شیعه در دادگاه وجدان و عقل

بخش سوم: امامت اثناعشر، بن بست‌های تاریک و پرسش‌های بی‌پاسخ

بخش سوم: امامت اثناعشر، بن بست‌های تاریک و پرسش‌های بی‌پاسخ

شیعیان عزیز! امامت از بزرگترین پایه‌های مذهب شما و بلکه مهمترین اصل از اصول دین در مذهب شیعه اثناعشری است، شما معتقدید وجود امام بعد از پیامبرص یک واقعیت ضروری و ناگزیر است، که مردم بدون وجود امام هیچ راه و چاره‌ای ندارند، سپس مدعی هستید که این امام واجب الوجود و معصوم و طبعا بلافصل علی بن ابی طالبسبوده است. ما در این زمینه چند پرسش مهم خدمت شما ارائه می‌کنیم که حتما برای آن پاسخ قانع‌کننده خواهید داشت و مطمئن هستیم که این پرسش‌ها حتما زوایای پنهان و تاریک عقیده شما را روشن خواهد کرد که یا با قناعت به عقیده و باورهایتان خواهید چسبید و در قانع کردن دیگران نیز به شما کمک خواهد کرد و یا این که در باورهای کنونی خود تجدید نظری عاقلانه خواهید نمود.

بلی! شیعیان عزیز! اگر می‌گفتید: امت اسلامی از علمای دین بی‌نیاز نیست و تعدادی مشخص نمی‌کردید و عصمت را لازمه آن قرار نمی‌دادید، قطعا با شما همنظر می‌بودیم اما ادعای شما خیلی بزرگ و ببخشید غیر منطقی و خلاف عقل است، شما می‌گویید: امت اسلامی بعد از پیامبرص به امام معصومی نیازمند است سپس دیگری و دیگری و دیگری تا عدد دوازده، اینجا توقف می‌کنید و امت مثل روز اولی که پیامبرص وفات کردند باز بی‌امام می‌گذارید!! جالب است! شگفت انگیز این که برای این دوازده نفر عصمت مطلق شبیه عصمت انبیاءقائل هستید، و عجیب‌تر این که طبق مذهب شیعه اثناعشری راز و انگیزه ضرورت این دوازده امام این است که: امت صحت و درستی هیچ بخشی از دین را جز از کانال امامان دوازده‌گانه نمی‌تواند بفهمد! پس شیعیان عزیز با توجه به این عقیدۀ عجیب و شگفت‌انگیز از شما می‌پرسیم:

پرسش اول: شما مدعی هستید که جز از طریق امامان درستی و نادرستی هیچ بخشی از دین را نمی‌توان فهمید! درست است! مگر شما نمی‌گویید که: علی بن ابی طالبس در زمان خلافت ابوبکر و عمر و عثمان مظلوم بود! و حقش را غصب کرده بودند، حتی اراده‌اش را سلب کرده بودند، ایشان در وضعیتی بود که از ترس ظالمان و غاصبان جرأت اظهار حق را نداشت، و با این که با چشم می‌دید که امت محمدص همه با هم علیه دین خدا و شریعت مصطفیص سازش و توطئه می‌کردند و با دروغ و نیرنگ علیه اسلام مشغول فعالیت بودند اما هیچ کاری نمی‌توانست انجام دهد و به ناچار مهر سکوت بر لب گذاشته بود؟! و فقط غصه می‌خورد! شما همین عقیده را دارید درست است! از سوی دیگر شما این را قبول دارید که با توجه به وعده‌ای که خداوند متعال نموده قطعا مطمئن هستیم و یقین و باور کامل داریم که قرآن کریم محفوظ و مصون مانده و هیچگونه تحریفی به آن راه نیافته است هیچ چیزی از آن کم نشده و مطلبی هم به آن افزوده نشده درست است! پرسش این است که در آن بیست و پنج سالی که ابوبکر و عمر و عثمانشخلافت را بدست داشتند و حکومت را می‌کردند و علی ابن ابی طالبس مظلوم و ناتوان بود و جز سکوت و غم و غصه کاری نداشت امت اسلامی در سراسر جهان که تماس و دسترسی با امام معصوم نداشته و قرآن را از امام نیاموخته از صحت و درستی قرآن چگونه مطمئن بوده که این کلام خداست؟ شما مدعی هستید که هر چیزی که از طریق امام به دست امت نرسد نمی‌تواند درست باشد، چونکه پیامبرص همه دین را فقط به معصومین آموخته و ائمه معصومین تنها کانال مورد اعتماد خدا و پیامبرص برای منتقل کردن دین به مردم هستند، پس آیا به نظر شما در زمان خلافت عمر فاروق در عراق و شام و یمن و ایران مصر امامان معصومی بوده‌اند که قرآن را به مردم آن دیار آموخته‌اند که تا امروز آن را می‌خوانند؟! به چیزیکه کتاب‌های تاریخ و رجال بدست می‌دهند این است که بارزترین چهره‌ها در آن زمان عبدالله بن مسعود در کوفه و ابوموسی اشعری در بصره و ابو الدرداء در شام و معاذ بن جبل در فلسطین به عنوان استاذ و معلم قرآن حضور داشته‌اند و البته همراهان و شاگردان دیگری نیز همراه آنان بوده است اما هیچکدام آنان از امامان دوازده‌گانه شما نبوده‌اند، تنها امام معصوم شما در آن علی ابن ابی‌طالبس بوده که نه تنها مورد بی‌مهری و کم لطفی امت اسلامی قرار گرفته بود که متأسفانه (طبعا به ادعای شما) در کمال مظلومیت و تنهایی و بی‌کسی، مظلوم و منزوی در مدینه منوره زندگی می‌کرد!!

