مقدمه ابن صلاح شهرورزی در علوم حدیث

فهرست کتاب

۲۳- نوع بیست و سوم: شناخت صفات کسی که روایتش مورد قبول است و صفات کسی که روایت از او پذیرفته نمی‌شود و شناخت آنچه از قدح و جرح و توثیق و تعدیل که در مورد راویان متداول است

۲۳- نوع بیست و سوم: شناخت صفات کسی که روایتش مورد قبول است و صفات کسی که روایت از او پذیرفته نمی‌شود و شناخت آنچه از قدح و جرح و توثیق و تعدیل که در مورد راویان متداول است

جماهیر ائمه‌ی حدیث و فقه، نظرشان بر این است که: شرط اعتبار داشتن روایت این است که راوی اولاً: دارای صفت عدل باشد و ثانیاً: به نسبت آنچه که روایت می‌کند ضابط باشد. تفصیل این دو صفت این است: راوی باید مسلمان، بالغ، عاقل، سالم از موارد فسق [از حدود خداوند تجاوز نکند] و بدور از موارد شکننده‌ی جوانمردی و مردانگی باشد و [در هنگام گرفتن حدیث از استاد] هوشیار باشد و سهل‌انگاری نکند و اگر از حفظ روایت می‌کند حافظ [۱۱۶]باشد و اگر از روی کتاب و یا نوشته روایت می‌کند [تا مرحله‌ی روایت] آن را پاراسته باشد و اگر از روی معنی، حدیث را روایت می‌کند شرطش این است که به موارد غلط‌انداز معانی، آگاه باشد، و خداوند داناتر است.

این جمله را با [طرح] مسائلی توضیح می‌دهیم:

۱- عدالت راوی: گاهی از طریق سخن صریح انسان‌های عادل و گاهی از روی شهرت خود راوی ثابت می‌شود؛ بنابراین در صورتی که عدالت کسی در بین اهل علم ـ اهل نقل و یا مانند آن‌ها ـ آوازه شهرت یافت و خاص و عام او را به راستی و درستی ستودند در این صورت است که چنین فردی، از سخنی صریح [از طرف امامان حدیث] برای اثبات عدالتش (به عنوان بیّنه و شاهد) بی‌نیاز می‌باشد. و این نظر صحیح، در مذهب شافعی می‌باشد و در فن اصول فقه به آن اکتفا شده است.

کسانی از اهل حدیث را که ابوبکر خطیب متذکر می‌شود از جمله مالک، شعبه، سفیان ثوری و سفیان بن عیینه، أوزاعی، لیث، ابن مبارک، وکیع، احمد بن حنبل، یحیی بن معین و علی ابن مدینی و کسان دیگری که آوازه و شهرت و پیش کسوت بودنشان محرز است نیازی به اثبات عدالت ندارند و تبیین عدالت برای کسی است که وضعیت او بر طالبین [دانش پژوهان] علم روشن نیست.

و ابن عبدالبر، حافظ، این [مطلب] را بسط داده و می‌گوید: هر دارنده‌ی علمی [حامل علمی] که به خاطر علمش شناخته شده باشد عدل است و اساس بر عدالت اوست مگر زمانی که جرحش ثابت شود. و این به خاطر فرمایش پیامبر جمی‌باشد که فرموده است: «یحمل هذا العلم من كلّ خلف عدوله»: «حاملان این علم [علوم اسلامی] از آیندگان کسانی‌اند که عادل هستند». و در آنچه که گفته است وسعتی بی‌نهایت وجود دارد.

۲- این که چگونه به ضابط بودن راوی پی ببریم

روایاتش را با روایات انسان‌های شناخته شده و دارای اعتبار و ضبط و اتقان، محک بزنیم، اگر که دیدیم (هر چند از جهت معنی) روایاتش موافق روایات آن‌ها باشد و یا این که در اکثر موارد

عبارات ذيل مترجم فراموش کرده‌اند که ترجمه کنند، ما آن را از کتاب عربی ابن الصلاح نقل کردیم:

«- ولو من حيث الـمعنى - لرواياتهم أو موافقة لـها في الأغلب والـمخالفة نادرة عرفنا حينئذ كونه ضابطا ثبتا . وإن وجدناه كثير الـمخالفة لـهم عرفنا اختلال ضبطه ولم نحتج بحديثه والله أعلم.

الثالثة: التعديل مقبول من غير ذكر سببه على الـمذهب الصحيح الـمشهور لأن أسبابه كثيرة يصعب ذكرها فإن ذلك يحوج الـمعدل إلى أن يقول: لم يفعل كذا لم يرتكب كذا فعل كذا وكذا فيعدد جميع ما يفسق بفعله أو بتركه وذلك شاق جدا

وأما الجرح فإنه لا يقبل إلا مفسرا مبين السبب لأن الناس يختلفون فيمـا يجرح وما لا يجرح فيطلق أحدهم الجرح بناء على أمر اعتقده جرحا وليس بجرح في نفس الأمر فلا بد من بيان سببه لينظر فيمـا هو جرح أم لا.

