دختر مصیبت زده
الحمد لله، نحمده ونستعینه ونستهدیه ونعوذ بالله من شرور أنفسنا وسیئات أعمالنا، من یهده الله فلا مضل له ومن یضلل فلا هادی له.
وأشهد أن لا إله إلا الله وأشهود أن محمدًا عبده ورسوله، صلی الله علیه و علی آله وصحبه وسلم تسلیمًا کثیرًا.
اما بعد...
او دختری است که پیامی را فریاد زد و من آن را به شما عرضه خواهم داشت و بدان پیوستی اضافه خواهم نمود.
این نامه، سیزده صفحهی کوچک بود که این دختر نوشته بود و در آخرش قسم الله داده بود و از من خواسته بود آن را برای تمام مردم بخوانم، ولی من از او عذرخواهی میکنم، چون تمام نامه را نمیخوانم بلکه برخی عبارات را حذف میکنم و اما هیچ چیز به آن اضافه نمیکنم، حتی یک حرف.
در واقع زنان بسیاری هستند که از بسیاری از مردان بهترند. متنبی در مرثیه سرایی خواهر سیف الدوله چنین میسراید:
وَلَوْ كَانَ النِّسَاءُ كَمَنْ عَرَفْنَا
لَفُضِّلَتِ النِّسَاءُ عَلَى الرِّجَالِ
وَمَا التَّأْنِيثُ لِاسْمِ الشَّمْسِ عَيْبٌ
وَلَا التَّذْكِيرُ فَخْرٌ لِلْهِلَالِ
«اگر زنان همچون زنانی باشند که ما میشناسیم، پس زنان بر مردان برتری دارند،
مؤنث بودن برای خورشید عیب نیست و مذکر بودن مایهی افتخار هلال ماه نمیباشد».
ندای این خواهر را لبیک میگویم که فریاد میزند و میگوید صدها نفر از همین مشکل رنج میبرند و در چنین شرایطی زندگی میکنند و الله یاریگر است.
لَبَّيْكَ صَوْتُكِ فِي الْـمَسَامِعِ يَصْدَعُ
وَصُرَاخُكَ الْـمَحْزُونَ فِينَا يُسْمَعُ
وَدُمُوعُكِ الْحَرَی تَمَزَّقُ أَضْلُعِي
وَالْكُلُّ مِنْ هَذَا النِّدَا مُتَوَجِّعُ
لبیک صدای تو در گوشها، طنین میافکند و فریاد غمگینت در میان ما به گوش میرسد، اشکهای سوزان تو سینهام را چاک میدهد و همه از این ندا، دردمند گشتهاند».
من هنگام خواندن این نامه، این فرمایش رسول الله ج را به خاطر آوردم که فرمود:
«رِفْقًا بِالْقَوَارِیرِ»[١٧١]. «به خاطر مدارا با آبگینهها!»
پیامبر ج به خاطر نرمی زن و احساسات وی، خواستار ملاطفت و ملایمت است.
نامه:
شیخ فاضل فلان بن فلان، السلام علیکم و رحمت الله. جلسهی درس تو را با عنوان پیامی به فقرا یا پیامی از فقرا شنیدم و نیز آن نامهای که آن خواهر غیرتمند، بلکه مظلوم از ظلم و استبداد پدرش نوشته بود. پس غم و اندوهم را تحریک کرد و زخمی را که هرگز التیام نیافت به درد آورد و غم خطرناک و کشندهام را تازه کرد، پس قلم را که جوهرش خون دل و اشک دیدهام بود، برداشتم، گویی هالهای از امید و آرزو از دور برایم نمایان میگردد وگرنه به الله قسم و بازهم به الله قسم و به آن الله که معبود برحقی جز او نیست سوگند که از همه چیز جز رحمت الله ناامید شده بودم. امید به رحمت الهی تنها چیزی است که به من دلگرمی میبخشد چرا که من به رحمت الله اطمینان دارم بلکه بدان یقین و ایمان دارم:
﴿إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[الأعراف: ٥٦].
«رحمت الله به نیکوکاران نزدیک است».
ای شیخ فاضل، پدر گرامی و برادر مهربانم، این بدان جهت است که من در مصیبتی زندگی کردهام و زندگی میکنم و از الله یگانهی یکتای بیهمتا میخواهم که عذابش را از من دور کند، چرا که این عذابی است که الله مرا بدان گرفتار نموده است.
