اسلام و نابسامانیهای روشنفکران - جلد اول

آثار بردگی هنوز در جهان مشهود است

آثار بردگی هنوز در جهان مشهود است

شاید کسانیکه در عصر حاضر در زندگی عموم شرقیها بخصوص مصری‌ها با دقت کامل نگاه کنند اثر لطیف این بردگی نهانی را در نهاد آن‌ها بخوبی مشاهده خواهند کرد، بآسانی خواهند دید که استعمار پلید چه اثر شومی در روح این مردم بودیعت نهاده است، تا آن‌ها را برای بندگی و سرسپردگی دول استعمارگر غرب آماده تر سازد.

همچنین اهل دقت این آثار ذلت را در اکثر کارهای تعطیل شده این سرزمین بخوبی احساس می‌کنند. کاملا پیداست که علت اساسی تعطیل و این همه سستی در کارهای مشروع فقط ترس روبرو شدن با محظورات موهومی است، حتی دولت‌ها در امور جاری مملکتی بدون احظار مستشار انگلیسی و یا امریکائی نمیتوانند عملی را انجام بدهد، زیرا این حکومت‌ها چنین گمان می‌کنند که تا نظارت متخصصین خارجی نباشد بار مسئولیت از دوش آن‌ها برداشته نخواهد شد، و همین طور این نابسامانی‌های خطرناک همه جا کارمندان دولت را فرا گرفته و بنان جوین محتاج نموده است، و به همین جهت هیچ یک از آن‌ها بدون اجازه و دستور ناظرین خارجی خود را برای انجام کاری قادر نمی‌دانند، نه برای اینکه همه از انجام وظیفه عاجزند، بلکه دستگاه مسئولیت و همچنین دستگاه احساس استقلال در نهاد شان تعطیل شده و رگهای بندگی و فرمان بری کاملاً متورم گردیده و در حقیقت چون خوب بنگری آزاد نیستند، بلکه بردگانند در لباس آزادی.

و این همان شکستگی روحی و احساس حقارتست که برده را بذلت بردگی وامیدارد.

بدیهی است که این پست پنداری و خود را حقیر شمردن از خصوصیات ذاتی برده نیست، بلکه از محیط آلودۀ زندگی و از یک رشته عوامل خارجی پیدا شده که طوق فرمان بری بر گردن این بشر نهاده است.

اینطور نیست که همیشه باید در این ذلت بماند. بلکه با قرار گرفتن در محیط زندگی سالم و با اتکاء به نیروی ذاتی می‌تواند استقلال و شخصیت خود را دریابد، مانند شاخۀ درختی که در اثر فشار باد حوادث بشکند و از تنۀ درخت آویزان شود، قسمتی از آن در دل زمین پنهان گشته و با مرور زمان ریشه دار شده و استقلالی بدست آورده سرانجام درخت تنومندی گردد، و بر همگان روشن است که این کسالت روحی را هرگز با تصویب نامۀ دولتها علاج نتوان کرد، بلکه اول با ایجاد عوامل دیگر و محیط سالمتر و با پرورش دادن افکار نوین در داخل ضمیر و آماده ساختن دستگاه روانی در نهاد برده این عارضه را باید مداوا نمود.

و در اثر این چنین کوشش حکیمانه می‌توان او را مانند بشر آزاد بمحیط زندگی انسانی باز آورد و از زندگی ذلت بار بندگی نجاتش داد.

و این همان عمل کریمانه است که اسلام درباره بردگان انجام داد. زیرا که در درجۀ اول با حسن رفتار خود بدلجوئی آنان شتافت و بدیهی است که در این مورد بهتر از حسن سلوک و خوشرفتاری چیزی نبوده که بتواند نفس منحرف برده را تعدیل نموده و اعتبار از دست رفته را بوی بازگرداند تا در اثر آن بتواند هستی خود را دریابد و شخصیت خود را بشناسد، و اینجا است که طعم شیرین استقلال در کامش شیرین تر می‌گردد و با چشیدن آن دیگر از آزادی نمیگریزد، چنانکه بردگان آزاد شده امریکا گریختند.

همه می‌دانند که اسلام در خوش رفتاری و اعطاء اعتبار بشریت ببردگان تا حد اعجاز رسید، بآن ترتیب که سابق در ذیل آیات قرآن و احادیث پیامبر آزادی بخش اسلام پارۀ از نمونه‌های آن بیان شد، و در اینجا نمونه‌های دیگری در باره اجرای واقعی این قانون بیان می‌کنیم.

