دیدگاه اهل تشیع در مورد اهل سنت

فهرست کتاب

«اهل تشیع و ازدواج با اهل سنت»

«اهل تشیع و ازدواج با اهل سنت»

رافضی‌ها در پی حکم بر کافر بودن یا فاسق‌ و گمراه بودن اهل سنت، تمامی احکام فقهی خود را بر اساس این نتیجه مرتب کرده و بر اهل سنت تطبیق داده‌اند.

به همین‌دلیل است که می‌بینیم آن‌ها ازدواج با اهل سنت را جایز ندانسته بلکه ازدواج با یهودی و مسیحی و مجوس را بر ازدواج با سنی ترجیح می‌دهند؛ زیرا اهل سنت نزد رافضی‌ها کافر به شمار می‌روند، اگر چه به گمان آن‌ها لباس اسلام را بر تن کرده‌اند.

این موضوع را در اینجا ذکر کردم زیرا برخی از فریب‌خوردگان می‌گویند که این از اعتقاد رافضه نیست و از آنجایی که این امر نیاز به دلیل‌هایی از کتاب‌های رافضه دارد من این موضوع را در کتاب‌های مورد اعتماد رافضه مورد بررسی قرار دادم تا برخی از غافلان اهل سنت نگویند که این تهمتی آشکار است.

رافضی حسین آل عصفور در کتابش «المحاسن النفسانیة في أجوبة المسائل الخراسانیة» ص ۱۵۴ می‌گوید: «و اما پاسخ به پرسش دومی که می‌گوید بنا بر قول به کافر و نجس بودن آن‌ها آیا ازدواج با دخترها و زنانشان جایز است یا نه؟ آشکار است که هر کس آن‌ها را کافر و نجس می‌داند در منع ازدواج با دختران و زنانشان هیچ شکی ندارد. و ظاهر این است که عطف زن‌هایشان به دخترهایشان از باب عطف عام بر خاص است؛ اصحاب ما ازدواج با ناصبی را منع کرده‌اند اما دو قول دارند: برخی از آن‌ها به صورت مطلق این امر را منع کرده‌اند و برخی دیگر آن را مقید به نواصبی می‌دانند که دشمنی‌ خود را آشکار کرده‌اند. ظاهراً منظور آن‌ها کسی است که ناصبی بودنش را با معنایی که درباره‌ی آن‌ها ذکر کردیم، اثبات کند یعنی با اهل بیت دشمنی کند، به غیر از کسانی که فقط مخالف هستند، چنانکه این قول را برگزیدیم. در اینجا قول حق و درست، عمومیت دادن این منع بر همه است زیرا دلالت روایات اینگونه است و از کسانی که به صراحت عام بودن را بیان کرده‌اند شیخ مفید در رسالة المتعة می‌باشد و روایات در این زمینه بسیار زیاد می‌باشند..

و پس از آنکه روایات در مورد ازدواج با اهل سنت را ذکر می‌کند در صفحه‌ی ۱۵۷ می‌گوید: اگر به این احادیث از اول تا آخرش بیندیشی برایت آشکار می‌شود که حرام بودن ازدواج با ناصبی قطعی است و هیچ تردیدی درباره‌ی آن وجود ندارد زیرا پیش از این دانستی که مقدم داشتن کسی بر علی÷ برای ناصبی بودن کافی است چه دشمنی با آن‌ها یا شیعیانشان را اعلام کند یا نه، بنابراین مقید کردن تحریم به اعلام دشمنی، چنانکه اکثر فقهای ما گفته‌اند یا محقق شدن دشمنی چنانکه برخی دیگر چنین نظری را دارند، در واقع مقید کردن این نصوص است که نیازی به آن وجود ندارد.. او همچنین در ص ۱۶۱ می‌گوید: قولی که می‌گوید اگر آن‌ها اعلام دشمنی نکنند ازدواج با آن‌ها حلال یا مکروه است یا اینکه حکم میان زنان و مردانشان متفاوت است و ازدواج با زنان آن‌ها جایز بوده ولی زنان ما جایز نیست با مردان آن‌ها ازدواج کنند، این قول بسیار ضعیف است؛ بنابراین قول به حرام بودن ازدواج با آن‌ها به صورت مطلق و همیشگی است و شامل هر دو طرف می‌شود و این قول معتمد است مگر اینکه موضوع تقیه در کار باشد...» [۱۰۳].

از آنجایی که رافضی‌ها ازدواج با اهل سنت را حرام می‌دانند برخی از علمای رافضه این حقیقت را که رقیه و ام کلثوم ب از دختران پیامبر ج بوده‌اند و او ج آن‌ها را به ازدواج عثمان بن عفانس در آورده است را انکار می‌کنند.

نعمت‌الله جزائری در کتابش «الأنوار النعمانیة» ج۱ ص۸۰-۸۱ می‌گوید: «اما اینکه می‌گوید عثمان که در داماد [پیامبر ج] بودن با [علی] مشارکت دارد.. می‌گویم: دو دختری که عثمان آن‌ها را گرفت: یکی رقیه بود که عتبة بن ابی‌لهب با او ازدواج کرد و پیش از یکجا شدن او را طلاق داد و رقیه از او آزار و اذیت دید. پس پیامبر ج علیه عتبه دعا کرد که خداوندا سگی از سگ‌هایت را بر او مسلط بگردان پس شیری او را در حالی که میان دوستانش بود درید. پس از وی، عثمان بن عفان با او ازدواج کرد که عبدالله را برای وی به دنیا آورد و او در کودکی وفات یافت، خروسی در چشمانش نوک زد و او بیمار شده و فوت کرد. رقیه در زمان جنگ بدر در مدینه وفات یافت پس عثمان به خاطر دفن او از حضور در جنگ بدر باز ماند و هنگامی که عثمان به حبشه هجرت کرده بود رقیه با او بود. دختر دیگر ام کلثوم بود که عثمان پس از وفات خواهرش رقیه با او ازدواج کرده بود و نزد او وفات یافت.

