۳) اختلاف میان معاویه و عبداللهبن زبیر
معاویه، در مدینه، یک مزرعه و تعدادی کارگر داشت. ابن زبیر نیز در کنار او مزرعهای داشت. قابل یادآوری است که در آن زمان، معاویه بر حدود بیست کشور از کشورهای جهان، حکومت میکرد و عبداللهبن زبیر یکی از افراد رعیتاش به شمار میرفت و میان آنان، اختلافات قدیمی نیز وجود داشت. بهرحال، کارگران معاویه، وارد مزرعهی ابن زبیر شدند. ابن زبیر که فردی بسیار خشمگین بود، نامهای بدین مضمون به معاویه نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
از عبداللهبن زبیر، فرزند حواری رسول خدا ج و اسماء ذاتالناطقین به معاویه پسر هند جگرخوار، اما بعد:
کارگرانت وارد مزرعهی من شدهاند. سوگند به ذاتی که هیچ معبودی به جز او وجود ندارد، اگر جلوی آنها را نگیری، به حسابت خواهم رسید!!.
معاویه که فردی بسیار بردبار بود، نامه را خواند و فرزندش یزید را که شخصی متهور و بیباک بود، صدا کرد و نامه را به او نشان داد و گفت: رأی تو چیست؟ چه پاسخی به او بدهم؟
یزید گفت: لشکری به سوی او بفرست که اولش در مدینه، و آخرش نزد تو در دمشق باشد تا سرش را نزد تو بیاورند.
معاویه گفت: نه، راه بهتر از این هم وجود دارد. سپس، چنین نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
از معاویهبن ابیسفیان به عبداللهبن زبیر فرزند حواری رسول خدا ج و أسماء ذاتالنطاقین، السلامعلیکم ورحمةالله و برکاته، و بعد:
اگر دربارهی همهی دنیا، میان من و تو اختلاف بوجود میآمد و تو آن را از من طلب میکردی، دنیا را به تو میسپردم. اینک پس از رسیدن نامهام، مزرعهی مرا به مزرعهی خود و کارگرانم را به کارگران خود، ملحق گردان (برای خود بردار). والسلام
پس از اینکه نامهی معاویه به ابن زبیر رسید، گریست. سپس در دمشق، نزد معاویه رفت و سرش را بوسید و گفت: خداوند، عقلی را که باعث این مقاومات در میان قریش شده است، از تو نگیرد.