وهذا ظاهر مقرر في الفقه وأصوله . وذكر (الخطيب الحافظ): أنه مذهب الأئمة من حفاظ الحديث ونقاده مثل: البخاري ومسلم وغيرهما.

ولذلك احتج (البخاري) بجمـاعة سبق من غيره الجرح لـهم كعكرمة مولى ابن عباس بوكإسمـاعيل بن أبي أويس وعاصم بن علي وعمرو بن مرزوق وغيرهم. واحتج مسلم بسويد بن سعيد وجماعة اشتهر الطعن فيهم. وهكذا فعل أبو داود السجستاني . وذلك دال على أنـهم ذهبوا إلى أن الجرح لا يثبت إلا إذا فسر سببه ومذاهب النقاد للرجال غامضة مختلفة.

وعقد (الخطيب) بابا في بعض أخبار من استفسر في جرحه فذكر ما لا يصلح جارحا.

(۶۴) منها عن شعبة أنه قيل له: لم تركت حديث فلان؟ فقال: رأيته يركض على برذون فتركت حديثه.

ومنها: عن مسلم بن إبراهيم أنه سئل عن حديث الصالح الـمري فقال: ما يصنع بصالح؟ ذكروه يوما عند حماد بن سلمة فامتخط حماد والله أعلم»].

با حماد رویش را در هم کشید [از بحث در مورد او دوری گزید]، و خداوند داناتر است.

می‌گویم: شاید کسی بگوید که مردم جرح راویان و صحت احادیث خود را با توجه به کتبی که ائمه‌ی حدیث در جرح یا جرح و تعدیل تصنیف کرده‌اند می‌سنجند. و در این کتاب‌ها بسیار کم پیش آمده که علت و سبب جرح راوی را ذکر کنند، بلکه آن‌ها به الفاظی شبیه «فلان ضعیف» و «فلان لیس بشیء» و مانند این‌ها یا «هذا حدیث ضعیف» و «هذا حدیث غیر ثابت» و امثال این‌ها بسنده کرده‌اند [یعنی عملاً ائمه، جرح را به طور مفسر بیان نکرده‌اند] بنابراین، اگر ما بیاییم و بگوییم فقط زمانی جرح مورد قبول است که مفسر باشد این گفته‌ی ما باعث تعطیلی کتاب‌های ائمه شده و باعث بستن دروازه‌ی جرح در اغلب کتب و در اکثر موارد آن‌هاست.

جواب این است: هرچند که ما نتوانیم به جرح راوی با توجه به این الفاظ اعتماد کرده و بر آن حکم کنیم ولی حداقل دیدن این الفاظ ما را از پذیرش حدیث او باز می‌دارد. اما وقتی که پس از تحقیق شک و گمان برطرف گردید اطمینان به عدالت او واجب می‌شود و در این صورت حدیثش را می‌پذیریم و هیچ معذوریتی نداریم. به عنوان نمونه می‌توان کسانی را مثل آورد که با این الفاظ [غیر از مفسر] مورد جرح واقع شده‌اند اما بخاری و مسلم ـ مصنفین صحیحین ـ به احادیث آن‌ها استناد کرده‌اند (چرا که شک آن‌ها به نسبت آن راویان برطرف شده است) بنابراین درک این جواب چاره‌ی خوبی است، و خداوند داناتر است.

۴- در این که آیا با گفته‌ی يک نفر جرح و یا تعدیل کسی به اثبات می‌رسد و یا باید دو نفر آن را بگویند اختلاف است. کسانی گفته‌اند: جرح و تعدیل راوی حتما باید توسط دو نفر بیان شده باشد آن چنانکه در شهادات چنین است، و کسانی هم همچون ابوبکر خطیب حافظ، وغیره بر این باورند که جرح و یا تعدیل کسی با گفته‌ی یک نفر هم به اثبات می‌رسد چرا که عدد شرط قبول خبر نیست و در جرح و تعدیل برخلاف شهادات عدد شرط نیست و این درست است، و خداوند داناتر است.

۵- وقتی شخصیت کسی را هم جرح و هم تعدیل کرده باشند جرح بر تعدیل مقدم است چون کسی که او را تعدیل کرده با توجه به ظاهر راوی او را تعدیل کرده است اما جرح‌کننده با توجه به مسائلی غیر آشکار و پوشیده، او را مجروح دانسته است. ولی اگر تعداد تعدیل‌کنندگان راوی بیش‌تر باشد گفته شده اولویت با [پذیرش] تعدیل است. و با توجه به مواردی که ذکر کردیم جرح بر تعدیل اولویت دارد و این همان چیزی است که جمهور [ائمه] بر آن هستند و درست هم همین است، و خداوند داناتر است.

