اولاً: وظيفه علما
لازم است که علما با پر کردن شکافهائى که منجر به غیبت آنها مى شود از خود حمایت کنند و در این زمینه پیامبر جرا الگوی خود قرار دهند که فرمودند " على رسلكما، إنها صفية [۹]"روایت بخاری.آهسته, این صفیه است.
اینچنین پیامبر جاز خود دفاع, و گمان بد را از خود دور کردند, این در حالیست که آن صحنه با اصحاب پاک و نیکوکارش بود, تا جائیکه آنها از سخن آنحضرت جبه شگفت آمدند و پیامبر براى آنها بیان فرمودند که شیطان همانند خون در انسان جریان دارد.
ومى توان چگونگى حمایت علما از خود را با عملکرد زیر بیان کرد:
۱- اینکه عالم در علم و عمل خود الگو باشد.
اینجاست که خداوند در قرآن کسانی راکه به علمشان عمل نمىکنند هشدار مىهد و مىفرماید:
﴿أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ٤٤﴾[البقرة: ۴۴].
آیا در حالی که کتاب را میخوانید، مردم را به نیکی فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید ? آیا نمىاندیشید?. و مىفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ٢ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ٣﴾[الصف: ۲-۳].
ای کسانی که ایمان آوردهاید ، چرا سخنانی میگویید که به کارشان نمیبندید? نزد خداوند بسیار موجب خشم است که سخنى بگویید که به آن عمل نمىکنید.
و حدیثى که مانند خر در آتش مىچرخد مشهور ومعروف است [۱۰].
يا ايها الرجل المعلم غيره
هلا لنفسك كان ذا التعليم
اى کسی که معلم دیگرانى, آیا بهتر نبود که معلم خود باشى
لاتنه عن خلق وتأتي مثله
عار عليك اذا فعلت عظيم
کارى که دیگران را از آن باز مىدارى, خود مرتکب مشو, که اگر مرتکب شوى, مرتکب ننگ بزرگی شدى.
۲- عالم باید قبل از صدور فتوا نسبت به فتوایش متأکد, و شرائط فتوا را در خود ایجاد کند:
اگر از عالم در مورد مسئله اى درخواست فتوا شود, باید قبل از فتوا درنگ کرده و بیندیشد, و دلیل درخواست فتوا, پیامدها, و منظور واقعـى از این فتوا را پیگیرى کند سپس بعد از ایجاد شرایط فتوا, از آگاهى از اصول و فروع فقه ومسائل روز فتوى دهد. [۱۱]و درست نیست که به مفتى گفته شود, موضوع چنین و چنان است, سپس بدون تاکد و پیگیرى, فتوایش را بر اساس آنچه به او گفته شده بنا نهد, و بخاطر عجله و عدم تحقیق, خود را به سر زبانها انداخته, و در معرض غیبت قرار دهد.
۳- اینکه عالم از فریب وگول ظاهر خوردن و غافلگیرشدن حذر کند:
کسانى هستند که علما را مىفریبند، وگروهى آنها را غافل گیر مىکنند, و عده اى حقائق را بر آنان درهم آمیخته و پنهان مىکنند, لذا عالم باید هشیار و بیدار باشد آنگونه که حضرت عمر سفرمودند: "لست بالخب، ولا الخب يخدعني"نه فریب کارم, و نه فریب کار مىتواند فریبم دهد.این یعنى احتیاط کردن و بیدار بودن, و با صفاى دل و رفتار بر حسب ظاهر منافاتى ندارد.
۴- اینکه عالم در راه حق شجاع باشد و براى رضایت خدا از هیچ ملامتگرى نه هراسد:
یکى از مهمترین صفاتى که شایسته است عالم به آن متصف باشد, شجاعت است, بگونه اى که امر بمعروف و نهى از منکر کند, و به گناهکار, در هر رده اى که باشد بگوید بد کردى, و در این راستا عملکرد علماى پیشین الگوئیست براى علماى امروز. در اینجا سه نمونه از جرأت علماى پیشین در راه حق در قرنهاى مختلف را ذکر مىکنیم:
نمونه اول: عکس العمل ابو سعید خدرىس در برابر مروان بن حکم, هنگامى که مروان روز عید وارد مصلى شد و بطرف منبر رفت تا قبل از نماز خطبه بخواند, که ابو سعید او را (ازسوى منبر) به طرف خو د مىکشد و درحال اعتراض به او مىگوید: قسم به خدا که (سنت رسول الله ج) را تغییر دادید. مروان درجواب گفت: چیز دیگرى ترک شده است (مردم براى خطبه ما نمىنشینند).این چین ابو سعید آشکارا ضد او اعتراض کرد, و نگفت اعتراض را در ورقه اى مىنویسم تا نصیحتى محرمانه بین من و او باشد. [۱۲]
نمونه دوم: موضع گیرى عز بن عبد السلام (سلطان العلماء)با صالح ایوب شاه:
صالح ایوب شاه که برشام حکومت مىکرد بخاطر اختلافاتى که بین او و پسر عموهایش بود بعضى از قلعهها را در اختیار مسیحیان گذاشته بود, این بود که عز ابن عبدالسلام هنگامى که روز جمعه در مسجد جامع اموى دمشق خطبه مىخواند از جمله چیزهائى که درخطبهاش گنجاند این جملات بود: «اللهم أبرم لهذه الأمة أمرا رشدا، يعز فيه أهل طاعتك، ويذل فيه أهل معصيتك، ويؤمر فيه بالمعروف، وينهى فيه عن المنكر». خدایا این امت را به راه حق استوار گردان تا سربلندى از آن عبادت کاران و ذلت ازآن گناه کاران باشد, به معروف امر, و از منکر نهى شود.سپس به ممنوعیت فروش اسلحه به مسیحیانى که از دمشق سلاح خریدارى مىکردند فتوا داد.
