خانه ای بر اساس تقوا

کودک مسلمان

کودک مسلمان

الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین، نبینا محمد وآله وصحبه أجمعین.

اما بعد...

مادامی که سخن درباره‌ی محمد  ج است، پس زیبا، مفید و دلنشین است.

در این پیام، به یک جنبه از زندگی بزرگ رسول الله  ج می‌پردازیم، جنبه‌ی کودکی، تا بدانیم چگونه کودک را تربیت کرده است؟ چگونه به کودک مهر ورزیده است و چگونه ایمان را در وجود وی غرس داده است.

يَا طِفْلُ غَرِّدْ فِي تَبَسُّمِ أَحْمَدٍ
وَابْسِمْ ضِيَاءَ جَبِينِهِ الْـمُتَلَالِي
وَاسْعَدْ بِرُ
ؤْيَةِ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ الثَّرِي
رَاعِي اليَتَامَی قَائِدِ الأَبْطَالِ

«ای کودک در تبسم احمد چهچهه بزن، و بر نور پیشانی درخشانش لبخند بزن.

و از دیدن بهترین کسی‌که پا روی خاک گذاشته است خوشبخت شو، سرپرست یتیمان و فرمانده قهرمانان».

عناصر و مفاد این درس پنج چیز است:

اول: جایگاه کودک در قلب محمد  ج

دوم: تربیت کودک توسط پیامبر اکرم  ج

سوم: رحم و مهربانی وی نسبت به کودکان.

چهارم: برخی از احکام کودکان.

پنجم: کودکان بزرگ، صاحبان توجهات والا و رفیعی که محمد  ج آن را غرس داده است.

جایگاه کودک در قلب محمد  ج: کودک از جایگاه والایی در قلب ایشان برخوردار بود، او با دست خود کام نوزادان را باز می‌کرد و اندکی غذا در آن می‌گذشت تا بر نور لا اله الا الله، محمد رسول الله نورانی گردند.

بدین ترتیب کودک در دوران پیامبر  ج بر بزرگ‌ترین امور در نصرت دین و بالا بردن کلمه‌ی لا اله الا الله و سجده برای الله پرورش می‌یافت.

کودک نزد رسول الله  ج، دست مهربان، اشک تأثیر گذار، لبخند ملایم و شوخی زنده را یافت.

کودک در پیامبر اکرم  ج، پدر تربیت کننده، شیخ و استاد بزرگوار و مصلح نجیب را یافت. کودکان صحابه در حرکات و سکنات رسول الله  ج از او پیروی می‌کردند، زیرا کردار و رفتارش بسیار تأثیر گذار بود:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَ[آل عمران: ١٥٩].

«پس به [برکت] رحمت الهی، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می‌شدند».

او از زمانی که نطفه است، این کودک مسلمان را سرپرستی می‌کرد و به او توجه می‌نمود. در صحیحین از رسول الله  ج آمده است که فرمود:

«أَمَا لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ يَقُولُ حِينَ يَأْتِىَ أَهْلَهُ: بِاسْمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ جَنِّبْنَي الشَّيْطَانَ، وَجَنِّبِ الشَّيْطَانَ مَا رَزَقْتَنَا، فَإِنَّهُ إِنْ يُقَدَّرْ بَيْنَهُمَا وَلَدٌ فِى ذَلِكَ لَمْ يَضُرَّهُ شَيْطَانٌ أَبَدًا»[٤٨]. «اگر شخص، هنگام هم‌بستری با همسرش بگوید: به نام الله، پروردگارا، شیطان را از ما و از آنچه به ما عنایت می‌کنی، دور نگه‌دار، اگر از آن هم‌بستری، فرزندی به وجود آید، هیچ شیطانی، هرگز به او ضرری نمی‌رساند».

در هنگام تولد کودک، در صحیح بخاری آمده است که پیامبر فرمود:

«مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلَّا وَقَدْ نَزَغَهُ الشَّيْطَانُ إِلَّا عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ»[٤٩]. «هر نوزادی که متولد می‌شود شیطان او را وسوسه می‌کند، مگر عیسی پسر مریم».

نمی بینی که نوزاد هنگام ولادت گریه می‌کند.

سبحان الله! او در شکم تنگ مادرش بود ولی گریه نکرد و وقتی به زمین بزرگ و پهناور آمد، گریست!

وَلَدَتْكَ أُمُّكَ بَاكِیًا مُستَصْـرِخًا
وَالنَّاسُ حَوْلَكَ يَضْحَكُونَ سُرُورًا
فَاعْمَلْ لِنَفْسِكَ أَنْتَ تَكُونُ إِذَا بَكَوْا
فِي يَوْمِ مَوْتِكَ ضَاحِكًا مَـسْرُورًا
[٥٠]

«مادرت تو را در حالی که گریه و فریاد می‌زدی، به دنیا آورد، حال آن که افراد پیرامونت از شادی و خوشحالی می‌خندیدند، تو برای خودت چنان عمل و توشه داشته باش که در روز مرگت، وقتی آنان گریانند، تو شادمان و خنده رو باشی».

شاعر دیگر گوید:

وَيَكفِيكَ مِنْ ضِيْقِ الْحَيَاةِ وَبُؤْسِهَا
دَلِيلاً بُكَاءُ الطِّفْلِ سَاعَةَ يُولَدُ
وَإِلَّا فَمَا يُبْكِيهِ مِنْهَا وَإِنَّهُ
لَفِي بَطْنِ أُمٍّ كَانَ بِالعَيْشِ يَسْعَدُ

گریه‌ی کودک هنگام تولد، دلیل روشنی بر تنگی دنیا و بدبختی آن است،

وگرنه چه چیزی او را به گریه وا می‌دارد، حال آن که در شکم مادرش خوشبخت زندگی می‌کرده است».

ابوالعتاهیه در ابیات شگفت‌انگیز و زیبایی گوید:

أَذَانُ الطِّفْلِ فِي الْـمِيلَادِ دَوْمًا
وَتَأْخِيرُ الصَّلَاةِ إِلَى الْـمَمَاتِ
دَلِيلٌ أَنَّ مَحْيَاهُ قَلِيلٌ
كَمَا بَيْنَ الْإِقَامَةِ وَالصَّلَاةِ

«اذان گفتن در گوش نوزاد، پس از تولد و به تأخیر انداختن نماز او تا دم مرگ،

دلیلی بر آن است که زندگانی‌اش کوتاه و به اندازه‌ی اقامه و نماز است».

این چه زیبایی و شگفتی است؟!

مفهوم ابیات این است که هنگام تولد نوزاد در گوشش اذان گفته می‌شود، ولی نه او نماز می‌خواند و نه بر او نماز خوانده می‌شود، اما نماز بر او تا هنگام مرگش به تأخیر می‌افتد، یعنی نماز جنازه! گویی اذان و نماز، یک نماز است.

این دلیلی بر کوتاهی این دنیاست، زیرا میان اذان و اقامه شباهت ایجاد کرده است.