پس شما شیعیان عزیز یا باید بگویید: قرآنی که امت اسلامی در آن مقطع تاریخی! دوران حکومت ظالمان و غاصبان! و دوران مظلومیت اهل بیت و ائمه معصومین! می‌خوانده‌اند باطل است، زیرا که از امام معصوم نگرفته و نیاموخته‌اند که در این صورت اسلام از اساس باطل می‌شود!! یا این که اعتراف کنید که آن قرآن همان کلام معجز الهی است که از طرف خداوند نازل شده و کاملا صحیح و درست بوده که از رسول خداص آموخته شده است پس در این صورت ملزم به اذعان و اعتراف به این واقعیت می‌شدید که امت اسلامی در قرآن کریم که مهمترین بخش دین و شریعت است به امام معصوم نیازی نداشته است پس در سایر مسائل به طریق اولی به امام معصومی محتاج نیست.

پرسش دوم: شما می‌گویید: پیامبرگرامیص علی ابن ابی طالب را با نص به امامت تعیین کردند.

منظور از امامت چیست؟ یعنی امامی که به ادعای شما هیچ بخشی از شریعت اسلام را جز از کانال این امام معصوم نمی‌توان فهمید چه وظایفی به عهده دارد؟ اگر امر و نهی عادی است که با اصل ادعا درست در نمی‌آید، اما اگر می‌گویید: که همانند پیامبرص واجب الاطاعت است و اختیار حلال و حرام دارد و مانند پیامبرص که صاحب شریعت است نمی‌توان حرف ایشان را رد کرد و اطاعت امام مانند اطاعت پیامبرص وابسته به اطاعت خداست، پس همه امت اسلامی و هرکسی که معنی نبوت و رسالت را می‌داند به شما خواهد گفت: این محال است که در چنین مواردی کسی شریک پیامبرص باشد، و قرآن این اندیشه را با صراحت کامل باطل اعلان می‌کند، ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِكُمۡ إِصۡرِيۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَكُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٨١[آل عمران: ۸۱].

«و آن گاه که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که چون کتاب و حکمت به شما دادم، و پیامبرى تصدیق کننده آنچه [از کتاب‌هاى آسمانى که‏] با شماست به سویتان آید. باید به او ایمان آورید و او را یارى دهید. فرمود: آیا اقرار کردید و عهد مرا بر این امر پذیرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. فرمود: گواه باشید و من [نیز] با شما از گواهانم». و پیامبر گرامیص می‌فرمایند: «لَوْ كَانَ مُوسَى حَيًّا لَمَا وَسَعَهُ إلا اتِّبَاعِي»«اگر موسی÷هم زنده می‌بود چاره جز پیروی از من نداشت». پس وقتی پیامبران أولو العزم نیز اگر در عصر پیامبر محمد مصطفیص می‌بودند ملزم به پیروی از ایشان می‌شدند، پس غیر پیامبر چگونه می‌تواند با پیامبرص شریک باشد، شما هم این را مانند سایر مسلمانان قبول دارید که هرکس غیر پیامبر را با پیامبر مساوی بداند زندیق شناخته می‌شود.

پرسش سوم: شما عقیده دارید که امام معصوم است، و در همه آنچه که امر و نهی می‌کند چیزی دهد اطاعت و تصدیقش واجب است و به هیچ عنوان بحث کردن و دلیل و علت پرسیدن از ایشان درست نیست، و هرچه امام بگوید قطعا از طرف خدا و رسول می‌گوید.

