خانه ای بر اساس تقوا

اصول و پایه‌های تربیت نبوی

اصول و پایه‌های تربیت نبوی

اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِيْ ﴿كَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا و﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي جَعَلَ فِي ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَٰجٗا وَقَمَرٗا مُّنِيرٗا٦١ وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ خِلۡفَةٗ لِّمَنۡ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوۡ أَرَادَ شُكُورٗا٦٢. والصلاة والسلام علی مَن بعثَه ربُّه هادیًا ومبشرًا ونذیرًا وداعیًا إلی الله وسراجًا منیرًا، بلغ الرسالة وأدي الأمانة ونصح الأمة.

اللهم صل علی محمد ما تفوح مسك وفاح وما ترنم حمام وناح وما شدا بلبل وصاح.

اَلْـمُصْلِحُونَ یَدٌ جَمَعَتْ هِيَ أَنْتَ
بَلْ أَنْتَ الْیَدُ البَیْضَاءُ
فَإِذَا سَخَوْتَ بَلَغْتَ بِالْجُودِ الْـمَدِي
وَفَعَلْتَ مَا لَا تَفْعَلُ الْأَنْوَاءُ
وَإِذا رَحِمْتَ فَأَنْتَ أُمٌّ أَوْ أَبٌ
هَذَانِ فِي الدُّنْیَا هُمَا الرُّحَمَاءُ

«مصلحان در یک دست گرد آمده‌اند که آن تو هستی، بلکه تو دست خوبی و دهنده هستی، هنگام سخاوتمندی، به اوج جود و بخشش می‌رسی و کاری می‌کنی که عالمان و خردمندان نکردند، و هنگامی که مهر می‌ورزی، گویی مادر یا پدر هستی، چرا که در دنیا این دو تنها مهربانان و مهرورزان هستند».

الله بر قهرمان رهنمای دعوت، استاد آن، توجیه کننده و معلم آن درود و سلام بفرستد، زیرا ما فقط به خاطر رسالت او گرد هم آمده‌ایم و تنها بر منهج او پیوند برادری برقرار نموده‌ایم و بر قواعد و مبادی جاویدان او با یکدیگر خالصانه دوستی نموده‌ایم.

رسول الله  ج چگونه اصحابش را تربیت کرد؟

چگونه از آنان انسان‌های بزرگی ساخت؟

روزی که رؤسای این سرزمین آمدند و ملت‌هایشان را نابود کردند تا از آنان برده و بنده بسازند، محمد  ج آمد تا از امت عربِ بی‌سوادِ بدبخت، امت باعزت و جاویدان بسازد:

﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢[الجمعة: ٢].

«اوست آن کس که در میان بی‌سوادان فرستاده‌ای از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاک‌شان گرداند و کتاب و حکمت بدی‌شان بیاموزد، و [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند».

ای ملی‌گراهای قوم پرست! مجد و افتخارتان پیش از اسلام کجاست؟

تاریخ‌تان قبل از رسالت جاویدان کجاست؟

شما پیش از محمد  ج هیچ هستید.

إِنَّ الْبَرِیَّةَ یَوْمَ مَبْعَثِ أَحْمَدٍ
نَظَرَ الإِلَهُ لَهَا فَبَدَّلَ حَالَهَا
بَلْ کَرَّمَ الإِنْسَانَ حِیْنَ اخْتَارَ مِنْ
خَیْرِ الْبَرِیَّةِ نَجْمَهَا وَهِلَالَهَا
لَبِسَ الْـمُرَقَّعَ وَهْوَ قَائِدُ أُمَّةٍ
جَبَتِ الْکُنُوزَ فَکَسَّـرَتْ أَغْلَالَهَا
لَـمَّا رَآهَا اللهُ تَمْشِـي نَحْوَهُ
لَا تَبْتَغِي إِلَّا رَضَاهُ سَعَی لَهَا
فَأَمَدَّهَا مَدَدًا وَأَعْلَا شَأْنَهَا
وَأَزَالَ شَانِئَهَا وَأَصْلَحَ بَالَهَا

«روزی که احمد مبعوث شد، الله به مخلوقات نظری انداخت و احوال‌شان را تغییر داد و دگرگون ساخت، بلکه با انتخاب کردن بهترین آفریدگان به عنوان ستاره و هلال مخلوقات، انسان‌ها را گرامی داشت، او در حالی که رهبر امت بود، لباس پینه‌دار به تن کرد، گنج‌ها را به عنوان خراج گرفت و زنجیر‌هایشان را شکست، وقتی الله آنها را دید که سویش می‌رود، و چیزی جز رضایتش را نمی‌طلبد، به سویش شتافت، پس یاریش رساند و مقام و منزلتش را بالا برد و بدخواه و بدگویش را میراند و اوضاع و احوالش را اصلاح نمود».

این دعوت مبارک و میمون نیاز به راهنما، مرشد، استاد و قهرمانی دارد.

راهنما، استاد و قهرمانش محمد  ج است، چرا که هنوز با سنتش این قافله را راهنمایی می‌کند تا امت را سالم برساند و وارد بهشت کند.

استعمارگران گمان بردند که می‌توانند جوانان ما را نابود کنند و با زن و جامِ ‌می به آنان هجوم ببرند.

الله نپذیرفت مگر اینکه نورش را کامل کند و مکر و نیرنگ استعمارگران را به خودشان بازگرداند و جوانان بار دیگر سر سجده به درگاه باری تعالی فرود آوردند، در حالی که زبان حال‌شان می‌گوید:

وَمِمَّا زَادَنِي شَرَفًا وَعِزًّا
وَکِدْتُ بِأَخْمَصِـيِّ أَطَأُ الثُّرَیَّا
دُخُولِي تَحْتَ قَوْلِكَ یَا عِبَادِي
وَأَنْ صَیَّرْتَ أَحْمَدَ لِي نَبِیًّا

«از جمله چیزهایی که بر شرف و افتخار من افزود و نزدیک بود پایم را بر ثریا بگذارم، این بود که شامل گفته‌ات «ای بندگانم» قرار گرفتم و احمد را پیامبرم قرار دادی».