کودک بر توحید و لا اله الا الله به دنیا می‌آید و هیچ کودکی در دنیا نیست که در قلبش لا اله الا الله و محمد رسول الله  ج نباشد.

اولین چیزی که در این دنیا با آن برخورد می‌کند، عقیده‌ی زنده و رسالت جاویدان است، او یکتاپرست و فطرتاً مؤمن به دنیا می‌آید:

﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٣٠[الروم: ٣٠].

«از فطرت الهی که مردم را بر اساس آن پدید آورده است [پیروی کن]. آفرینش الله دگرگونی نمی‌پذیرد. دین استوار این است. ولی بیشتر مردم نمی‌دانند».

پس کودک، کمونیست، بی‌دین، ماسونی، یهودی و نصرانی متولد نمی‌شود، بلکه مسلمان و یکتاپرست به دنیا می‌آید.

در حدیث صحیح از رسول الله  ج آمده است که فرمود:

«كُلُّ مَوْلُودِ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهُوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»[٥١]. «هر نوزادی با فطرتی سالم به دنیا می‌آید. پدر و مادرش او را یهودی، نصرانی و یا مسیحی می‌کنند».

پس او مسلمان است، اولین چیزی که برای این نوزاد پسر یا دختر می‌آید این است که بر این دین حنیف متولد می‌شود.

وقتی نوزادی به دنیا می‌آمد، اولین کاری که رسول الله  ج انجام می‌داد این بود که در گوشش اذان می‌گفت.

اذان گفتن در گوش نوزاد، در حدیثی حسن که ابوداود و دیگران آورده‌اند، آمده است.

رسول الله  ج در گوش حسن پسر دخترش اذان گفت.

اهل علم گویند: پیامبر  ج به چند دلیل در گوشش اذان گفت:

از جمله: الله توحید را به او الهام کند و او بر اساس فطرت باشد.

اذان، اعلان اسلام است.

اذان شيطان را می‌راند.

اما حدیث اقامه ضعیف است و فقط کافی است که اذان از این گوش‌ها بگذرد و به قلب برسد و درخت‌هایی از ایمان، یقین و اخلاص را در آن بکارد.

کودکی که از شکم مادر به دنیا می‌آید و اذان را دریافت می‌کند، در واقع کودکی خوشبخت است، به اذن الله کودکی خوش سرشت، خوش اصل و خوش پرورش است.

پیامبر اکرم  ج همان‌گونه که قبلاً گفته شد، با دست مبارکش کام نوزادان را می‌گشود، یعنی قبل از این که نوزاد چیزی بخورد خرما یا چیزی شبیه آن با انگشت مبارکش در دهان نوزاد می‌گذاشت.

انس در حدیث صحیحی گوید: ام سلیم نوزادی به دنیا آورد – این پسر برادر مادری انس است – مادرش گفت: او را نزد رسول الله  ج ببر.

انس نوزاد را گرفت و نزد معلم خیر و نیکی برد. پیامبر  ج از او استقبال کرد و خرمای نرم شده در دهانش گذاشت که نوزاد با اشتیاق آن را می‌مکید. پیامبر  ج فرمود:

«اُنْظُرُوا إِلَی حُبِّ الْأَنْصَارِ التَّمْرَ»[٥٢]. «به محبت انصار نسبت به خرما نگاه کنید».

رسول الله  ج برای کودکان اسم انتخاب می‌کرد، ولی نام‌های اسلامی شرعی که کودک را به بهشتی که عرضش به اندازه‌ی آسمان‌ها و زمین است، برساند.

همان گونه که در حدیث صحیح آمده است، پیامبر فرمود:

«أَحَبُّ الْاَسْمَاءِ إِلَى اللهِ تَعَالَى عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُالرّحْمَنِ»[٥٣]. «محبوب‌ترین نام‌ها نزد الله عبدالله و عبدالرحمن است».

به روایت احمد، ابوداود، ترمذی و ابن ماجه با سندهای صحیح.

او می‌فرمود:

«أصْدَقُ الْأَسْمَاءِ هَمَّامٌ وَحَارِثٌ»[٥٤]. «راست‌ترین نام‌ها هَمّام و حارث است».

ابن تیمیه گوید: پیامبر گفت «هَمّام» زیرا هم و غم و دل مشغولی در قلب انسان است و او با حرکتش همواره حارث و کاسب آن است، پس پیامبر این دو را با هم جمع کرده است.

عرب نام‌های قوی و درخشان را دوست می‌داشت، به همین خاطر از اسم شیرها استفاده می‌کرد، مانند: حمزه، اسامه، حیدره.

اما در عصر حاضر، فرزندان‌شان را با نام‌های زشت که یا اصیل نیست و دلالت بر زنانگی و نرمی است، نامگذاری می‌کنند یا اسم‌هایی که هیچ معنایی ندارد مانند اسم: «صنیهیت» که نه فعل ماضی است، نه مضارع، نه اسم است و نه حرف یا اسم «شلیویح»!

رسول الله  ج کودکان را با نام پیامبران نامگذاری نمود. وقتی پسرش به دنیا آمد او را به نام ابراهیم خلیل  ÷ نامید، زیرا او بسیار به ابراهیم شباهت داشت:

﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ[آل عمران: ٦٨].

«در حقیقت، نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که او را پیروی کرده‌اند، و [نیز] این پیامبر».

رسول الله  ج نام‌های زشت را عوض می‌کرد. او نام «غاوی» را به «راشد» تغییر داد. هم‌چنین «ظالم» را به «مقسط» و «عاصیه» را به «جمیله» و «بره» را به «زینت» تغییر داد.

همچنین از استفاده از نام‌های يَسار، نَجِيح و رَباح نهی فرمود تا چنین گفته نشود: آیا رباح در خانه است؟ و بگوید: نه. ذهنش بدبین گردد.

سنت است که رسول الله  ج فرمان داد سر نوزاد را به خاطر خوش بینی به این که الله بدی را از او دور سازد، بتراشند.

درست همان‌گونه که در عمره و حج به خاطر خوش بینی به تراشیدن سر فرمان داد. هم وزن مویش، طلا به مساکین و نیازمندان صدقه دهند. این حکمت بزرگی است که شاید ما آن را دریافته باشیم یا درنیافته باشیم تا شخص صدقه دهنده، تزکیه شود و عامل به سنت پیامبر  ج پرورش یابد.

پیامبر  ج همان‌گونه که در حدیث صحیح آمده است، به عقیقه برای بچه فرمان داد: دو گوسفند برای پسر بچه و یک گوسفند برای دختر بچه[٥٥].

رسول الله  ج از عقوق و نافرمانی بیزار بود. در حدیث صحیح از پیامبر  ج آمده است که فرمود:

«کُلُّ غُلَامٍ مُرْتَهِنٌ بِعَقِیقَتِهِ»[٥٦]. «هر پسری در گروه عقیقه‌اش است».