۶- چنانکه حافظ خطیب و صیرفی فقیه و دیگران یادآور شده‌اند تعدیل مبهم و بدون ذکر نام معدل و منحصراً با الفاظ «حدثني الثقة» و شبیه آن کفایت نمی‌کند و این خلاف نظر کسانی است که این نوع تعدیل را کافی می‌دانند و دلیل آن هم این است: چرا که ممکن است فردی که در نزد او ثقه و مورداعتماد است دیگران بر جرحش آگاه باشند و ممکن است آن فرد، در نزد فلانی و یا به صورت اجماع مجروح باشد و نام نبردن شخص مروی عنه و اکتفا به الفاظی مانند ثقه و امثال این کافی نیست و شکی در دل به وجود می‌آورد که باعث تردید به نسبت [تعدیل] راوی می‌شود. اگر که گوینده‌ی چنین لفظی از روی آگاهی آن را بگوید [مثلا بگوید: حدثنی الثقة] لفظ او برای کسانی که با او هم رأی هستند قابل پذیرش است، چنانکه بعضی از محققین این قول را انتخاب کرده‌اند.

خطیب حافظ یادآور شده که وقتی عالمی گفت: هر کس که از او روایت می‌کنم ثقه است هر چند که اسم او را نیاورم و او عملا از کسی که اسم او را نیاورده روایت کند همین خود نشانه‌ی تزکیه و پذیرش راوی از طرف اوست اما با این حال تزکیه [تعدیل] به این شیوه در نزد ما معتبر نیست و دلیلش را هم قبلا گفتیم، و خداوند داناتر است.

۷- در نزد اکثر علمای حدیث و دیگران، اگر که یک راوی عادل از کسی روایت کند و اسم او را [در سند به طور مشخص] ذکر کند روایت کردن از راوی، نشانه‌ی تعدیل او [راوی عدل] در مورد آن فرد نیست. کسانی از اهل حدیث و بعضی از شاگردان شافعی گفته‌اند: این نشانه‌ی تعدیل راوی است چرا که نفس روایت کردن، شامل تعدیل هم می‌شود. اما همان‌ نظر اول صحیح می‌باشد، چرا که جایز است کسی از یک راوی غیر عادل روایت کند و روایتش دلیل بر تعدیل راوی از مروی عنه نباشد. و بنابراین می‌گوییم: عمل کردن یک عالم یا فتوای او بر طبق یک حدیث، نشانه‌ی این نیست که آن عالم حدیث را صحیح دانسته است و همچنین مخالفت یک عالم با یک حدیث، دلیل بر قدح [جرح مفسر] او به نسبت حدیث و راوی حدیث نیست، و خداوند داناتر است.

در مورد روایت مجهول

با توجه به مقصود ما به چند قسم تقسیم می‌شود:

۱- اینکه کسی عدالتش چه از نظر ظاهری [۱۱۷]و چه از نظر باطنی [۱۱۸]مجهول باشد و روایت چنین کسی با توجه به مواردی که قبلا گفتیم در نزد جماهیر غیر قابل پذیرش است.

۲- راوی مجهولی که از نظر عدالت باطنی مجهول است [عدالت باطنی او محرز نشده است] هرچند که از نظر ظاهری عادل باشد و در این صورت مستور نام دارد. بعضی از ائمه‌ی ما گفته‌اند: مستور به کسی گفته می‌شود که در ظاهر عادل باشد ولی عدالت باطن او را نشناسیم. بعضی از کسانی که عدالت راوی مجهول نوع اول را رد می‌کنند به روایت راوی نوع دوم استناد و احتجاج می‌کنند که همین گفته‌ی بعضی از علمای شافعی است و به آن حکم کرده‌اند که از جمله‌ی آن‌ها امام سلیم بن ایوب رازی می‌باشد می‌گوید: چرا که در خبر، اصل بر حسن ظن (به نسبت راوی) است و به این خاطر در روایت خبر، شناخت عدالت باطن کسی که از او روایت شده از معذورات است و بسنده کردن به شناخت آن در ظاهر کفایت می‌کند و [خبر] از این لحاظ با شهادت فرق می‌کند چرا که شهادت به نزد حکام است و کشف عدالت باطن برای آن‌ها عذر نیست و به همین‌خاطر در شهادت دادن اعتبار راوی هم به عدالت ظاهر است و هم به عدالت باطن.

می‌گویم: عمل کردن مطابق این رأی در مورد کسانی از راویان که در زمان‌های پیشین زیسته‌اند و دست یافتن به عدالت باطنی آن‌ها غیر ممکن بوده است در بسیاری از کتب مشهور حدیث دیده می‌شود.

۳- مجهول العین: آنان که روایت مجهول العین را نمی‌پذیرند روایت مجهول العداله را می‌پذیرند و کسی که دو نفر راوی عادل از او روایت کنند و از او مشخصاً نام ببرند این نوع جهالت از او مرتفع می‌شود.

ابوبکر، خطیب بغدادی، در جواب مسائلی که از ایشان سؤال‌ شده بود یادآور شده که: ـ [راوی] مجهول در نزد اهل حدیث به راویی گفته می‌شود که علما او را نشناخته باشند و این که حدیث او جز از جهت یک راوی واحد شناخته شده نباشد [جز یک راوی واحد کسی از او روایت نکرده باشد] مانند عمرو ذی مر، جبار الطایی، سعید بن ذی حدان، که غیر از ابو اسحاق سبیعی کسی از آن‌ها روایت نکرده است. و مانند هزهاز بن میزان که غیر از شعبی کسی از او روایت نکرده است و مانند جری بن کلیب که غیر از قتاده کسی از او روایت نکرده است.