اصول این رسالت پنج چیز است:

اول: تربیت اصحاب توسط رسول الله  ج بر محبت الله و پیامبرش، چنان محبتی که بدن به خاطرش تکه تکه شده و روح پاره پاره می‌گردد.

دوم: تربیت بر شجاعت و عمل، تا آنجا که از دیوارها و قلعه‌ها بالا رفته و جان‌شان را تسلیم شمشیرهایی می‌کنند که آنها را تکه تکه می‌کنند تا به بهشتی که پهنایش آسمان‌ها و زمین است، نایل آیند.

سوم: صراحت و وضوح

چهارم: رفق و نرمی که محمد، رسول الله  ج از روزی که دعوتش را با محبت و دوستی و با دسته گلی از اخلاص و انسجام، تقدیم مردم نمود، در پیش گرفته بود.

پنجم: تربیت‌شان بر بلندپروازی و همت والا و راضی نشدن به دنیا و طلای آن در مقابل فروختن ارزش‌ها و مبادی‌اش.

اصل اول: بزرگ‌ترین اصول است. پیامبر  ج به وسیله‌ی آن به مدینه آمد. یهودیان عطسه کنان[٢٠] نزد او آمدند و می‌گفتند: ما الله را دوست داریم ولی از تو پیروی نمی‌کنیم، پس الله نیز محبت‌شان را تکذیب کرد و ادعای‌شان را باطل اعلام نمود و به آنان فرمود:

﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ[آل عمران: ٣١].

«بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید».

﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا٢١[الأحزاب: ٢١].

«قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول الله سرمشقی نیکوست: برای آن کس که به الله و روز بازپسین امید دارد و الله را فراوان یاد می‌کند».

پیامبر  ج آمد و محبت الله   و محبت خودش را در دل صحابه رسوخ داد.

عمر همان‌گونه که در صحیح بخاری آمده است، می‌گوید: ای رسول الله، به الله قسم تو از مال، خانواده و فرزندم، به جز خودم نزد من محبوب‌تری. پیامبر فرمود: «نه، ای عمر تا این که از خودت هم محبوب‌تر باشم». عمر گفت: به الله سوگند ای رسول الله، از خودم هم برایم محبوب‌تر هستی. رسول الله فرمود: «حالا درست شد ای عمر»[٢١].

ترمذی در حدیثی که برخی از علما سندش را صحیح دانسته‌اند آورده است که عمر خواست به عمره برود، پیامبر اکرم  ج به او فرمود: «برادرم، ما را در دعایت فراموش نکن».

رهبر و رییسی بزرگ به یکی از دانش آموزانش می‌گوید: «برادرم».

عمر در ادامه افزود: «کلمه‌ای که دوست ندارم در برابرش دنیا و آنچه در دنیا است مال من باشد»[٢٢].

عمر به عمره رفت اما گویی قلب، اشتیاق و احساساتش را همراه رسول الله  ج جاگذاشته بود.

بِنْتُم وَبِنَّا، فَمَا ابْتَلَّتْ جَوَانِحُنَا
شَوْقًا إلَیْکُمْ، وَلَا جَفَّتْ مَآقِینَا
نَکَادَ، حِینَ تُنَاجِیکُمْ ضَمَائِرُنَا
یَقْضِـي عَلَیْنَا الْأَسَی لَوْلَا تَأَسِّینَا

«از یکدیگر جدا شدیم، پس استخوان‌های پهلوی ما تر نشد و چشمان ما خشک نشد،

اگر شما را الگو قرار نمی‌دادیم وقتی ضمیرهای ما با شما نجوا می‌کند نزدیک است از تأسف کارمان را یکسره سازد».

اشتیاق و محبت، اصالتش را در میدان جنگ و نبرد ثابت کرد.

چه کسی انس بن نضر را بر آن داشت که در احد با شمشیرش به‌سوی میدان نبرد بشتابد و سعد بن معاذ به او بگوید: برگرد ای انس.

او در جواب گفت: رهایم کن سعد، قسم به الله که معبودی جز او نیست، بوی بهشت از طرف احد به مشامم می‌رسد.

او در حالی که مورد اصابت هشتاد ضربه قرار گرفته بود، می‌میرد[٢٣].

آیا این مودّت و محبت راستین نیست؟

چه کسی حنظله‌ی غسل داده شده را بر آن داشت که در اوّلین شب ازدواجش و درحالی که هنوز در جنابت است، به‌سوی نبرد بشتابد و خودش را فدای راه الله کند و به نشانه‌ی محبت جانش را تقدیم نماید، تا آنجا که رسول الله  ج در حالی که به آسمان اشاره می‌کرد، فرمود:

«قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، من فرشتگان را می‌بینم که بین آسمان و زمین حنظله را غسل می‌دهند»[٢٤].

مگر این مودّت و محبت نیست؟ به الله قسم این بزرگ‌ترین و زیباترین محبت و علاقه است.

عبدالله انصاری، پدر جابر پس از شکستن غلاف شمشیرش، کفن به تن کرد و خود را خوشبو می‌کند و می‌گوید: یا الله! امروز خونم را جهت رضایت و خشنودی‌ات بگیر.

یَجُودُ بِالنَّفْسِ أَنْ ضَنَّ البَخِیلُ بِهَا ... وَالْجُودُ بِالنَّفْسِ أَقْصَی غَایَةِ الْجُودِ

«او جانش را می‌بخشد اگر بخیل، از بخشش آن بخل می‌ورزد، بخشش و عطای جان، بزرگ‌ترین سخاوت است».

او به میدان نبرد می‌رود و کشته می‌شود، پسرش جابر گریه می‌کند، رسول الله  ج می‌فرماید: «به خاطر او اشک نریز – یا چرا به خاطر او گریه می‌کنی – فرشتگان تا بالا رفتن او را در سایه‌ی بال‌هایشان دارند»[٢٥].