سنت است که برای نوزاد پسر دو گوسفند و برای نوزاد دختر یک گوسفند قربانی شود، به خاطر حکمتی والا و مقصدی زیبا. بشارت به تولد این نوزاد و عادت کردن او به نیکی و صدقه دادن و جهت غذا دادن از آن به همسایگان و برادران.

چرا که فرزند صالح از بزر‌گ‌ترین نعمت‌هاست. زکریا  ÷ گفت:

﴿رَبِّ لَا تَذَرۡنِي فَرۡدٗا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ٨٩[الأنبياء: ٨٩].

«پروردگارا، مرا تنها مگذار و تو بهترین ارث برندگانی».

الله نیز فرزندی صالح به او ارزانی داشت.

فرزند صالح زندگی است، فرزند صالح یادگار است، فرزند صالح اتصال تو به نور و جاودانگی است و فرزند صالح پس از مرگ برای تو دعا می‌کند پس بر صلاحیت عمر صالحت و خیر خیرخواهی‌ات و نیکی کارهای نیکت می‌افزاید. فرزند صالح در پیری تو را یاری می‌رساند و از ناتوانی‌ات می‌کاهد و بر نیرویت می‌افزاید و بهترین یادگاری‌ات خواهد بود.

بخاری در صحیحش، کتاب جهاد، باب کسی‌که فرزند را برای جهاد می‌طلبد، داستان سلیمان  ÷ را آورده است و می‌گوید: «امشب بر صد زن خواهم گشت». در لفظ دیگر «بر شصت زن» در لفظی «بر هفتاد» «که هر کدام از آنها مجاهدی در راه الله به دنیا آورند». ولی او ان شاءالله نگفت و در نتیجه از میان همه‌ی زنان فقط یک زن نیمی از یک فرزند را به دنیا آورد[٥٧].

فرزند صالح بهترین نعمت است اگر بر فطرتش باشد و به خوبی پرورش یابد و به خاطر شکر الله تعالی برای او عقیقه‌ای قربانی می‌کنی و همسایگان، برادران و دوستدارانت را غذا می‌دهی.

پیامبر  ج زمانی که کودکان به سنی می‌رسیدند که سخنان را می‌فهمیدند و لبخند پرمهر و محبت و شوخی را درک می‌کردند، با آنها شوخی می‌کرد.

اَلْفَيَافِي حَالِـمَاتٌ بِالْـمُنَی
تَتَلَقَّاكَ بتَصْفِيقٍ مُثِيرٍ
أَنْتَ لِلطِّفْلِ أَبٌ فِي مَهْدِهِ
عَجَبًا مِنْ قَلْبِكَ الْفَذِّ الكَبِيرِ

«صحراها در رؤیاهای امید به سر می‌برند، با کف زدن شگفت‌انگیزی از تو استقبال می‌کنند،

تو برای کودکان در گهواره پدر هستی، شگفتا از دل بی‌نظیر و بزرگت».

احمد و نسایی از شداد بن هاد  س آورده‌اند که گفت: رسول الله  ج در یکی از نمازهای ظهر یا عصر بر ما وارد شد و سجده را طولانی کرد.

آیا می‌دانید چرا؟ حسن بن علی پسر دخترش آمد و رسول الله  ج را در حال سجده یافت، پس بر او سوار شد و از پشتش بالا رفت.

به این منظره نگاه کن! پیامبر  ج بشریت بر زمین سجده می‌گذارد و کودکی از پشتش بالا می‌رود و او هم‌چنان مکث می‌کند و سر از سجده بر نمی‌دارد. پس از این که حسن از پشتش پایین آمد، رسول الله  ج برخاست و نماز را ادامه داد و سلام داد و از مردم عذر خواهی کرد و گفت:

«ای مردم، گویی من سجده‌ای را برای شما طولانی کردم، این پسرم در وقت نماز بر من سوار شد، ترسیدم که سرم را از سجده بردارم و به او آسیبی برسانم»[٥٨].

یا آن‌گونه که رسول الله  ج فرمود.

آیا تا به حال چنین رحم و مهربانی یافته‌اید؟

چگونه پس از این همه مهر و محبت، کودکان او را دوست نداشته باشند؟

بعضی از بچه‌ها وقتی برخی از افراد را می‌بینند، به ترس و وحشت می‌افتند.

برخی از پدرها هم کودکان‌شان را نمی‌بوسند و عده‌ای دیگر وقتی بر سر کودکان‌شان فریاد می‌زنند، کودکان از ترس بیهوش می‌شوند!

هنگامی که پدرش به خانه می‌آید، زبان حالش می‌گوید: «پناه می‌برم به الله از شر آنچه آفریده است».

در صحیحین آمده است که برادر انس، پسر بچه‌ای به نام ابوعمیر بود و گنجشک کوچکی داشت که با آن بازی می‌کرد. وقتی گنجشک مُرد، این کودک رفت و ماجرا را برای برادرش انس تعریف کرد و گفت: گنجشکم مرده است.

انس نزد رسول الله  ج رفت و موضوع را برایش تعریف کرد. پیامبر  ج به برادر کوچکش گفت: «ای ابوعمیر، نُقَیر چه شد؟»[٥٩].

می‌گوید: الله در این مصیبت، عزاداریت را نیکو گرداند.

پیامبر  ج برای تسلیت گفتن به یک کودک به خاطر پرنده‌اش وقت می‌گذاشت.

زنادقه گفتند: اهل حدیث چیزی نمی‌فهمند، احادیثی را روایت می‌کنند که هیچ مفهومی ندارد.

شافعی گفت: مثلاً در چه مورد؟

گفتند: مثلاً حدیث «یا آبا عمیر مافعل النغیر؟» هیچ فایده و مفهومی ندارد.

شافعی گفت: الله شما را بکشد، در این حدیث شصت فایده و مفهوم است سپس آنها را یکی یکی بیان کرد.

به کتاب فتح الباری ابن حجر رجوع کنید که بیست فایده در آن ذکر کرده است.

از جمله: کنیه دادن به کودک.

کنیه دادن به کسی‌که فرزندی ندارد.

کوچک کردن اسم به خاطر محبت و محبوب شدن.

شوخی و بازی با کودکان.

انس گرفتن با کودک.

دیدار با کودک در خانه و خانواده‌اش برای مصلحتی.

این که در اوقات مباح، اگر به خاطر غرض و مقصود شرعی باشد، درست است و بنده به خاطر آن اجر و ثواب می‌برد.

گرفتن پرنده توسط کودک.

جایز بودن در قفس انداختن پرنده برای بازی کودک.

بستن بندی به پای پرنده که این کار شکنجه نیست.

و فواید بسیار دیگری که اکنون مناسب بحث و بررسی نیست.

