر به فلک کشیده در مقابلش به پاس احترام میایستند، و پسری به شفافیت و ملکوتی فرشتگان که آسمان در وصف او میگوید:
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١﴾[الصافات: ۱۰۱].
«پس ما او - ابراهیم _ را به پسری بردبار مژده دادیم».