پیامبر در جایی دیگر در مورد او می‌فرماید:

«الله با همه از پس پرده و حجاب سخن گفته است در حالی که پدرت را زنده کرد و رو در رو با او سخن گفت و فرمود: آرزو کن تا برایت برآورده سازم. او گفت: پروردگارا! مرا زنده کن تا دوباره در راه تو کشته شوم، پروردگار   فرمود: من قبلاً اعلام کردم که کسی برنمی‌گردد»[٢٦].

الله روح او و برادرانش که همراه او کشته شده بودند در شکم پرندگان سبزرنگ عرشی قرار داد، همان‌گونه که در حدیث آمده است:

«فِي جَوْفِ طَيْرٍ خُضْرِ لَهَا قَنَادِيلُ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْشِ تَسْرَحُ مِنْ الْجَنَّةِ حَيْثُ شَاءَتْ ثُمَّ تَأْوِي إِلَى تِلْكَ الْقَنَادِيلِ...»[٢٧]. «در دل پرندگان سبز است که چراغ‌هایی آویخته به عرش دارند، هرگاه که بخواهد، از بهشت بهره‌مند می‌گردد، سپس به آن چراغ‌ها پناه می‌برد...»

وَمَنِ الَّذِي بَاعَ الْحَیَاةَ رَخِیصَةً
وَرَأَی رِضَاكَ أَعَزَّ شَئٍ فَاشْتَرَي

«و کسی‌که زندگی را با قیمت ارزان بفروشد و رضایت و خشنودی تو را ارزشمند‌ترین چیز ببیند، پس آن را بخرد».

آنان اصحاب محمد  ج بودند که آنان را بر اساس مودّت و محبت تربیت کرده بود.

عبدالله بن جحش  س اولین کسی بود که امیر نامیده شد، او روز جنگ احد می‌آید و می‌گوید: پروردگارا! تو می‌دانی که من تو را دوست دارم و این مهریه‌ی بیعت است، بارالها! اگر این را می‌دانی، پس دشمنی نیرومند را به سویم بفرست که مرا در راه تو بکشد.

او نگفت: من او را بکشم بلکه گفت: مرا بکشد، شکمم را بدرد، بینی‌ام را قطع کند، چشمم را از کاسه درآورد و گوشم را ببرد، پس هنگامی که به من بگویی: چرا با تو چنین کردند؟ بگویم: به خاطر تو ای پروردگار[٢٨].

بنابراین دوستداران الله به‌سوی محبت و دوستی الله می‌شتابند.

در حدیثی که طبرانی از رسول الله  ج روایت کرده است، آمده است که فرمود:

«پرودگارت برای سه نفر می‌خندد»[٢٩].

الله خنده‌ای دارد که سزاوار بزرگی اوست، ما کیفیت، مثال و شباهتی برای آن تعیین نکرده‌ایم و آن را انکار نمی‌کنیم، یکی از این سه نفر، مردی است که محبت او را بر آن داشت که به سفر برود، او همراه کاروانی به مسافرت رفت. کاروان خسته شد و افراد آن پیاده شدند و بر زمین خوابیدند، اما او نخوابید و با آب سرد وضویی گرفت، رو به قبله نمود و شروع کرد به گریه، زاری و تضرع و مناجات به درگاه الله.

الله به فرشتگانش می‌فرماید:

«ای فرشتگانم، به این بنده‌ام بنگرید، او بستر نرم و لحاف گرمش را رها کرد و با آب سرد وضو گرفت و شروع کرد به دعا! شما گواه باشید که من او را آمرزیده‌ام و به بهشت می‌برم». آیا این محبت نیست؟! بلکه والاتر از هر محبتی است.

در یادداشت‌های یکی از دعوتگران آمده است که جوانی از شبه جزیره‌ی عربستان به شهر لندن در انگلستان سفر کرد. در آنجا یکتا پرستی، ایستادگی و ایمانش را اعلام کرد، زیرا او از سرزمین حرمین و جزیره‌ی مبارزه طلبی خارج شده بود.

او همراه پیرزنی در خانه‌ی یک انگلیسی ساکن شد و با وجود سرمای سوزان برف، وضو می‌گرفت و نماز صبح را می‌خواند و پیرزن او را زیر نظر داشت.

به او گفت: آیا تو دیوانه‌ای؟ گفت: نه. گفت: چگونه در چنین وقتی برمی‌خیزی و وضو می‌گیری؟ گفت: دینم مرا به این کار فرمان می‌دهد. گفت: نمی‌شود آن را به تأخیر بیندازی؟ گفت: اگر به تأخیر بیندازم، الله از من نمی‌پذیرد.

پیرزن سرش را تکان داد و گفت: چنین اراده‌ای آهن را درهم می‌شکند! چنین اراده‌ای آهن را درهم می‌شکند!

اصل دوم: تربیت‌شان بر مبنای شجاعت و عمل.

زندگی بندگی در برابر ماده یا ترس از آینده و تأمین آن نیست، چرا که آینده در دست الله است که خود آن را تأمین می‌کند.

به جوانی سی‌ساله می‌گویند: به فکر آینده‌ات باش و آن را تأمین کن حال آن که آینده‌اش، همسر و ماشین و ویلاست.

صبح که می‌شود، می‌گوید: ما و ویلا در حالی که از آنِ الله هستیم شب را به صبح رساندیم و ما و ماشین در حالی که از آنِ الله هستیم صبح را به شب رساندیم.

او در سجده به فکر ویلاست، در رکوع به فکر همسر است و وقتی به پهلو خوابیده به فکر ماشین است! این چه بلند پروازی و شجاعتی است؟

او حاضر است به خاطر ویلا بمیرد، به خاطر ویلا دوست بدارد و آن را آینده می‌نامد!

آینده این نیست، زیرا آینده آن است که به الله ایمان داشته باشی و در بهشتی که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است، برای خود منزلگاهی را آماده و مهیا سازی.