دختر بچه‌ای به نام ام خالد، نزد رسول الله  ج آمد که لباسش پاره بود. پیامبر لباس دیگری به تن او کرد سپس فرمود: «هَذَا سَنَا»[٦٠]. که به زبان حبشی یعنی: خوب زیرا او در زمان اولین هجرت، همراه مادرش در حبشه زندگی کرده بود.

آیا گمان می‌کنی که شوخی و مزاح رسول الله ساده و بی‌مفهوم است؟

آیا گمان می‌کنی که لبخندی که انسان آن را می‌بخشد، ساده و آسان است؟

نه به الله قسم، بعضی از مردم عبارتی از رؤسا یا پادشاهان را حفظ کرده‌اند و می‌گویند: با من حرف زد و مستقیما به من گفت: نظرت چیست اگر محمد  ج با تو سخن بگوید؟

احمد حدیثی با سند حسن دارد که رسول الله  ج عبدالله، عبیدالله و کثیر، فرزندان عباس – پسر عموهایش – را به صف کرد. آنها کودکانی بودند که فقط یک سال با هم تفاوت سنی داشتند.

سپس فرمود: هرکس زودتر پیش من بیاید، به او چنین و چنان می‌دهم.

آنان با هم مسابقه دادند و یکی از آنها برنده شد و جایزه گرفت.

شاید اگر به کسی بگوییم، این کار را با کودکانت بکن، بگوید: وقت ندارم، وقتم تنگ است.

ولی اگر مفهوم تربیت و جاودانگی را در سیرت رسول الله  ج بدانی، این لحظه‌ی گرانبها را در این وقت تنگ جای می‌دهی.

از انس در صحیح مسلم روایت شده است که گفت: رسول الله بهترین اخلاق را داشت، مرا دنبال کاری فرستاد گفتم: به الله قسم نمی‌روم! در دل می‌خواستم بروم و دستور پیامبر الله را اجرا کنم. انس در آن زمان تقریباً ده ساله بود.

گوید: پیامبر سکوت کرد سپس وقتی مشغول بازی با بچه‌ها بودم، از کنارم گذشت و با شوخی گوشم را گرفت و فرمود: «ای انس، آیا به جایی که به تو دستور دادم رفتی؟»

من گفتم: ان شاءالله خواهم رفت! سپس رفتم[٦١].

انس گوید: به الله قسم ده سال در خدمت رسول الله  ج بودم و هرگز برای کاری که انجام دادم نگفت چرا انجام دادی و برای کاری که انجام ندادم نگفت چرا انجام ندادی[٦٢].

رسول الله  ج حسن و حسین را بر دوشش حمل کرده بود – این حدیث نزد ابویعلی سندی جیّد دارد – عمر او را دید و گفت: چه اسب خوبی دارید.

پیامبر فرمود: «آنان چه سواران خوبی هستند»[٦٣].

حسن چه خوب هست و حسین چه خوب است ولی جدشان عظیم و بزرگ است.

نَسَبٌ كَأَنَّ عَلَيْهِ مِنْ شَمْسِ الضُّحَى
نُورًا وَمِنْ فَلَقِ الصَّبَاحِ عَمُودًا

«نسب و خاندانی که پرتویی از خورشید صبحگاهان و ستونی از سپیده‌ی صبح بر آن است».

ام قیس، دختر محصن، نزد رسول الله  ج می‌آمد تا در مواردی از او فتوا بخواهد. پیامبر  ج کودکش را از او می‌گرفت و در آغوشش نگه می‌داشت تا پیش از فتوا، سؤالش را بشنود.

یک بار – قبل از اینکه بچه غذاخور شود– روی پیامبر ادرار کرد، پیامبر مقداری آب روی ادرار پاشید[٦٤].

این چه اخلاق و چه تواضعی است؟

ابوهریره می‌گوید: همراه رسول الله  ج در یکی از بازارهای مدینه بودم. پیامبر برگشت شد و من نیز برگشتم . پیامبر گفت: «کوچولو کجاست؟» سه بار تکرار کرد. «حسن بن علی را صدا بزن». پس در آغوش گرفت و فرمود: پروردگارا، من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار و هرکس را او را دوست دارد دوست بدار»[٦٥]. و ما گواهی می‌دهیم که حسن را دوست می‌داریم و از الله متعال مسألت داریم که ما را در زمره‌ی حسن و پدر بزرگش  ج قرار دهد.

در کتاب «المختارة» ضیا آمده است که رسول  ج با نوه‌اش که زینب نام داشت بازی می‌کرد و به او می‌گفت: «ای زوینب! ای زوینب»[٦٦]. با او شوخی و مزاح می‌نمود.

عنصر دوم: تربیت کودکان توسط او

از جمله مواردی که اولین معلم در تربیت به کار برد، تربیت بر ایمان است. او خواسته‌ها و مقاصد مباح ایمان آنان را برآورده ساخت و شوخی و مزاح را بر آنان حرام نگرداند.

سبحان الله! از کودک خردسال می‌خواهند که مانند کودکی ابن حجر یا ابن تیمیه باشند.

کودک باید بازی کند، باید بخندد، باید نغمه و آواز بخواند، باید شعر بخواند ولی بازی‌اش را در حدود شریعت و شعرش را در چارچوب ادب بگردان.

مسأله‌ی دوم این است که رسول الله  ج کودک را در حصاری از آداب شرعی قرار می‌داد. در هنگام ولادت، تحنیک(مالیدن کام)، نامگذاری، عقیقه، خواب، بیداری، خوردن و نوشیدن.

در حدیث صحیحی که احمد و ابوداود با سند صحیح روایت کرده‌اند آمده است:

«مُرُوا أَوْلاَدَكُمْ بِالصَّلاَةِ وَهُمْ أَبْنَاءُ سَبْعِ سِنِينَ وَاضْرِبُوهُمْ عَلَيْهَا وَهُمْ أَبْنَاءُ عَشْرٍ وَفَرِّقُوا بَيْنَهُمْ فِى الْمَضَاجِعِ»[٦٧]. «فرزندان خود را در هفت سالگی به نماز امر کنید و در ده سالگی به خاطر آن، آنان را تنبیه کنید و بستر خواب فرزندان‌تان را از هم جدا نمایید».

در این امر فواید بسیاری است:

اول: این که شروع کار هفت سالگی است و نیازی به زدن نیست، فقط او را به خواندن نماز فرا می‌خوانی، او را تشویق می‌کنی و نماز را برایش محبوب می‌گردانی.

دوم: شروع توبیخ و هشدار ده سالگی است.

سوم: رختخواب‌شان را از هم جدا کن، یعنی بنابر حکم والایی که مسلمانان از آن مطلعند، آنان را جدا از هم بخوابان.

روزی عمر بن ابی سلمه همراه رسول الله  ج غذا می‌خورد و دستش در ظرف غذا به این طرف و آن طرف حرکت می‌کرد، رسول الله  ج چند تا از آداب غذا خوردن را به او آموخت:

«یَا غُلَامُ سَمِّ اللهَ وَکُلْ بِیَمِیِنكَ وَکُلْ مِمَّا یَلِیكَ»[٦٨]. «ای پسر! بسم الله بگو، با دست راستت بخور و از جلوی خود، بخور».