هر کسی که به نبوت ایمان دارد حتی اهل کتاب از شما می‌پرسند پس فرق بین پیامبر و امام چیست؟ حتما خواهید گفت: به پیامبرانوحی نازل می‌شود، می‌پرسیم: چرا وحی نازل می‌شود؟ مگر نه این است که فلسفه نزول وحی این است که مردم از آن‌ها اطاعت مطلق کنند، و در هر آنچه که آنان می‌گویند و به خدا نسبت می‌دهند مردم حرف آن‌ها را بی‌چون و چرا باور کنند؟ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ[النساء: ۶۴].

«و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که به اجازه خدا مورد اطاعت و فرمانبرداری قرار گیرد». بنابراین به عقیده شما آنچه که پیامبران الهی با کمک وحی بدست می‌آورده‌اند یعنی اطاعت مطلق امامان شما عین همان را بدون وحی حاصل می‌کرده‌اند. همچنان‌که همه می‌دانیم و در کتب حدیث و سیرت و تاریخ مفصلا درج شده و قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده که ﴿إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا ٥[المزمل: ۵]. «ما سخنى دشوار بر تو نازل خواهیم کرد». پیامبر گرامیص وحی را به تحمل رنج و مشقت فراوان دریافت می‌کردند. به گونه‌ای که گویا مصیبتی سخت و دشوار برایشان مستولی می‌شود و در اثنای نزول وحی حتی در سردترین شب‌های زمستان ایشان از عرق خیس می‌شوند. پس فرق بین پیامبر و امام در عقیده شما این است که پیامبرص برای مطیع کردن امت و حرف شنوی از صاحب وحی رنج و مشقت فراوانی تحمل کردند اما ائمه معصومین با راحتی کامل بودن تحمل بار مسئولیت این اطاعت و حرف شنوی را از مردم حاصل نمودند!! نمی‌دانیم شما عزیزان شیعه دقت کرده‌اید یا خیر؟ فکر نمی‌کند که این نوع اعتقاد در واقع طعن و توهین بزرگی به مقام نبوت و رسالت و حاملان این امانت باشد؟!

پرسش چهارم: خداوند متعال در کتاب عزیزش بیان فرموده که کلام پیامبرش شریعت و قانون الهی مأخوذ از خداوند متعال است لذا می‌فرماید: ﴿۞وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيمٞ ٥١[الشوری: ۵۱]. «براى هیچ بشرى ممکن نیست که خداوند با او سخن گوید مگر به الهام یا از پس پرده یا [اینکه‏] رسولى بفرستد و [آن رسول‏] به حکم او (خداوند) هر چه را [خداوند] بخواهد، نازل کند. که او بلند مرتبه فرزانه است». سه وسیله در اینجا معرفی کرده که پیامبر الهی ÷به این سه وسیله می‌توانند کلام خدا را دریافت کنند.

۱- ﴿وَحۡيًابه این ترتیب که فرشته‌ای کلام خدا را در قلب رسول و پیامبر القاء کند که در نتیجه پیامبر خدا با علم یقین مطمئن شود که این أمر از جانب خداست.

۲- ﴿مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍاین که خداوند با پیامبرش از پشت پرده سخن بگوید. چنانکه با موسی÷سخن گفت و چنانکه شب معراج با پیامبر گرامی‌اش محمد مصطفیص سخن گفت.

۳- ﴿أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚاین که پیامبر آسمانی‌اش که جبریل÷است را بفرستد که با پیامبر زمینی‌اش سخن بگوید و بر او وحی نازل کند.

این سه وسیله دریافت کلام الهی است.

مورد چهارم هم هست که خواب است. و خواب انبیاءوحی است، و البته این از خصوصیات پیامبران است که خوابشان وحی است. کس دیگری در این خصوصیت با پیامبرانشریک نیست لذا خداوند متعال در داستان ابراهیم÷فرمود: ﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡيَ قَالَ يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ قَالَ يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٠٢[الصافات: ۱۰۱-۱۰۲].

«و او را به فرزندى بردبار مژده دادیم. پس چون [فرزندش به سنّى‏] رسید که [مى‏توانست‏] همپاى او تلاش کند، گفت: فرزندم، من در خواب دیده‏ام که من [دارم‏] تو را سر مى‏برّم، بنگر تو چه نظر دارى. [فرزندش‏] گفت: پدرجان، آنچه را فرمان مى‏یابى انجام بده. مرا- اگر خدا بخواهد- از شکیبایان خواهى یافت».