مربی بزرگ، دانش آموزانش را بر اساس فروختن جان‌شان برای الله متعال، تربیت نمود.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَيۡهِ حَقّٗا فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١١١[التوبة: ١١١].

«در حقیقت، الله از مؤمنان، جان و مال‌شان را به [بهای] این که بهشت برای آنان باشد، خریده است همان کسانی که در راه الله می‌جنگند و می‌کُشند و کشته می‌شوند. [این] به عنوان وعده‌ی حقی در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست. و چه کسی از الله به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معامله‌ای که با او کرده‌اید شادمان باشید، و این همان کامیابی بزرگ است».

ابن قیم در مفهوم این آیه گوید: الله حکم و فرمانی را از آسمان نازل کرد، جبرییل آن را فرود آورد و برای محمد  ج دیکته کرد، متن این پیمان این است: «در حقیقت، الله خریده است...»

اصحاب رسول الله  ج قیمت آن را که همان روح و جان‌شان بود، در مقابل کالایی که همان بهشت است تقدیم نمودند و بر آن بیعت کردند.

ابن رواحه گفت: ای رسول الله! از ما چه می‌خواهی؟

پیامبر فرمود: «مرا از آنچه زنان، فرزندان و اموال‌تان را از آن حمایت می‌کنید، حمایت کنید».

گفت: اگر این کار را کردیم، چه چیزی نصیبمان می‌گردد؟

فرمود: «بهشت».

گفت: چه تجارت سودمندی، به الله سوگند نه اجازه‌ی فسخ این معامله را می‌دهیم و نه درخواست فسخش را می‌نماییم. سپس از آنجا برخاست.

ابن قیم گوید: خرید و فروش تا زمانی که فروشنده و خریدار از هم جدا نشده‌اند، اختیاری است، اما به محض اینکه از هم جدا شدند، معامله به اتمام می‌رسد.

رسول الله  ج حبیب بن زید را به عنوان پیکی نزد مسیلمه‌ی کذاب روانه می‌سازد.

مسیلمه به او می‌گوید: کیستی؟ گوید: من پیک رسول الله هستم. مسیلمه گفت: آیا شهادت می‌دهی که محمد، فرستاده‌ی الله است؟ او گفت: بله، شهادت می‌دهم.

مسیلمه گفت: آیا شهادت می‌دهی که من فرستاده‌ی الله هستم؟ او گفت: من چیزی نمی‌شنوم. او دوباره سخنش را تکرار کرد و پاسخ حبیب نیز همان بود.

او به سربازانش فرمان داد که او را تکه تکه کنند، او را قطعه قطعه کنند. آنان شروع کردن به تکه تکه کردن وی کردند. او بر زمین افتاد و در خون خود می‌غلتید.

مسیلمه دوباره همان سؤال را می‌پرسد: آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده‌ی الله است؟ حبیب پاسخ داد: بله شهادت می‌دهم. مسیلمه پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من فرستاده‌ی الله هستم؟ او در جواب گفت: من چیزی نمی‌شنوم[٣٠].تا اینکه او را کشت و به شهادت رساند و روحش به سوی الله رفت:

﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي٣٠[الفجر: ٢٧-٣٠].

«ای نفس مطمئنّه، راضی و الله پسند به‌سوی پروردگارت بازگرد و در میان بندگان من درآی، و در بهشت من داخل شو».

دست راست جعفر بن ابی طالب در جنگ موته قطع می‌شود و پرچم را با دست چپش می‌گیرد. دست چپش هم قطع می‌شود و او پرچم را در آغوشش می‌گیرد، در این هنگام شمشیر در سینه‌اش فرو می‌رود و او لبخند زنان می‌گوید:

يَا حَبَّذَا الْجَنَّةُ وَاقْتِرَابُهَا
طَيِّبَةٌ وَبَارِدٌ شَرَابُهَا
وَالرُّومُ رُومٌ قَدْ دَنَا عَذَابُهَا
كَافِرةٌ بَعِيدَةٌ أَنْسَابُهَ
عَلَيَّ إِذْ لَاقَيْتُهَا ضِرَابُهَا

«چقدر زیباست بهشت و نزدیک شدن به آن و نوشیدنی‌اش پاکیزه و خنک است،

و عذاب و شکنجه‌ی رومیان کافر که سزاوار و شایستگی آن را ندارند، نزدیک است،

بر من است که هنگام رویارویی با آنان، نابودشان کنم و آنان را در هم شکنم».

خالد بن ولید پس از کشته شدن سه فرمانده در جنگ موته، شمشیر را برداشت و بر سر یکی از دشمنان شکست، سپس دومی را برداشت و آن را شکست تا آنجا که نه شمشیر در دستش شکست و فقط یک شمشیر یمنی در دستش دوام آورد.

ابن کثیر گوید: در آن روز پنچ هزار نفر به دستش کشته شدند.

تِسْعُونَ مَعْركَةً مَرَّتْ مُحَجَّلَةً
مِنْ بَعْدِ عَشْـرٍ بَنَانُ الفَتْحِ يُحْصِيهَا
وَخَالِدٌ فِي سَبِيلِ اللهِ مُشْعِلُهَا
وَخَالِدٌ فِي سَبِيلِ اللهِ مُجْرِيهَا
وَمَا أَنْتَ بُقْعَةٌ إِلَّا سَمِعْتَ بِهَا
اللهُ أَكْبَرُ تُدَوِّي فِي نَوَاحِيهَا
مَا نَازَلَ الفُرْسَ إلَّا خَابَ نَازِلُهُم
وَلَا رَمَی الرُّومُ إِلَّا طَاشَ رَامِيهَا

«نود صحنه‌ی نبرد شاد و خوش سپری شدند و پس از شمارش ده انگشت، فتح و پیروزی آنها را بر می‌شمارد، خالد در راه الله آنها را به پا می‌دارد و خالد در راه الله آن را اجرا می‌کند، هیچ سرزمینی نیست که ندای الله اکبر در گوشه و کنارش به گوش نرسد، و هیچ ایرانی‌ای وارد نشد مگر اینکه لشکرشان شکست خورد و هیچ رومی‌ای تیری نینداخت مگر اینکه تیرش به خطا رفت».