اینها سه آدابی است که پدر باید به فرزندانش بیاموزد: گفتن بسم الله، خوردن با دست راست و خوردن از جلوی خود.

ترمذی و نسایی با سند ضعیفی آورده‌اند که رسول الله  ج به انس گوید:

«إيَّاكَ وَالْإِلْتِفَاتَ فِي الصَّلَاةِ، فَإِنَّهُ هَلکَةٌ». «ای پسرک من، مبادا در نماز به این طرف و آن طرف نگاه کنی، چون هلاکت است».

پیامبر عبارت «پسرک من» را به کاربرد زیرا دوست داشتنی است و برای بچه‌ها انس و الفت دارد.

لقمان  ÷ پسرش را چنین سفارش می‌کند:

﴿يَٰبُنَيَّ [لقمان: ١٣].

«ای پسرک من».

زیرا انس و الفت را به قلب کودک می‌آورد و به خاطر محبت، برای غیر پسر نَسَبی هم به کار می‌رود: «پسرم».

رسول الله  ج در امور عقیدتی نیز با کودکان موضع‌گیریهایی داشته است. ابن عباس در حدیثی که احمد و ترمذی آورده‌اند، می‌گوید: پشت سر رسول الله بر الاغی سوار بودم. پیامبر فرمود: «پسرجان»

گفتم: در خدمتم ای رسول الله.

فرمود:

«إِنَّي أُعَلِّمُكَ کَلِمَاتٍ». «پسر جان! من چند کلمه به تو می‌آموزم».

این عبارت نورانی را بشنو.

به سفارشاتی که با خون خریده می‌شود، گوش فرا ده که از طلا و نقره با ارزش‌تر است:

«اِحْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، وَإِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللَّهَ وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ وَاعْلَمْ أَنَّ الأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءِ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلاَّ بِشَىْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ وَلَوِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بِشَىْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ رُفِعَتِ الأَقْلاَمُ وَجَفَّتِ الصُّحُفُ»[٦٩]. «همواره فرامین الله را رعایت کن تا او نیز تو را حفظ کند، فرامین الله را رعایت کن، همواره او را در کنارت خواهی یافت، وقتی تقاضا می‌کنی، از الله بخواه، وقتی یاری می‌خواهی از الله یاری جوی، بدان اگر همه‌ی امت جمع شوند تا منفعتی به تو رسانند، نمی‌توانند مگر آنچه الله برایت نوشته است و اگر تمام امت جمع شوند تا ضرری به تو برسانند، نمی‌توانند مگر آنچه الله برایت نوشته باشد، قلم‌ها برداشته شد و نامه‌های اعمال خشک گردید».

در حدیث صحیحی از بخاری و دارمی آمده است که رسول الله  ج از کنار پسر بچه‌هایی می‌گذشت، به آنان سلام می‌کرد و می‌فرمود:

«اَلسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ».

این است تواضع و فروتنی بزرگ، زیرا فرد متکبر و مغرور به کودکان و حتی به مردم سلام نمی‌کند، بلکه منتظر است تا دیگران به او سلام کنند.

به همین خاطر در صحیح مسلم روایت شده است:

«يُحْشَرُ الْمُتَكَبِّرُونَ يَوْمَ الْقِيامَةَ عَلَى هَيْئَةِ الذَّرِّ يَطَؤُهُمُ النَّاسُ»[٧٠]. «در روز قیامت متکبران به شکل ذراتی که مردم از روی‌شان رد می‌شوند حشر می‌شوند».

متکبران:

لَيْسُوا كَقَوْمٍ إِذَا لَاقَيْتَهُمْ عَرَضًا
أَعْطَوْكَ مِنْ نُورِهِمْ مَا يُتْحِفُ السَّارِي
تَرْوَی وَتَشْبَعُ مِنْ سِيمَاءِ طَلْعَتِهِمْ
بِوَصْفِهِمْ ذَكَّرُوكَ الْوَاحِدُ البَارِي
مَنْ تَلْقَ مِنْهُم تَقُلْ لَاقَيْتُ سَيِّدَهُمْ
مِثْلَ النُّجُومِ الَّتِي يَسْـرِي بِهَا السَّاري

«بسان مردمی نیستند که وقتی تصادفی با آنان روبه‌رو شدی، از نورشان چیزی را به تو می‌دهند که مسافر به ارمغان می‌آورد، از درخشش وجودشان، سیراب و سیر می‌شوی، و با توصیف‌شان تو را به یاد خالق یگانه می‌اندازند، با هرکس از آنان ملاقات کنی می‌گویی با سرورشان ملاقات کردم، مانند ستارگانی هستند که عابر شبانه با کمک آن در شب حرکت می‌کند».

شبی رسول الله  ج در حال نماز بود که ابن عباس برای خواندن نماز شب همراه او، به آنجا رفت و آن شب یکی از بهترین شب‌های زندگی ابن عباس بود. آنجا که رسول الله نزد خاله‌ی ابن عباس، میمونه شب را سپری کرد، زیرا او می‌دانست که پیامبر  ج آن شب نزد میمونه می‌خوابد.

او سرش را روی بالش گذاشت و منتظر شد تا پیامبر  ج آمد و چنین وانمود کرد که خوابیده است، چرا که هدفش از آمدن به آنجا این بود که از اولین معلم، بهره ببرد و چگونگی نماز و قیام شبش را بیاموزد.

وقتی رسول الله  ج برخاست تا قضای حاجت نماید، ابن عباس برایش آب آورد و نزدیکش گذاشت. هنگامی که پیامبر  ج آب را کنارش دید، فهمید که کار ابن عباس است، پس فرمود:

«اَللّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَعَلِّمْهُ التِّأْوِيلَ». «بارالها، فقیه در دین بگردانش، و تفسیر و تأویل قرآن را بیاموزانش».

این دعای نبوی مبارک، از بزرگ‌ترین چیزهایی بود که ابن عباس در طول زندگی‌اش بدان دست یافته بود، چرا که در آینده‌اش تأثیر گذاشته است و او را عالم و حبر امت و ترجمان قرآن قرار داد.

سپس پیامبر  ج برخاست و ابن عباس در سمت چپش ایستاد. پیامبر  ج او را در سمت راستش قرار داد و همراه او هرچه قدر می‌خواست نماز خواند و چه شب خوش و آرامی که از شب‌هایی که نزد پدر ومادرش بود، گواراتر و شیرین‌تر بود[٧١].

روزی رسول الله  ج از کنار ابن عمر که پسر بچه‌ای بیش نبود، گذشت و شانه‌اش را گرفت و فرمود:

«كُنْ فِي الدُّنْيَا كَأَنَّكَ غَرِيبٌ أَوْ عَابِرُ سَبِيلٍ»[٧٢]. «در دنیا به گونه‌ای باش که گویی غریبه یا رهگذری هستی».

