آیا انسان بیعقیده در جهان دارای ارزش هست؟
آیا بشر بیایمان بعالم دیگر از فواید انسانیت نصیبی دارد؟
بدیهی است که انسان بخوبی میداند که نابودی و مرگ در کمین است، و بخوبی میداند که عمر کوتاهش در برابر آمال و آرزوی فرد ناچیزتر از هرچیز است. پس با این حال، اگر ایمان به مبدء نباشد همیشه بآسانی دنبال شهواتش میرود تا بلکه در زندگی کوتاهش بهترین لذتها را بدست آرد و با خوی درندگی و حرص حیوانی بر زمین و منافع آن رو میآورد تا از کمترین فرصت موجود بزرگترین استفاده را ببرد، اینجاست که منافع شخصی و خصوصی پیش میآید و قانون تنازع جلب سود و دفع زیان بکار میافتد، زور آزمائی شخصیت آغاز میگردد، مردم یکباره از اوج انسانیت سقوط میکنند. احساسات و افکار بشر خاصیت خود را از دست میدهد، هدفهای زندگی بغلط هدف گیری شده و وسائل حیات پایمال میشود، کاروان بشریت دچار بحران ستیزه و آشوب هستی سوز میگردد، بطوریکه دیگر نبض عاطفۀ انسانیت از کار افتاده و مفهوم دوستی و مودت و قانون خودیاری و نوع پروری از لوح دلها پاک میشود و سرانجام کاروان اشرف مخلوقات در منجلاب تن پروری و شهوت پرستی فرود میآید، بطوریکه تا ابد عاطفۀ نجابت و معنای انسانیت را فراموش نماید.
بدیهی است که مردم در این راه و در این ستیزههای هستی سوز اندکی از منافع و لذایذ دنیا را بدست میآورند، اما همه را با هجوم و ازدحام دسته جمعی فاسد و تباه میسازند، گرسنه وار در بدست آوردن آن از یکدیگر سبقت جسته پایمالش میکنند در این راه هم افراد و هم ملتها نابود میشوند. اما افراد طوری شهوات بر آنها تسلط پیدا میکند که خود بخود در صف بندگان شهوت قرار میگیرند، اسیر انگیزهها و محکوم بفرمان غریزۀ حیوانی میگردند و اما ملتها دائم بسوی جنگهای جهان سوز میروند، همان جنگهائیکه نه لذت میشناسد و نه زندگی، پس علم بدون ایمان همان ابزار هستی سوز است که انسانیت را رو بنابودی و جهان را بسوی ویرانی خطرناک رهبری مینماید.
بنابراین، اگر اعتقاد بمبدء را در زندگی بشر فایدۀ جز این نباشد که میدان را برای زندگانی آماده ساخته و آرزوی زندگی جاوید را سرمشق برنامۀ بشریت قرار میدهد همان زندگی که همۀ آرزوها در آن بر آورده شده و از تمامی نعمتهای جاوید دلخواه آن بهره برداری میشود، خلاصه اگر عقیده را جز تخفیف بحرانهای روی زمین و آماده کردن فرصتهای مناسب برای پرورش افکار دوستی و برادری و بشرنوازی مأموریتی نباشد همین اندازه بس که انسان عقیده را محترم بشمارد و آن را بهترین توشۀ زندگی قرار دهد.
باید توجه داشت که بالاخره صاحبان مقاصد عالی و افکار و عقاید با ارزش انسانیت را کی مأمور کرده که در مبارزه این اندازه سرسخت و صبور باشند؟ که بآنان دستور داده که در راه رسیدن بافکار و هدفهای انسانیت تا این حد با قوای شر و فساد بجنگند؟ آیا سود شخصی که انتظارش را داشتند وادارشان میساخت؟ نفع شخصی که ارزشی ندارد تا در راهش خونها ریخته شود، زیرا بعضی و بلکه اکثر شان قبل از رسیدن بنفع منظور، از جان شیرین میگذرند بلکه هدف این گروه هدایت کاروان بشریت بوده و بس.
واضح است آن عقیدهایکه تکیه بر نفع شخصی زند، هرگز رستگار نخواهد شد؛ مگر آنگاه که هدف ناچیزش بدست آید و متأسفانه تا بدست آید تندبادها ویرانش میکند، آری، تندبادهای شهوات و منافع خصوصی زیرا که این گونه هدفها مانند خار بن ریشه ثابت ندارد، بنابراین سود شخصی زودگذر علت صبر بر شدائد و باعث این همه فداکاریها نبوده و نه خواهد بود.