عمیر بن حمام می‌شنود که رسول الله  ج روز جنگ بدر به اصحابش می‌فرماید: «هیچ‌کس از شما اقدام به کاری نکند تا من اولین نفر باشم».

مشرکین به او نزدیک شدند. پیامبر  ج فرمود: «به سوی بهشتی بشتابید که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است».

عمیر بن حمام گفت: ای رسول الله! بهشتی که پهنایش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است؟! پیامبر  ج فرمود: «بله». او گفت: به به! رسول الله  ج فرمود: «چرا گفتی به به؟!» او گفت: نه به الله قسم، جز اینکه امیدوارم از اهل آن باشم. پیامبر  ج فرمود: «تو از اهل آن هستی». سپس چند دانه خرما از خوشه جدا کرد و شروع کرد به خوردن. سپس گفت: زنده بمانم تا این خرماها را بخورم! این زندگی خیلی طولانی است، پس خرماها را انداخت و جنگید تا کشته شد[٣١].

وَلَسْنَا عَلَى الأَعْقَابِ تَدْمَی كُلُومُنَا
وَلَكِنْ عَلَى أَقْدَامِنَا تَقْطُرُ الدَّمَا

«ما آن طور نیستیم که خون زخم‌هایمان بر پاشنه‌های پاهای ما بریزد، بلکه خون بر جلو پاهای ما می‌چکد».

رسول الله  ج اصحابش را بر اساس صراحت و وضوح که اصل سوم از اصول تربیت است، تربیت کرد در این تربیت هیچ‌گونه معما یا تعارفات، نفاق یا دروغ مصلحتی وجود ندارد، بلکه همه چیز بر اساس شفافیت و پاکی است.چرا که فرزندان صحرا با صفا و پاکی صحرا زندگی می‌کنند. چنان که در صحیحین آمده است، مردی می‌آید و می‌گوید: ای رسول الله، هلاک شدم. فرمود: «چه چیزی تو را هلاک کرد؟»

گفت: در حالی که روزه بودم، با همسرم هم‌بستر شدم.فرمود: «یک برده آزاد کن».

گفت: من برده‌ای ندارم – کاملاً صریح و روشن. پیامبر  ج فرمود: «دوماه روزه بگیر».

او گفت: چنین اشتباهی به خاطر روزه از من سر زد. یعنی: نتوانستم یک روز را کامل کنم و مرتکب گناه شدم، پس چگونه دوماه روزه بگیرم. فرمود: «به شصت مسکین وفقیر غذا بده».گفت: به فقیرتر از خود؟! فرمود: «بنشین».

او نشست، خوشه‌ای خرما برای پیامبر  ج آوردند. فرمود: «این را بگیر و به فقیران مدینه صدقه بده». یا چنان که رسول الله  ج فرمود:

او گفت: به فقیرتر از خودم؟! به الله قسم در میان دو سنگلاخ مدینه مردی فقیرتر از من نیست.

رسول الله  ج فرمود: «آن را بگیر و به خانواده‌ات بده»[٣٢].

آیا این اوج صراحت، روشنی و عدم مجامله و تعارف نیست؟

رسول الله  ج اصحابش را چنان تربیت کرد که آنچه را در دل دارند بر زبان بیاورند و کسی را که خلاف این عمل کند، منافق می‌داند:

﴿يَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ[الفتح: ١١].

«چیزی را که در دل‌هایشان نیست بر زبان خویش می‌رانند».

اما قلب و زبان مؤمن یکی است.

مردی نزد رسول الله  ج می‌آید، پیامبر  ج به او می‌گوید: «مسلمان شو».

مرد می‌گوید: ای رسول الله، به یک شرط مسلمان می‌شوم «صراحت و شفافیت».

پیامبر  ج فرمود: «چه شرطی؟»

او گفت: زنا را برایم حلال کنی، چون من نمی‌توانم بر آن صبر کنم.

در این هنگام صحابه برخاستند تا او را بزنند و ادبش کنند، پیامبر  ج فرمود: «رهایش کنید».

سپس دست شریفش را بر سینه‌ی این مرد گذاشت و فرمود: «آیا آن را برای مادرت می‌پسندی؟»

گفت: نه.

فرمود: «آیا آن را برای خواهرت می‌پسندی؟»

گفت: نه.

فرمود: «آیا آن را برای دخترت می‌پسندی؟»

گفت: نه.

فرمود: «چگونه چیزی را که برای خودت نمی‌پسندی برای مردم می‌پسندی؟»

مرد گفت: شهادت می‌دهم که تو فرستاده‌ی الله هستی و به درگاه الله توبه می‌کنم حتی از زنا[٣٣].

تربیتی پاینده و همیشگی و علم و دانشی زیبا و شگفت‌انگیز.

اصل چهارم: نرمی و ملایمت. رسول الله  ج مدرسه‌ی نرمی و ملایمت را افتتاح کرد. در هر امری که نرمی وجود داشته باشد، آن را زینت می‌بخشد و از هرچه سلب شود، زشت و معیوبش می‌گرداند.

الله   موسی و هارون را به‌سوی فرعون فرستاد و در میان راه به آنان فرمود:

﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ٤٤[طه: ٤٤].

«و با او سخنی نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد».

نرمی امری بسیار عجیب و شگفت‌انگیز است.