پیامبر اسلام صدر میان عدۀ از بزرگان عرب و بردگان رابطه برادری ایجاد کرد، چنانکه بلال ابن رباح را که بردۀ سیاهی بیش نبود با خالد ابن رویحۀ خثعمی، و بندۀ خود زید ابن حارثه را با عموی گرامیش حمزه، و خارجه ابن زید را با ابوبکر برادر خواند، و این عمل حکیمانه در واقع یک رشته اتصال دامنه داری بود مانند رابطه خون قرابت تا حدود شرکت در ارث پیش میرفت، عجیب تر اینکه پیامبر روشن ضمیر باین اندازه نیز اکتفا نکرده بار دیگر قدمی فراتر نهاد و اقدام درخشان تری انجام داد، زیرا دختر عمۀ خود را بهمسری بندۀ خود زید نامزاد کرد، واضح است که موضوع ازدواج یک موضوع حساسی است، از طرف زن زیرا زن مردی را که از خودش بهتر و بالاتر است با افتخار به همسری می‌پذیرد، و هیچ وقت حاضر نمی‌شود با کسیکه در رتبه و مقام و در اصل و نسب کمتر از اوست ازدواج نماید، و همیشه خیال می‌کند که این شوهر برای وی ننگ است و از بزرگی و شخصیت او میکاهد، و لکن هدفی که پیامبر اسلام صدر نظر داشت بمراتب با ارزش تر از این معنی بوده، و آن عبارت بود از انداختن مفهوم بردگی از عالم و بالا بردن سطح زندگی بردگان و هم مقام نمودن آنان با بزرگان و شخصیت‌های برجستۀ قریش، بازهم پیامبر بزرگ باین اندازه اکتفا نکرده قدم دیگری بپیشرفت.

فرماندهی ارتش پیروز مسلمانانرا که همۀ مهاجر و انصار از بزرگان در آن شرکت داشتند ببندۀ خود زید واگذار نمود. و هنگامیکه زید کشته شد فرزندش اسامه را فرماندۀ لشکر مقرر فرمود، یعنی باید ارتش باعظمت آزادی تحت فرماندهی برده و برده زاده بجنگد تا بارزترین نمونه آزادی را در بزرگ‌ترین منبع بردگی و عبودیت بجهانیان نشان بدهد. در صورتی که معظم یاران پیامبرصکه همه صاحب منصبان عالی رتبه اسلام بودند در این ارتش تحت لوای فرماندهی زید و پسرش اسامه بن زید گرد آماده بودند. بنابراین، پیامبر هوشمند اسلام صبا این کردارحکیمانه نه تنها مساوات انسانیت ببردگان داد، بلکه حق زمامداری و ریاست بر آزادگان را نیز بعهدۀ آنان واگذار نمود، و این گروه خارج از صف بشریت را تا آنجا بالا برد که در میان همه ملت اسلامی و بلکه جهانیان بصراحت گفت: «(هان ای مردم، گوش‌ها را باز کنید و حقیقت را بشنوید)؛ اگر بنده سیاه چهره حبشی بر شما زمامدار شود تا قانون خدا را در میان شما اجرا می‌کند باید از وی فرمان ببرید» [۱۵].

کاملاً پیدا است که پیامبر آزادی بخش اسلام صبا این فرمان حکیمانه بزرگ‌ترین مقام کشورداری را ببردگان عطا کرد، حتی بعد از وفاتش وقتیکه عمر بن خطاب س وصیت می‌کرد گفت: «اگر سالم غلام ابی حذیفه زنده بود او را بجانشینی خود انتخاب می‌کردم». و همچنین از عمر س نمونه دیگری در باره احترام ببردگان که خیلی روشن است بیادگار مانده، هنگامیکه با بلال س در مسئلۀ بیت المال روبرو شد و بلال با شدیدترین وجهی باو اعتراض نمود و عمر س در جوابش عاجز مانده رو بسوی آسمان کرده گفت: «بار خدایا، مرا از شر بلال و یارانش محفوظ بدار»، و حال آنکه عمر س بر مسند خلافت تکیه داشت و همه کار از وی ساخته بود، باز هم احترام بلال س بجای خود محفوظ بود.

البته مقصود اسلام از نشان دادن این نمونه‌ها، آزاد نمودن وجدان و ضمیر بردگان و بر انگیختن انقلاب آزادی در نهاد آن‌ها بود، چنانکه در اول بحث اشاره کردیم تا در خود احساس شخصیت نموده و آزادی خود را مطالبه کنند و این همان تضمین واقعی است که اسلام دربارۀ تأمین آزادی بردگان در نظر گرفت. آری، صحیح است که اسلام با همۀ وسائل لازم مردم را برای آزاد ساختن بردگان تحریض نموده اما در واقع خود این بسیج عمومی نیز قسمتی از تربیت بی‌مانند بود که بردگان بخوبی پی بردند که آن‌ها نیز مانند صاحبان خود می‌توانند از نعمت آزادی کامیاب شوند، و در اثر همین اقدام خردمندانه بود که هر ساعت تمایل بآزادی در بردگان افزون تر میشد، و داوطلبانه آن را پذیرفته و از مسئولیتش نمی‌ترسیدند، و همین جا است که اسلام در اعطاء آزادی شتاب نمود، زیرا دیگر مستحق آزادی شده بودند و بدون زحمت می‌توانستند آن را حفظ نمایند.

همگان می‌دانند که فرق بزرگی در میان این دو نظام موجود است که یکی مردم را برای بدست آوردن آزادی تحریک نموده و همه وسایل لازم را آماده می‌سازد و هر وقت که محیط را مناسب و مردم را حاضر دید بی‌درنگ بیاری آن‌ها شتافته و آزادی رایگان در اختیار عموم بگذارد.