در مقابل این طایفه بعضی مصلحین حرفهای هستند که نیروی صبر مبارزۀ خود را از کینههای درونی میگیرند، از کینههای شخصی خود و یا از کینههای گروهی امتیاز خواه و یا از کینههای ملتی که در میان آن بزرگ شدهاند الهام میگیرند، و این مصلحین دروغی گاهی هم ببعضی هدفهای خود نائل میشوند.
گاهی شدت کینه و بغض آنان بحدی میرسد که به همۀ رنجها و گرفتاریها تن در داده و در راه هدف خود را برای هرنوع فداکاری آماده میسازند، اما متأسفانه عقائدیکه تکیه بر بغض و کینه و پشت پا برآئین دوستی بزند هرگز ممکن نیست کاروان بشریت را بسر منزل بهروزی و آسایشگاه سعادت برساند، بلی گاهی مشکل موقتی را آسان و گاهی ستمی را بر طرف میسازد و لکن هیچگاه درمان قطعی آلام بشر دردمند نخواهد بود، زود است که منحرف شود، آری بناچار هم منحرف خواهد شد زیرا که همیشه از پستان کینهها و عداوتها شیر خورده است، در نتیجه شری را به شر بدتر و ظلمی را بظلم شدیدتری تبدیل و سقوطی را بسقوط عمیقتری تحویل خواهد داد، بر همگان روشن است عقیدهایکه برنفع آنی و زودگذر استوار نباشد.
عقیدهایکه از سرچشمۀ کینهها و عداوتها سیراب نشود عقیدهایکه هدفش ایجاد دوستی و نجابت و حق یاری و برادری باشد، عقیدهایکه با شر بخاطر اینکه شر است میجنگد و از حریم خیر به پاس اینکه خیر است دفاع میکند، این همان عقیده است که فقط بنفع بشریت میکوشد، این همان ایمان کامل است که جهان را بسوی خیر کشیده و انسان را بقافله سعادت نزدیک میسازد، بنابراین، هدف عالی کی توان رسید مگر راهش بجز ایمان بنوع یاری و برادر دوستی است؟ مگر راه این هدف غیر از ایمان بخیر است؟ همان خیریکه بوجود بیپایان خدا پیوسته است، مگر راه این مقصود با عظمت جز ایمان بحق است، همان حقیکه زندگی بشر با آن اندازه گیری میشود، پس بدون ایمان بخداوند أ و اعتقاد بعالم دیگر چگونه باین هدف عالی میتوان رسید. همان ایمانیکه حس فنا و نابودی را از روح زائل ساخته و بجای آن احساس دوام و بقا و زندگی جاوید میبخشد، همین جا است که دیگر این روح کوشش و کردارش را بیفائده و افکار پر ارزش خود را عاطل و باطل نخواهد یافت، تا اینجا بحث ما در عقیده بود، عقیده بخداوند أ و ایمان بعالم دیگر و حیات جاویدان.
***
اما اسلام را حساب دیگر است، آنانیکه در خاطرشان نقش بسته که اسلام وظیفه خود را ایفا کرده و هدفهای خود را بپایان رسانده است هنوز نمیدانند که اسلام برای چه آمده؟ همان طورکه آنها در درسهای تاریخ فراگرفتهاند همان درسهائیکه برنامه آن را استعمارچیان دلسوز تدوین نمودند خیال میکنند که اسلام فقط برای بر انداختن بت پرستی نازل شد، آمد که بشر بت پرست را بپرستش خدای یکتا بخواند، روزیکه اعراب در حال توحش میزیستند و قبایل متفرقه بودند دشمنی و ستیزه جوئی در میان آنها حکم فرما بود و غارت و خون ریزی شعار مقدس بشمار میآمد، اسلام آمد آن تفرقهها را کنار گذاشت و آن قانون را درهم ریخت، در میان آنان هم آهنگی ایجاد نمود و همه را در یک اجتماع منظم قرار داد، اعراب پیش از اسلام شراب خوار و قمارباز بودند و مفاسد اخلاقی را نیکوکاری میدانستند، اسلام آمد آنها را از باده گساری و قماربازی وسایر کارهای زشت بازداشت، چنانکه از گروگان گرفتن انسانها و زنده بگور کردن دختران بازداشت، و باین موجودات خارج از صف بشریت حق اجتماع داده و جزء خانواده بشریت بشمار آورد.