می‌گویم: ثوری نیز از هزهاز روایت کرده است. خطیب می‌گوید: برای این که از کسی رفع جهالت شود حداقل باید دو نفر عالم مشهور از او روایت کنند مگر این که ثابت شود که روایت آن‌ها از او بیانگر حکم عدالت آن‌ها به نسبت او نمی‌باشد. و این همان است که قبلا توضیح دادیم.

می‌گویم: بخاری در صحیح خود حدیث کسانی را که غیر از یک نفر کسی از آن‌ها روایت نکرده آ‌ورده است که از جمله‌ی آن‌ها مرداس اسلمی می‌باشد که غیر از قیس بن ابی حازم کسی از او روایت نکرده است و همین‌طور مسلم نیز حدیث کسانی را که فقط یک نفر از آن‌ها روایت کرده نقل کرده است مانند ربیعه بن کعب اسلمی که غیر از سلمه بن عبدالرحمن کسی از او روایت نکرده است و همین می‌رساند که راوی مجهولی که فقط یک نفر از او روایت کند می‌تواند از حالت مجهول و مردود بودن خارج شود و اختلافی که در مورد تعدیل او روی می‌دهد به خاطر جهت‌گیری [و مذاهب] متعدد می‌باشد [و موجه است] و [این مسأله] مانند مسأله‌ی اختلافی معروفی است که قبلاً آن را بیان کردیم و آن این که: آیا می‌شود برای تعیین عدالت راوی به تعدیل یک نفر اکتفا کرد؟ و خداوند داناتر است.

۹- در قبول روایت راوی بدعتگذار، که در بدعتش اظهار پشیمانی نکند اختلاف وجود دارد.

کسانی به طور مطلق روایت او را رد می‌کنند چرا که با بدعتش از حد دین در رفته و دچار فسق شده است و چنانکه در کفر تأویل کننده و غیر تأویل کننده برابرند در فسق هم چنین است. و کسانی روایت راوی بدعتگذار را در صورتی که در تأیید و یاری مذهبش و یا هم مذهبانش، دروغ را مجاز نشمارد می‌پذیرند و در نظر این گروه، مردم را به بدعتش بخواند یا نخواند مهم نیست. وکسانی این را به شافعی نسبت داده‌اند چون گفته است: به غیر از فرقه‌ی خطابیه از رافضی‌ها، که شهادت دروغ را به نسبت هم مذهبانشان مجاز می‌شمرند شهادت بقیه‌ی اهل اهواء را می‌پذیریم.

و کسانی گفته‌اند: روایت چنین کسانی زمانی پذیرفته می‌شود که مبلغ بدعت خود نباشند، اما وقتی مبلغ بدعت خود باشند روایت از آن‌ها پذیرفته نمی‌شود و این مذهب بیش‌تر و یا اکثریت علما می‌باشد. و بعضی از شاگردان شافعی ساختلافی را که بین شاگردان او، در مورد قبول روایت مبتدعی که مردم را به بدعتش نخواند وجود دارد نقل کرده‌اند و گفته‌اند: «وقتی که راوی مبلغ بدعت خود باشد در عدم پذیرش روایت اختلافی وجود ندارد».

ابوحاتم بن حبان بستی یکی از مصنفین و ائمه‌ی حدیث می‌گوید: به اتفاق ائمه‌ی ما، استناد به [حدیث] راوی مبلغ بدعت جایز نیست و در این زمینه اختلافی وجود ندارد.

و این مذهب سوم معتدل‌تر است و به نسبت آن دو مذهب دیگر در اولویت است و نسبت دادن آن مذهب اول به ائمه، بسیار بعید به نظر می‌رسد، چرا که خود کتاب‌های ائمه پر از روایات بدعتگذارانی است که مبلغ بدعت خود نبوده‌‌اند و در صحیح بخاری و صحیح مسلم، چه در بخش شواهد و چه در بخش اصول [احادیث مسند متصل در صحیحین]، احادیث آن‌ها بسیار است، و خداوند داناتر است.

۱۰- کسی که از دروغ بستن [آن هم به طور عمد] به مردم و سایر موارد فسق توبه کند روایت او قابل قبول است، اما کسی که از دروغ بستن عمدی در حدیث رسول‌الله جتوبه کند تا ابد روایتش پذیرفته نمی‌شود هرچند که توبه‌اش توبه‌ی نیکویی باشد. این گفته‌ی بسیاری از اهل علم از جمله احمد بن حنبل و ابوبکر الحمیدی ـ استاد بخاری ـ می‌باشد.

چنانکه در شرح امام ابوبکر صیرفی شافعی بر رساله‌ی شافعی یافتم ایشان به طور مطلق می‌گوید: خبر هر کسی از اهل نقل را که به خاطر دروغ در روایت از اعتبار ساقط باشد، با یک توبه‌ی ظاهری نمی‌پذیریم و وقتی نقل خبر از کسی را ضعیف بدانیم بعد از آن هرگز او را در رده‌ی انسان‌های قوی قرار نمی‌دهیم. و یادآور می‌شود که این مسأله همان تفاوت و نقطه‌ی افتراق شهادت با روایت است. و اما ابو مظفر سمعانی مروزی یادآور شده است که هر کسی در یک خبر و یک نقل قول مرتکب دروغ شود تمام احادیثی را که قبلا روایت کرده است نیز بی‌اعتبار می‌کند. از نظر معنی این گفته‌ی سمعانی مؤید همان گفته‌ی صیرفی است، و خداوند داناتر است.