و دیگری گرچه خوش نیت هم باشد برخلاف آن، کار‌ها را بحال خود واگذارد که خود بخود مشکلات زندگی و مفاسد اجتماعی روی هم انباشته و بقیام انقلابهای خونین اقتصادی و اجتماعی گوناگون منتهی شود، تا خون‌ها ریخته و هزاران بشر بی‌گناه جان خود را فدا کنند، سپس برای فرو نشاندن فتنه‌ها و انقلابها، یک رشته آزادی اجباری بجامعه‌ایکه هنوز برای نگهداری آن قدرتی پیدا نکرده تحمیل نماید.

بلی، یکی از فضائل افتخار آمیز اسلام این است که در مسئلۀ الغاء بردگی اول جامعه را برای کسب آزادی از داخل و خارج تحریض نمود و مانند ابراهام لینکولن تنها بخوش نیتی اکتفا نکرد.

آری، لنیکولن در امریکا با تصویب نامه‌ایکه هنوز در داخل نفوس بردگان پایگاهی نداشت اقدام نمود، سرانجام با آن همه زحمت نتیجه‌ایکه میخواست نتوانست بدست آورد.

و این یکی از دلائل بسیار محکمی است که ثابت می‌کند اسلام تا چه اندازه با حقیقت مطلب آشنا بوده و بچه خوبی بیماریهای بشریت را تشخیص میداده، و با خیراندیشی حکیمانۀ خود بهترین وسائل را برای علاج این دردهای انسان سوز را تهیه کرده و در بهبودی این بیماران تا حد اعجاز کوشیده است.

برعلاوه حقوق مسلم بشریت را بدون منت و رایگان در اختیار بشر قرار داده و قبل از همۀ این کار‌ها، انسان را طوری تربیت کرده که خود داوطلب آزادی شده و از مشکلات بدست آوردن آن استقبال می‌کند، و همه را روی میزان دوستی و محبت متقابل در میان طبقات ملت‌ها طوری پی ریزی نموده که قبل از آنکه در این راه با یکدیگر ستیزه کنند و بجنگ و خونریزی بپردازند بهدف میرسند.

چنانکه این حادثه ناگوار در اروپا اتفاق افتاد و این همان فتنه عالم سوز است که منابع شعور و افکار مردم را خشک کرده و کینه‌ها و عداوت‌ها را از خود بیادگار میگذارد، بطوریکه هر سودیکه ممکن است نصیب بشریت شود قبل از حصول تباه می‌گردد.

در خاتمه باز هم باصل مطلب برگردیم، تا ببینیم بزرگ‌ترین عاملی که اسلام را واداشت تا در باره اسیران وادی بردگی چنین قدمی بردارد چه بود؟ و چرا اصل آزادی بردگانرا در ضمن یک رشته قوانین کلی و تدریجی تصویب کرد؟ و سپس بحال طبیعی واگذاشت، تا رفته رفته در مسیر زندگی تحلیل برود؟ و چرا نتوانست در باره الغاء بردگی بصراحت قانون بخصوصی تصویب نماید؟ در گذشته این نکته را باختصار گفتیم که اسلام همۀ منابع بردگی را با همت عالی خود در جزیرة العرب خشک نمود، مگر یک منبع که از حدود قدرتش بیرون بود و آن همان بردگی محصول جنگ بود و اکنون در تفصیل آن سخن می‌گوئیم.

همه می‌دانند که در جامعۀ پریشان آنروز یک عادت ساده و معمولی این بود که اسیران جنگ را یا بعنوان بردگی نگه میداشتند، و یا همه را دسته جمعی میکشتند و واقعاً رسم دیرینه جهان تیره آنروز همین بود.

همینطور در ظلمات تاریخ تا نزدیک بانسان، اول مانند حلقه‌های زنجیر بهم پیوسته و در حالات مختلف بشر خود بخود یکی از لوازم ضروری انسانیت بشمار میآمد، وقتیکه اسلام آمد مردم جهان همه در این زندگی تاریک بسر می‌بردند، خواه ناخواه در میان اسلام و دشمنانش جنگ‌های خونین اتفاق افتاده و بدیهی است که در این جنگ‌ها عدۀ از مسلمانان در دست دشمن اسیر و بمقتضای این رسم دیرین بذلت بردگی گرفتار میشدند، در نتیجه آزادی یکعده مسلمان دستخوش دشمن هوسباز می‌گردید و آن ظلم و ستمیکه در باره برده‌ها معمول بود در باره آنان نیز اجرا میشد.

و عرض و ناموس زنان و دوشیزگان پاکدامن برایگان در اختیار شهوت رانان قرار می‌گرفت، و گاهی در کامیابی از یک زن اسیر، مردان یک خانواده و بلکه دوستان آن شرکت می‌کردند، بدون اینکه رسم و قانونی در کار باشد و یا کوچکترین احترام انسانیت در باره آن‌ها مراعات شود، و اما اطفال معصومی که باین سرنوشت دچار میشدند در همین ذلت ناجوانمردانۀ بردگی پرورش یافته و برای بهره برداری آینده آماده میگشتند.