علما بر سر این موضوع که آیا آن دو دختران پیامبر ج از خدیجه بوده‌اند یا اینکه دخترهای یکی از همسران پیشین خدیجه بوده‌اند اختلاف نظر دارند چراکه روایات مختلف می‌باشند؛ زیرا در ابتدا عتیق بن عائد مخزومی با خدیجه ازدواج کرده و یک دختر برایش متولد شده سپس ابو هاله اسدی با خدیجه ازدواج کرده و هند بنت هاله از او متولد شده بود. سپس رسول الله ج با خدیجهل ازدواج نمود.

این اختلاف مؤثر نیست زیرا عثمان در زمان پیامبر ج از جمله کسانی بود که در ظاهر مسلمان شده و نفاقش را پنهان کرده بود و پیامبر ج مکلف بود بر اساس ظاهر حکم کند مانند ما؛ و او به وصلت با منافقان تمایل داشت به امید اینکه آن‌ها ایمان واقعی بیاورند زیرا اگر پیامبر ج ایمان واقعی را مد نظر داشت خیلی اندک بودند زیرا اغلب صحابه بر نفاق بودند ولی در زمان او آتش نفاق درونشان مخفی بود و به همین دلیل÷ فرمود: مردم همه بعد از پیامبر ج مرتد شدند جز چهار نفر: سلمان و ابوذر و مقداد و عمار، و در این مورد خلافی نیست..».

ابوالقاسم کوفی در کتابش «الاستغاثة في بدع الثلاثة» [ج۱ ص۷۵ به بعد] می‌گوید: «اما آنچه عامه [۱۰۴] می‌گویند که رسول الله ج رقیه و زینب را به ازدواج عثمان درآورد، در مورد درستی ازدواج اختلافی وجود ندارد، بلکه اختلاف ما در این است که آیا رقیه و زینب، دختران رسول الله ج می‌باشند یا نه؟ انسان صاحب رأی و اهل پژوهش هنگامی که اختلافی میان دو گروه مشاهده کرد که هر کدام از آن‌ها ادعا می‌کنند حق با آن‌هاست و خودش بی‌هیچ دلیل و مدرکی به یکی از دو گروه تمایل دارد، بر او لازم است که با نگرش و امتحان، جستجو و سنجش درباره‌ی درستی سخن هریک از دو گروه تحقیق کند؛ پس هرگاه حقیقت و درستی یکی از آن‌ها برایش آشکار شد از میان دو گروه قول صاحب حق را بپذیرد و قول فاسد را به‌گوشه‌ای افکند و زیاد بودن مخالفان و اندک بودن طرفداران او را منصرف نسازد زیرا اهل بینش، فهم، علم و تمییز، حقیقت را بر اساس فراوانی پیروانش نمی‌سنجند و به علت کمی قائلین به آن قول آن را باطل نمی‌دانند به جستجو و تحقیق پرداخته و با نگاه درست و تمییز و پرداختن به شواهد و نشانه‌های مجاب کننده‌ به حقیقت دست می‌یابند ... قطعاً رقیه و زینب همسران عثمان، دختران رسول الله ج و خدیجه همسر رسول الله ج نبوده‌اند و این شبهه به خاطر کمی‌شناخت به نسب‌ها و فهم اسباب برای عوام به وجود آمده است [۱۰۵].

وی همچنین در صفحه‌ی ۸۰ می‌گوید: مشایخ ما از اهل بیت روایت‌های صحیحی درباره‌ی آن دو نقل کرده‌اند که می‌گوید خدیجه بنت خویلد از جهت مادر، خواهری داشته به نام هاله که مردی از بنی مخزوم با او ازدواج کرده بود و از او دختری به نام هاله متولد شد و پس از ابوهاله مردی از تمیم که ابوهند نام داشت با خواهر خدیجه ازدواج کرده و پسری به نام هند بن ابی‌هند و دو دختر برایش به دنیا آورد که این دو دختر به رسول الله ج نسبت داده شدند...

شارح کتاب که در پس نام «کاتب» خود را پنهان کرده است، زحمت پاسخگویی به این هذیان را از دوش ما برداشته است و علت و توجیه مخفی نمودن نامش را نمی‌دانم، در حالی که کتاب کوفی همه‌اش توهین و لعنت به صحابه ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ است. وی در شرح بر کتاب (ج۱ ص۸۹-۹۱) می‌گوید: «نظر صاحب کتاب در مورد زینب و رقیه را مشاهده کردم و اینکه می‌گوید آن‌ها دختران رسول الله ج و خدیجه نیستند و می‌گوید اینکه رسول الله ج رقیه و زینب را پس از عتبه بن ابی‌لهب و ابی‌العاص بن ربیع به ازدوج عثمانس درآورد صحیح است و اختلافی در آن نیست.

