بازتاب مسلمان شدن زبیرس
رسول اکرم ج با دعوت حکیمانۀ خویش، قلبهای جوانان را نشانه میرفت و پس از مدت زمان اندکی آنان را به فدائیان خویش مبدل میساخت؛ طوری که همان جوانی که تا دیروز در عیش و نوش و راحتی و مستی به سر میبرد و لحظه ای نمیتوانست از رخت خواب نرم و گرم و دختران زیبارو دور شود، حاضر میشد هر نوع شکنجه و آزاری را به شرط همراهی و همنشینی رسول الله ج تحمل کند. به راستی در برابر این سر بزرگ،تمام روانشناسان و اندیشمندان غیر اسلامی به زانو در آمده و سرگردان و حیران ماندهاند که این چه جاذبه و نیرویی است که در صدر اسلام و همچنین امروز جوانانی را در اوج رفاه و آسایش دنیوی به خود جذب مینماید؛ آن گونه که هیچ چیز و هیچ ملامتی از طرف دیگران برایشان مهم نیست.
حضرت زبیرس نیز یکی از این جوانان است که در اوج جوانی و نوجوانی شیفته رسول الله ج شد. به همین جهت از اذیت و آزار و شکنجۀ قومش در امان نماند.
حضرت زبیرس به سبب عشق و علاقۀ شدیدی که به الله و رسول الله ج پیدا کرده بود، نمیتوانست اسلام خویش را مخفی نگه دارد.
روزی در مکه شایع شد که کفار، رسول الله ج را دستگیر کردهاند. آن زمان تعداد مسلمانان بسیار اندک و انگشت شمار بود. حضرت زبیرس به محض شنیدن این خبر، شمشیر کشیده و به سوی سران قریش حمله ور شد. رسول الله ج هنگامیکه بر بلندای مکه بود، زبیر را دید که شمشیر در دست حرکت میکند، او را صدا زد و فرمود: مالک یا زبیر؟ تو را چه شده ای زبیر؟!
حضرت زبیرس جواب داد: به من خبر رسیده که شما را گرفتهاند. (پیامبر ج وقتی این عشق و ایثار را مشاهده نمود) بر زبیر درود فرستاد و برای او و شمشیرش که به خاطر خداوند از نیام بیرون کشیده بود، دعای خیر کرد [۳۰].
این امر موجب شد که خانواده و اطرافیانش بیشتر خشمگین شوند و برای منصرف کردن زبیر از راهی که در پیش گرفته از هیچ اقدامی دریغ نورزند. ابتدا از در سخن و نصیحت وارد شدند، وقتی این را کار ساز ندانستند، شروع به اذیت و آزار و شکنجه کردند.
نمونهای از این شکنجهها این بود که عمویش ((نوفل)) او را در حصیری پیچیده و او را در معرض دود قرار میداد تا احساس خفگی کند تا شاید به خاطر حفظ جان و نجات خویش دست از آئینش بردارد. نوفل بیچاره، غافل از اینکه این جوان و این شیفتگان خدا و رسول الله ج دنیا و زندگانی دنیوی را هیچگاه در مقابل بهشت و وعدههای خداوند ترجیح نمیدهند، به او میگفت: اٌکفٌر برب محمد! به پروردگار محمد کافر شو! محمد و خدایش را رها کن.
اما زبیر قهرمان، این جوان مبارز و نستوه با استقامتش در مقابل شکنجهها، درس اخلاص را به جوانان عصر خویش و جوانان اعصار بعدی داد و فرمود:
«لاَ وَاللَّهِ لاَ أَكْفُرُ أبدا».
قسم به کسی که جان من در قبضۀ قدرت اوست هیچگاه به کفر برنمیگردم و دست از این توحید و یکتا پرستی برنمی دارم [۳۱].
مادرش نیز بر شکنجههای او میافزود و به کمک عمویش میرفت، به این امید که بتواند این لکۀ ننگ را – به قول خودشان- از خانواده و قبیله شان بزدایند.
اما همیشه حق پیروز است. همیشه استقامت بزرگ مردان، سران کفر و الحاد را به لرزه در آورده، و آنان را در مقابل این همه شجاعت، استقامت و ایثار به زانو در میآورد و این حقیقتی است که باید امروز نیز سران کشورهای کفر بدانند.
امروز نیز جوانان مکتب رسول الله ج آمادّ تحمل هر نوع سختی و رنج به خاطر حفظ و اجرای اوامر الهی و احیای سنتهای محبوب حجازی ج هستند.
آری! افراد را میتوان با شکنجه و زندان از بین برد و یا اسیر کرد، اما اندیشه را نمیتوان ترور کرد، اندیشه را نمیتوان پشت میلههای زندان نگه داشت.
[۳۰] أسد الغابة، ج ۲، ص ۱۰۳. [۳۱] رجال حول الرسول، ص ۲۲۴.