۱۱- وقتی که یک راوی معتبر (ثقه) از راوی معتبر (ثقه) دیگری حدیثی را روایت کنند اما «مروی عنه» [۱۱۹]آن حدیث را که از او روایت شده است انکار کند اگر ایشان با الفاظی که حتمیت را می‌رسانند مانند (ما رویته یا كذب علی)» «این را روایت نکرده‌ام و یا بر من دروغ بسته» یا الفاظی شبیه این‌ها، حدیث روایت شده را انکار کند در این صورت الفاظ «راوی» و «مروی عنه» [که یکی حدیث را اثبات و دیگری نفی می‌کند] با یکدیگر در تضادند و اولویت و اصل با پذیرش الفاظ انکارکننده است. بنابراین عدم پذیرش فرع [که یکی حدیث را اثبات و دیگری نفی می‌کند] با یکدیگر در تضادند و اولویت و اصل با پذیرش الفاظ انکارکننده است. بنابراین، عدم پذیرش فرع [که راوی باشد] واجب می‌شود. اما این جرح او نباید سبب شود تا بقیه‌ی احادیثی را که او از استادش نقل کرده است (با این توجیه که او در بقیه‌ی احادیثش نیز بر استادش دروغ می‌بندد) نپذیریم و همچنین پذیرفتن جرح استاد او (بر جرح او بر استادش) [۱۲۰]به معنای از دست رفتن اعتبار آن‌ها نیست. (آن چنانکه قبلا گفتیم).

ولی در صورتی که مروی عنه بگوید: (لا أعرفه): «نمی‌شناسم» و یا (لا أذكره): «به خاطر نمی‌آورم» و یا عباراتی از این قبیل، این نوع الفاظ به معنای انکار روایت راوی از او نیستند. و کسی که حدیثی را روایت کند سپس آن را فراموش کند این فراموشی در نزد جمهور اهل حدیث و جمهور فقها و متکلمین برخلاف گفته‌ی بعضی از شاگردان و نزدیکان ابو حنیفه، دلیلی برای عمل نکردن به آن حدیث نمی‌شود. و آن‌ها این را دلیلی بر نپذیرفتن احادیث زیر می‌دانند:

۱- حدیث سلیمـان بن موسی عن الزهری عن عروة عن عائشة عن رسول الله ج: «إذا نكحت الـمرأة بغیر إذن ولیها فنكاحها باطل...» الحدیث. چرا که ابن جریج می‌گوید: به زهری رسیده و از او در مورد این حدیث سؤال کردم و او این حدیث را به یاد نمی‌آورد.

۲- حدیث ربیعة الرأی عن سهیل بن أبی صالح عن أبیه عن أبی هریرة أنّ النبی جقضی بشاهد و یمین. به اینخاطر که عبدالعزیز بن محمد الدراوردی گفته است: به سهيل رسیدم و از او در مورد این حدیث سؤال کردم اما او این حدیث را به یاد نمی‌آورد. و در این مورد آنچه که جمهور علما بر آن هستند درست می‌باشد چرا که احتمال دارد «مروی عنه» دچار سهو و یا فراموشی شده باشد. و از طرفی راوی معتبر (ثقه) با الفاظ حتمی و صد در صد از او روایت کرده و پیداست که با احتمال نمی‌توان روایت او را مورد تردید قرار داده و نپذیرفت. و به همین دلیل سهیل بعد از آن می‌گوید: (حدثنی ربیعة عنّی عن أبی ویسوق الحدیث): «ربیعه حدیث پدرم را از من این چنین نقل کرده است» و چه بسیاراز بزرگان، احادیثی را که خود روایت کرده‌اند فراموش کرده‌اند که آن‌ها را از چه کسی شنیده‌اند که یکی از آن‌ها می‌گوید: (حدثني فلان عني عن فلان بكذا وكذا): «فلان کس از من روایت کرد که من از فلانی چنین و چنان نقل کرده‌ام» و حافظ، خطیب بغدادی، این موارد را در کتابی به نام (أخبار من حدث ونسي): «خبرهایی که روایت کرده و فراموش کرده است» جمع‌آوری کرده است. و چون انسان در معرض فراموشی نسیان است کسانی از علما نقل قول از زندگان را مکروه می‌دانستند که از آن‌ها شافعی سمی‌باشد که به ابن عبدالحکم گفت: (إیاك الروایة عن الأحیاء): «مبادا که از انسان‌های زنده روایت کنی». و خداوند داناتر است.

۱۲- کسانی از ائمه‌ی حدیث بر این رأی هستند: روایت کسی که در برابر روایت حدیث پاداش بگیرد پذیرفته نمی‌شود.