ای دعوتگر گرامی، این است مصیبتم و روزگار سیاهم، این است ظلم و ستمی که با آن زندگی میکنم، این است رنج من و خواهران دینیام، هر چند که هریک از ما مصیبتی داریم، ولی در آخر به یک امر منتهی میشود و آن این که ما شوهر و فرزند نداریم، نه زندگی داریم و نه روح و جانی، جسدهایی بدون قلب هستیم، زندگیای که درد و ناراحتی آن را کشته و نابود کرده است.
وقت ارزشمندت را خواهم گرفت ولی تحمل کن، زیرا تو سنگینیهایی بیش از این نامه را تحمل کردهای.
من معلم هستم، در آخر هرماه مأمور مالیات – پدرم – دستش را دراز میکند و میگوید: جزیه را پرداخت کن، تو و اموالت از آن پدرت هستید!
مأمور مالیات از همان زمانی که دانشجو بودم میدانست که دستمزدم به او خواهد رسید، به همین خاطر هر کسیکه در خانهی ما را میزد، به او میگفت: هنوز نه! «یعنی هرکس به خواستگاریاش میآمد او را به خاطر حقوقش رد میکرد!»
بسیاری از افراد خیر خواه خواستند او را قانع کنند اما او قانع نشد و نزد خواستگاران میرفت و میگفت: دخترم تو را قبول نکرده است و نمیخواهد.
عواطف من خواستار ازدواج، تشکیل خانواده، داشتن خانهای آرام و خوشبخت و داشتن بچههایی بود که برایشان مادری کنم و تمام احساساتم را به خود اختصاص دهند.
عموها و پدربزرگها میانجیگری نمودند ولی او سر باز زد و با دلایل سرد و پوچ بهانه آورد.
من دوست داشتم پایبند به دین باشم، با خودم میجنگیدم و با هوا و هوس و شیطان مبارزه میکردم و الله ﻷ مرا در برابر بسیاری از گناهان پیروز گرداند. دست از آوازها و ترانهها برداشتم، بر سنتها، مستحبها و وتر مداومت ورزیدم و در بسیاری موارد پیروز گشتم.
در آخر گوید: یکی از عموهایم مردی را آورد و پدرم علی رغم میلم، مرا به ازدواج او درآورد، زیرا این مرد نه از الله میترسید و نه شخص صالحی بود.
پدرم میگفت: حقوقت را به شوهرت نده، آن را به من بده! من با شوهرم درگیر شدم و سعی داشتم او را بر طاعات و پایبندی یاری کنم، اما او نزد پدرم رفت و از من شکایت کرد!
آن زن گوید: من در برابر این شوهر صبور و بردبار بودم و او را به هدایت فرامیخوانم و کتک و مصیبتش را تحمل میکردم، چون اگر نزد پدرم بازمیگشتم، وضعیتم بدتر و تلختر میشود. پس از رنجی تلخ و دردناک، درخواست طلاق کردم ولی او نپذیرفت و گفت: مهریهام را به من پس بده تا تو را طلاق دهم.
گفتم: تو مهریهای نزد من نداری.
او همچنان اصرار کرد.
من هرچه میتوانستم جمع کردم و به او دادم و به خانهی پدرم فرار کردم، او خشمگین شد و مرا تهدید کرد و میخواست مرا به ازدواج هر خواستگاری که آمد، در آورد، چه شرابخواری مست باشد و چه پیرمردی شصت، هفتاد ساله! نزد مادرم گریختم و پدرم از شدت خشم دیوانه شد، به ادارهی آموزش و پرورش رفت و از من شکایت کرد.
به الله قسم، مدیر آموزش و پرورش منطقه با من صحبت کرد و گفت: پدرت به اینجا آمده و تهدید کرده است و از ما خواسته تو را اخراج کنیم!
سبحان الله، این دیگر چه دشمنی است! مدیر پدر را رد کرد ولی او همچنان اصرار نمود و تهدید کرده است که برای این کار به ریاض خواهد رفت! من باید چکار کنم؟ آیا با کسیکه او میخواهد، ازدواج کنم یا از کار بر کنار شوم در خانهی پدرم خانهنشین شوم؟
این خانم میگوید: ای دعوتگران، علما و طالبان علم، شما مسئول این همه ظلم و ستمی هستید که پدرانمان نسبت به ما روا میدارند، این رحمت اسلام که شما از آن سخن میگویید، کجاست؟ شما از این گروه شادی که در جامعه حضور دارند، چه اطلاعی دارید؟
از اینها گذشته، آن جوانان پایبندی که به دنبال زنی صالح هستند، کجایند؟
چرا از این دختران که در پشت پردهی ظلم پدر، مخفی ماندهاند، خواستگاری نمیکنند؟ یا این که نکات ریز زیبایی زن باعث رویگردانی آنان از این دختران شده است! آیا آنان خشنودند از این که این دختران در آغوش مردانی فاسق و فاجر زندگی کنند که نه حق الله را بهجا میآورند و نه حق دین را؟ این بود پیام من که به شما جناب شیخ عرضه نمودم، شاید که نزد شما راه حلی بیابم و شاید شما و برادرانتان گامی جهت یاری من بردارید والسلام علیک.