فَخُذْ لَكَ صَاحِبًا خَلِيلاً
فَإِنِّي مُبْتَغٍ صَاحِبًا مِثْلِـي
عَزِيزٌ مَنَالِي لَايَنَالُ مَوَدَّتِي
إِلَّا مُسْلِمٌ كَامِلُ العَقْلِ
وَلَايَلْبَثُ إِلَّا اللهُ أَنْ يَتَفَرَّقُوا
إِذَا لَمْ يُؤَلَّفْ رُوحُ شَكْلٍ إِلَى شَكْلِ

«برای خودت همنشین و دوستی برگزین، چرا که من خواهان همنشینی چون خود هستم، دستیابی به من بسیار ارجمند است و فقط مسلمان خردمند، به دوستی و مودتم دست می‌یابد، دیری نمی‌گذرد که دوستان پراکنده می‌شوند، اگر روح یک جسم با جسمی دیگر الفت پیدا نکند».

پیامبر اکرم  ج می‌فرماید:

«تَّبَسُّمُكَ فِي وِجْهِ أِخِيكَ لَكَ صَدَقَةٌ»[٣٤].

«لبخندت به چهره‌ی برادرت، صدقه است».

پیامبرِ محبوب  ج می‌فرماید:

«إِنَّ مِنْ أَحَبِّكُمْ إِلَيَّ وَأَقْرَبِكُمْ مِنِّي مَجْلِسًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَحَاسِنَكُمْ أَخْلَاقًا» «محبوب‌ترین شخص شما نزد من و نزدیک‌ترین شخص شما به من در روز قیامت خوش اخلاق‌ترین شما است».

الله تعالی درباره‌ی او می‌فرماید:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ٤[القلم: ٤].

«تو بر خوردار از خُلقی بزرگ هستی».

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ[آل عمران: ١٥٩].

«پس به [لطف] رحمتی از [سوی] الله با آنان نرمخو شدی و اگر درشتخوی سخت‌دل بودی، به یقین از پیرامونت پراکنده می‌شدند».

﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨[التوبة: ١٢٨].

«یقیناً پیامبری از [میان] خود شما به سویتان آمد که رنج‌دیدنتان بر او [گران و] دشوار است و بر [هدایت] شما سخت اصرار دارد و [نسبت] به مؤمنان، دلسوز [و] مهربان است».

پیامبر  ج می‌آید تا نماز بخواند، مردی بادیه‌نشین نیز برای ادای نماز همراه او می‌آید. مرد بادیه‌نشین در تشهد با صدای بلند چنین دعا می‌کند: یا الله! به کسی جز من و محمد رحم نکن!

رسول الله  ج سلام می‌دهد و می‌فرماید: «چه کسی چنین و چنان گفت؟»

او می‌داند که مرد بادیه‌نشین این سخنان را گفت، ولی می‌خواهد خودش اعتراف کند.مردم چیزی نگفتند. فرمود: «چه کسی از شما چنین و چنان گفت؟»

مرد بادیه‌نشین دستش را بلند کرد تا جایزه‌ای بگیرد!

او گفت: من چنین گفتم، ای رسول الله!

پیامبر  ج لبخندی زد و فرمود: «چیز وسیع و پهناوری را محدود کردی، به راستی که رحمت الله همه چیز را در برگرفته است»[٣٥].

الله متعالی می‌فرماید:

﴿وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖ [الأعراف: ١٥٦].

«رحمت من همه چیز را فرا گرفته است».

چیزی نمی‌گذرد که مرد بادیه‌نشین راهش را ادامه می‌دهد و به گوشه‌ای از مسجد می‌رود تا در آن ادرار کند! اصحاب به سویش حمله‌ور می‌شوند تا درس عبرتی به او بدهند که هرگز فراموش نکند. رسول الله  ج می‌فرماید: «رهایش کنید، او را به حال خود بگذارید». اصحابش را می‌نشاند و مرد بادیه‌نشین را به حضور می‌طلبد و در کنارش می‌نشاند، زیرا این مسأله خیلی ساده و آسان است.

سپس می‌فرماید: «دلوی آب بیاورید».سطل آبی می‌آورند و آن را روی ادرار مرد بادیه‌نشین می‌ریزند.مشکل حل شد و به پایان رسید.

رسول الله  ج به مرد اعرابی گفت: «این مسجدها جای نجاست و ناپاکی نیست بلکه برای تسبیح، حمد، تکبیر و تهلیل است»[٣٦].

مرد بادیه‌نشین برمی‌خیزد، وضو می‌گیرد و مسلمان می‌شود، پیامبر  ج به آنان می‌گوید اگر او را می‌زدند، به خاطر آنان به جهنم برده می‌شد.

صحرانشین دیگری می‌آید و عبای پیامبر  ج را چنان می‌کشد که اثر لبه‌ی آن بر گردن رسول الله  ج نمایان می‌شود. پیامبر  ج رویش را برمی‌گرداند، مرد صحرانشین می‌گوید: ای محمد، از اموال الله که نزد توست، به من بده نه از مال پدرت و نه از مال مادرت.

چه نیازی به این سخنان بود؟ چرا این همه حرج و تنگنا؟ چرا این قدر بداخلاق؟

پیامبر  ج نگاهی به او کرد و به چهره‌اش لبخندی زد. صحابه برخواستند تا با تندی با او برخورد کنند. رسول الله فرمود: «رهایش کنید».

سپس دستش را گرفت و از اموال الله، کشمش، غلات و لباس به او داد و فرمود: «آیا به تو نیکی کردم؟ مرد گفت: بله، الله به تو ای هم قوم و قبیله بهترین پاداش را بدهد. پیامبر لبخند می‌زند و می‌فرماید: «می‌دانید مَثَل من، شما و این اعرابی شبیه چیست؟» گفتند: نه، ای رسول الله. فرمود: «مثال ما مثل مردی است که چهارپایش از دستش فرار می‌کند و او به دنبالش می‌دود. وقتی مردم او را می‌بینند به دنبالش می‌دوند و او بیش‌تر فرار می‌کند. آن مرد می‌گوید: ای مردم، من و چهارپایم را به حال خودمان بگذارید، من او را بهتر می‌شناسم. او مقداری از خار و خاشاک و سبزی‌های زمین برداشت و به طرف چهارپا گرفت و او آمد و خورد و مرد او را گرفت و بست. اگر شما را با این اعرابی رها می‌کردم او را می‌زدید و او مرتد می‌شد و وارد آتش می‌شد»[٣٧].

