۲) اختلاف میان مهاجرین و انصار
مهاجرین و انصار بعد از اینکه مسلمان شده بودند، در برابر یکدیگر، شمشیر کشیدند و آمادهی کارزار شدند و نزدیک بود با یکدیگر بجنگند. در این هنگام، رسول خدا ج نزد آنان رفت و گفت: «مَا بَالُ دَعْوَى الْجَاهِلِيَّةِ». «چرا دعوت جاهلیت سر دادهاید».
سپس فرمود: «دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُنْتِنَةٌ» [٧۴]. «این سخنان را کنار بگذارید زیرا سخنانی بدبویند».
با شنیدن این جمله، به گریه افتادند و شمشیرهایشان را به زمین انداختند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
بلی، این همان اخوت اسلامی است که خداوند آن را به مسلمانان ارزانی داشته و به وسیلهی آن بر آنان منت نهاده است. و این، نعمتی است که خداوند آن را فقط به بندگان محبوبش عنایت میکند. و فقط اسلام است که قلبهای متنفر از یکدیگر را کنار هم قرار میدهد طوری که کینههای تاریخی، انتقامهای قبیلهای، خواستههای شخصی و پرچمهای نژادپرستی در برابر اخوت اسلامی، احساس حقارت میکند.
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَا﴾[آلعمران: ۱۰۳].
«و همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را به یاد آورید زمانی که شما با یکدیگر، دشمن بودید. پس خداوند میان دلهایتان، الفت برقرار ساخت. پس در پرتو نعمت خداوند، با یکدیگر، برادر شدید و شما بر لبهی گودالی از آتش بودید. پس خداوند شما را از آن نجات داد».
مورخین با سند صحیح، نقل کردهاند که صحابهش برای غزوهی بنی المصطلق براه افتادند. عمرس بردهای به نام جهجاه داشت. او با مردی از انصار به نام سنانبن وبره، دچار اختلاف گردید. آن مرد انصاری، به شدت خشمگین شد طوری که صدای هر دو بالا رفت. جهجاه گفت: ای مهاجرین! به دادم برسید. و انصاری گفت: ای انصار! به فریادم برسید. و این ماجرا باعث تحریک بسیاری از مردم شد. و سرانجام آن را به گوش رئیس منافقان، عبداللهبن ابیبن سلول، رساندند. او گفت: چقدر خوب گفتهاند: سگات را گرسنه نگهدار تا از تو پیروی کند و سگات را چاق کن تا تو را بخورد. اگر آنان را به شهرمان راه نمیدادیم، او این کار را نمیکرد. پس از بازگشت به مدینه، انسانهای عزیز، افراد ذلیل را از آن، بیرون خواهد کرد.
زیدبن ارقم سخنان او را به رسول خدا ج رساند. آن حضرت÷ به صحابه دستور حرکت داد تا منافقان فرصت پیدا نکنند که در این مورد، سخن بگویند. زیرا همانطور که میدانید منافقان، شایعات را بسیار دوست دارند و بعضی از مردم، هیچ کاری، به جز پخش شایعات ندارند. آنها منتظرند تا اشتباه یا لغزشی صورت گیرد. آنگاه از کاهی، کوهی بسازند و خود را با آن، مشغول کنند و با آبرو و حیثیت مردم، بازی نمایند.
بنگرید که رسول خدا ج چقدر حکیمانه برخورد نمود. به صحابه دستور حرکت داد تا در این مورد، بیشتر صحبت نکنند و مشغول آن نشوند.
به همین خاطر، یکی از بزرگترین راه حلهایی که شایعات را از بین میبرد، و باعث به فراموشی سپرده شدن آنها میشود مشغول ساختن مردم به امور جدی، علم، مسایل علمی و طرح مشکلات بزرگ امت اسلامی است. زیرا مشکلات امت و اسلام، بزرگتر از مشکلات اختلافات است.
اموری مانند نشر اسلام، مبارزه با صهیونیسم بینالمللی، سکولاریسم، کمونیسم، و نصرانیت از اموری هستند که باید به آنها اهتمام ورزید.
سرانجام، رسول خدا ج نزد سعدبن عباده (یکی از سران انصار) رفت و سخنان عبداللهبن ابی را برایش بازگو نمود. سعد گفت: ای رسولالله! اگر شما میخواهید او را میکشیم و یا از ورودش به مدینه، جلوگیری میکنیم. زیرا تو عزیزی و او ذلیل است. عمرس گفت: ای رسول خدا! به من اجازه دهید تا او را به قتل برسانم. پیامبر اکرم ج فرمود:
«يَا عُمَرُ! لاَ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ مُحَمَّداً يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ» [٧۵].
«ای عمر! مردم نگویند: محمد یارانش را میکشد».
روش برخورد صحیح با مخالفان در این مرحله از مراحل دعوت اسلامی، همین است نبیاکرم ج روش دعوتی داشت که براساس آن، حرکت میکرد. وی مصلحت دعوت را در نظر داشت. و در این راستا برای جان و خانواده و فرزندانش، هیچ پروایی نداشت. زیرا میخواست دعوت ادامه پیدا کند و به گوش همه برسد و مردم از آن، پند بگیرند و هدایت شوند.