بنابراین امر و دستوری که ابراهیم÷در خواب دریافت کرد قطعا وحی الهی است و این انحصارا ویژگی پیامبراناست.

حالا پرسش ما از شیعیان عزیز این است که: کلام امام چگونه وحی الهی و شریعت مأخوذ از خداوند یا رسولشص است، بر چه اساسی و با چه منطق و برهان استدلالی؟ اگر بگویید به یکی از این چهار روش مذکور! پس شما مدعی هستید که امام در دریافت وحی با پیامبرص شریک است! و اگر بگویید ائمه غیب می‌دانستند!! پس شما عقیده دارید که آن‌ها در الوهیت با خداوند متعال شریک هستند، زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ[النمل: ۶۵]. «بگو جز الله کسانی که در آسمان و زمین هستند غیب نمی‌دانند». و اگر می‌گویید: آن‌ها از پیامبرصنقل می‌کنند! پس دیگران چرا نتوانند این کار را بکنند، در این صورت چرا فقط ائمه؟! و چرا معصوم؟! و چرا دوازده نفر؟! هر کسی که با شروط معروف راوی عادل نقل کند به او و روایتش اعتماد می‌شود!! دین و فهم دین و روایت آن که منحصر به خانواده پیامبرص و دوازده نفر نیست! که سایر مردم نتوانند در آن نقش داشته باشند. پس شما شیعیان عزیز استحضار دارید و این واقعیت روشن و ملموس را درک می‌کنید که ادعای شما مبنی حجت بودن قول امامان این که آنان مانند کلام رسول اللهص شریعت مأخوذ از کلام خداست ادعایی گزاف و بی‌دلیل است، و بقیه مردم نیز مانند امامان می‌توانند راوی و ناقل دین باشند بدون این که منصب امام داشته یا معصوم باشند.

شما شیعیان عزیز! اگر در ابعاد مختلف عقیده امامت دقت کنید با کمال شگفتی در خواهید یافت که اختیارات و ویژگی‌های موروثی و منحصر به فردی که شما برای امام (که رحمت خداوند بر همه آنان باد) در نظر گرفته‌اید شباهت بسیاری به یک دیکتاتور دارد تا یک جانشین پیامبر. خداوند متعال رسول گرامی‌اشص را چنین توصیف نموده ﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ بِضَنِينٖ ٢٤[التکویر: ۲۴]. یعنی پیامبرص در امر وحی بخیل نیست، با توجه مفهوم این آیۀ کریمه کسی که علم دین را که، تمام افراد امت، بعد از ایشان شدیدا به آن محتاج و نیازمند هستند از سایر امت باز می‌دارد و انحصارا در اختیار یک نفر می‌گذارد بخیل است یا نه؟! خدا صفت بخل را بخصوص در امر وحی و دین از پیامبرص نفی می‌کند اما متأسفانه بنابر عقیدۀ شیعه پیامبرص دقیقا در امر وحی و علم دین چنان بخیل معرفی می‌شود که داشته‌های نبوت رسالت خود را جز یک پسر عمو از تمام احاد امت باز می‌دارد!! عجبا! این چه معمای است؟!

پرسش پنجم: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ[إبراهیم: ۴]. «و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر همزبان قوم (امتش) تا این که دین را برای آنان بیان کند». و می‌فرماید: ﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ[المائدة: ۹۹]. «و نیست بر عهده پیامبر مگر رساندن آشکار»و می‌فرماید: ﴿بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ[النحل: ۴۴]. «و ما قرآن را برتو فرو فرستادیم تا این که برای مردم بیان کنی آنچه را که به سوی آنان فرود آمده است». و می‌فرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ[المائدة: ۶۷]. «ای پیامبر! آنچه که از پروردگارت بر تو نازل شده برسان و اگر چنین نکردی گویا رسالت او را نرساندی». این‌ها و بسیاری آیات دیگر می‌رساند که پیامبران و طبعا پیامبر ماص آنچه که از عقاید و احکام شریعت از طرف خداوند بر آنان نازل شده را برای مردم کامل و آشکار و بدون هیچ کم و کاستی رسانده و بیان کرده‌اند. بیان و تبلیغ پیامبرانه.