در این موقیعت حساس، در این محیط تاریک هرگز اسلام نمی‌توانست همۀ اسیران دشمن را آزاد بگذارد، زیرا که از حسن سیاست و تدبیر خردمندانه بدور است، در صورتی که افراد خانواده و برادران و همکیشان خودرا در دست چنین دشمن گرفتار و در زیر بار شکنجه‌های طاقت فرسا و زجرهای گوناگون مبتلا ببیند، و خود با آزاد کردن اسیران دشمن را بر علیه خود برانگیزد.

البته در این مورد در رفتار بمثل عادلانه‌ترین و بلکه یگانه راهی است که می‌توان در مقابل دشمن بکار بست.

پس با روشن شدن این حقیقت تابناک بر همگان روشن شد که بردگی در صدر اسلام یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر بوده و چون دشمن در اجرای آن اصرار داشت اسلام نیز نمی‌توانست آن را نادیده بگیرد، و ناگزیر بود که در مقابل رفتار دشمن دست باقدام متقابل بزند.

واضح است که اسلام بر دشمنان خود تسلط نداشت تا بتواند این مشکل را بنفع بشریت حل کند، پس بناچار بمقتضای ضرورت در حال کجدار و مریض رفتار می‌کرد، تا مگر دنیای آنروز در رفتار خود با اسیران جنگی تجدید نظر کرده و راه دیگری انتخاب کند، و از این گونه بهره برداری ضد انسانی منصرف شود، و با وجود این، خط مشی اسلام هم در قانون جنگ و هم دربارۀ اسیران جنگی با دیگران فرق داشت، همیشه از جنگ‌هائیکه در غیر عالم اسلامی واقع میشد، جز قتل و غارت و خونریزی و اسیر کردن یکدیگر هدفی در میان نبود، این جنگ‌ها برای این شعله ور می‌گردید که ملتی میخواست ملت دیگر را نابود کرده و قلمرو خود را وسعت بدهد، و یا دارائی دیگران را غارت نموده از حقوق بشریت محرومشان کند، و یا اینکه فقط برای اطفاء شهوت یک دیکتاتور و یا فرمانده خونخواری صورت می‌گرفت، تا غرور شخصی خود را راضی و قدرت بازوی خود را بدیگران نشان بدهد، و گاهی نیز برای فرونشاندن شهوت انتقامی، صحنه آرامی بجنگ خانمان سوزی تبدیل می‌گردید، و یا برای سایر هدف‌های ضد انسانی از این قبیل، که غالباً مانند یکدیگر بود، عرصه‌های نبردگاه گاهی گرم میشد و روشن است در این گیر و دارها اسیرانی که از هر طرف بذلت بردگی گرفتار میشدند برای این نبود که بر علیه عقیدۀ حقی و یا مرام با ارزشی قیام کرده بودند، و نیز برای این نبود که سطح اخلاق و افکار شان از غارت گران پیروز پست تر بود، بلکه فقط جرمشان این بود که زور بازو کمتر داشتند، و در میدان جنگ مغلوب دشمن میشدند، و نیز در این جنگ‌ها هیچگونه نظم و قانونی وجود نداشت که بتواند از هتک احترام عرض و ناموس و ویرانی شهرها و کشتار بی‌رحمانۀ زنان بی‌پناه و کودکان بی‌گناه و پیران عاجز جلوگیری نماید.

این بود شمه ای از وضع رقت بار این جنگ‌ها بدون اینکه در راه پیشرفت عقیدۀ ثابتی و یا هدف عالی انسانی واقع گردد.

در این زمان پر از انقلاب و طوفان، اسلام آمد و همۀ این نابسامانی‌ها را باطل و با اعلان آتش بس عمومی همۀ جنگ‌ها را تحریم کرد.

مگر جنگی را که جهاد در راه خدا بوده و یا دشمنی را از سرزمین مسلمین دور کند، و یا فتنه و آشوبی را که در داخل آن‌ها بوجود آمده و موجب نابسامانی گردیده فروبنشاند، قرآن می‌گوید: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ١٩٠[البقرة: ۱۹۰] «ای گروه مسلمان، پیکار کنید در راه خدا با کسانیکه با شما سرجنگ دارند و از حدود خدا تجاوز ننمائید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد». و نیز می‌فرماید: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِۚ[الأنفال: ۳۹] «با دشمنان بجنگید تا فتنه و آشوب حادث نشود و همۀ دین برای خدا ثابت و محکم گردد».

بنابراین، اسلام یک نوع دعوت مسالمت آمی‌زیست که هرگز کسی را بپذیرفتن خود مجبور نمی‌کند قرآن می‌فرماید: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّ[البقرة: ۲۵۶] «در این دین هیچگونه اجباری نیست، زیرا که راه و بیراهه از دور پیدا و نور و ظلمت از یکدیگر مشخص گردیده است».

و باقی ماندن یهودیان و مسیحیان در عالم اسلام در دین خود یک دلیل انکار ناپذیر است و بخوبی ثابت می‌کند که اسلام تاکنون کسی را با زور شمشیر بپذیرفتن خود وادار نکرده است [۱۶]. پس اگر مردم بدین حق هدایت شوند، یعنی اسلام را بپذیرند دیگر جنگی باقی نمی‌ماند، و هیچ ملتی باجبار بملتی کرنش نمی‌کند، در آنروز نه مسلمانی را بر مسلمان دیگر امتیاز و نه عربی را بر عجم و یا عجمی را بر عرب فضیلت و برتری خواهد بود مگر با تقوی و پاکدامنی.