اسلام آمد پیروانش را به نشر دعوت خود خواند و آنها نیز بندایش جواب مثبت دادند و بتبلیغ اسلام قیام کردند، تا جنگها و لشکرکشیهائیکه بتوسعه اسلام منتهی شد برپا گردید و خونهای فراوان ریخته شد تا اسلام بحدود جغرافیائی معروفش رسید، و منظور از این دعوت غیر از این نبود و آن هم که حاصل شد در نتیجه هدفهای اسلام در اینجا بپایان رسید.
و اسلام وظیفه خودرا بنحو شایسته انجام داد و خود جزو سطور تاریخ درآمد و در ردیف آثار باستانی قرار گرفت، و اکنون که در عالم اسلامی بت پرستی وجود ندارد و قبائل وحشی نیز بتدریج و کم کم بملتهای بزرگ و متمدن تبدیل گردید موضوع باده پیمائی و قماربازی و مسائل اخلاقی بحال خود واگذار شده و بر خلاف همه ادیان در اجتماع مترقی امروز محترم و اجتماع پسند شد و گفتگو در اطراف اینگونه کارها دیگر بیفائده است، زیرا که امروز هیچ محفلی بدون باده و قمار فروغ ندارد. و بعبارت دیگر، اجتماع روز آنها را برسمیت میشناسد، پس روی این حساب هنگام انتشار دعوت اسلام بسر آمده و در تاریخ نوبنیان امروز پست جدیدی برای آن در نظر گرفته نشده است. بنابراین، اسلام مأموریت خودرا انجام داده و مقاصدش را بپایان رسانده است.
هم اکنون وظیفۀ ما این است که بسوی تمدن جدید روی بیاوریم و آن ما را از هر جهت بینیاز خواهد ساخت.
آری، این همان الهام برنامههای تعلیم و تربیت استعمار است که امروز بر فرزندان و جگرگوشگان خود یاد میدهیم و همین برنامههای شرآمیز در جامعۀ ما بنام تمدن صحیح شناخته شده چنانکه از روزنۀ بیفروغ افکار سرسپردگان استعمارگران غربی سر درآورده و در میان غرب پرستان معروف است، ولکن اینان و آنان هیچ یک تاکنون درک نکردهاند که اسلام برای چه نازل شد، جان سخن این است که حقیقت بیپایان این نظام بیمانند در کلمۀ با ارزش آزادی گنجیده است، و بعبارت دیگر اسلام حقیقت آزادی و آزادی حقیقت اسلام است، اسلام و آزادی دو حقیقت پاک و تفکیک ناپذیرند، اسلام مساویست با آزادی از هر قدرتیکه در کرۀ زمین قافله بشریت را مقید میسازد و یا از پیشرفت آن بسوی آسایشگاه بهروزی و سعادت و از رسیدن باردوگاه انسانیت باز میدارد، اسلام مساویست با آزادی از چنگال حکومتهای زور و فرمان روائی ستمکاران، همان ستمکارانیکه همیشه بشر را از برای بهره برداری خود میخواهند و همه جا با قهر و غلبه و ایجاد خفقان مردم را اسیرخود میسازند.
و بر علیه انسانیت قوانین ضد انسانی و خلاف حقیقت تصویب مینمایند، و سعادت و خوشبختی افراد را تیره و ناموس آنها را بیاحترام و دارائی جامعه را بغارت میبرند.
اسلام با برگرداندن همۀ قدرتها بسوی خدای یگانه و منحصر دانستن همۀ نیروها در اختیار پروردگار و با بیان کردن این حقیقت بزرگ که باید در افکار و قلوب مردم از هر بدیهی بدیهی تر گردد و آن عبارت از این است که همه بدانند مالک الملوک خداوند أ است، و او است که بر همۀ بندگانش غالب است، حکومت و فرمان روائی واقعی سزاوار او است، همه بندگان ویاند، و در مقابل او هیچ بشری بر سود و زیان خویش مالک نیست، اینجا است که پس از روشن شدن این حقیقت دیگر هر بشری از آزار بشری مانند خود آزاد است، زیرا بخوبی میداند که از بشر ناتوان کاری ساخته نیست، و میداند که خودش و دیگران در مقابل ارادۀ پروردگار قهار مغلوبند.
اسلام مساویست با آزادی از همۀ شهوات؛ حتی شهوت حیات، در صورتی که حیات برندهترین اسلحۀ ستمکاران است، بیاراده و یا با اراده آن را برای سرکوبی بشر بکار میبرند، زیرا اگر مردم اسیر شهوات نباشند هرگز تن بذلت نمیدهند و هیچگاه از میدان مبارزه با ظلم و ستم عقب نشینی را جایز نمیدانند و بهمین جهت اسلام عنایت و پافشاری مخصوصی با آزادی مردم دارد تا در مقابل شر و فساد در صف مجاهدان جان باز قرار بگیرند نه در مقام ریاکاران سست و زبون.