اما صاحب کتاب با این سخن، با نظر گروهی از فقها و نسب‌شناسان بزرگی که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت مخالفت کرده است، از جمله علامه شیخ مفید در کتابش «أجوبة المسائل الحاجبیة» هنگامی که در این باره‌ سؤال شد، می‌گوید: زینب و رقیه دختران رسول الله ج بودند و مخالف این قول شاذ است اما اینکه پیامبر ج آن‌ها را به ازدواج دو کافر در آورده این پیش از تحریم ازدواج با کفار بوده و پیامبر ج اجازه داشته آن‌ها را به ازدواج هر کس که صلاح می‌دیده، درآورد، و ابوالعاص و عتبه از لحاظ نسب با رسول الله ج خویشاوند بوده‌اند و آن هنگام جایگاه بزرگی داشته‌اند و شرع عقد با آن‌ها را منع نکرده بود که رسول الله ج به خاطر آن بخواهد از این کار خودداری کند.

وی همچنین در کتاب «أجوبة المسائل السرویة» می‌گوید: «رسول اللهج دو دخترش را پیش از بعثت به ازدواج دو کافر که بت‌پرست بودند در آورد و آن دو: عتبة بن ابولهب و دیگری ابوالعاص بن ربیع بودند. هنگامی که رسول الله ج مبعوث شد میان آن‌دو و دو دخترش جدایی‌ انداخت. عتبه بر کفر از دنیا رفت و ابوالعاص پس از اینکه از اسلام آوردن خودداری می‌کرد، مسلمان شد پس پیامبر دخترش را با همان ازدواج اول به او برگرداند. پیامبرج در هیچ حالتی کافر يا دوستدار و یاور اهل کفر نبوده که بخواهد دخترانش را به کسی بدهد که از دینش برائت جسته و دشمن او باشد. آن دو دختر (زینب و رقیه) همان‌هایی هستند که پیامبر ج آن‌ها را پس از هلاکت عتبه و وفات ابوالعاص، به ازدواج عثمان بن عفان درآورد و پیامبرج بر اساس ظاهر عثمان که مسلمان بود آن‌ها را به ازدواج وی در آورد سپس او تغییر کرد و در مورد اموری که در آینده رخ داده پیامبر ج مسؤول نبوده است و این قول اصحاب ما است. گروه دیگر بر این قول‌اند که وی آن‌ها را بر اساس ظاهر به ازدواج عثمان در آورده و باطن او از پیامبر پنهان بوده است و این‌که خداوند عزوجل نفاق بسیاری از منافقان را از پیامبرش÷ پنهان کند، امری ممکن است، زیرا خداوند ـ سبحان ـ فرموده: ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ [التوبة: ١٠١] «و از ساكنان مدينه [نيز عده‌اى‌] بر نفاق خو گرفته‌اند. تو آنان را نمى‌شناسى، ما آنان را مى‌شناسيم».

بنابراین در میان اهل مکه نیز اینچنین بوده و ازدواج بر اساس ظاهر است نه بر اساس باطن چنانکه بیان کردیم.. [سپس می‌گوید] و ممکن است که خداوند ـ متعال ـ ازدواج با کسی که تظاهر به اسلام می‌کند را برای او مباح کرده بود حتی اگر می‌دانست که در باطن آن شخص نفاق وجود دارد و این را از ویژگی‌هایش قرار داده همانگونه که از ویژگی‌هایش این بود که می‌توانست بیش از چهار زن آزاده را در یک زمان به ازدواج خود در آورد و برایش مباح بدون که بدون مهریه با آن‌ها ازدواج کند، و مواصله [۱۰۶] در روزه و خواندن نماز پس از برخاستن از خواب بدون وضو و مانند آن برایش ممنوع نبود، و این امور مخصوص او بوده و بر عموم مردم ممنوع شده است. این سه پاسخ درباره‌ی این بود که چرا پیامبر ج دخترانش را به ازدواج عثمان درآورد و هر یک از پاسخ‌ها به تنهایی بسنده بود».

عجیب‌تر از همه‌ این است که رافضه ادعا می‌کنند عمر بن خطابس علیس را مجبور کرده تا ام کلثوم دخترش را به ازدواج او در آورد و علیس نتوانست قبول نکند و عباس بن عبدالمطلبس چندین بار تلاش نمود تا علیس را راضی کند زیرا اگر چنین نمی‌شد عمرس مسئولیت آب دادن به حجاج و زمزم را از عباسس می‌گرفت. نمی‌خواهم در این باره سخن را به درازا بکشم بگذارید کتاب‌های رافضه خود از این ازدواج برایمان سخن بگویند، آن‌ها ادعا می‌کنند که عمرس با جنی که خود را به شکل ام کلثوم بنت علی ب در آورده ازدواج کرده و نام این جن سحیفة بنت جریریه از اهل نجران و یهودی بوده است.

از عمر بن أذینه روایت می‌کنند که گفت: به ابوعبدالله÷ گفته شد: مردم علیه ما حجت آورده و می‌گویند: امیر المؤمنین÷‌ دخترش ام کلثوم را به ازدواج فلانی [۱۰۷] در آورد؛ ابوعبدالله در حالی که تکیه زده بود نشسته و گفت: آیا چنین می‌گویند؟ همانا گروهی که چنین ادعا می‌کنند راه به جایی نمی‌برند، سبحان الله، امیرالمؤمنین نمی‌توانست از این کار جلوگیری کرده و دخترش را نجات دهد. آن‌ها دروغ می‌گویند آنگونه که می‌گویند نشده است. فلانی از علی÷ دخترش ام کلثوم را خواستگاری کرد ولی او÷ نپذیرفت. پس او به عباس گفت: به خدا سوگند اگر مرا به ازدواجش در نیاوری سقایه و زمزم را از تو می‌گیرم. پس عباس نزد علی آمده و با او صحبت کرد اما علی نپذیرفت. عباس اصرار کرد و چون امیرالمؤمنین دید که آن شخص به عباس فشار آورده است و آنچه در مورد سقایه گفته را عملی خواهد کرد، امیرالمؤمنین÷ نزد زنی جنی از اهل نجران که یهودی بود فرستاد که نامش سحیفة بنت جریریة بود پس به او فرمان داد که به شکل ام کلثوم در آید و دیده‌ها را از ام کلثوم بپوشاند و او را برای آن مرد فرستاد.پس پیوسته نزدش بود تا اینکه روزی به او شک کرده و گفت در روزی زمین هیچ خانواده‌ای جادوگرتر از بنی‌هاشم نیست. سپس خواست این را برای مردم فاش کند که کشته شد و آن جنی میراث را گرفته و به نجران رفت و امیرالمؤمنین÷ ام کلثوم را ظاهر کرد [۱۰۸].