و اگر کسی اسلام را نپذیرد و بخواهد در سایۀ نظام آن عقیده و ایمان خود را نگهدارد با ایمان اینکه اسلام از هر عقیدۀ بهتر است باز هم این راه بروی وی باز است و از جانب اسلام هیچگونه اجبار و فشاری بر او نخواهد بود.

فقط در مقابل حمایت اسلام باید مالیات (جزیه) بپردازد و بزندگی خود ادامه بدهد، و هر وقت که مسلمانان از حمایتش عاجز بمانند این مالیات خود بخود باطل خواهد شد [۱۷]. بلی، اگر کسی از پذیرفتن اسلام و پرداختن مالیات خودداری نماید در این صورت طبعاً در صف دشمنان و مخالفین سرسخت اسلام قرار میگیرد که هرگز نمی‌خواهند این دعوت مسالمت آمیز عمومی پیشرفت نماید، بلکه آن‌ها همیشه با نیروی مادی خود میخواهند این اختر فروزان را خاموش کرده و مردمی را که داوطلب هدایت‌اند از رسیدن بهدف خود باز دارند.

فقط در این صورت اسلام جنگ را لازم میداند و لیکن بعد از آنکه با اندرزهای حکیمانه دشمن را نصیحت کرده و بپاس حفظ نفوس و جلوگیری از خونریزی باو فرصت کامل می‌دهد، و بدین وسیله در نقاط جهان دعوت خود را آشکار می‌سازد، قرآنکریم در این باره خطاب به پیامبر اسلام صمی‌گوید: ﴿۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ[الأنفال: ۶۱]. «و اگر به صلح گرايش يابند، تو [نيز] به آن بگراى و بر خداوند توكّل كن بى گمان او شنواى داناست‏».

این است معنای جنگ اسلامی که هرگز بر اساس شهوت کشورگشائی و استعمار کردن دیگران استوار نبوده و هیچوقت از هوسرانی یک فرمانده جنگی و یا از فکر یک سلطان دیکتاتور الهام نمیگیرد، زیرا که این جنگ فقط جهاد در راه خدا بوده و بمنظور راهنمائی کاروان بشریت انجام میگیرد، آن هم وقتیکه همۀ وسائل مسالمت دچار بحران شده و از هدایت بشر عاجز بماند، و با وجود این پیش بینی‌های حکیمانه باز هم برای جنگ شرایطی هست که پیامبر آزادی بخش اسلام در وصیت خود بیان فرموده است.

میگوید: «بنام خدا و در راه خد با کسانیکه بخداوند جهان کافرند بجنگید، در میدان جهاد مردانه مبارزه کنید، حیله و تزویر بکار نبندید و کشتگانرا پاره پاره نکنید و گوش و دماغ کسی را نبرید، کودکانرا نکشید» [۱۸]تا بجهان عاجزکش شناخته نشوید، زیرا که در قانون اسلام کشتن اشخاص غیر نظامی حرام است، ویران کردن شهرها و خانه‌های مردم و تجاوز نمودن به ننگ و ناموس دیگران جایز نیست، و نیز در این قانون شهوت پیروزی و برانگیختن شر و فساد آزاد نمی‌باشد، «زیرا خدای توانا فساد خواهان را دوست ندارد» [۱۹].

آری، مسلمانان همۀ این آداب و رسوم نجیبانه را در جنگ‌ها مراعات می‌کردند، حتی در جنگ‌های صلیبی هنگامیکه بر سپاه دشمن پیروز شدند. همان دشمنی که اندکی پیش در همین میدان بی‌ادبانه جولان داده و پرده احترام مسلمانانرا دریده بود و بر مسجد اقصی تجاوز نموده پناهندگان آن مکان مقدس را که در حقیقت پناهندگان خدا بودند قتل عام و از خون مردم بی‌دفاع نهر‌های خون جاری ساخته بود.

اما مسلمانان هنگامیکه پیروز شدند از چنین دشمنی انتقام نگرفتند در صورتی که از طرف اسلام اجازۀ معامله بمثل داشتند، قرآن می‌گوید: ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ[البقرة: ۱۹۴] «هر کسی که بر شما تجاوز نماید شما هم می‌توانید بمانند رفتارش با او رفتار کنید». ولی مسلمانان همیشه مقصد عالی تری را در نظر داشتند که واقعاً دیگران در جهان از رسیدن بآن عاجزند، حتی در عصر درخشان تمدن امروز. این بود فرق اساسی هدف‌ها و شرایط جنگی مسلمین با دیگران.

از چیزهائیکه در اینجا لازم باشاره است فقط یک آیه از قرآنکریم است که وضع اسیران جنگ را کاملاً روشن می‌سازد، می‌گوید: ﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا[محمد: ۴] «اسیران را نگهدارید تا آتش جنگ خاموش شود و پس از اعلام آتش بس یکی از دو عمل را در باره آن‌ها انجام بدهید یا احسان نموده جوانمردانه آزاد شان کنید و یا در مقابل گرفتن فدا رها سازید». می‌بینیم این آیه اصلا بموضوع بردگی اشاره نکرده که مبادا برای فردای جامعۀ بشریت قانون دائمی گردد. بلکه فقط از فدیه گرفتن و آزاد کردن بدون پاداش سخن گفته، زیرا که در نظر قرآنکریم هر دو قانون قابل دوام بوده.