شاه از این فتوا به خشم آمد و عز بن عبدالسلام را زندانى کرد, همچنان که قبل از او امام احمد و بسیارى از ائمۀ زندانى شده بودند.
﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ٢﴾[العنكبوت: ۲].
آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم به حال خود رها مىشوند و آزمایش نخواهند شد؟. بعد از آن شاه یکى از همکاران و اطرافیان خود را به سوى عز به زندان فرستاد, فرستاده شاه به عز گفت: من براى تو نزد شاه پا درمیانى مىکنم تا از زندان آزادت کند, اما تنها خواهشى که از تو دارم این است که از شاه عذر خواهى کنى و سر شاه را ببوسى, عز در جواب گفت: رهایم کن, به خدا قسم که من حتى نمی خواهم شاه دستم را ببوسد, خداوند مرا از آنچه شما را به آن مبتلا کرده دور دارد, اى یاران: من در راهى و شما در راه دیگرى هستید. شاه به دیدار فرماندهان مسیحى رفت و عز بن عبد السلام را نیز به همراه برد و او را در چادرى زندانى کرد, هنگامی که شاه با مسیحیان نشسته بو د, عز شروع به خواندن قرآن کرد بطورى که صدا به گوش شاه و مسیحیان مىرسید, شاه گفت: آیا مىدانید صداى چه کسى را مىشنوید؟ گفتند: نه, گفت این یکى از بزرگترین قسیسان ماست و نگفت علماى ما آیا میدانید چرا زندانش کردم؟ گفتند: نه, گفت: زیرا که فتوا به ممنوعیت فروش سلاح به شما را داده بود, مسیحیان گفتند: بخدا قسم که اگر این قسیس ما بود پاهایش را مىشستیم و آبى که پاهایش را با آن شسته بودیم مىخوردیم, شاه خجالت زده صدا زد و دستور آزادى عزبن عبدالسلام را داد.
نمونه سوم: مخالفت شیخ ازهر، شیخ خضر حسین با محمدنجیب: بعد از کودتا در مصر, محمدنجیب گفت: بین زن و مرد مساوات برقرار مىکنیم, این بود که شیخ خضر حسین با محمد نجیب تماس گرفت و گفت: یا باید حرفت را پس بگیرى و یا اینکه فردا من و همه ازهریها کفن پوشان به خیابان خواهیم آمد که یا بمیریم و یا زنده بمانیم, بعد از آن محمد نجیب همراه با وزیرانش نزد شیخ خضر آمدند و گفتند: اى شیخ و امام ما, عذر مىخواهیم سخن اشتباه بود, شیخ گفت: از من عذر خواهى نکنید بلکه عذر خود در برابر مردم اعلان کنید, گفتند: عذر خواهى در برابر مردم مشکل است, این بود که گفتند: روزنامهها دروغ پردازى کردهاند و محمد نجیب چنین حرفى نزده است.این چنین علم و ایمان به عالم جرأت در راه حق را مىدهد که براى رضایت خدا از هیچ ملامت کننده اى نه هراسد, و دین خود را ادا کرده, و خود را از اینکه هدف تیرها و ناسزا گفتن مردم قرار گیرد حفظ کند. و دراینکه بخاطر کمبود شجاعت در هر مسئله اى موضوع ترس از فتنه مطرح شود تردید وجود دارد.
[۹] زمانیکه پیامبر جدر مسجد اعتکاف کرده بودند همسرش صفیهلبزیارت ایشان آمدند, موقعى که آنحضرت مىخواستند صفیه را به خانه برگردانند دو نفر از آنجا مىگذشتند که با دیدن صفیه با پیامبر ج سرعت گرفتند, پیامبر جفرمودند: آهسته, این صفیه است .(مترجم) [۱۰] منظور حدیثى است که در مورد کسانی است که امر بمعروف و نهى از منکر مىکنند و عملشان خلاف آن است, روز قیامت آنها را به جهنم پرت مىکنند در حالیکه روده شان از شکمهایشان بیرون آمده و دور آن مىچرخند همچنانکه الاغ دور آسیاب مىچرخد (مترجم). [۱۱] اما اگر موضوع از مسائلی است که نیاز به چنین چیزى ندارد مثل فتوى در مورد مسائل محدود و معین ممکن است نیاز به آگاهى از مسائل روز نباشد [۱۲] این اهمیت نصحیت پنهانى را نفى نمىکند بلکه هر موقعیتى عملکرد مناسب خود را مىطلبد و هر سخنى جائى دارد