و از اسحاق بن ابراهیم برای ما نقل کرده‌اند که از او پرسیدند: نظر او در مورد محدثی که حدیث را با پاداش روایت کند چیست؟ او [در جواب گفت]: لا یكتب حدیثه [۱۲۱]. و از احمد بن حنبل و ابو حاتم رازی نیز شبیه آن را روایت کرده‌اند.

و ابو نعیم فضل بن دکین و علی بن عبدالعزیز مکی و دیگران در گرفتن پاداش در برابر روایت کردن حدیث، رخصت داده‌اند و آن را شبیه‌ گرفتن پاداش در برابر تعلیم قرآن و مانند آن دانسته‌اند؛ با این تفاوت که از نظر عرف گرفتن پاداش در این موارد باعث زیر سؤال رفتن شخصیت فرد می‌شود و این زمانی برطرف می‌گردد که عذری موجه او را از آن مبرا کند. مانند آنچه که استاد ابومظفر از پدرش حافظ ابوسعید سمعانی برایم روایت کرد: ابوالفضل محمد بن ناصر سلامی یادآور شده که ابوالحسین بن نقور این کار را می‌کرده است، چرا که استاد ابواسحاق شیرازی فتوا داده بود که او می‌تواند در برابر روایت کردن اجرت بگیرد، چرا که شاگردان حدیث باعث شده بودند که او دیگر وقتی برای تأمین معاش نداشته باشد، و خداوند داناتر است.

۱۳- روایت کسی که در هنگام شنیدن حدیث یا روایت کردن به سهل‌انگاری شناخته شده باشد پذیرفته نمی‌شود، مانند کسی که گاهی در مجلس شنیدن حدیث می‌خوابد و یا مانند کسی که از نسخه‌ی اصلی پاکسازی شده استاد روایت نمی‌کند [و زیاد برایش مهم نیست] و باز از این دسته کسانی‌اند که به پذیرفتن تلقین در حدیث شناخته شده‌اند و روایت کسانی که احادیث شاذ و منکر در روایاتشان زیاد باشد پذیرفته نمی‌شود. از شعبه روایت شده که او گفته است: هر حدیث شاذی حتماً یک راوی شاذی هم دارد روایت کسی که به خطا و سهو زیاد در روایتش معروف باشد مادامی که عیناً از روی نسخه‌ی اصلی روایت نکند پذیرفته نمی‌شود و تمامی این‌ها اعتماد به راوی و ضبط او را از بین می‌برند. و از ابن مبارک و احمد بن حنبل و دیگران نقل کرده‌اند که آن‌ها گفته‌اند: کسی که در حدیثی دچار اشتباه شود و به اشتباه خود پی برد اما از آن برنگردد و باز بر روایت کردن آن حدیث مصر باشد روایت او از اعتبار ساقط است و حدیث او هیچ وقت پذیرفته نمی‌شود و این که وقتی ثابت شود که از سر عناد و مانند آن حدیث را روایت کرده و خود منکر آن نباشد جای تأمل دارد، و خداوند داناتر است.

۱۴- در این روزگار مردم از تقید به مجموعه شروطی که برای راویان و اساتید حدیث مشخص کردیم شانه خالی کرده و در روایت خود را به آن مجموعه شروط مقید نمی‌کنند و از به کار بستن آن‌ها خود را معذور می‌دانند و چنانکه قبلا گفتیم پیشینیان آن‌ها چنین نبودند. توضیح این مطلب چنانکه در اول کتابمان گفتیم این است که هدف محافظت بر سندها و پرهیز از انقطاع سلسله سندهایی است که خصیصه‌ی این امت می‌باشد؛ بنابراین فقط بخشی از شروط صحت را که جوابگوی این دو مورد باشد به کار می‌بندند و در شایستگی استاد به مسلمان بودن، بالغ بودن، عاقل بودن، غیرمتظاهر به فسق بودن و کم دین نبودن او اکتفا می‌کنند و به نسبت ضبط استاد این که به او در شنیدن احادیث می‌توان اطمینان کرد و غیر متهم باشد و یا روایت کردن او با توجه به نسخه‌ای باشد که با نسخه‌ی استاد موافق باشد به همین اکتفا می‌کنند. از جمله کسانی که در پیمودن این شیوه‌ پیشتاز بوده حافظ فقیه ابوبکر بیهقی /تعالی بوده است. چنانکه از او برای ما نقل کرده‌اند در زمینه‌ی سماع و شنیدن روایت از بعضی از محدثین عصر خود ـ آن‌‌ها که حدیثشان را از بر نمی‌کردند و احادیثی را که بر آن‌ها قرائت می‌شد خوب نمی‌پاراستند و بعد از آن که احادیث بر آن‌ها خوانده می‌شد و می‌شنیدند آن احادیث را فراموش کرده و اصلا نمی‌شناختند ـ بسیار اهل تساهل بوده و کاملا پیرو مذهب توسعه بوده است. و آن را اینچنین توجیه می‌کردند: تمامی احادیثی که صحیح هستند و آن‌ها که مابین صحیح و سقیم هستند همگی تدوین شده و در کتب جوامعی که ائمه‌ی حدیث جمع‌آوری کرده‌اند نوشته شده‌اند. و از بین رفتن هیچ حدیثی از تمامی آن کتب جایز نیست و حتی اگر کسی بخواهد بخشی از آن‌ها را از بین ببرد تضمین صاحب شریعت آن‌ها را حفظ می‌کند.