حال ما از عزیزان شیعه می‌پرسیم: آیا با بیان و تبلیغ آشکار پیامبرص صحبت حجت خدا بر مردم تمام شده یا خیر؟ طبعا هر مسلمان خواهد گفت: بله حجت تمام شده است، و به هیچ عنوانی نمی‌توان مواردی را استثناء کند، زیرا در این صورت عکس مفهوم این آیات کریمه را مدعی خواهد شد و این که گویا دستور خداوند و مسئولیت پیامبرص (نعوذ بالله) محقق نشده است! بنابراین با توجه دستورات اکید خداوند و قوت و توانایی و صداقت و امانت داری پیامبرص باید اذعان کرد که با بیان ایشان حجت خدا بر تمام مخلوقات مکلفش تمام شده است و چنین اذعان و اعترافی الزاما مقتضی این است که بگوییم: با بیان پیامبرص امت مسلمان از بیان هرکس دیگری بی‌نیاز شده است فقط یک چیز باقی مانده و آن وصیت رسول گرامیص است که شاهدان و حاضران آنچه دیده و شنیده و آموخته‌اند به دیگران که غائب هستند برسانند.

بنابراین کسانی که می‌گویند: امت اسلامی بعد از وفات پیامبرص در امر تبلیغ دین همچنان‌که به پیامبرص نیازمند بودند بازهم به شخص معین دیگری محتاجند که دین را برایشان بیان کند و برساند لازمه چنین گفتار و عقیده‌ای این است که تبلیغ و بیان پیامبرگرامیص کافی نبوده و این که دین اسلام جز به وسیله شخص معین زنده‌ای که مانند پیامبرص هر گفتار و کردارش مأخوذ از کلام خداوند باشد، قابل فهم و بقاء و استمرار نیست، بنابراین فهم و درک و آموزش عقلا و نقل و روایت شاگردان پیامبر هر چند که راستگو هم باشند و صحبت و همنشین و شاگردی و همراهی و همرزمی یاران و شاگردان حتی اگر بیست و سه سال هم طول بکشد بازهم ارزش و اعتباری ندارد و به آن‌ها نمی‌توان اعتماد کرد. آری، عزیزان شیعه! با صراحت و بدون رو در روای چنین برداشتی از دین آسمانی الله، و چنین عقیده‌ای در اسلام در واقع تمام دین را به فساد و تباهی کشاندن و به بیان و تبلیغ صاحب رسالتص طعن و توهین وارد کردن است، و فراتر از این باید گفت: در این صورت دین آسمانی الله که دستور و منشورش قرآن کریم بود و معلم و استادش پیامبرص بوده (نعوذ بالله) به یک تشکیلات سری و زیر زمینی بیشتر شباهت دارد تا یک دین آسمانی.

پرسش ششم: شیعیان عزیز! می‌توانید بفرمایید شمایی که امامت علی بن ابی طالب و فرزندان و نوادگان (انحصارا حضرت حسینس) را اصلی از اصول دین می‌دانید چگونه آن را شناختید و باور و یقین کردید و مطمئن شدید که واقعا و حقیقتا امامت یک مغلطه و سؤفهم نیست و اصلی از اصول دین است؟! قبلا باهم صحبت کردیم و این امر برای شما روشن شد که نیازی به تکرار آن نیست، گفتیم: تمام راه‌های نقل و روایت از پیامبر گرامی‌مانص برای شما مسدود است جز به وسیله افراد اندکی که شما معتقد هستید با سایر امت در توطئه و سازش غصب خلافت و تحویل آن به ابوبکر صدیقسشریک نبوده‌اند، بنابراین در تمام امت اسلامی جز همین پنج شش نفر کسی وجود علی نصی روایت کنند خواهیم گفت: ما چرا باید چنین نصی را بپذیریم و به آن اعتماد کنیم. آیا صرفا به همین دلیل که راویان آن ثقه و قابل اعتماد هستند چه معصوم باشند و چه نباشند؟ اگر چنین است پس شما برای اثبات مهمترین اصلی از اصول دین خود معتقدید که نیازی به امام معصوم نیست، یعنی نقل معصوم از معصوم شرط نیست فقط ثقه بودن کافی است، پس بنابراین در سایر امور دین که به اعتبار اهمیت پایین‌تر از امامت هستند نیز لزومی به امام معصوم نیست و این خلاف ادعای شماست که «در هیچ بخشی از امور دین جز به وسیله امام معصوم شناخته نمی‌شود»!!