همچین زراره از ابوعبدالله÷ درباره‌ی ازدواج ام کلثوم روایت کرده که گفت: «آن فرجی بود که از ما غصب کردند» [۱۰۹].

مجلسی این روایت را توضیح داده و می‌گوید: این اخبار با داستان جنی که پیش از این گذشت منافاتی ندارد زیرا آن داستان مخفیانه بوده و تنها خواص از آن مطلع بودند و نمی‌توان با آن علیه مخالفین حجت آورد و همچنین ائمه از آشکار کردن چنین داستان‌هایی برای اکثریت شیعه نیز جانب احتیاط را رعایت می‌کردند چه بسا عقل‌هایشان [۱۱۰] این را نپذیرد و تا اینکه در مورد آن‌ها غلو نکنند. پس معنای این روایت چنین است: در ظاهر و به گمان مردم آن را از ما غصب کردند اگر این داستان درست باشد.

بزرگ رافضه که نزدشان به شیخ مفید معروف است در جواب المسائل السروریة می‌گوید: «روایتی که می‌گوید امیرالمؤمنین÷ دخترش را به ازدواج عمر در آورد ثابت نیست... حتی اگر صحیح باشد به دو صورت است که با مذهب شیعه در مورد گمراهی پیشی‌گیرندگان بر امیرالمؤمنین÷‌ منافاتی ندارد. یکی اینکه این ازدواج بر اساس ظاهر اسلام یعنی شهادتین و نماز به سوی کعبه و اقرار به کلیت شریعت بوده است و اگر چه افضل این است با کسی ازدواج شود که ایمان دارد و ازدواج با آنکه در کنار ظاهر اسلام مرتکب گمراهی‌هایی شده که او را از ایمان خارج می‌کند مکروه است، مگر اینکه ضرورت سبب شود با کسی که در ظاهر اقرار به اسلام می‌کند، ازدواج شود و در این حالت کراهت از بین می‌رود و امیرالمؤمنین ناچار به پذیرش ازدواج دخترش با آن مرد بوده زیرا او را تهدید کرده است و در مورد جان و شیعیانش در امان نبوده است پس بر اساس ضرورت درخواست او را پذیرفته است و در هنگام ضرورت اظهار کلمه‌ی کفر نیز مشروع است ...». [۱۱۱]

سید مرتضی یکی از دو نفری که به دروغ بر زبان امیر المؤمنین خطبه‌هایی را نوشته و در کتابی که نامش را «نهج البلاغه» گذاشته‌اند و به دروغ و بهتان به علیس نسبت داده‌اند می‌گوید: «اگر آنچه ذکر کردیم درست نباشد این غیر ممکن نیست که امیرالمؤمنین÷ این کار را جایز دانسته باشد زیرا او (عمر) در ظاهر مسلمان بوده و به شریعت پایبندی داشته و اسلامش را آشکار کرده است و این حکمی است که بر اساس شریعت صادر شده و از نظر عقلی نیز ناجایز و اشتباه نیست زیرا از نظر عقلی جایز است که الله متعال نکاح با مرتدین با درجات مختلفی که دارند، را برای ما مباح کند و جایز است که ازدواج با یهود و نصاری را برای ما مباح کند همانگونه که نزد اکثر مسلمانان ازدواج با آن‌ها را برای ما مباح کرده است، اگر چه این امر از نظر عقلی روا می‌باشد مرجع در حلال و حرام بودنش شریعت است و کار امیرالمؤمنین÷ برای ما حجتی شرعی است و ما می‌توانیم فعل او را اصلی در جواز به ازدواج در آن آنچه ذکر شد قرار دهیم. آن‌ها نمی‌توانند از این قضیه ما را الزام کنند که ازدواج با یهود و نصاری و بت‌پرستان جایز است، و اگر از نظر عقلی بپرسند، می‌گوییم جایز است اما اگر از نظر شرع بپرسند، اجماع آن را ناجایز دانسته و از آن منع می‌کند.

مجلسی در توضیح کلام دو رافضی یعنی مفید و مرتضی می‌گوید: «من می‌گویم: پس از انکار نص آشکار توسط عمر و دشمنی با اهل بیت درست نیست که بگوییم ازدواج بدون ضرورت یا بدون تقیه بوده است، مگر اینکه گفته شود ازدواج با هر مرتدی جایز است و هیچ‌یک از اصحاب ما چنین چیزی نگفته است و شاید این دو بزرگوار به خاطر شکست دادن مخالف این را گفته‌اند و همچنین انکار اصل این اتفاق توسط شیخ مفید نشان می‌دهد که این امر از طریق آن‌ها ثابت نشده است وگرنه بعد از آمدن روایاتی که ذکر آن‌ها گذشت، انکار این قضیه عجیب است» [۱۱۲].