بیهقی گفته است: پس امروزه اگر کسی حدیثی را بیاورد و آن حدیث در هیچ کدام از کتب ائمه‌ی حدیث یافت نشود حدیث او پذیرفته نمی‌شود. و کسی که حدیثی را روایت کند و حدیث او در نزد ائمه‌ی حدیث و در کتاب‌های جمع‌آوری شده‌ی آن‌ها شناخته شده باشد حدیث فرد نبوده و بلکه به واسطه‌ی روایت دیگران حجت است. و هدف از روایت او و شنیدن آن این است که حدیث مطابق سلسله‌ی سند أخذ گردد، سلسله سندهایی که این امت به واسطه‌ی شرف نبوت محمد مصطفی جبه آن برگزیده شده‌اند، و خداوند داناتر است.

۱۵- در بیان الفاظی که در بین اهل حدیث در جرح و تعدیل استعمال می‌شوند.

ابومحمد عبدالرحمن بن ابی حاتم رازی در کتاب جرح و تعدیلش بسیار درست و خوب آن‌ها را مرتب کرده است و ما نیز به همان ترتیب او آن الفاظ را می‌آوریم و آنچه را که او یادآور شده ما نیز می‌آوریم و مواردی را که از دیگران به ما رسیده، نیز به آن اضافه می‌کنیم ان‌شاء‌الله تعالی.

اما مراتب الفاظی که برای تعدیل راوی بکار رفته است به قرار زیر است

۱- بالاترین مرتبه: ابن ابی حاتم گفته است: وقتی به کسی گفته شد: «أنّه ثقة» یا «متقن» به این معناست که او کسی است که به حدیثش استناد و احتجاج می‌شود.

می‌گویم: و همچنین اگر گفته شد: «ثبت» یا «حجة» و یا وقتی در مورد یک راوی عادل گفته شود: «أنّه حافظ» یا «ضابط» نیز مقصود همان است، و خداوند داناتر است.

۲- ابن ابی حاتم گفته است: وقتی گفته شد: «إنّه صدوق» یا «محله الصدق» یا «لا بأس به» بدین معناست: «یكتب حدیثه و ینظر فیه» یعنی: در پذیرفتن احادیث ایشان باید تأمل کرد و جنبه‌ی احتیاط را رعایت کرد و این منزلت دومی است.

می‌گویم: این درست است که چرا که از این عبارت شروط ضبط احساس نمی‌شود، بنابراین، بايد در حدیث آن‌ها تأمل کرد تا ضبط او روشن و شناخته شود. شیوه‌ی تبیین این قضیه را قبلا در نوع اول بیان کردیم. و اگر نتوان این راوی را با تأمل در شخصیت او شناخت و به حدیثی از احادیث او احتیاج پیدا کردیم آن حدیث را می‌آوریم و نگاه می‌کنیم که آیا حدیث او در روایات دیگران ریشه‌ای دارد آن چنانکه قبلا شیوه‌ی اعتبار حدیث را در نوع پانزدهم فهمیدیم. و از عبدالرحمن بن مهدی ـ اسوه و الگو در این موارد ـ مشهور است که او حدیثی را روایت کرد پس گفت: «حدّثنا أبوخلدة» به او گفته شد:

آیا او ثقه (دارای اعتبار) است؟ ایشان در جواب گفتند: «كان صدوقاً وكان مأموناً وكان خیراً». و در روایت دیگری آمده است: «كان خیاراً، وثقه شعبه وسفیان». اما این توضیح و بیان با آنچه که از ابی خیثمه روایت شده مخالف است ایشان گفته است: به یحیی بن معین گفتم: شما وقتی می‌گویید: «فلان لیس به بأس» و «فلان ضعیف» منظورتان چیست؟ گفت: وقتی به تو گفتم: «لیس به بأس»، یعنی «ثقة» و وقتی گفتم: «هو ضعیف» آن به معنای «لیس هو بثقة، لا يكتب حدیثه» می‌گویم از گفته‌ی یحیی بن معین مشخص است که این نظر خاص خود اوست و نظر علمای حدیث نیست اما آنچه که ابن ابی حاتم گفته نظراهل حدیث می‌باشد.

ابن ابی حاتم گفته است: وقتی گفته شد «شیخ» یعنی آن راوی در مرتبه‌ی سوم است و به معنای «يكتب حدیثه وینظر فیه» باشد و یک مرتبه پایین‌تر از دومی است.

۴- ابن ابی حاتم گفته است: وقتی گفته شد «صالح الحدیث» یعنی حدیث او صرفا به عنوان شاهد اعتبار دارد.

می‌گویم: از ابی جعفر احمد بن سنان نقل شده که ایشان گفت: عبدالرحمن بن مهدی وقتی حدیث کسی را می‌دید ضعف در او بود و در حد صدوق بود می‌گفت: او «صالح الحدیث» است، و خداوند داناتر است.