اما اگر علت قبول نص امامت این باشد که آن‌ها امام معصوم هستند، پس اول باید عصمت‌شان را ثابت کنید و بعد از آن‌ها به عنوان ائمه معصومین حدیث و روایت نقل کنید، باز و برای آنکه از آن‌ها روایت نقل کنید باید نصی بیاورید که عصمت‌شان را ثابت کند پس تسلسل باطل فرخ و تخم مرغ همچنان ادامه خواهد داشت، پس چنانکه ملاحظه می‌کنید شما امامت و عصمت را قبل ثبوت این نص اثبات کردید! به عبارتی دیگر شما اصلا برای ادعای خود هیچ دلیلی ندارید، چون اگر امامت قبل بحث درباره چنین نصی ثابت است پس این نص نمی‌تواند دلیل امامت باشد، پس شما در حقیقت مذهب خود را بر هیچ بنا کردید! و آنچه را علمای شما گمان می‌کنند که دلیل است در واقع از دید عقلانه نه تنها دلیل نیست که به دلیل و برهان شباهت هم ندارد!.

پرسش هفتم: شیعیان عزیز گرامی! بیایید با هم مثال دیگری را مرور کنیم که ثابت می‌کند ادعای نیاز شما به امام معصوم درست نیست، امام جعفر صادق/و ÷که امام ششم شماست و مذهب شما در باب فقه به ایشان منسوب است لذا خود را جعفری می‌نامید و از ایشان در اصول و فروع در مذهب شما روایات زیادی وجود دارد. اما شگفت این که راویان غیر معصوم شما ده‌ها هزار روایت از ایشان نقل کرده‌اند، بنابراین پرسش این است که: وقتی امام جعفر صادق خود توانست علم خودش را مستقیما و بدون واسطۀ معصوم به شما منتقل کند پس پیامبرص چرا نتوانند دین را به صحابه غیر معصومشان برسانند که آنان به سایر امت منتقل کنند بدون این که نیازی به معصوم باشد؟! چرا نمی‌گویید که: ما هیچ حرفی از امام صادق که امام معصوم است جز از زبان امام موسی کاظم که از طریق علی بن ابی طالب ابو المعصومین و حضرت حسن و حسینبامام دوم و سوم نمی‌پذیریم؟!

پرسش ما روشن است که وقتی بدون واسطۀ معصوم و توسط افراد عادی و حتی خارج از خانوادۀ اهل بیت می‌توان به علم و دانش دینی امام صادق دست یافت پس چرا نمی‌توان به علم و دانش رسول اللهص بدون واسطۀ معصوم دست پیدا کرد؟! در حالیکه عصمت پیامبرص محل اتفاق تمام امت است اما عصمت ائمه اثناعشر فقط ادعای اقلیت شما شیعیان عزیز است؟! و با این تفاوت اساسی دیگر که شاگردان رسول اللهص عاشق و شیفته کلام پیامبر عزیز‌شان بودند و محبت و ارادت و جان فشانی‌شان نسبت به پیامبرص زبانزد خاص و عام است در حالیکه بارزترین شاگردان ائمه زندگی مبهم و پر تناقضی دارند و حتی اهانت‌های‌شان نسبت به امامان اهل بیت واضح و روشن است و بهانه تقیه بر فرض اگر جزئیاتی را بتواند محقق کند اما لکه‌های زشت زندگی آنان را نمی‌تواند پاک کند؟! اما اگر شما اصرار دارید که در نقل و روایت دین واسطه معصوم شرط است. پس باید تمام آنچه که زراره بن اعین و محمد بن مسلم و یزید بن معاویه و ابوحمزه بطائی و ابوبصیر مرادی از امام جعفر صادق نقل کرده را باطل اعلان کنید مگر آنچه که از طریق معصوم بعدی یعنی امام موسی کاظم از امام جعفر صادق نقل شده باشد! با توجه به قاعده عصمت شما روایت کاظم از صادق هم اعتباری ندارد تا آنکه از معصوم بعدی نقل شود یعنی امام هشتم علی موسی الرضا همان روایات کاظم را از صادق روایت کند به همین ترتیب تا این که برسید به امام غائب! که صد در صد البته به ایشان دسترسی ندارید! پس خلاصه چنین می‌شود که پیامبر خداص دین را به علی بن ابی طالب منتقل کردند، ایشان به امام حسن و ایشان به امام حسین از معصوم به معصومی دیگر تا این که رسید به معصوم دوازدهم که طبعا ایشان را انظار پنهان شدند و در زمان حیاتشان هم تماس حضرت مهدی با امت! از طریق چهار نفر بود که به نواب اربعه معروف هستند و قطعا کسی ادعای عصمت برای آن‌ها نکرده بنابراین نتیجه این می‌شود که دین خدا از کانال معصومین به سلامت عبور کرده تا به حضرت مهدی غائب رسیده است و چون بعد از ایشان معصوم دیگری نبوده بنابر این دین و کماله نزد ایشان محفوظ است!! پس شما عزیزان شیعه این معما را نیز باید حل کنید که آیا دین را حتما باید معصوم روایت کند یا خیر؟ اگر می‌گویید: بله، پس فعلا دینی وجود ندارد چون دین با غیبت آخرین معصوم دین هم غائب شده است، و اگر می‌گویید: خیر شرط نیست می‌پرسیم پس به نقل صحابه که شاگردان مستقیم پیامبرصبودند چرا اعتماد نمی‌کنید؟!

