مقدمهی مترجم
وا اسلاما!
پیامبر اکرم ج در حدیثی میفرماید:
«يُوشِكُ أَنْ تَدَاعَى عَلَيْكُمُ الْأُمَمُ مِنْ كُلِّ أُفُقٍ كَمَا تَدَاعَى الْأَكَلَةُ عَلَى قَصْعَتِهَا». قَالُوا: أَمِنْ قِلَّةٍ بِنَا يَوْمَئِذٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «بَلْ أَنْتُمْ يَوْمَئِذٍ كَثِيرٌ، وَلَكِنَّكُمْ غُثَاءٌ كَغُثَاءِ السَّيْلِ، وَلَيَنْزَعَنَّ اللَّهُ مِنْ صُدُورِ عَدُوِّكُمُ الْمَهَابَةَ مِنْكُمْ، وَلَيَقْذِفَنَّ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمُ الْوَهْنَ». قَالُوا: وَمَا الْوَهْنُ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «حُبُّ الدنيا وَكَرَاهِيَةُ الْمَوْتِ» [رواه احمد و ابوداود].
«نزدیک است که ملتها از هر سو علیه شما برخیزند همانطور که غذاخوران به سوی غذایشان هجوم میبرند».
اصحاب عرض کردند: آیا بهخاطر اینکه تعدادمان در آن روز کم است چنین حال و روزی خواهیم داشت.
پیامبر اکرم ج فرمود: «بلکه تعداد شما در آن روز زیاد است، ولی شما کف هستید، مثل کف روی سیل. خداوند هیبت شما را از دلهای دشمنانتان بیرون میکشد و ضعف و سستی را در دلهای شما میاندازد».
اصحاب پرسیدند: ضعف و سستی چیست؟
پیامبر اکرم ج فرمود: «دوستی دنیا و تنفر از مرگ».
اکنون هیچ دینی، چه آسمانی و چه زمینی، مظلومتر از اسلام – علیرغم حقانیت اسلام و بطلان و انحراف سایر ادیان – نیست و هیچ امت و ملتی، چه کوچک و چه بزرگ، مظلومتر از مسلمانان – علیرغم کثرت تعداد مسلمانان که حدود یک و نیم ملیارد نفر میباشند – وجود ندارد. مقدسات و معتقدات اسلام از هر سو آماج حملات فرهنگی و تبلیغاتی غرب و شرق قرار دارد و خاک، جان، مال و ناموس مسلمانان از هر سو مورد تاخت و تاز هر کس و ناکس است.
سرزمینهای اسلامی از سوی تمام ادیان شناخته شدهی دنیا مورد هجوم قرار گرفته است: فلسطین و لبنان از سوی اسرائیل (یهودیت)، کشمیر از سوی هند (هندوئیسم و بودائیسم)، اراکان از طرف برمه (بودائیسم)، ترکستان از طرف چین (کنفوسیوس)، بوسنی و هرزگوین از سوی صربستان (مسیحیت ارتودکس)، چچن از جانب روسیه (مسیحیت ارتودکس) و آمریکا هم که ادعای خدایی میکند و با هم پیمانانش یا بدون آنها (کاتولیک و پروتستانت) به سومالی، سودان، افغانستان، عراق و هر کشور دیگر که بخواهد حمله میکند.
اغلب سران کشورهای اسلامی یا مزدور و خود فروختهاند یا جاهل و نادانند و یا ضعیف و ناتوانند و چه بسا که هر سه مورد را با هم داشته باشند.
وا اسلاما! اینک اسلام در تمام دنیا غریب و مظلوم است و در تمام جهان برای نابودی آن نقشه میکشند، ولی با وجود این، اسلام هرگز نمیمیرد، چون اسلام نور خدا در زمین و آخرین پیام الهی است که توسط آخرین پیامآور ابلاغ شده است و بعد از آن نه پیامی وجود دارد و نه پیامبری و خداوند خود دینش را توسط افراد و ملل برگزیدهای حفاظت میکند.
ای مسلمانان! بیایید همه با هم به اسلام برگردیم و با غریبههای سعادتمند[١] در عصر غربت دین، با برادران رسول خدا ج در چهارده قرن پس از او[٢] و با مجاهدان دانا و توانای راه خدا در عصر رونق راههای طاغوت[٣] همراه شویم تا عزت و افتخار خودمان را به دست آوریم.
کتاب حاضر نوشتهی داستان نویس بزرگ جهان اسلام، علی احمد باکثیر / است. آقای باکثیر نویسندهای توانا و غواصی ماهر در تاریخ پربار و پر فراز و نشیب اسلام است و دهها داستان تاریخی – که هر یک در نوع خود بینظیر است – پیرامون حوادث و اتفاقات مشابه اتفاقات امروز جهان اسلام، تألیف نموده که قهرمان داستان توانسته توطئههای خارجی را خنثی و خیانتهای داخلی را رسوا کرده و به نفع اسلام، امت اسلامی و میهن اسلامی وارد میدان شود.