ما به مجلسی و پیروانش و آنهایی که عقاید فاسد او را دارند می‌گوییم: از این امر تعجب نکن بلکه سزاوارتر است که از اصول عقاید خود و سرگردانی‌تان در گمراهی و جهل تعجب کنی و از انتظار غایب و سرگشته‌ای که هیچ دلیلی بر وجود آن نیست به شگفت آیید؛ مگر دین رافضه چیزی جز مجموعه‌ای از تناقضات و وام‌گیری‌هایی از ادیان و مذاهب دیگر، است؟ خلاصه اینکه شما لباس‌های چهل‌تکه‌ای بر تن کرده‌اید که هر رنگی در آن یافت می‌شود.

رافضی بدبخت نعمت الله جزائری در کتابش «الأنوار النعمانیة» [۱۱۳] می‌گوید: مشکل در مورد اینکه علی÷ ام کلثوم را به ازدواج عمر بن خطاب در آورده آن هم پس از تخلف وی، این است که از عمر چیزهای زشتی آشکار گشته و ارتداد او بزرگ‌تر از هر ارتداد دیگری بوده حتی در روایات خاصه [۱۱۴] آمده که شیطان با هفتاد بند از بندهای آهنین جهنم به بند کشیده شده و به سوی محشر آورده می‌شود پس چون نگاه می‌کند مردی را در برابر خود می‌بیند که فرشتگان عذاب او را می‌آورند و در گردنش صد و بیست بند از بندهای جهنم است، شیطان به او نزدیک شده و می‌گوید: این بدبخت چه کاری کرده که عذابش از من بیشتر شده در حالی که من خلایق را فریب دادم و آن‌ها را به راه‌های هلاکت رساندم. پس عمر به شیطان می‌گوید:‌ من کاری نکردم جز اینکه خلافت علی بن ابی‌طالب را غصب کردم [۱۱۵]. و در ظاهر او سبب بدبختی‌ها و افزایش عذاب خود را کم شمرده است، و نمی‌دانسته که تمام کفر و نفاق و ظلم و ستمی که در دنیا تا قیامت اتفاق می‌افتد به خاطر همین یک کار او بوده است... پس هنگامی که او اینگونه مرتد شده است چگونه در شریعت (ابن سبأ) ازدواج با او جایز بوده است در حالی که خداوند ـ متعال ـ ازدواج با اهل کفر و ارتداد را حرام نموده و علمای خاصه بر این اتفاق نظر دارند.

می‌گوییم: اصحاب ما به صورت عام و خاص این مسئله را حل کرده‌اند:

اول: روایات از امام صادق÷ درباره‌ی این ازدواج، فراوان و مشهور است و او گفته: «او فرجی بود که از ما غصب شد».

در توضیح این گفته‌اند که جایگاه خلافت نزد امیرالمؤمنین علی÷ از همسر و فرزندان و اموال با ارزش‌تر بود [۱۱۶]، چرا که نظام دین و کمال سنت و رفع ستم و زنده کردن حق و میراندن باطل و تمامی فواید دنیا و آخرت به خلافت وابسته است. به همین خاطر است که در زمان معاویه هنگامی که نتوانست از این امر مهم و بزرگ دفاع کند جان‌ها را به خاطر آن فدا کرده و در راهش خون‌ها ریخت تا جایی که به خاطر آن شصت هزار نفر در نبرد صفین کشته شدند که بیست هزار نفر آن‌ها از لشکریان او بودند و حادثه‌ی کربلا مشهورتر از آن است که ذکر شود و اگر ما بپذیریم که او در ترک این امر بزرگ معذور بوده همچنین باید بپذیریم که وی در زمان سه خلیفه نیز در عدم جنگ معذور بوده است .. و تقیه دروازه‌ای است که الله ـ سبحانه ـ برای بندگانش گشوده و آن‌ها را به انجام آن فرمان داده و ملزم کرده است [۱۱۷] و پیامبر ـ علیه الصلاة والسلام ـ آن را واجب نموده و از ائمه طاهرین وارد شده که:‌«هرکس تقیه نکند دین ندارد». بنابراین عذر او ÷ در مورد این امر جزئی و کوچک پذیرفتنی است. همچنین کلینی از ابن ابی عمیر از شام بن سالم از ابوعبدالله÷ روایت کرده که گفت: هنگامی که وی را خواستگاری کرد امیرالمؤمنین÷ به او گفت: او دختربچه است. پس وی به دیدن عباس رفته به او گفت: در من مشکلی وجود دارد. عباس گفت: موضوع چیست؟ عمر گفت: برای خواستگاری نزد برادرزاده‌ات رفتم و او مرا نپذیرفت. به خدا سوگند باید زمزم را به ما برگردانی و هر فضیلتی که داری را نابود خواهم ساخت و دو شاهد خواهم آورد که شهادت دهند او دزدی کرده و دست راستش را قطع می‌کنم. پس عباس نزد او رفته و او را از موضوع با خبر ساخت و درخواست کرد که این موضوع را به او بسپارد پس علی قبول کرد.

اما شبهه‌ای که بر این روایت وارد می‌شود این است که: در اینصورت لازم است عمر در این ازدواج زناکار باشد و عقل چنین چیزی را در مورد ام کلثوم نمی‌پذیرد، اما پاسخ آن به صورت است: یکی اینکه بر ام کلثوم هیچ گناهی نیست نه از لحاظ ظاهر و نه از لحاظ واقعیت و بر عمر از لحاظ ظاهر گناهی نیست و او از نظر شریعت زناکار نیست زیرا ازدواج او بر اساس عقد با اجازه‌ی ولیِ شرعی صورت گرفته است؛ اما از نظر واقعیت عذاب زناکار بر او جاری می‌شود بلکه عذاب همه‌ی بدکاران و اهل زشتی‌ بر گردن اوست. دوم اینکه: وضعیت به گونه‌ای بود که منجر به تقیه شده پس جایز بوده که علی÷ به این ازدواج رضایت دهد تا مبادا او وارد ازدواج غیر مباح شود.