مرد صحرانشین نزد قومش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت داد و همگی بدون استثنا مسلمان شدند.

این چهارمین اصل، از بزرگ‌ترین اصول تربیت است و بدرفتاری و تندی چیزی جز کینه و حقد را به همراه ندارد و نرمی و ملایمت نیز جز محبت در دل و جان را به ارمغان نمی‌آورد.

جریر بن عبدالله  س گفت: به الله قسم هرگاه پیامبر مرا می‌دید، به رویم لبخند می‌زد. چقدر زیباست لبخند! این جادوی حلال است. به یکی از علما گفتند: جادوی حلال چیست؟ گفت: لبخند زدنت به روی دیگران.

فرق است میان انسان متکبر، خشک و خشنی که تبسم نمی‌زند و اگر هم تبسم بزند گویی با قطره چکان، قطره قطره می‌ریزد، یا گویی از خونش به تو می‌بخشد و یا گویی به خاطر لبخندش بر تو منت می‌گذارد و میان کسی‌که همواره او را خنده‌رو و خوش برخورد می‌بینی.

وُجُوهُهُمْ مِنْ سَوَادِ الْكِبْرِ عَابِسَةٌ
كَأَنَّمَا أُوْرِدُوا غَصْبًا إِلَى النَّارِ
هَانُوا عَلَى اللهِ فَاسْتَاءَتْ مَنَاظِرُهُمْ
يَا وَيْحَهُمْ مِنْ مَنَاكِيدِ وَفُجَّارِ
لَيْسُوا كَقَوْمٍ إِذَا لَاقَيْتَهُمْ عَرَضًا
أَعْطَوْكَ مِنْ نُورِهِمْ مَا يُتْحِفُ السَّارِي
تَرْوَی وَتَشْبَعُ مِنْ سِيمَاءِ طَلْعَتِهِمْ
بِوَصْفِهِمْ ذَكَّرُوكَ الْوَاحِدُ البَارِي
مَنْ تَلْقَ مِنْهُم تَقُلْ لَاقَيْتُ سَيِّدَهُمْ
مِثْلَ النُّجُومِ الَّتِي يَسْـرِي بِهَا السَّاري

«چهره‌هایشان از سیاهی تکبر و غرور، عبوس و ترشرو است، گویی به زور وارد آتش شده‌اند، در برابر الله، حقیر و سبک شدند، پس قیافه‌هایشان درهم ریخت، ای وای بر آنان که چه بدبختان فاجری هستند،

بسان مردمی نیستند که وقتی تصادفی با آنان روبرو شدی، از نورشان چیزی را به تو می‌دهند که مسافر به ارمغان می‌آورد،

از سیمای چهره‌ی آنان سیر می‌شوی و با توصیف‌شان تو را به یاد خالق یگانه می‌اندازند، با هرکس از آنان ملاقات کنی می‌گویی با سرورشان ملاقات کردم، همانند ستارگانند که راهنمای مسافر باشند».

در صحیح مسلم آمده است که معاویه بن حکم سلمی وارد مسجد شد و همراه صحابه پشت سر رسول الله  ج نماز خواند، در این هنگام مردی عطسه زد و معاویه که حکم آن را نمی‌دانست گفت: یرحمك الله! مرد دوباره عطسه زد. او دوباره گفت: یرحمك الله.اصحاب برای متوجه کردن وی با پاهای‌شان زدند.او گفت: ای وای بر مادرم! مگر چه کردم؟! آنان خواستند ساکتش کنند، اما او بیشتر سخن گفت[٣٨].

وقتی پیامبر  ج سلام داد، معاویه گوید: پیامبر مرا فراخواند – پدر و مادرم فدایش – معلمی بهتر، بردبارتر و مهربان‌تر از او ندیدم، او نه بر سرم فریاد زد، نه مرا دشنام داد و نه به من ناسزا گفت، بلکه دستش را بر شانه‌ام گذاشت و گفت:

«این نماز برای سخن گفتن مناسب نیست، بلکه برای خواندن قرآن، ذکر و تسبیح است»[٣٩]. آیا از این زیباتر وجود دارد؟! آیا نرمتر و ملایمتر از این وجود دارد؟!

اصل پنجم: پلند پروازی و همت بلند.

رسول الله  ج اصحابش را بر اساس دلبستگی به بزرگواری‌ها و امور والا و ترک امور بی‌ارزش و پست، تربیت نموده است.

به همین خاطر جوانان و کودکان در زمان پیامبر اکرم  ج دارای همتی والا و بلند پروازی‌های ارجمندی بودند، به عنوان مثال از جمله بلند پروازی‌های ابن عباس این بود که همراه رسول الله  ج به خانه‌ی خاله‌اش میمونه می‌رفت تا چگونگی قیام شب را بیاموزد و این که پیامبر  ج چگونه شبش را سپری می‌کرد.

ابن عمر  ب متخصص پیگیری حرکات و سکنات رسول الله  ج خارج از خانه بود، در حالی که سن و سالی نداشت. به همین خاطر بسیاری از سنت‌ها فقط از ناحیه‌ی او ثبت شده است و به همین ترتیب.

چنین کودکانی الان کجا هستند؟ وقتی بزرگترین هم و غم و تلاش‌شان جمع کردن کلکسیون تمبر یا هدر دادن وقت در بازی باشد؟!

یا این که یکی از آنها در بزرگی تاجر بزرگی شود که میلیون‌ها ثروت دارد یا فرد صاحب منصبی باشد که در برابر مردم بدان افتخار نماید.

از جمله همت‌های والای اصحاب این است که روزی رسول الله  ج همراه آنان نشسته بود و به آنان خبر داد که بهشت دروازه دارد پس کسی‌که اهل نماز باشد، از دروازه‌ی نماز فراخوانده می‌شود و کسی‌که اهل روزه باشد از دروازه‌ی روزه فراخوانده می‌شود و به همین ترتیب...