قهرمان کتاب حاضر هم «مظفر الدین قطز» است که پس از یک زندگی پر فراز و نشیب و چشیدن شیرینیها، تلخیها و تجربهی شاهزادگی و بردگی در ایران، هند، شام و مصر، توانست صلیبیان را در «فارکسور» و مغولها را برای همیشه در «عین جالوت» شکست دهد و برای همیشه نام خود را در تاریخ ثبت نماید.
نقش «گلنار» نیز حائز اهمیت است، زندگی او نیز دستخوش حوادث میشود و عزت شاهزادگی و ذلت بردگی را تجربه نموده و در نبرد مسلمانان با مغولها وقتی که میبیند مسلمانان در خطرند، شمشیر به دست میگیرد و به نبرد میپردازد و جان خود را فدای دفاع از اسلام و مسلمانان مینماید، خدایش بیامرزد.
امید است که حوادث زندگی این قهرمانان بزرگ درس عبرتی برای فرزندان اسلام باشد و بیاموزند که چگونه مصلحت اسلام، مسلمانان و سرزمینهای اسلامی را بر خواستههای خود ترجیح دهند تا به مجد و عظمت برسند و آزاد زندگی کنند:
صدایی آسمانها را بلرزانید،
ندایی بر سر هر کوی و برزن – ناگهان – نالید،
ز تأثیر صدا مردم دمی حالی عجب دیدند،
صدا بس پر شکوه، اما به آهنگی غمآگین گفت:
الا ای زادگانم!
پیروانم!
با شمایم!
با شمایم!
بشنوید اینک صدایم،
نالههایم،
مرهمی خواهم برای زخمهایم،
دردهایم،
قطره قطره میچکد از چشمهایم،
اشکهایم،
پیروانم!
زادگانم!
با شمایم!
با شمایم!
• سکوت مرگباری بر جهان – یکباره – حاکم شد،
نفسها در درون سینهها زندان و ساکن شد،
و پژواک صدا در آسمان پیچید،
تو گویی مردمان در هر کجا خوابند
و دنیا سر به سر گور است و گورستان،
خموش و ساکت و آرام،
که ناگه قصر خاموشی فرو پاشید و شد نابود
و دنیا غرق غوغا شد،
جهان محو تماشا شد،
و لبیک بلند کودکان از دور،
از نزدیک اقصی،
در جهان پیچید،
خروشیدند،
بسی پر شور پرسیدند:
صدا و ناله در هرجا!
صدا و ناله: ما اینجا،
چه میخواهی؟
نامت چیست؟
صدایت قلبها را سخت میکوبد، نوا و نالههایت جان و دل را جمله میسوزد.
جواب آمد بسی پرسوز:
الا ای کودکان من!
الا ای نور چشمانم!
من اسلامم،
من اسلامم،
و پایان بخش ادیانم،
من آیین محمد سرور عالم،
همان پیغمبر خاتم،
من اینک در همه جای جهان مظلوم و محصورم.
چه در غربم،
چه در شرقم،
چه در دنیای اسلامم،
چه در غرب و در اجرامم،
چه این جایم،
چه آن جایم،
به دنیایم همیشه جای من سلول و زندان است،
و یا هم چوب اعدام است،
ز من خواهند که دور از زندگی باشم.
تهی از بندگی باشم،
نماز و روزهای بیروح،
و ذکری در میان کوه،
و قرآنی که روی قبرها خوانند، همین و بس،
و دیگر هیچ، جهادم سر به سر ارهاب،
دفاعم از حقوق و خاک و ناموسم،
مخالف با قوانین جهانی و علیه امن اسرائیل،
حجابم ظلم و اجحاف است،
سخن کوتاه،
سران در شرق مزدورند،
ز دین فرسنگها دورند،
به قاموس سران در شرق،
نه «اقصی» هیبتی دارد،
نه «سینا» قیمتی دارد،
نه «کعبه» قبلهی آنهاست،
نه «اقصی» قبلهی اولی است،
فقط آنها،
به فکر قدرت خویشاند،
به فکر حفظ جاه و منصب خویشاند،
اگر جنگی بهپا گردد،
شکست و ذلت و خواری به بار آرند،
اگر صلحی به پیش آید،
شکار حقههای دشمنان گردند،
• جهان غرب میخواهد،
که مسخ و پوچ و بس بی محتوا گردم،
ز اصل خود جدا گردم،
به دست خود،
«صلیبی» را به دور گردن اندازم،
و یا تسلیم سحر «سامری» گردم،
جهان غرب،
صدای نبض گلبانگ اذان را مرده و خاموش میخواهد،
به جای آن،
صدای زنگ ناقوس کلیسا را
بسی پر جوش میخواهد،
• و آمریکا،
ابر نیروی این دنیای امروزی،
به فکر محو اسلام است،
تمام کار و بارش عرض اندام است،
عدوی ارزش و اخلاق و توحید است،
ستمکار است و خونریز است،
به اسم جنگ با ارهاب،
جنایت میکند هر دم،
بریزد بر زمین خون هر آن کس را
که با ذلت نگرداند سرش را در قبالش خم،
رئیسش هر زمان گوید:
منم پروردگار برتر انسان،
منم فرمانروای مطلق کیهان،
هر آن کس در صف ما هست
از ما هست و با ما هست،
جاوید است و دلشاد است،
هر آن کس در صف ما نیست
از ما نیست و با ما نیست،
نابود است و بر باد است،
• و اسرائیل،
این محصول جنگ و آتش و خون و ستم
و ظلم و استبداد،
کند بیداد،
بریزد خون پاک بیگناهان را
زن و مرد و جوان و پیر و خون خردسالان را
اگر دیروز در صحرا،
غذای آسمانی را رها کردند،
و با خفت به مشتی سبزی ناچیز دل بستند،
همینک جای نخل پر ثمر، مشغول کشت «غرقد» پر خار و بیبارند،
به جای مسجد الاقصی،
به جای قبلهی اولی،
به فکر ساختن آن «هیکل» موهوم و مزعومند.