اما الفاظ علما در جرح همچون تعدیل مراتبی دارد که کم‌ترین آن «لین الحدیث» می‌باشد.

ابن ابی حاتم گفته است: وقتی در مورد کسی گفتند او «لین الحدیث» است، یعنی او از کسانی است که حدیثش نوشته می‌شود ولی جای تأمل دارد و از جهت اعتبار به آن اهمیت می‌دهند [در شواهد و متابع].

می‌گویم: و حمزه بن یوسف سهمی از امام ابو الحسن دارقطنی سؤال کرد: وقتی می‌گویی: «فلان لین الحدیث» منظورت چیست؟ در جواب گفت: او «ساقط» [حدیث او از درجه‌ی اعتبار ساقط] و «متروك الحدیث» نیست و لیکن به چیزی مجروح است که او را از عدالت نمی‌اندازد.

۲- ابن ابی حاتم گفته است: وقتی گفتند «لیس بقوی» به همان معنای نوشتن حدیث اوست اما این یک مرتبه‌ی پایین‌تر از قبلی است.

۳- [ابن ابی حاتم] گفت: وقتی گفتند: «ضعیف الحدیث» پس این پایین‌تر از دومی است و حدیث او دور انداخته نمی‌شود، بلکه جهت اعتبار از آن استفاده می‌شود.

۴- گفت: وقتی گفتند: «متروك الحدیث» یا «ذاهب الحدیث» یا «كذاب» یعنی او «ساقط الحدیث» است و حدیثش نوشته نمی‌شود [۱۲۲]و این منزلت و مرتبه‌ی چهارم است.

ابوبکر خطیب گفت: بالاترین عبارت [در تعدیل] احوال راویان این است که گفته شود: «حجة یا ثقة» و پایین‌ترین آن‌ها این است که گفته شود: «كذاب یا ساقط». أخبرنا أبوبكر بن عبدالـمنعم الصاعدي الفراوي قراءة علیه بنیشابور، أخبرنا محمد بن إسماعیل الفارسی قال: أخبرنا أبوبكر أحمد بن حسین البیهقی الحافظ، أخبرنا الحسین بن الفضل، أخبرنا عبدالله بن جعفر، حدثنا یعقوب بن سفیان، قال: سمعت أحمد بن صالح قال:...حدیث راوی فقط و فقط زمانی ترک می‌شود که همگی بر ترک حدیث او نظر داشته باشند، بنابراین، وقتی گفته می‌شود «فلان ضعیف» یا «فلان متروك» این برای ترک حدیث او کافی نیست، بلکه باید همگی بر ترک حدیث او نظر داشته باشند و آن وقت است که حدیثش ترک می‌شود.

و از الفاظی دیگر که در کتب رجال از آن‌ها استفاده شده اما ابن أبی حاتم به آن‌ها نپرداخته به قرار زیر است:

فلان روی الناس عنه، فلان وسط. فلان مقارب الحدیث، فلان مضطرب الحدیث، فلان لا یحتج به، فلان مجهول، فلان لا شيء، فلان لیس بذاك، و یا شاید گفته شود: لیس بذاك القوی، فلان فیه أو في حدیثه ضعف، که این در جرح کم‌تر از الفاظ «فلان ضعیف الحدیث» «فلان ما أعلم به بأساً» می‌باشد و همین در تعدیل پایین‌تر از این لفظ است: «لا بأس به» و هیچ لفظی از این الفاظ یا شبیه این‌ها وجود ندارد مگر این که نظیر آن‌ را توضیح داده‌ایم و یا ریشه‌ی آن را ذکر کرده‌ و اگر خداوند بخواهد در مورد آن تذکراتی می‌آوریم، و خداوند داناتر است.

پایان ترجمه‌ی بیست و سه نوع از انواع علوم حدیث از «مقدمه‌ی ابن صلاح شاره زوری».

قابل ذكر است كه از اين عنوان [النوع الرابع والعشرون: معرفة كيفية سمـاع الحديث وتحمله وصفة ضبطه]به بعد تا آخر كتاب ترجمه نشده است.

[۱۱۶] منظور حداقل حفظ است. [۱۱۷] عدالت ظاهری می‌تواند از دو طریق باشد: ۱- صرفا از طریق روایت راویان عادل (دو نفر یا بیشتر) از آن‌ها ۲- از طریق توثیق با الفاظ مجمل در کتاب‌های جرح و تعدیل. [۱۱۸] منظور این است که شرح حال راوی از جنبه‌هایی که به شناخت تقوی و جوانمردی و یا ضبط او کمک کند مشخص نباشد. [۱۱۹] کسی که حدیث از او روایت شده است. [۱۲۰] جرح او بر استاد این است که استاد حدیث را انکار می‌کند اما او ادعای روایت می‌کند و این چنین او استادش را مجروح کرده است. [۱۲۱] این یکی از اصطلاح‌های جرح راوی می‌باشد که در نظر ابن معین این اصطلاح به این معناست: ضعیف، لیس بثقة. [۱۲۲] یعنی نمی‌توان از حدیثش در اعتبار بخشیدن به احادیث دیگر و تقویت آن‌ها استفاده کرد.