ابوبکر  س که همتی والا داشت، گفت: ای رسول الله، آیا امکان دارد که شخصی از همه‌ی این دروازه‌ها فراخوانده شود؟

فرمود:

«نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ يَا أَبَا بَكْرٍ»[٤٠]. «بله ای ابوبکر و امیدوارم که تو نیز از آنها باشی».

مَنْ لِي بِمِثْلِ سَيْرِكَ الْـمُدَلَّلِ
تَمْـشِي رُوَيْدًا وَتَجِيءُ فِي الْأَوَّلِ

«چه کسی روش پر افتخاری چون تو دارد، آهسته و با تأنی راه می‌روی و اول از همه می‌رسی».

ربیعه بن کعب اسلمی و یارانش با هیأتی نزد رسول الله  ج می‌آیند، رسول الله  ج نیازشان را جویا می‌شود و هریک از آنان چیز بی‌ارزش و زوال یافتنی‌ای را برگزید، اما ربیعه  س گفت: من همراهی تو در بهشت را خواهانم. به این همت و بلند پروازی بنگر.

رسول الله  ج فرمود:

«فَأَعِنِّي عَلَی نَفْسِكَ بِكَثْرَةِ السُّجُودِ»[٤١]. «پس به خاطر خودت با سجده‌کردن «نماز خواندن» زیاد، مرا یاری کن».

اینها نمونه‌هایی از همت والایی است که پیامبر اکرم  ج در اصحابش غرس نمود و در زندگی آنان نمونه‌ها و مثال‌های بسیاری وجود دارد.

بنابراین بر هر مربی واجب است که این مبدأ و اصل را در مربیان غرس دهد، اصل بلند پروازی و همت والا در درون فرزندان و دانش آموزانش، تا به جای چرخش بلندپروازی‌هایشان پیرامون امور بی‌ارزش و پست، بر علاقه و محبت به امور والا و مقام و منزلت‌های بزرگ تربیت شوند.

والله أعلم، وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.

[٢٠]- به امید آن که رسول الله  ج به آنان «یرحمکم الله» بگوید و رسول الله  ج به آنان «یهدیکم الله و یصلح بالکم» می‌گفت. [مترجم].

[٢١]- بخاری، حدیث ٦٤٨٥ احمد، حدیث ٢٢١٢٥.

[٢٢]- ابوداود، حدیث ١٤٩٩، ترمذی، حدیث ٣٧٠٥، احمد، حدیث ١٩٦، ابن ماجه، حدیث ٢٩٦٥ و ر.ک: المشکاة، حدیث ٢٢٤٨.

[٢٣]- بخاری، حدیث ٣٩٦٠، ترمذی، ٣٣٢٢ و احمد، ١٣٣٦٧.

[٢٤]- ابن سعد، ر.ک: جامع الأحادیث والمراسیل، حدیث ٦٥٣٧ والفتح الکبیر، حدیث ٤٥٣٨.

[٢٥]- بخاری، حدیث ٣٩٩١ و مسلم، حدیث ٦٣٠٧ و ٦٣٠٨.

[٢٦]- ترمذی، حدیث ٣١٠٥، ابن ماجه، حدیث ١٩٣، ابن حبان، حدیث ٦٩٠٨ و ر.ک: المشکاة، حدیث ٦٢٤٦. حكم آلبانی: حسن.

[٢٧]- مسلم، حدیث ٤٨٤١، ترمذی، حدیث ٣١٠٦ و دارمی، حدیث ٢٤١٢.

[٢٨]- سنن بیهقی، حدیث ١٢٩٢١، حاکم، حدیث ٢٤٥٠ و ر.ک: مجمع الزوائد، حدیث ١٥٦٥٢ و الإصابة، حدیث ٤٥٨٣.

[٢٩]- احمد، حدیث ١١٥٠٦، ابن ابی شیبه در مصنف، حدیث ٣٥٣٣، عبد بن حمید در المنتخب، حدیث ٩١١ و ر.ک: المشکاة، حدیث ١١٢٨.

[٣٠]- ر.ک: سیره‌ی ابن هشام، ١/٥٠٢.

[٣١]- مسلم، حدیث ٤٨٧١، احمد، حدیث ١٢١٤٤ و سنن بیهقی، حدیث ١٨٢٨٣.

[٣٢]- بخاری، حدیث ١٩١٣، ٥٢٤١، ٥٩٤٤، ٦٠٢١ و مسلم، حدیث ٢٥٤٨.

[٣٣]- احمد، حدیث ٢١٨٣٦، مسند شامیین، حدیث ١٠٧٦ و ١٥٢٦ و ر.ک: مجمع الزاوئد، حدیث ٥٤٣ و صحیح البانی، ١/٢٧٠.

[٣٤]- ترمذی، حدیث ١٩٦١، ابن حبان، حدیث ٤٧٣ و ر.ک: المشکاة، حدیث ١٩١١.

[٣٥]- بخاری، حدیث ٥٨٧٣.

[٣٦]- بخاری، حدیث ٥٨٨٧، مسلم، حدیث ٦١١ و ٦١٣ و احمد، حدیث ١٢٦٩٢.

[٣٧]- این حدیث را پیدا نکردم ولی چیزی شبیه اولش را نزد ابوداود یافتم، حدیث ٤٧٧١ و نسایی، حدیث ٤٧٥٩.

[٣٨]- مسلم، شماره‌ی ١١٥١، احمد، حدیث ١٥٠٩ و ابوداود، حدیث ٩٣٠.

[٣٩]- مسلم، حدیث ١١٥١، احمد، حدیث ١٥٠٩ و ابوداود، حدیث ٩٣٠.

[٤٠]- بخاری، حدیث ١٨٧٦، ٣٥٨٦ و مسلم، شماره‌ی ٢٢٢٤.

[٤١]- مسلم، حدیث ١٠٤٦، احمد، حدیث ١٦٢٦٥ و ابوداود، حدیث ١٣٢٠.