من میگویم: این نامهای بود که برای شما خواندم و تا حد توان قسمتهایی از آن را حذف کردم. در واقع این نامه، هر صاحب قلب و یا شنوندهی حاضری را به شگفتی انداخت.
الله میداند که این امر برای من عجیب و غریب نیست، چرا که در تماسهای تلفنی، نامهها، توضیحات و سؤالات، سختیها و مشقتهای مادران، دختران و خواهران بسیاری را میشنوم.
اینها بیانگر آن است که در جامعه قشری هستند که نه میشنوند، نه درک میکنند، نه میاندیشند، نه تدبر میکنند و عاری از هرگونه فهم و شعور هستند.
چنانکه روشن شد، در جامعه گروهی از مردم هستند که الله رحمت را از دلهایشان برده است، الله سبحان میفرماید:
﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ٢٢ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣﴾[محمد: ٢٢-٢٣].
«پس [ای منافقان،] آیا امید بستید که چون [از الله] برگشتید [یا سرپرست مردم شدید] در [روی] زمین فساد کنید و خویشاوندیهای خود را از هم بگسلید؟ اینان همان کسانند که الله آنان را لعنت نموده و [گوش دل] ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است».
گویی هرگز سیره و زندگینامهی آن پیامبر معصوم ج که در کنار دختر بیمارش ایستاده است و میگرید، را مطالعه نکردهاند.
وقتی پیامبر ج به مسافرت میرفت، سری به دخترانش میزد و با آنان خداحافظی مینمود و وقتی از سفر باز میگشت، دیدارش را با دخترانش آغاز میکرد.
عایشه گوید: وقتی فاطمه نزد رسول الله ج میآمد، پیامبر بر میخواست و دم در به استقبالش میرفت و همراهش مینشست بلکه او را در جایگاه خود مینشاند[١٧٢].
محمد اقبال دربارهی فاطمه چنین سروده است:
هِيَ بِنْتُ مَنْ؟ هِيَ أُمُّ مَنْ؟ هِيَ زَوْجُ مَنْ؟
مَنْ ذَا يُسَاوِي فِي الْأَنَامِ عُلَاهَا
أَمَّا أَبُوهَا فَهْوَ أَشْرَفِ مُرْسَلٍ
جِبْرِيلُ بِالتَّوْحِيدِ قَدْ رَبَّاهَا
وَعَلِىٌّ زَوْجُهَا لَاتَسَلْ عَنْهُ سِوَی
سَيْفًا غَدًا بِيَمِينِهِ تَيَّاهَا
«او دختر کیست؟ مادر کیست؟ همسر کیست؟ کیست که در مخلوقات از او والاتر باشد؟ پدرش اشرف فرستادگان است، که جبرییل او را بر اساس توحید و یکتاپرستی تربیت نمود، از همسرش علی نیز چیزی جز شمشیرش که با دست راست آن را میگرداند، مپرس».
با وجود این، به رنجها و سختیهایش گوش کنید، این داستان در صحیح بخاری آمده است:
علی تصمیم گرفت در حیات فاطمه، مجدداً ازدواج کند و این حق را داشت، او دختر ابوجهل را که پدرش مرده بود انتخاب کرد.
این خبر در خانه به فاطمه رسید، او نزد پدر معصومش، سرور بشریت و بزرگترین رهبر دنیا و آزاد کنندهی انسانها رفت و گریه سر داد. پیامبر فرمود: «تو را چه شده است؟»
او گفت: مردم ادعا میکنند که تو به خاطر دخترانت ناراحت نمیشوی و ماجرا را برایش تعریف کرد.
پیامبر اکرم ج برخاست و مردم را جمع کرد و بر بالای منبر رفت، در حالی که علی بن ابی طالب نیز در میان جمع حضور داشت.