«این سفارشی است که هرگز تا دم مرگ آن را از یاد نبرد.

خلافت را به او می‌دهند و او این حدیث را به خاطر می‌آورد: «در دنیا به گونه‌ای باش که گویی غریبه هستی».

طلا و نقره را به او می‌دهند و او این حدیث را به یاد می‌آورد: «در دنیا به گونه‌ای باش که گویی غریبه هستی».

در کنار مقام ابراهیم سر بر سجده آورده و می‌گوید: یا الله! تو می‌دانی که خلافت را فقط به خاطر ترس از تو رها کردم.

روزی رسول الله  ج از جایی می‌گذشت و حسن را دید که از خرمای صدقه می‌خورد، در حالی که صدقه بر بنی هاشم حرام است، زیرا صدقه زباله‌های مردم است و آنان پاک هستند، هم دل‌هایشان پاک است و هم شکم‌شان.

پیامبر فرمود:

«کِخْ كِخْ أَمَا تَعْرِفُ أَنَّا لَا نَأَكُلُ الصَّدَقَةَ»[٧٣]. «کخ کخ، آیا نمی‌دانی که ما صدقه نمی‌خوریم».

عبارت «کخ کخ» عبارتی است که عرب‌ها برای نهی کردن کودکان از کاری که نامناسب و زشت است، استفاده می‌کنند.

پسرش در حالی که دو سال و چند ماه داشت مرد. گفته شده سنش کمتر از این بوده است. پیامبر  ج او را در دستانش گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود – پدر و مادرم فدایش باد – فرمود:

«إِنَّ الْعَيْنَ تَدْمَعُ، وَالْقَلْبَ يَحْزَنُ وَلاَ نَقُولُ إِلاَّ مَا يَرْضَى رَبُّنَا، وَإِنَّا بِفِرَاقِكَ يَا إِبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ»[٧٤]. «چشم‌ها، اشک می‌ریزد و دل‌ها اندوهگین می‌شود، ولی ما سخنی که موجب نارضايتی پروردگارمان شود به زبان نخواهیم آورد. و ما به خاطر جدایی تو، ای ابراهیم! غمگین هستیم».

این رحمت و مهربانی او به کودکان بود هنگامی که مصیبت یا بلایی بر سرشان می‌آمد.

در حدیث صحیح آمده است که دخترش زینب به دنبالش فرستاد تا نزدش بیاید، چرا که پسرش در بستر مرگ بود.

پیامبر  ج مشغول هیأتی از عرب‌ها بود و فرمود:

«فَأَرْسَلَ يُقْرِئُ السَّلَامَ، وَيَقُولُ: «إِنَّ لِلَّهِ مَا أَخَذَ وَلَهُ مَا أَعْطَى، وَكُلٌّ عِنْدَهُ بِأَجَلٍ مُسَمًّي، فَلْتَصْبِرْ وَلْتَحْتَسِبْ»[٧٥].

«سلام مرا به دخترم برسان و به او بگو: از آنِ الله است آنچه بدهد و بگیرد. همه نزد او، مدتی تعیین شده دارند. صبر کن و امید ثواب داشته باش».

پیغام رسول الله را به زینب رساندند، او گفت: به الله قسم باید بیاید.

رسول الله  ج همراه گروهی از صحابه برخاست. کودک را که در حال نفس زدن بود و گویی نفس‌هایش از مشک در می‌آید به او دادند. در این هنگام اشک از دیدگانش سرازیر شد. ابن عوف گفت: این دیگر چیست ای رسول الله؟ پیامبر فرمود:

«هَذِهِ رَحمَةٌ جَعَلَهَا اللهُ فِي قُلُوبِ عِبَادِهِ، إنَّمَا يَرْحَمُ اللهُ مِن عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ»[٧٦]. «این رحمتی است که الله در دل‌های بندگانش نهاده است، جز این نیست که الله از میان بندگانش به رحم کنندگان رحم می‌کند».

در حالی که پیامبر  ج کودکان را می‌بوسید اقرع بن حابس بر او وارد شد – این حدیث در صحیح بخاری و صحیح مسلم- آمده است.

اقرع گفت: شما کودکان‌تان را می‌بوسید؟

پیامبر  ج فرمود: «بله».

او گفت: به الله قسم من ده فرزند دارم و تا به حال حتی یکی از آنها را نبوسیده‌ام.

او گمان می‌کرد که رسول الله  ج به او خواهد گفت: از تو متشکرم!

ولی رسول الله  ج فرمود:

«أَوَ أَمْلِكُ لَكَ أَنْ نَزَعَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِكَ الرَّحْمَةَ»[٧٧]. «اگر الله، رحمت را از قلب‌ات بیرون آورده است، من نمی‌توانم برایت کاری انجام دهم».

زیرا بوسیدن کودکان رحمت است و پیامبر اکرم  ج این کار را بسیار انجام می‌داد.

در حدیث دیگری در صحیح بخاری آمده است که پیامبر الله فرمود:

«إِنِّى لَأَدْخُلُ فِى الصَّلَاةِ وَأَنَا أُرِيدُ إِطَالَتَهَا، فَأَسْمَعُ بُكَاءَ الصَّبِىِّ، فَأَتَجَوَّزُ فِى صَلَاتِى مِمَّا أَعْلَمُ مِنْ شِدَّةِ وَجْدِ أُمِّهِ مِنْ بُكَائِهِ»[٧٨]. «من چون وارد نماز می‌شوم، می‌خواهم که آن را طولانی سازم، آنگاه چون گریه کودکان را می‌شنوم، از نماز خویش به سبب آنچه از شدّت اندوه مادرش از گریه‌اش می‌دانم، در می‌گذرم».

بخاری نیز آورده است که رسول الله  ج درباره‌ی حسن و حسین فرموده است:

«هُمَا رَیْحَانَتَايَ مِنْ الدُّنَيا»[٧٩]. «آن دو گل‌های خوشبوی من در دنیا هستند».

ابن تیمیه درباره‌ی کشته شدن حسین  س می‌گوید که این بزرگ‌ترین مصیبت مسلمانان است و هر وقت مسلمان آن را به یاد می‌آورد باید بگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ».

ما او را به خاطر الله بسیار دوست می‌داریم، زیرا او از بندگان و اولیای الله و خویشاوند رسول الله  ج است.

در صحیح بخاری و مسلم در حدیث ابی قتاده آمده است که گفت: رسول الله در یکی از دو نماز شبانگاه، گفته شده عصر و گفته شده ظهر برای ما امامت داد و اُمامه دختر زینب را در نماز روی کتفش گذاشت و همراه او نماز خواند[٨٠].

این صحنه را تصور کن، امام و پیشوای بشریت دختر بچه‌ای را در حین امامت دادن در نماز فرض در مسجد، بر دوشش حمل می‌کند.

