امام، سید احمد شهید در آینه تاریخ

«در زندان انگلیس در سال ١٨٦٤ میلادی»

«در زندان انگلیس در سال ١٨٦٤ میلادی»

مولانا یحیی علی عظیم آبادی و برادرش مولانا احمد الله رییس «پتنه» عظیم آباد و یکی از نزدیکان‌شان بنام مولانا عبدالرحیم، مولوی محمد جعفر تهانیسیری، محمد شفیع، بازرگان معروف لاهور و عده‌ای از نزدیکانش را به اتهام توطئه بر علیه دولت به محاکمه کشاندند، از این افراد مذکور مولانا یحیی علی عظیم آبادی، مولوی عبدالرحیم صادق‌پوری و مولوی محمد جعفر تهانیسیری و عده‌ای دیگر را در زندان انباله گذاشتند، این زندانیان آزاده آنقدر در نشاط و سرور بودند که انگلیسی‌ها در حیرت فرو می‌رفتند. بویژه مولانا یحیی علی سرتا پا شوق و مسرت بود و رباعی معروف صحابی شهیر، خبیب را قرات می‌کرد. این رباعی را خبیب هنگام سپرده شدن به جوخه‌ی اعدام سروده بود: «اگر من در حالت اسلام کشته شوم هیچ باکی ندارم که از کدام پهلو بر زمین بیفتم» قاضی بیدادگاه انگلیس در دوم «مه» سال ١٨٦٤ میلادی حکم اعداد مولانا یحیی علی را در جلوی انبوه مردم قرائت کرد و از فرط خشم و عصبانیت در آخر گفت: «من وقتی شما را به دار آویزان ببینم خیلی احساس سرور خواهم کرد». مولانا یحیی علی با شنیدن این حکم به حدی شاد شد که گویا آرزوی قلبی‌اش برآورده گردید.

مولوی محمد جعفر تهانیسیری در کتاب خود «آب سیاه» می‌نویسد: «خوب بیاد دارم، هنگامی که حکم اعدام خود را شنیدم آنقدر خوشحال شدم که شاید از به دست آوردن هفت اقلیم هم اینقدر مسرور نمی‌شدم».

این سخن برای کسانی که که درباره‌ی شهادت و قوت ایمان آگاهی کامل نداشتند طوری غیرقابل فهم و باور نکردنی بود که یکبار پارسن (افسر پلیس انگلیس) کسی که این ستمدیدگان را شکنجه داده بود، پرسید: «شما محکوم به اعدام شده‌اید، باید که گریه کنید، چرا اینقدر شادمان به نظر می‌رسید؟! مولوی محمد جعفر در پاسخ فرمود: «به امید شهادت که برای ما بزگترین نعمت است و شما با آن ناآشنا می‌باشید».

این بزرگواران، در زندان انباله بسر می‌بردند و انگلسی‌ها از زن و مرد به تماشا می‌آمدند و خوشحال بودند که اینان را گرفتار می‌دیدند. اما چون ایشان را برخلاف زندانیان دیگر شادمان می‌یافتند در شگفت می‌ماندند و چون از علت می‌پرسیدند همان جواب «پارسن» را می‌شنیدند. هنگامی که این مطلب به سران انگلیس رسید می‌گفتند: این دیوانگان! اعدام را چه نعمت بزرگی تلقی می‌کنند!.

به قول اقبال:

کشاد در دل سمجھتے ہیں اس کو
شہادت نہیں موت ان کی نظر میں

مجاهدین شهادت را مرگ نمی‌پندارند، گویی دل‌شان به سوی حقیقت گشوده است، و لهذا اجباراً این مجازات را لغو کردند تا مبادا اینان خوشحال شوند و خود را موفق تصور کنند و این ماجرا شاید اولین بار بود که در تاریخ مجازات‌ها بوقوع پیوسته بود که بخاطر خوشحالی مجرم متهم، حکم مجازات لغو گردید. در شانزدهم سپتامبر سال ١٨٦٤ م. فرماندار انباله به اتاق‌های اعدام آمد و قضاوت رییس دادگاه را قرائت کرد که: «شما چون راضی هستید از اینکه اعدام شوید و مرگ را شهادت می‌پندارید، لذا دولت تصمیم گرفته است که شما را در عوض اعدام محکوم به حبس ابد توأم با اعمال شاقه، مجازات نماید».

در سال ١٨٦٥، این مجاهدین به بندر «بلیراندامان» فرستاده شدند و منازل مسکونی‌شان به آتش کشیده شد. روی قبرستان‌های‌شان شخم زده شد و تمام دارایی‌شان مصادره گردید. «مولانا یحیی علی» و مولانا احمدالله در حال تبعید جان به جان آفرین تسلیم نمودند. مولوی محمد جعفر تهانیسیری و مولانا عبدالرحیم صادق پوری پس از هجده سال تبعید در آب سیاه رها شدند و به هندوستان بازگشتند.[١٣] تا سال ١٩٤٧ شبیه همین شرایط در هندوستان حاکم بود، بعد از آن بهار آزادی فرا رسید و این شبه قاره‌ی بزرگ به دو قسمت پاکستان و هندوستان تقسیم گردید.

منطقه‌ای که پاکستان نامیده شد شامل کلیه‌ی نقاطی است که در زمان نهضت و جهاد اولویت داشت و از قبل در این زمینه مورد نظر بود. گرچه امروزه بین آن طرح اولیه و حالت فعلی فرق بسیاری دیده می‌شود و هدف عظیمی که مورد نظر حضرت سید بود و غایت بلندی که بخاطر آن جانش را فدا کرد، با آنچه که دنیا بر نقشه‌های جغرافیایی و نظام سیاسی و اخلاقی این کشور مشاهده می‌کند، بسیار متفاوت بود.

[١٣]- برای تفصیل بنگرند به آب سیاه و تواریخ عجیب از مولوی محمد جعفر تهانیسیری