رسول الله ج فرمود:
«ای مردم، من حلالی را حرام، حرامی را حلال نمیکنم. ولی خبر به من رسیده است که علی دختر ابوجهل دشمن الله را میخواهد. قسم به الله که معبود برحقی جز او نیست و قسم به ذاتی که جانم در دست اوست دختر حبیب الله و دختر دشمن الله هرگز در زیر یک سقف جمع نمیشود». سپس از منبر پایین آمد[١٧٣].
علی بن ابی طالب برخاست و در مسجد دختر ابوجهل را طلاق داد.
هریک از ما تصور میکند کسیکه این نامه را نوشته است، دختر اوست و آنچنان متأسف و دردمند میگردد که فقط الله میداند. در واقع این خانم، دعوتگران و علما را مسئول دانسته است و بدون شک در این امر، حق با اوست. این کافی نیست که جلساتی را برگزار کنیم و سخنرانی نماییم، بلکه باید راه حلی بیابیم یا برای چنین دخترانی شفاعتی کنیم.
محمد ج تنها به سخن اکتفا نمیکند، بلکه خودش میرود و شفاعت و میانجیگری میکند.
داستانش با جلیبیب نیز معروف است. جلیبیب یکی از صحابه و مردی فقیر بود.
پیامبر ج به او فرمود: «ای جلیبیب، آیا ازدواج نمیکنی؟»
او گفت: ای رسول الله، چه کسی با من ازدواج میکند؟ نه خانوادهای دارم، نه ثروتی و نه حسب و نسبی؟!
رسول الله ج فرمود: «نزد فلان خانواده برو و سلامم را به آنها برسان و به آنها بگو: رسول الله به شما دستور میدهد که به من زن بدهید».
لا اله الا الله، آیا در طول تاریخ، شفاعتی به این بزرگی و عظمت دیدهاید؟
جلیبیب رفت و در را زد.
گفتند: کیستی؟
گفت: جلیبیب.
گفتند: چه میخواهی؟
گفت: رسول الله به شما سلام میرساند و میگوید: مرا به ازدواج دخترتان در آورید.
آن مرد با همسرش مشورت کرد، جلیبیب نه خانوادهای دارد و نه ثروتی ولی چگونه درخواست آن پیامبر معصوم ج را رد کنند؟
دختر سخنان جلیبیب را شنید و گفت: رسول الله به شما فرمان میدهد و شما سرباز میزنید؟!
سبحان الله، از خشم و غضب الله نمیترسید، من میپذیرم.
آنان گفتند: ما پذیرفتیم.
جلیبیب ازدواج کرد و الله به او پسرانی داد، سپس همراه رسول الله ج در جنگ شرکت کرد و هفت نفر را کشت سپس کشته شد.
پیامبر فرمود: «کشته شدگان را بررسی کنید». آنان بررسی کردند و جلیبیب را فراموش کردند.
رسول الله ج فرمود: آیا کسی مانده است؟»
گفتند: خیر.
پیامبر ج فرمود: «ولی من جلیبیب را نمیبینم».
رسول الله ج برخاست و شخصاً به دنبالش گشت پس او را یافت که هفت نفر را کشته بود و خودش نیز کشته شده بود.
در این هنگام فرمود: «من از تو هستم و تو از من هستی!»[١٧٤].
چرا دعوتگران و شیوخ، خود اقدام به ازدواج جوانان با دختران صالحه و نیکوکار نمیکنند، درست مثل رسول الله ج؟
سپس این پدری را که تا این حد دخترش را بدبخت نموده است، مورد خطاب قرار میدهیم. ایمانش را مخاطب میکنیم اگر ذرهای ایمان در او باشد: چگونه فردا به ملاقات پروردگار میرود در حالی که اینگونه با دخترش رفتار کرده است؟
چنین رفتاری با زن کافر درست نیست چه رسد به دختر خودش؟
و راهنمایی شود، چرا که او جاهل و نادان است و با این نادانی و ظلمش، بدون این که احساس کند، سد راه دختر یا دخترانش شده است.
مسألهی دیگری که باید بدان توجه داشت، مسألهی مهریههای سنگین است که رواج یافته است و از حد و حدودش خارج شده است. تا آنجا که جوانی که میخواهد ازدواج کند، از ترس این مخارج کمرشکن، ازدواج را به تأخیر میاندازد.
این فراخوانی برای اولیای امر است که در امر ازدواج دخترانشان آسان بگیرند و مخارج را پایین بیاورند. هدف ما لباس زیبا، زیور آلات یا ماشین نیست، بلکه هدف ما باید شوهر صالحی باشد که در کنار دختر ما خانهای خوشبخت بسازد.