این از صفات رسول خدا ج نبود که به خاطر خودش، انتقام بگیرد و یا خشمگین شود. بهرحال، آن حضرت ج نگذاشت که عمرس، عبداللهبن ابی را به قتل برساند. سپس فرزند عبدالله بن ابی که فردی مسلمان بود، نزد رسولالله ج آمد و گفت: ای رسول خدا! شنیدهام که میخواهی پدرم را به قتل برسانی. سوگند به خدا، قلبم آرام نمیگیرد که قاتل پدرم را ببینم که روی زمین راه میرود مگر اینکه او را بکشم. پس به من اجازه بده تا هماکنون بروم و سر پدرم را بیاورم. سوگند به خدا که اگر تو بخواهی، او را میکشم زیرا تو عزیزی و او ذلیل است.
عظمت اسلام را تماشا کنید. چگونه میان پدر و پسر، جدایی میاندازد در حالی که پسر از خون و گوشت او بوجود آمده است. ایمانی را مشاهده کنید که در قلب این صحابی بزرگوار راه یافته و در احساسات و تار و پود وجودش نفوذ کرده و مانند خون، در آن، جریان پیدا کرده است. حقا که «لا إله إلا الله محمد رسول الله» شگفتیهایی از ایمان و یقین و شجاعت و امور خارقالعاده، میآفریند که عقلها را حیران میسازد و دانشمندان از تفسیر آنها عاجز میمانند.
بلی، سرانجام، این انسان بدبخت (عبداللهبن ابی) مُرد و فرزندش نزد رسول خدا ج آمده و از آن حضرت ج خواست تا پیراهنش را به او بدهد که پدرش را در آن، دفن کند. رسولالله ج هم پیراهنش را به او داد. سپس از آن حضرت ج درخواست کرد که بر پدرش، نماز بخواند. رسول خدا ج هم به خواستهاش پاسخ مثبت داد. عمرس لباس پیامبر اکرم ج را گرفت و گفت: ای رسول خدا! آیا با وجودی که خداوند تو را از نماز خواندن بر او منع کرده است، بر او نماز میخوانی؟ رسول رحمت ج فرمود: «خداوند مرا مختار گذشته و فرموده است: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾[التوبة: ۸۰].«وَسَأَزِيدُهُ عَلَى السَّبْعِينَ».
«چه برای آنان، طلب آمرزش کنی و چه نکنی. اگر هفتاد بار هم برای آنان، طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد». و من بیشتر از هفتاد بار برای او طلب آمرزش میکنم».
عمرس گفت: او منافق است!! سرانجام، رسول خدا ج و مسلمانان بر او نماز خواندند. آنگاه، خداوند این آیه را نازل فرمود:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦ﴾[التوبة: ۸۴] [٧۶].
«هرگاه یکی از آنان مرد بر او نماز مخوان و بر سر قبرش برای دعا و طلب آمرزش توقف نکن».
گفتنی است که منافقین، سرپیچی کردند و با دستور رسول خدا ج مخالفت ورزیدند و آن حضرت ج را در جنگ، همراهی نکردند. سپس نزد او آمدند و عذری آوردند. مثلاً یکی گفت: من مریضام. رسول خدا ج فرمود: «راست میگویی». در حالی که جسمش مریض نبود بلکه قلبش مریض بود. دیگری گفت: هنگام جنگ، همسرم مریض بود. به او هم فرمود: «راست میگویی». و سومی آمد و گفت: فقیرم و نتوانستم شتری بخرم. به او نیز فرمود: «راست میگویی». سپس، خداوند فرمود: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣﴾[التوبة: ۴۳].
«خداوند از تو گذشت کرد. چرا به آنان، اجازه دادی (که بیرون بروند) پیش از آنکه برای تو روشن گردد که ایشان در گفتههایشان راستگویند و دروغگویان را بشناسی)».
رسول خدا ج عجب دگرگونی بزرگی در این نسل، ایجاد کرد؟ با دعوت خویش، دلها را یکی کرد و با حکمت خود، ارواح را به هم نزدیک ساخت، طوری که یکی از آنان نزد او آمد و گفت: سوگند به ذاتی که هیچ معبودی به جز او وجود ندارد تو نزد من از خودم، محبوبتر هستی. و دیگری گفت: سوگند به خدا، عظمت و احترامش باعث شد که هرگز از نگاه او سیر نشوم. سوگند به خدا، اگر از من بخواهید که او (رسولالله ج) را برای شما توصیف کنم، عظمتاش به اندازهای است که توانایی توصیف او را ندارم.
آنان آرزو میکردند که خونهایشان بریزد و گردنهایشان در هم شکسته شود اما خاری به پای مبارک رسول خدا ج فرو نرود ... این است دوستی واقعی.
[٧۴] بخاری و مسلم. [٧۵] بخاری و مسلم. [٧۶] بخاری (۵/۲۰۶، ۲۰٧)، مسلم (۲٧٧۴).