پرسش هشتم: شما عزیزان شیعه حتما با ما موافقید که خداوند متعال بسیاری از احکام شرعی را در کتاب عزیزش روشن و آشکار بیان کرده است مانند نماز، روزه و زکات و حج و معاملات و نکاح و طلاق و میراث و شکار و ذبح و خوردنی و نوشیدنی و غیره و قرآن در تمام این موارد بیان روشن و صریحی دارد که بر هیچکس مشتبه نمی‌شود، محال است که درباره آیه‌ای (غیر از شرح و تفسیر) که طبیعی است دو نظر متفاوت وجود داشته باشد یکی بگوید: این آیه درباره نماز است و دیگری بگوید: خیر درباره زکات است، یکی بگوید: این آیه درباره حج است و دیگری بگوید: خیر میراث است!

همچنین ناممکن است که مثلا درباره آیه ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ[البقرة: ۱۸۳]. یک انسان عاقل و سالم شک کند و بگوید: این آیه به فرض بودن روزه ربطی ندارد، یا آیه ﴿وَءَاتُواْ حَقَّهُۥ يَوۡمَ حَصَادِهِۦۖ[الأنعام: ۱۴۱]. از حکم زکات صحبت نمی‌کند، یا آیه ﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ[البقرة: ۲۷۵]. سود و یا ربا را حرام نکرده است، و ده‌ها و صدها مورد دیگر از این نمونه‌ها که در قرآن کریم فراوان است.

شما عزیزان شیعه! آیا تا به حال از علمای محترم تان پرسیده‌اید که: وقتی خداوند درباره اینگونه مسائل فرعی و جزئی اینگونه آیات صریحی در کلام مجیدش آورده که هیچکس درباره مصداق آن جرأت اختلاف ندارد پس چرا درباره مهمترین اصل دین که (به عقیده شما) امامت است یک آیه صریح و روشن و آشکار نیاورد که فرصت هرگونه اختلافی را از بین ببرد و دل مؤمنین را خنک کند! مگر نه این است که قرآن بیان‌کننده برای مردم آمده است؟! مگر غیر از این است که قرآن شفا و درمان بیماری‌های مختلف بویژه بیماری‌ها و ناراحتی‌ها و افسردگی‌های درون سینه است، پس چرا قرآن کریم امامت را صریح و آشکار و قاطع بیان نکرد تا غیر مؤمنین حجب و بهانۀ مخالفت نداشته باشند و در عین حال دل‌های مؤمنان شفا یابد و چشم‌شان خنک گردد و حجت و برهان‌شان بر دیگران غالب گردد. من به این کاری ندارم که فلان آیه به تفسیر شما که کسی دیگری آن را نمی‌تواند بفهمد اشاره به امامت علی بن ابی طالبسدارد! پرسش ما از یک آیه صریح واضح و قاطع است که مجال برای اختلاف نظر باقی نگذارد! آیه‌ای که عقیده امامت را آشکار بیان نماید، و علی بن ابی طالب را امام معرفی کند تا این که به وسیله آن بتوانیم مخالفان امامت را که با انکار آن به عنوان مهمترین اصلی دین کل اسلام را به فساد کشیده‌اند را ساکت کنیم!! این چگونه اصلی در دینی بلکه مهمترین اصلی دین است که هدایت و ضلالت، سعادت و شقاوت، نجات و هلاکت، درستی و روشنی و حتی مسیر آینده و ابدی انسان بهشت و دوزخ به آن بستگی دارد، اما یک در قرآن کریم نیست که آن را اثبات کند اما شکار وضو و حیض و تیمم و حتی سخنرانی مورچه و هدهد در قرآن وجود دارد اما از امامت خبری نیست! شگفت و عجبا! مگر قرآن کریم نفرمود: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِلَّ قَوۡمَۢا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰهُمۡ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ ١١٥[التوبة: ۱۱۵]. «خداوند بعد از این که قومی را هدایت کرد گمراه نخواهد نمود تا این که برای آنان بیان کند آنچه را که به وسیله آن از خدا می‌ترسند و تقوا حاصل می‌کنند». چرا خداوند در قرآن کریم احکام خوردن و نوشیدن و نکاح و طلاق و حیض و تیمم را بیان می‌کند اما مهمترین اصل دین را که بدون فهم و اعتقاد آن نمی‌توانیم از عذاب خدا در آخرت نجات حاصل کنیم در قرآن بیان نمی‌کند؟!