این چه رحمت و مهربانی است؟ این چه عطوفتی است؟

گوید: وقتی سجده می‌کرد او را می‌گذاشت و وقتی بر می‌خواست او را بلند می‌کرد.

امام شوکانی در صنعا، بر مردم نماز می‌خواند، وقتی به سجده رفت عمامه‌اش در محراب افتاد پس آن را برداشت و بر سرش گذاشت.

مردم این کارش را نپسندیدند و گفتند: در حال نماز عمامه‌ات را بر می‌داری؟

او گفت: برداشتن عمامه از برداشتن اُمامه راحت‌تر است!.

چهارمین عنصر: احکامی درباره‌ی کودکان است که مختصراً به بیان آن می‌پردازم:

١- از جمله احکام این است که بر ادرار پسر بچه آب پاشیده می‌شود و ادرار دختر بچه شسته می‌شود، به خاطر حدیثی که ابوداود و ترمذی و دیگران[٨١] – همان‌گونه که بیان شد – روایت کرده‌اند.

این در صورتی است که پسر بچه هنوز غذاخور نشده باشد، اما در صورتی که غذاخور شده باشد باید ادرارش شسته شود.

شافعی گوید: زیرا حوا از استخوان دنده‌ی آدم آفریده شده است پس از گوشت و خون خلق شده است، اما پسر بچه از خاک خلق شده است، زیرا ماده‌ی اصلی خلقت پدرش خاک است.

این یکی از اجتهادات اوست، الله او را رحمت کناد.

٢- امامت کودک درست است، زیرا در صحیح بخاری آمده است که عمرو بن سلمه در حالی که هفت سال بیشتر نداشت، برای قومش امامت داد[٨٢].

اما کودکان آنها در فهم و درک و در مردانگی بزرگ بودند و وضعیت‌شان مانند وضعیت کنونی ما نبود که بعضی از مردم به سن بیست سالگی می‌رسند در حالی که هنوز نادان و بی‌خرداند.

بنابراین سن و سال معیار سنجش نیست بلکه عقل و فهم درباره‌ی حق تعالی ملاک است.

گروهی از مردم برای بیعت با عمر بن عبدالعزیز بر او وارد شدند. کودک خردسالی نیز همراه‌شان بود. او سلام کرد و خواست سخن بگوید که عمر بن عبدالعزیز گفت: بچه جان! بگذار بزرگ‌تر از تو جلو بیاید.

او گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر این مسأله به سن و سال مربوط بود، افرادی شایسته‌تر از تو برای خلافت بودند! آیا جوابی بهتر از این سراغ داری؟!

٣- چه وقت کودک جهاد می‌کند؟

علما در این باره اختلاف دارند. امام احمد می‌گوید: به نظر من که پانزده‌سالگی است – بنا بر حدیثی که در صحیحین آمده است – ابن عمر گوید: در جنگ احد من که چهارده سال بیش نداشتم، بر رسول الله  ج عرضه شدم و او مرا رد کرد و در جنگ خندق که پانزده سال داشتم، بر او عرضه شدم و او مرا پذیرفت.

سمره بن جندب گوید: کودکان برای جهاد بر رسول الله عرضه می‌شدند تا ببییند کدام‌شان قوی‌تر است و او را بپذیرد.

گوید: من بر پیامبر عرضه شدم و مرا رد کرد.

سمره گریست. به خاطر ترک جهاد گریست.

رسول الله  ج رافع بن خدیج را پذیرفت.

سمره گفت: ای رسول الله، رافع بن خدیج را قبول می‌کنی حال آن که من از او جنگجوترم؟

پیامبر  ج فرمود: «با او کشتی بگیر».

او با رافع مبارزه کرد و سمره او را شکست داد و پیامبر به سمره اجازه‌ی شرکت در جنگ را داد[٨٣].

مادامی که سمره او را شکست داد، معنایش این است که توانایی حمل سلاح را دارد و می‌تواند بجنگد.

٤- اما سن روایت که همان حمل علم است، به اختلاف افراد، مختلف است.

موسی بن هارون یکی از محدثین گوید: هنگامی که بین چهارپا و الاغ تفاوت قایل شد در حالی که چهارپا همان الاغ است!

برخی گویند: وقتی خوبی را از بدی تشخیص داد و این امری است نسبی.

عده‌ای دیگر گویند: حدوداً هفت سالگی.

گفته شده: پنچ سالگی زیرا حسن حدیث: «دَعْ مَا يَرِيبُكَ إِلَى مَا لَا يَرِيبُكَ»[٨٤]. «ترک کن آنچه را که تو را به شک می‌اندازد و چنگ زن به چیزی که تو را به شک نمی‌اندازد». را در پنچ سالگی حفظ کرد.

درست این است که وقتی کودک قدرت تشخیص یافت و عاقل شد و دریافت که به او چه گفته می‌شود و آماده‌ی تعلیم شد، از او پذیرفته می‌شود.

پنجمین عنصر: کودکان بزرگ

اینها کودکانی هستند که در طول تاریخ ما با آنها زندگی می‌کنیم، بزرگ در ایمان، بزرگ در هدف، بزرگ در منهج و زندگی.

آنان با بدنی کودکانه، کودک زندگی می‌کنند ولی در عقیده، بلند پروازی‌ها و اهداف‌شان بزرگند.

١- ابن عباس  ب که قبلاً شاهد حرص و تلاشش برای علم و دانش، فراگیری و استفاده از زندگی رسول الله  ج و نیز همت والای او بودیم که باعث شد به آینده بنگرد و خودش را فرمانده، عالم و مفسر امت اسلام ببیند و این امر تحقق یافت.

٢- اسامه بن زید در حالی که سن و سال چندانی نداشت، سپاهیان بزرگ را فرماندهی می‌کرد، آنجا که در سپاهش بزرگان صحابه و فاضلانی چون ابوبکر، عمر، عثمان و علی، خلفای راشدین بودند. این چه جایگاه والایی است؟ که این نوجوان فرمانده‌ی چنین افراد برجسته و صاحب مقامی باشد.

٣- ابن زبیر: اولین کسی‌که در مدینه متولد شد، سیاستمدار باهوش.

داستان او با عمر  س مشهور است. هنگامی که کودکان گریختند اما او با شجاعت و سرسختی در برابر فاروق اسلام ماند و فرار نکرد. وقتی عمر دلیلش را جویا شد، او گفت: من که جرمی مرتکب نشده‌ام که از تو بترسم و راه هم تنگ نبود که با رفتنم آن را برایت باز کنم.

به پاسخ شیوا و آزادگی و بلند مرتبگی‌اش بنگر.

٤- ابو محذوره از نوجوانان مکه، او برای چراندن گوسفندان می‌رود و بر برکت دعای پیامبر  ج برای او، مؤذنی برای مکیان باز می‌گردد.

٥- محمد بن قاسم که نوجوانی بیش نبود به فرماندهی سپاه صد هزار نفری منصوب شد و سرزمین هند و سند را فتح کرد.