و بشر می‌تواند در آینده و در همه جای عالم مشکل اسیران جنگی را بوسیله آن‌ها حل کند.

مسلم و روشن است که مسلمانان از روز اول در اثر همین فشارهای علاج ناپذیر بود که اصل بردگی را برسمیت شناختند، زیرا که آنروز بهیچ وجهی نمی‌توانستند از آن شانه خالی کنند، نه اینکه بردگی در اسلام یک قانون مستقلی بود و مسلمان‌ها ناگزیر بآن عمل می‌کردند.

باوجود این فشارها باز هم شعار اسلام این نبود که همیشه اسیران را بذلت بردگی گرفتار نماید، بلکه هر جا و هر وقت که اطمینان حاصل کرد آن‌ها را آزاد گذاشت.

می بینیم پیامبر بزرگ اسلام صاسیران مشرکین جنگ بدر را بدون قید و شرط آزاد کرد. و از نصارای نجران فدیه گرفت، و اسیران آن‌ها را باز فرستاد، برای اینکه اسلام در آینده یک شاهد بر جستۀ تاریخی و قافله سالار کاروان بشریت گردد. هنگامیکه آدمی زاده از کردار ناستوده موروثی نیاکان خود دست برداشته و برای کنترل شهوات خود قادر و بدرجۀ عالی انسانیت مفتخر گردد، و حتی در میدان‌های جنگ نیز این مردانگی را شعار خود سازد و در این وقت است که این بشر مورد تحسین و پذیرش اسلام قرار میگیرد، و بعلاوه اسیرانیکه در دست مسلمان‌ها گرفتار میشدند با این عمل کریمانه روبرو بودند. چنانکه در گذشته بیان کردیم. و هیچگاه گرفتار ذلت شکنجه و عذاب نبودند، بلکه دائم دریچۀ آزادی بروی آنان باز بود.

هر وقت میخواستند و خود را در مقابل مشکلات آزادی توانا میدیدند آزاد میشدند، اگرچه قبل از این گرفتاری نیز اکثر شان آزاد نبودند. بلکه اغلب از بردگانی بودند که دولت‌های استعماری روم و ایران آنروز آن‌ها را بجنگ مسلمانان میفرستادند.

اما زنان را اسلام همیشه محترم شمرده حتی در زمان بردگی نیز آن‌ها را از حال پستی و بیچارگی که در خارج از بلاد اسلام بودند بیرون آورد و عرض و ناموس آنانرا رایگان در دسترس غارتگران ناموس قرار نداد. چنانکه اغلب اوقات خوی جنگجویان در جنگ‌های غیر اسلامی چنین بود. بلکه اسلام زنان برده را مخصوص صاحبان خود قرار داد، بطوریکه دیگران حق تصرف نداشته باشند، و نیز قانون مکاتبه را دربارۀ آن‌ها مراعات نمود و بعلاوه هر کنیزیکه از مولای خود دارای فرزند شد، خود و فرزندش را آزاد ساخت. آری، زنان دائم با رفتار کریمانه اسلام روبرو و از سفارشهای محبت آمیز پیامبر آزادی بخش بهره مند گردیدند.

این است داستان بردگی در اسلام که خود یکی از صفحات درخشان تاریخ بشریت است. بنابراین، هرگز اسلام با اصل بردگی موافق نبوده است، بدلیل اینکه دیدیم که همه جا و همه وقت با وسائل گوناگون در آزادی بردگان کوشیده و تمام منابع بردگی را در عالم خشک نمود تا دوباره بشر فروشی بعالم اجتماع برنگردد، و فقط در این میان ضرورتی ماند که اسلام بجز پذیرفتنش چارۀ نداشت و آن این بود که در حال جنگ ناچار بود با دشمنانش معامله بمثل بکند، زیرا که بردگی تنها بعالم اسلام اختصاص نداشت، بلکه اغلب بدولتها و ملتهائی مربوط بود که از محیط تسلط آن بیرون بودند و آن‌ها اسیران مسلمانان را ببردگی وادار می‌کردند، و با شکنجه‌های ضد انسانی معذب میساختند اگرچه اسلام از اول با اصول بردگی مخالف بود و لیکن در این مورد ناچار بود که با این ملت‌ها مانند خود آن‌ها رفتار نماید.

همین طور اسلام مدتی در حال نگرانی بسر برد و نتوانست این محصول جنگی را در دنیا غیر قانونی اعلام کند، بناچار با وضع کجدار و مریض رفتار می‌کرد تا مگر وقتی فرا رسد و فرصت مناسبی پیدا شود که عالم باین نابسامانی‌ها خاتمه بدهد، و همۀ ملت‌ها دست اتحاد و برادری بیکدیگر داده و برای از بین بردن این منبع بردگی که اسلام از روی ناچاری پذیرفته است با یکدیگر همکاری نمایند.