دوم: که توجیه خاص است، بهاء الدین علی بن عبدالحمید حسینی نجفی در جلد از اول از کتابش به نام «الأنوار المضیئة» آن را آورده می‌گوید: من از محمد بن محمد بن نعمان مفید روایت می‌کنم که او از عمر بن أذینه روایت کرده که گفت:‌ به ابوعبدالله÷ گفتم: مردم علیه ما حجت آورده و می‌گویند: امیر المؤمنین÷‌ دخترش ام کلثوم را به ازدواج فلانی [۱۱۸] در آورد؛ ابوعبدالله در حالی که تکیه زده بود نشسته و گفت: آیا چنین می‌گویند؟ همانا گروهی که چنین ادعا می‌کنند راه به جایی نمی‌برند، سبحان الله، امیرالمؤمنین نمی‌توانست از این کار جلوگیری کرده و دخترش را نجات دهد. آن‌ها دروغ می‌گویند آنگونه که می‌گویند نشده است. فلانی از علی÷ دخترش ام کلثوم را خواستگاری کرد ولی او ÷ نپذیرفت. پس او به عباس گفت: به خدا سوگند اگر مرا به ازدواجش در نیاوری سقایه و زمزم را از تو می‌گیرم. پس عباس نزد علی آمده و با او صحبت کرد اما علی نپذیرفت. عباس اصرار کرد و چون امیرالمؤمنین دید که آن شخص به عباس فشار آورده است و آنچه در مورد سقایه گفته را عملی خواهد کرد، امیرالمؤمنین÷ نزد زنی جنی از اهل نجران که یهودی بود فرستاد که نامش سحیفة بنت جریریة بود پس به او فرمان داد که به شکل ام کلثوم در آید و دیده‌ها را از ام کلثوم بپوشاند و او را برای آن مرد فرستاد.پس پیوسته نزدش بود تا اینکه روزی به او شک کرده و گفت در روزی زمین هیچ خانواده‌ای جادوگرتر از بنی‌هاشم نیست. سپس خواست این را برای مردم فاش کند که کشته شد و آن جنی میراث را گرفته و به نجران رفت و امیرالمؤمنین÷ ام کلثوم را ظاهر کرد [۱۱۹].

و می‌گویم: حدیثی که می‌گوید او اولین فرجی بوده که از ما غصب شده بر تقیه با عوام شیعه حمل می‌شود چنانکه پنهان نیست...

ابوالقاسم کوفی همچنین در کتابش «الاستغاثة في بدع الثلاثة» [۱۲۰] شبیه همین سخن را آورده و در بعضی‌ از قسمت‌ها‌ چیزهایی را افزوده است که اگر از اطاله‌ی کلام نمی‌ترسیدم سخنانش را حرف به حرف نقل می‌کردم ولی فکر می‌کنم مطالبی که پیش از این ذکر شد جهت آگاهی شخص مسلمان در مورد موضع‌گیری رافضه از ازدواج عمر با ام کلثوم کافی باشد.

پس از بحث پیرامون ازدواج عمر با ام کلثوم و عثمان با رقیه و ام کلثوم ـ رضی الله عنهم جمیعا ـ به ذکر روایاتی که بیانگر عدم جواز ازدواج با اهل سنت از منابع رافضه است می‌پردازم.

۱- از فضیل بن یسار روایت شده که گفت: از ابوجعفر÷ درباره‌ی زن عارفه (شیعه) پرسیدم که آیا او را به ازدواج ناصبی در آورم؟ گفت: نه، زیرا ناصبی کافر است. گفتم: پس آیا او را به ازدواج شخصی که نه ناصبی است و نه شیعه است در آورم؟ گفت: اگر غیر از این باشد بیشتر دوست‌ دارم [۱۲۱].

۲- فضیل بن یسار از ابوعبدالله÷ روایت می‌کند که گفت: نباید شخص مؤمن با ناصبی که به این امر معروف است ازدواج کند [۱۲۲].

۳- ربعی از فضیل بن یسار از ابوعبدالله÷ روایت می‌کند که گفت: فضیل به او گفت: آیا با زن ناصبی ازدواج کنم؟ گفت: نه و کرامتی ندارند. گفتم: فدایت شوم به خدا سوگند من این را گفتم ولی اگر خانه‌ای پر از درهم برایم بیاورد چنین نمی‌‌کردم [۱۲۳].

۴- از عبدالله بن سنان روایت شده که گفت: از ابا عبدالله÷ در رابطه با ناصبی که ناصبی بودن و دشمنی وی مشهور است سؤال کردم که آیا مؤمن با وی ازدواج می‌کند در حالی که می‌تواند آن را رد کند و ناصبی آگاه نشود؟ گفت: ازدواج زن ناصبی با مرد مؤمن و نیز ازدواج مرد ناصبی با زن مؤمنه و همچنین ازدواج مستضعف با زن مؤمنه جایز نمی‌باشد [۱۲۴].

۵- از فضیل بن یسار نقل شده که گفت: به ابا عبدالله÷ گفتم: همسرم خواهری دارد که بر اعتقاد ماست و تعداد اندکی از اهل بصره عقیدۀ ما را دارند آیا او را به ازدواج کسی که بر رأی و نظر او نیست در آورم؟ گفت: خیر، مصلحت نیست چه خداوند عزوجل می‌گوید: ﴿فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّ [الممتحنة: ١٠] «آن زنان را به کفار بازنگردانید، نه آن زنان برای آن‌ها حلال هستند و نه ایشان برای آن زنان حلال می‌باشند» [۱۲۵].