به همین ترتیب نوجوانانی از این امت و کودکانش که سن و سالی نداشتند ولی در عقل، فهم و همت بزرگ بودند.

از الله متعال برای خودم و شما فرزندانی نور چشم را مسألت دارم و این که الله آنان را بندگانی صالح بگرداند که در خدمت این دین جاویدان در همه‌جا باشند.

والله أعلم وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.

***

[٤٨]- بخاری، حدیث ١٤١، ٣٢٠١، ٦٢٤١، ٧٢٣٠، و مسلم، حدیث ٣٤٨٨.

[٤٩]- بخاری حدیث ٤٣١ و مسلم، حدیث ٦٠٨٦.

[٥٠]- شاعر گمانم پارسی هم گوید:
روزی که تو آمدی به دنیا عریان
جمعی به تو شاد و تو بودی گریان
ای دوست چنان بِزی که بعد از مردن
جمعی به تو گریان و تو باشی خندان

[٥١]- بخاری، حدیث ١٣٣٤، ١٣٣٥، ١٣٦١ و مسلم، حدیث ٦٧٠٦، ٦٧٠٩، ٦٧١١.

[٥٢]- مسلم، حدیث ٥٥٦٧، ٦٢٧٥، احمد، حدیث ١٢٧٣٤ و ابوداود، حدیث ٤٩٤٧.

[٥٣]- مسلم، حدیث ٥٥٤٢، احمد، حدیث ٦١٠٦، ابوداود، حدیث ٤٩٤٥، ترمذی، شماره‌یی ٢٩١١ و ابن ماجه، حدیث ٣٨١٢.

[٥٤]- احمد، حدیث ١٨٦٧٧، ابوداود، ٤٩٤٦ و ر.ک: المشكاة، حدیث ٤٧٨٢.

[٥٥]- احمد، حدیث ٦٦٩٣، ٦٧١٨ و ابوداود، حدیث ٢٨٤٣.

[٥٦]- احمد، حدیث ١٩٨٠١، ١٩٧٥١، ابوداود، حدیث ٣٨٣٨، ترمذی، حدیث ١٥٢٥، ابن ماجه، حدیث ٣٢٤١ و ر.ک: المشکاة، حدیث ٤١٥٣.

[٥٧]- بخاری، حدیث ٥١٢٢ و مسلم، حدیث ٤٢٤٩.

[٥٨]- احمد، حدیث ١٥٧٢٦، ٢٧٢٣٥ و نسایی، حدیث ١١٣٩.

[٥٩]- بخاری، حدیث ٥٩٨٧، ٦٠٦٠ و مسلم، حدیث ٥٥٧٧.

[٦٠]- بخاری، حدیث ٥٦٨٩، ٥٧١١.

[٦١]- مسلم، حدیث ٥٩٦٨ و ابوداود، حدیث ٤٧٦٩.

[٦٢]- بخاری، حدیث ٥٨٩٩، مسلم، حدیث ٥٩٦٤، ٥٩٦٧، احمد، حدیث ١٢٧٢٩، ١٢٧٤٢، ابوداود، حدیث ٤٧٧٠ و ترمذی، حدیث ٢٠٢٢.

[٦٣]- به روایت ابویعلی در الکبیر، ر.ک: مجمع الزوائد، حدیث ١٥٠٧٨، جامع الأحادیث، حدیث ١٣٤٩٥ و در مسند عمر، حدیث ١٤٧٢.

[٦٤]- بخاری، حدیث ٢٢٤، ٥٥٦٥ و مسلم، حدیث ٦١٧، ٥٧١٦.

[٦٥]- بخاری، حدیث ٥٧٥٠.

[٦٦]- ضیاء در المختارة، ر.ک: جامع الأحادیث والمراسیل، حدیث ١٦٨٣٥ و فتح الکبیر، حدیث ٩٦٠٠.

[٦٧]- احمد، حدیث ٦٧٣٧، ابوداود، حدیث ٤٩٥، بیهقی، حدیث ٣٣٠٠ و ر.ک: المشکاة، حدیث ٥٧٢.

[٦٨]- بخاری، حدیث ٥٢٤٩، ٥٢٥١ و مسلم، حدیث ٥٢٢٥.

[٦٩]- احمد، حدیث ٢٦٧٢، ترمذی، شماره‌ی ٢٥٦٦ و ر.ک: المشکاة، حدیث ٥٣٠٢.

[٧٠]- احمد، حدیث ٦٦٥٩، ترمذی، حدیث ٢٥١ و ر. ک. المشکاة، حدیث ٥١١٢.

[٧١]- بخاری، حدیث ١٤٣، ٦٨٩، ٧١٧، ٦٩٠، مسلم، حدیث ١٧٥١، ٦٣٢١ و احمد، حدیث ٣٠٣٢، ٢٤٠١ و لفظ از آن احمد است.

[٧٢]- بخاری، حدیث ٦٢٦٩، احمد، حدیث ٤٩٩٢، ٤٧٥٩ و ترمذی،حدیث ٢٣٧٠.

[٧٣]- بخاری، حدیث ١٤٧٣، ٣٠٠٥ و مسلم، حدیث ٢٦٢٦.

[٧٤]- بخاری، حدیث ١٢٨٠ و مسلم، حدیث ٥٩٧٨.

[٧٥]- بخاری، حدیث ١٢٨٠ و مسلم، حدیث ٥٩٧٨.

[٧٦]- بخاری، حدیث ١٢٦٣، ٥٥٢٧، ٤٥٠٧ و مسلم، حدیث ٢٠٨٥.

[٧٧]- بخاری، حدیث ٥٨٦٠ و مسلم، حدیث ٥٩٨٠.

[٧٨]- بخاری، حدیث ٦٩٨، ٧٠١ و مسلم حدیث ١٠٠٨.

[٧٩]- بخاری، حدیث ٣٦٦٧، ٥٨٥٧ و مسلم، حدیث ٣٩٣٢.

[٨٠]- بخاری، حدیث ٥١٠ و مسلم، حدیث ١١٦٤.

[٨١]- ابوداود، حدیث ٣٧٧، ترمذی، حدیث ٦٠٨ و احمد، حدیث ٧٥٩.

[٨٢]- بخاری، حدیث ٤٢٠٤ و احمد، حدیث ٢٠٢٨٩.

[٨٣]- ر.ک: داستان سمره در: الاستیعاب فی معرفة الأصحاب (ترجمة مسرة بن جندب) و أسد الغابة (ترجمة سمرة) و تهذیب الکمال (ترجمة سمرة).

[٨٤]- احمد حدیث ١٧٣٤، ١٧٣٨، ترمذی، حدیث ٢٥٦٨، نسایی، شماره‌ی ٥٦٩٦، ابن خزیمه، حدیث ٢٣٣٧، دارمی، حدیث ٢٥٣١ و ر.ک: المشکاة، حدیث ٢٧٧٣.