و بطور یقین در نخستین ساعتیکه این اتحاد عمومی در جهان بوجود آید اسلام بی‌درنگ بقانون عمومی خود بر می‌گردد، که با قدرت و صراحت کامل و بدون اینکه کوته نظر آن را مجال سخن بماند آن را تصویب کرده است، و آن قانون این است که آزادی برای همه و مساوات حق مسلم همۀ ملت‌ها است.

اما آن قسمت از بردگی که از غیر راه جنگ‌های دینی بوجود آمده و زمانی از روزگار در میان مسلمانان دیده شده و از طریق آدم فروشی و بشر دزدی در بازارهای برده فروشی معمول گشته بود... بهیچ وجه به اسلام بستگی ندارد، زیرا که در این نظام اصولاً اینگونه بردگی جایز نبوده است.

بلی، نسبت دادن این رنگ بردگی باسلام مانند این است که زمامداران سرکش و دیکتاتورهای خود سر امروز را بآن نسبت می‌دهند که در سایۀ هم بستگی باسلام از انجام دادن هر نوع جنایتی دریغ ندارند، و مقاصد شوم خود را در همه جا و در همه وقت در لباس قانون نمودار می‌سازند، صریحاً باید گفت که هیچ یک از این دو گروه مسلمان نیستند.

در خاتمه لازم است که چند نکته حساس را در باره بردگی تذکر بدهیم:

۱- باید بدانیم که منابع بردگی در میان سایر ملت‌ها بدون اینکه جز فشار شهوت استعمار کردن دیگران و فشاری آن‌ها را وادار نماید فراوان بود، ای بسا بدون داشتن هیچگونه هدفی جز شهوت آدم فروشی ملتی ملت دیگر و نژادی نژاد دیگر را اسیر نموده و طوق بردگی بر گردنش مینهاد، و گاهی بعلت فقر و گرسنگی دستۀ از مردم بذلت این بلای خانمان سوز گرفتار میشدند، و گروهی نیز از راه ارث بنده مادرزاد بوده و اسیر میگشتند و بلآخره در نظامهای تیول بضمیمه خرید و فروش و سایر انتقالهای املاک زراعتی.

بشری که کارگر کشاورز بود (کشاورزان) خرید و فروش میشد و یکنوع بردگی مخصوصی بوجود می‌آید، و همچنین باید بدانیم که اسلام همۀ این منابع را غیر قانونی اعلام کرد جز منبع جنگی و آن هم که از محیط قدرتش بیرون بود. و برای از بین بردن آن بناچار موقتی قبولش کرد تا روزی فرا رسد که این فشار برداشته شده و خود بخود قانون «بردگی بس» در جهان بمرحلۀ اجرا درآید.

۲- باید بدانیم که در اروپا با اینکه وسائل بردگی فراوان بود ولکن هیچگونه فشار و ضرورتیکه باعث ایجاد آن گردد وجود نداشت و با این وصف روزیکه قانون الغاء بردگی بتصویب رسید از روی اختیار نبود، بلکه یک نوع فشاری موجب پیدایش این فکر گردید.

زیرا نویسندگان اروپا می‌گویند: روزی بردگی در اروپا غیر قانونی اعلام شد که عایدات آن رو بضعف میرفت و در آمد حاصل از بردگی کمتر از مخارجش گردید و بعبارت دیگر دولت بردگی اروپا بعلت کسر بودجه سرنگون شد.

از بسکه بردگان اروپا در زندگی فشارها دیده بودند که دیگر توان جسمی و تمایل بکار در وجود آنان بپایان رسیده بود.

بطوریکه در اثر این بحران بتدریج مخارج اداره کردن آن‌ها بیش از درآمد شان شده بود. بنابراین، الغاء بردگی در اروپا یک محاسبۀ اقتصادی بوده که همیشه بر پایۀ سود و زیان استوار است.

پس در این صورت هیچگونه معنای انسانیتی در این آزادی وجود نداشت که بتوان در آن کوچکترین اشارۀ باحترام جنس بشر پیدا کرد تا با مراعاتش این آزادی بوجود بیاید.

بعلاوه از بسکه در اثر فشارهای زندگی و فقدان وسائل ابتدائی انقلابهای پی در پی در میان این گروه برای کسب آزادی بوقوع پیوست که ادامۀ این رژیم سیاه را غیر ممکن ساخت و با وجود این باز هم اروپا باین سادگی دست از گریبان بردگان بر نداشت، نه تنها آزادی رایگان در اختیار آن‌ها نگذاشت بلکه با نیرنگ تازه رنگ بردگی را تغییر داد، و از بردگی خصوصی ببردگی عمومی تبدیل نمود.

باین ترتیب که اول برده شخصی بودند و پس از این اقدام تابع قطعات زمین‌های زراعتی گردیدند، بطوریکه خرید و فروش آن‌ها بضمیمۀ خرید و فروش زمین انجام می‌گرفت، و هیچکس حق نداشت که از محیط خود تجاوز نماید.

و اگر احیاناً کسی از محیط مخصوص خود بیرون میرفت تحت عنوان بردۀ فراری و با زور قانون دست و پا بسته جلب می‌گردید، و برای اینکه دیگران عبرت بگیرند بدن فراریان را با آهن‌های گداخته داغ می‌کردند، و این رنگ بردگی همینطور ادامه داشت تا قرن هجدهم در انقلاب کبیر فرانسه غیر قانونی شناخته شد.