اینک فرمان بسیج آزادی را از زبان سخن گوی اسلام بشنوید. این قرآنکریم است که این فرمان را از طرف خدای بزرگ خطاب به پیغمبرش بگوش جهانیان میرساند.
﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤﴾[التوبة: ۲۴].
«هان، بگو (بمردم): اگر پدران شما، فرزندان و همسران شما، برادران و خواهران شما، و فامیل و خویشان شما، اموال و ثروتیکه اندوخته اید، و تجارتیکه از کسادی بازارش میترسید، خانهها و کاخ هائیکه دلبستگی کامل بآنها دارید نزد شما از خداوند و پیامبر و از جهاد در راه خداوند عزیزتر و محبوب تر است؟ منتظر باشید، و خویشتن داری کنید تا خداوند امرش را روشن سازد و یقین بدانید که او گروه فاسق را هدایت نمیکند».
شگفتا چه اعلان با ارزش و چه فرمان با عظمت است که همۀ شهوات جهان را در یک کفۀ میزان حقیقت نهاده و در کفۀ دیگر دوستی خداوند أ و پیامبرصو جهاد در راه خداوند را قرار داده، عجب میزان عدالت و سنجشگاه حق و حقیقت است.
سپس در هنگام سنجش کفه خدا دوستی سنگین تر از کفه شهوات است، آری، سنگین تر باید تا شرط کمال ایمان و زینت بخش محفل معرفت گردد.
نا گفته نماند که منظور از آزادی از شهوات تنها مقاومت و پایداری در برابر ستمکاران و زورگویان نیست بلکه با حفظ سمت برای هدفهای شخصی نیز بکار برده میشود، تا بشر بآسانی بتواند خود را از قید بندگی غریزههای طبیعت آزاد بسازد و زیربار سلطان دیواندرون خود نرود.
واضح است کسیکه غرق در شهوات است در اول کار گمان میکند که پیش از دیگران از لذائذ حیات و مزایای زندگی بهره مند است و لیکن این خیال خام و این پندار خطا پیشه در اندک زمانی او را بدست عبودیت و بذلت بندگی مزمن میسپارد، بطوریکه راه نجات برویش بسته و به شقاوت و تیره روزی خانمان بر انداز گرفتار گردد، و تا ابد آسایش و آرامش از وی سلب شود، زیرا هیچگاه کیسه طمع و شهوات با افراط و زیاده روی و با فشار ستیزه پر نمیشود و بلکه هر اندازه که افراط و فشار بیش تر وانگیزه ستیزه شدیدتر شود این دیو گرسنه دهان بازتر و گرسنه تر میگردد و سر انجام پیروانش را چنان بخود سرگرم میسازد که نتوانند از چنگالش بیرون آیند و بعلاوه دام خود را چنان استادانه میگسترد که خود بخود هر شهوترانی بیاختیار بسویش میرود، بدیهی است که در این محیط، زندگی دیگر امکان پیشرفت نخواهد داشت و همای دور پرواز بشریت دیگر نمیتواند بپرواز درآید، مگر آنگاه که از فشار مرگبار شهوات آزاد شده و از قید بندگیش نجات بیابد، تا در میدان آزادگان عمل کند و در صف با عظمت احرار استخدام شود، خواه این عمل بصورت علمی درآید که زندگی را برای بشر هموار بسازد و یا بفداکاری و جان بازی انجامد تا جان داده و سرمایه زندگی جاوید بدست آورد، و یا عقیده و ایمانی باشد که بوسیلۀ آن در افق افکار روشن بپرواز درآید، و جهان بیپایان بشریت را زیر بالش بگیرد و از اینجا است که اسلام عنایت خاصی بآزادی بشر از شهوات خود دارد، اما نه بتصویب نمودن رهبانیت خشک کلیسائی، که تمام شیرینیهای زندگی بکامش تلخ است، و نه با جلوگیری از لذتهای گوارا که انسان را بقانون شکنی وادارد، بلکه با تهذیب کام خواهی افراد و مباح ساختن مقداری از لذائد بقدریکه رفع احتیاج کند و نیروی آدمی را آزاد بگذارد تا بتواند در پیش برد و بزرگداشت کلمۀ حق مردانه بکوشد.