• هم اکنون هر کجا نامی ز اسلام است،
محصور است،
و در هر جا مسلمان است،
مظلوم است.
و ملتها برای جنگ با اسلام
و قتل مسلمین،
دعوت کنند هم را،
تو گویی این تعارفها،
برای صرف شیرینی است،
یا صرف نهار و خوردن شام است،
و حال آنکه برای قتل و خونریزی است،
برای ریختن خون مسلمان است،
اگرچه جمع و تعداد مسلمانان،
بس انبوه است و بسیار است،
ولی سست وضعیف و عاجز و درمانده و زارند،
چون از مرگ میترسند،
چون دلهایشان در بند دنیا هست،
دنیایی که آنی است،
و فانی است،
• در اینجا کودکان از خویش پرسیدند:
چرا از مرگ میترسیم؟
چرا در رزم میلرزیم؟
آیا ما مسلمانیم؟
آیا واقعا ما رهروان راه قرآنیم؟
سپس تکبیر گویان،
سیل آسا،
جان به کف،
با سنگ و تیر و خنجر و شمشیر،
بر دشمن یورش بردند
و جنگیدند،
نترسیدند،
نلرزیدند،
و مرگ سرخ را در دامن اقصی پسندیدند،
و از آنجا به سوی عرش کوچیدند،
به معراج خدا رفتند،
چه پاک و با صفا رفتند،
• در اینجا اشک شوق از دیدهی اسلام
جاری شد،
در این ظلمتکده از دور نوری دید،
دو چشمش کور سویی دید،
که در آن مژدهی فردای روشن بود،
و بانگش بر بلندای غروب ارزش و اخلاق بالا رفت،
خدایا من چه میبینم:
علی و حمزه و عباس،
سعید و سعد بو وقاص،
عمر با خالد و جعفر،
زبیر و طلحه و بوذر،
مثنی، عکرمه، سلمان،
اسامه، مصعب و عثمان،
حسین هیهات میگوید،
حسن با عشق میخندد،
بلال آنجا احد گوید،
صهیب از «او» مدد جوید،
به پیش ای پیروان راستین من!
که در این عصر پر آشوب،
شما اخگر به دستانید،
برادرهای پیغمبر شمایانید،
شما در خانههای خویش،
غریب و زار و تنهایید،
شما امید فردایید،
شما فرزند اقصایید،
خوشا بر حالتان بادا،
سعادت همره و همراهتان بادا.
شروع شعر: مسجدالحرام: ٢٨/شعبان/١٤٢١
پایان شعر: مشهد: ٩/٧/١٣٨١.
محمد ابراهیم ساعدی رودی
بندر لنگه: ٢٨/٢/٨٦
[١]- اشاره دارد به حدیث: «بَدَأَ الْإِسْلَامُ غَرِيبًا، وَسَيَعُودُ كَمَا بَدَأَ غَرِيبًا، فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ» (مسلم).
[٢]- اشاره دارد به حدیث: «وَدِدْتُ أَنَّا قَدْ رَأَيْنَا إِخْوَانَنَا» قَالُوا: أَوَلَسْنَا إِخْوَانَكَ يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: «أَنْتُمْ أَصْحَابِي وَإِخْوَانُنَا الَّذِينَ لَمْ يَأْتُوا بَعْدُ» (مسلم).
[٣]- اشاره دارد به حدیث: «لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي عَلَى الدِّينِ ظَاهِرِينَ لَعَدُوِّهِمْ قَاهِرِينَ لَا يَضُرُّهُمْ مَنْ خَالَفَهُمْ إِلَّا مَا أَصَابَهُمْ مِنْ لَأْوَاءَ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرُ اللهِ وَهُمْ كَذَلِكَ». قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ وَأَيْنَ هُمْ؟ قَالَ: «بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ وَأَكْنَافِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ» (مسند احمد).