مسألهی دیگر مربوط به دختران است و آن این که به منظور ادامهی تحصیل از ازدواج صرف نظر نکنند، اگر آنان عاقلانه بیندیشند متوجه میشوند که ازدواج مهمتر از تحصیل است. ازدواج یعنی خانه، شوهر، فرزندان و زندگی آینده اما تحصیل امری روا یافتنی است. اگر اصرار داشت میتواند با مشورت و نظر سنجی، با شوهرش در ادامهی تحصیل شرط ببندد.
اما رد کردن خواستگاران با این دلیلهای بیاساس یعنی قرار دادن جامعه در معرض فتنهها. چنانکه رسول الله ج خبر داده است، آنجا که میفرماید:
«إِذَا أَتَاكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دِينَهُ وَخُلُقَهُ فَزَوِّجُوهُ، إِلَّا تَفْعَلُوا تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ عَرِيضٌ»[١٧٥]. «اگر کسی نزدتان آمد که از دین و اخلاقش راضی هستید، پس او را ازدواج دهید وگرنه فتنه و فساد فراگیری خواهد شد».
پس این دو شرط باید با هم باشند: دینداری و اخلاق. ممکن است دینداری در کنار خوش اخلاقی و احسان به همسر نباشد و او با وی بد رفتاری نماید.
چنین حالتی در کسیکه دیندار است، چندان عجیب نیست، بلکه در زمان رسول الله ج همانگونه که در حدیث فاطمه بنت قیس آمده است و او در ازدواج با یکی از معاویه، ابوجهم یا اسامه با رسول الله ج مشورت نمود، آمده است: «ولی ابوجهم چوبش را از روی گردنش بر زمین نمیگذارد»[١٧٦]. در یکی از توضیحات این حدیث آمده است که او همیشه زن را میزد و شواهد بسیاری وجود دارد.
ممکن است خوش اخلاق باشد ولی نماز نخواند یا فاسق باشد، پس در ازدواج با او عجله نکن، زیرا او فاقد بزرگترین رکن اسلام است، بلکه او باید هم دین داشته باشد و هم اخلاق.
نصیحت و سفارشم به جوانان این است که دست از شرط و شروطها و دقت زیادشان بردارند، زیرا آنان هرگز به آسانی به خواستهیشان دست نخواهند یافت:
﴿وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِيهِۚ﴾[البقرة: ٢٦٧].
«در حالی که جز با چشمپوشی نسبت به آن، گیرنده آن نیستید».
از جمله مواردی که از نامهی این دختر متوجه میشویم: زیاد شدن دختران بیشوهر در خانههاست، بدون این که کسی از وجودشان مطلع باشد.
چگونه این مشکل را معالجه کنیم؟
من راه حل را در چند چیز میبینم:
١- برادر یا پدر، دخترانش را به هر روشی که صلاح میبیند، بر افراد صالح عرضه نماید.
٢- عدهای از افراد مورد اعتماد، توافق میان پسران و دختران جوان را جلب نمایند، همانگونه که برخی از دانشجویان این کار را کردند و الله نیز با ایجاد موفقیت در میان مردان و زنان مسلمان جهت ساخت کیان اسلامی جدید که خود سببش بودند، آنان را یاری رساند.
٣- زنان از چند زنی متنفر و بیزار نباشند، زیرا این سنت رسول الله ج و راه حلی برای این مشکل است به شرطی که بر حسب خواستهی اسلام باشد.
در پایان، این بود مشکل و این هم راهکارهایش و ای کاش به جای سخنانی بر کاغذ، به صورت عملی در جامعه پیاده شود.
والله أعلم وصلی الله علی نبینا محمد وآله وصحبه وسلم.
***
[١٧١]- بخاری، حدیث ٦٠١٨، ٦٠٥٩، ٦٠٦٦ و مسلم، حدیث ٥٩٨٩، ٥٩٩٢.
[١٧٢]- ابوداود، حدیث ٥٢١٢، ترمذی، حدیث ٤٠٣٩، نسایی در الکبری، حدیث ٩١٤٧ و ر.ک: المشکاة، حدیث ٤٦٨٩.
[١٧٣]- بخاری، ٣٦٤٥، ٥١١٠ و مسلم، حدیث ٦٢٦٠، ٦٢٦١.
[١٧٤]- مسلم، حدیث ٦٣١١، احمد حدیث ١٩٤١١ و ابن حبان، حدیث ٣٩٦٩.
[١٧٥]- پیش از این تخریج شده است.
[١٧٦]- پیش از این تخریج شده است.