۶- و دوباره از وی روایت شده که گفت: از ابا عبدالله÷ در خصوص ازدواج با ناصبی سؤال کردم، پس گفت: نه، به خدا سوگند حلال نیست، فضیل گفت: سپس بار دیگر از وی پرسیدم و گفتم: ای جانم به فدایت، در مورد ازدواج با ایشان چه می‌فرمایی؟ گفت: آیا آن زن زنی عارفه [۱۲۶] است؟ گفتم: آری، گفت: زن عارفه تنها نزد مرد عارف قرار داده می‌شود [۱۲۷].

۷- عبدالله بن سنان از ابا عبدالله÷ روایت کرده که گفت: پدرم از او دربارۀ ازدواج با یهودی و نصرانی سؤال می‌کرد و من شنیدم که گفت: ازدواج با آن‌ها از ازدواج با نواصب از دید من خوشایندتر است [۱۲۸].

۸- ابو بصیر از ابا عبدالله÷ روایت کرده که گفت: اگر با یهودی ازدواج کنی از ازدواج با نواصب بهتر است [۱۲۹].

۹- حلبی از ابا عبدالله÷ نقل می‌کند و می‌گوید: دسته‌ای از اهل خراسان از ماوراء النهر نزد وی آمدند، به آنان گفت: آیا با هم‌شهری‌هایتان مصافحه و ازدواج می‌کنید؟ اما اگر شما با آن‌ها مصافحه کنید و دست دهید پیوندی از پیوندهای اسلام با شما قطع می‌شود، و اگر با ایشان ازدواج کنید حجاب میان شما و خداوند عزوجل قطع خواهد شد [۱۳۰].

۱۰- سلیمان حمار از ابا عبدالله÷ روایت کرده که گفت: برای هیچ یک از شما مردان مسلمان جایز نیست که زنی ناصبی را به همسری برگزیند و نیز درست نیست که دخترش را به نکاح مرد ناصبی در آورد و صحیح نیست که دخترش را به وی بسپارد [۱۳۱].

۱۱- فضيل بن يسار می‌گوید: از ابوجعفر÷ درباره‌ی زن عارفه پرسیدم که آیا او را به ازدواج ناصبی در آورم؟ گفت: نه، زیرا ناصبی کافر است [۱۳۲].

۱۲- فضیل بن یسار روایت می‌کند که درباره‌ی ناصبی‌ها سخن به میان آمد پس ابوعبدالله÷ گفت: با آن‌ها ازدواج نکن و ذبیحه‌ی آن‌ها را مخور و با آن‌ها ساکن مشو [۱۳۳].

۱۳- یونس از ابوعبدالله÷ روایت می‌کند که گفت: مرد منافق نباید با زن مؤمن ازدواج کند و مرد مؤمن نباید با زن منافق ازدواج کند [۱۳۴].

۱۴- فضیل بن یسار می‌گوید: از ابوجعفر÷ درباره‌ی ازدواج با ناصبی و نماز خواندن پشت سر او پرسیدم. گفت: با او ازدواج نکن و پشت سرش نماز نخوان [۱۳۵].

۱۵- عبدالله بن بکیر از فضیل بن یسار روایت می‌کند که گفت: به ابو جعفر÷ گفتم: زن من خواهری دارد که رأی و نظر او مشکلی ندارد (شیعه است) و در بصره هیچ کسی نیست نظرت درباره‌ی ازدواج او با مردم چیست؟

گفت: او را تنها به ازدواج کسی در آور که هم‌رأی او باشد و ازدواج با زنی که ناصبی نیست اشکالی ندارد [۱۳۶].