چگونه است که قرآن کریم جز متشابهات و موارد استثنایی عموما آسان و قابل فهم است بویژه در عقاید و احکام کاملا عام فهم است اما وقتی نوبت به امامت مهمترین اصل دین و عقیده می‌رسد به معمای تبدیل می‌شود که برای فهم آن به متخصصان و نخبگانی احتیاج می‌کنیم که مانند بعضی علمای محترم شما علم لدنی داشته باشند و یا ده‌ها سال زحمت و ریاضت کشیده باشند تا بتوانند طلسم‌های پیچیده این معما را باز کنند و پس از صغرا کبرای ده‌ها و صدها مقدمات فلسفی را از امامت و عصمت وا بکشایند و نیتجه بگیرند که از‌شان نزول فلان آیه و ترجمه و تفسیر فلان آیه در فلان کتاب ضعیف و گمنام و فلان راوی مجهول و دروغ پرداز یا قطع و برید فلان روایت و کمک گرفتن از فلان فیلسوف غربی سرانجام ثابت کنند که بله امامت مهمترین اصل دین است!!

آری، شیعیان عزیز! ادعایی که علمای محترم شما مطرح می‌کنند مانند این است که مثلا فلان پادشاه به ملت خودش اعلان کند که فلان روز همه شما جمع شوید که موضوع بسیار مهمی را می‌خواهیم اعلان کنم، موضوعی که مسیر کشور و امنیت و آسایش آینده ما به آن وابسته خواهد بود، مردم این کشور اعلان پادشاه را شنیدند، و به یکدیگر منتقل کردند تا جاییکه همه با خود و در مجالس و محافل کوچک و بزرگ از اعلان پادشاه صحبت می‌کردند که این چه موضوعی خواهد بود که اینقدر مهم است و آینده ما و صلح و امنیت کشور و جنگ و صلح به آن بستگی دارد؟! وقتی که فرصت موعود فرا رسید و پادشاه شروع به سخن گفتن کرد از نظام جدید راهنمایی و رانندگی، از شهرداری و مسائل مربوط به آن و از این قبیل مسائل سخن گفت، وقتی سخنرانی‌اش تمام شد، و دنبال کارش رفت یکی در جمع آمد و گفت: پادشاه واقعا درباره مسیر کشور و امنیت و جنگ و صلح صحبت کرد اما با رمز و اشاره صحبت که جز من و این چند نفر همراه من کسی آن را نمی‌فهمد بیایید که حرف‌های پادشاه را برای شما توضیح بدهم!!

پس شیعیان عزیز! این است داستان امامت و عصمت که از یک جمعیت حد اقل صد و بیست هزار نفری حاضر در حجة الوداع فقط پنج شش نفر راوی و حامی و مفسر امامت هستند!! و آن را (آنهم به ادعای بعدی‌ها) مهمترین اصلی دین می‌دانند!!

شیعیان عزیز! حالا که روشن شد که امامت مهمترین اصلی دین و حتی اصل کوچکی از دین هم نیست شما می‌توانید بپرسید که اگر امامت مهمترین اصلی دین نیست پس چیزی می‌تواند مهمترین اصل اسلام به عنوان کاملترین دین الهی باشد، شاید مناسب باشد که در اینجا، اختصار دیدگاه اهل سنت را مطرح کنیم که ما چه چیزی را بزرگترین و مهمترین اصل دین می‌دانیم که خداوند آن را در قرآن کریم که بیان آن در تمام مسائل بیان کافی و شافی و قاطع است بگونه‌ای که هیچ ابهام و غدر و بهانه نمی‌گذارد، شما می‌توانید ملاحظه کنید و بین عقیده اهل سنت و عقیده شیعیان اثناعشری مقایسه نمایید که کدامیک اسلام ناب محمدی است؟! ما همه می‌دانیم و اذعان و باور کامل داریم که قرآن کریم پیغام آسمانی و ارمغان الهی و منشور زندگی بشر است که خداوند آن را بر قلب پاک و منور رسول مکرمص نازل فرموده تا این که به وسیله آن جامعه بشر را به سوی هدایت و سعادت رهنمون گرداند.

﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦[الذاریات: ۵۶].