[۱۰۳] المحاسن النفسانیة ص۱۵۴ – ۱۵۷- ۱۶۱. [۱۰۴] یعنی اهل سنت. [۱۰۵] منظور اهل سنت و جماعت است زیرا اصطلاح عوام یا عامه که در کتاب‌های رافضه بسیار به‌کار می‌رود منظور از آن اهل سنت می‌باشد. [۱۰۶] وصل کردن روزه‌ی یک روز به روز دیگر بدون افطار کردن. [۱۰۷] عمر بن خطابس [۱۰۸] بحار الأنوار ج۴۲ ص۸۸ . [۱۰۹] بحار الأنوار ج۴۲ ص۱۰۶، الفروع من الكافی للكلينی. [۱۱۰] اگر شیعیان از عقل خود استفاده می‌کردند که این خرافات و اوهام را در آغوش نکشیده و دین خود قرار نمی‌داند. [۱۱۱] نقل از بحار الأنوار ج۴۲ ص۱۰۷-۱۰۸، الاستغاثة فی بدع الثلاثة ج۱ ص۹۲-۹۴ . [۱۱۲] بحار الأنوار ج۴۲ ص۱۰۸و۱۰۹. [۱۱۳] الأنوار النعمانية، ج۱ ص۸۱-۸۴. [۱۱۴] منظور رافضه است. [۱۱۵] اگر بنا بر ادعای رافضه خداوند متعال بر خلافت و ولایت علیس نص صریحی بیان نموده و از پیامبران عهد و پیمان ولایت او را گرفته است آیا عمر بن خطابس که مخلوقی از مخلوقات الله متعال است می‌توانسته از این امر جلوگیری کرده و سدی محکم در برابر اجرای این فرمان باشد. پس خدای شیعه چقدر عاجز و ناتوان است که نمی‌تواند آنچه اراده کرده را اجرا کند یا شاید برایش بدا پیش آمده و به این نتیجه رسیده که باید با عمرس آتش‌بس اعلام کرده و در آخرت او را عذاب کند. ای قوم شما چقدر کم ‌حیا و کم عقل هستید اگر واقعا ذره‌ای عقل برای شما مانده باشد. برای توضیحات بیشتر به فصل «خدای اهل سنت غیر از خدای شیعه است» از همین کتاب مراجعه بفرمایید که در آنجا حقیقت خدایی که رافضه به آن ایمان دارد بیان شده است. [۱۱۶] همین گفته برای توهین به علیس کافی است چرا که حتی یک شخص عادی حاضر به خواری در مورد ناموسش نمی‌شود. [۱۱۷] ﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا٥ [الكهف: ۵]. [۱۱۸] عمر بن خطابس . [۱۱۹] بحار الأنوار ج۴۲ ص۸۸ . [۱۲۰] ج۱ ص۹۰-۹۶. [۱۲۱] وسائل الشيعة للحر العاملی ج۷ ص۴۳۱، التهذيب ج۷ ص۳۰۳ . [۱۲۲] وسائل الشيعة ج۷ ص۴۲۳، التهذيب للطوسی ج۷ ص۳۰۲ الاستبصار للطوسی ج۳ ص۱۸۳ . [۱۲۳] وسائل الشيعة ج۷ ص۴۲۳ . [۱۲۴] المحاسن النفسانیة: ص ۱۵۵. [۱۲۵] همان: ص ۱۵۵. [۱۲۶] زن عارفه: يعنی زن شيعه. [۱۲۷] همان: ص ۱۵۵. [۱۲۸] همان: ص ۱۵۵. [۱۲۹] المحاسن النفسانیة: ص ۱۵۵. [۱۳۰] همان: ص ۱۵۵. [۱۳۱] همان: ص ۱۵۵. [۱۳۲] وسائل الشيعة ج۷ ص۴۲۷، الاستبصار ج۳ ص۱۸۴ . [۱۳۳] وسائل الشيعة ج۷ ص۴۲۷، التهذيب ج۷ ص۳۰۳، الاستبصار ج۳ ص۱۸۴ . [۱۳۴] وسائل الشيعة ج۷ ص۴۳۴ . [۱۳۵] بحار الأنوار ج ۱۰۰ ص۳۷۸ . [۱۳۶] بحار الأنوار ج۱۰۰ ص۳۷۸ . و خمینی می‌گوید: برای زن مؤمنه جایز نیست که به نکاح مرد ناصبی در آید و همچنین برای مرد مؤمن درست نیست که زن ناصبی را به همسری برگزیند چه مرد و زن ناصبی حکم کفار را دارند و لو اینکه اسلام آورده باشند. و اهل تشیع معتقدند که اهل سنت پس از مرگ زبانشان منقلب گشته و با زبان دوزخیان سخن می‌گویند بدین علت که آنان دوستدار ابوبکر و عمر و عثمانش هستند، محمدرضا طبسی نجفی در کتاب خود (الشیعه و الرجعه) جزء دوم ص ۱۴۸ به نقل از بحار الانوار۹/۵۵۴ در فصل: (از جان بخشی‌هایی که وی÷ ابراز داشته است) از امام صادق÷ نقل می‌کند که گفت: علی÷ خویشاوندانی از بنی مخزوم داشت روزی یکی جوانان ایشان نزد وی آمد و گفت: ای دائی برادری داشتم با وفات وی بسیار محزون و غمگین شدم، علی÷ گفت: دوست داری آن را ببینی؟ گفت: آری، گفت: با هم عازم قبر آن شخص شدیم، و علی÷ گفت: ای فلانی بر خیز به أذن خدا، صاحب قبر فوراً بر سر قبرش نشست در حالی که می‌گفت: ونیه، ونیه، از وی پرسیدند معنی این سخن چیست؟ گفت: یعنی لبیک، لبیک، پس علی÷ گفت: مگر در حال مرگت مردی از قوم عرب نبودی؟ گفت: چرا، ولی بر ولایت و دوستی فلانی و فلانی[ ] وفات یافتم، لذا زبانم به زبان دوزخیان تبدیل شد. و دوباره در ص ۱۴۹ از جزء دوم از بصائر الدرجات ۵۰۵ بیان کرده است: از سلمة بن خطاب و او از عبدالله بن محمد و او از عبدالله بن قاسم و او نیز از عیسی شلقان روایت نموده که گفت: از ابا عبدالله÷ شنیدم که می‌گفت: امیر المؤمنین÷ خویشاوندانی از میان بنی مخزوم داشت، جوانی از ایشان نزد وی آمد و گفت: ای دائی برادر ناتنی من وفات یافت و من بر وی بسیار محزون و غمگین شدم، علی÷ به وی گفت: دوست داری او را ملاقات کنی؟ گفت: آری، گفت: قبر او را به من نشان بده، پس با وی بیرون رفتند در حالی که ردای حضرت پیامبر ج را به همراه داشت، وقتی که به قبر آن شخص رسید زیر لب سخنانی گفت: سپس با پایش به قبر او زد، از قبر بیرون آمد در حالی که می‌گفت: رمیکا، رمیکا، با لغت فارسی، پس علی÷ گفت: مگر در حال مرگت مردی از قوم عرب نبودی؟ گفت: چرا، ولی من بر روش فلانی و فلانی وفات یافتم، لذا زبانم به زبان دوزخیان مبدل گشت.