۳- نباید این دورنماهای آزادی ما را بفریبد، زیرا درست است که ظاهراً انقلاب کبیر فرانسه در اروپا بعمر بردگی پایان داد و همچنین آبراهام لینکولن آن را در امریکا غیر قانونی شناخت و سپس سایر ملت‌ها یکی پس از دیگری بر الغاء این رژیم استعماری متفق شدند؛ اما پس از این همه جنب و جوشها باید دید کدام بردگی در عالم لغو گردید و کدام دست عدالت تاکنون مهر «باطل شد» بر صحفۀ قانون بردگی زد.

اگر این رژیم انسان سوز در جهان باطل شده پس نام این حوادث غم انگیز که هر لحظه در اطراف عالم نمایان می‌شود چیست؟ آن کار هائیکه دولت فرانسه در کشور‌های غربی اسلام انجام می‌دهد چه نام دارد؟ و آن همه رفتار ضد انسانی را که امریکای تمدن ساز! باسیاهان بومی خود دارد باید چه نامید؟ و نام آن همه اعمال وحشیانۀ انگلیس را در افریقای جنوبی چه باید گفت؟ آیا حقیقت بردگی جز پیروی و تبیعت اجباری ملتی از ملت دیگر است؟ آیا مفهوم واقعی آن غیر از محروم ساختن عده‌ای بشر از حقوق مسلم انسانیت است؟ آیا مقصود غارتگران صحنۀ بشریت و منظور راه زنان وادی انسانیت از انجام دادن این اعمال ناستوده غیر از بردگی است؟ خواه تحت عنوان زشت بردگی و یا تحت عنوان درخشان آزادی و برادری و مساوات نمودار شود؟

این تابلوهای فریبنده رنگین مادام که در پشت آن‌ها تلخ‌ترین حقایق و ناپاکترین عقاید تاریخ بشریت پشت سر هم ردیف شده هیچ فائدۀ بحال جامعه نداشته و نخواهد داشت، و لکن اسلام هرگز خدعه بکار نبرده همه وقت و همه جا با خود و با دیگران یگرنگ و روشن بیان است، بی‌پرده میگفت و می‌گوید: ای مردم، این بردگی است و علت پیدایش آن نیز این است، راه برای آزادی بردگان باز و طریق الغاء بردگی هموار است، اما فتح نهائی این دژ محکم در گرو اتحاد ملت‌ها و این وظیفۀ خطیر بعهدۀ جهان و جهانیان است که دربارۀ اسیران جنگی دامن مردانگی بمیان بسته از بردگی آنان دست برداشته عاطفۀ بی‌پایان انسانیت را مراعات بنمایند.

اما این تمدن بی‌روح که ما امروز در سایه بانهای آن زندگی می‌کنیم هرگز چنین صراحتی در وجدان خود سراغ ندارد.

زیرا بر همگان روشن است که چگونه در همه جا و همه وقت همت خود را در تحریف حقایق بکار انداخته و چگونه تابلوهای حقیقت پوشی را در انظار و گذرگاههای بشریت نصب می‌کند، در صورتی که در پس پردۀ آن‌ها مکرها، حیله‌ها، ستیزه‌ها و کینه‌ها انباشته است، و اگر غیر از این است پس این کشتار‌های دسته جمعی در تونس و مراکش و الجزائر که اغلب تعداد آن‌ها سر به هزاران میزند چیست؟ جز این است که بشر الجزائر و یا انسان تونسی و مراکشی حق مسلم آزادی خود را می‌خواهد؟ آزادی می‌خواهد که در بلاد خود بدون دخالت بیگانگان زندگی کند؟ آزادی می‌خواهد که در خانه و کاشانۀ خود دور از چشم اغیار با زبان مادری سخن بگوید؟ و با عقیده ای ثابت خود زنده بماند؟ و از نتیجۀ زحمات و کار و کوشش خود برای خود بهره برداری کند؟ و آزادانه با عالم و با ملت‌های دیگر روابط سیاسی و اقتصادی بر قرار نماید.

پس معلوم شد که کشتار این بی‌گناهان و یا در زندانهای تاریک بی‌آب و نان نگهداشتن آن‌ها برای چیست؟ و هتک احترام و تجاوز بناموس زنان بی‌پناه، و دریدن شکم مادران باردار برای تشخیص نوع جنین از کدام عاطفه انسانیتی الهام میگیرد؟

آری، این رفتار وحشیانه و این اعمال خلاف بشریت امروز در قاموس قرن درخشان بیستم تمدن و ترقی نام دارد. نام این مولود عصر دانش نشر آزادی و برادری و خلاصه بسط مساوات کامل انسانیت است.

اما آن حسن سلوک و آن رفتار کریمانۀ بی‌نظیر که سیزده قرن پیش اسلام دربارۀ بردگان ابراز داشت و بدون درنظر گرفتن هدفی جز احترام جنس بشر به آزادی آن‌ها اقدام و در همۀ شئون زندگی شرکت داد، و عملا به جهانیان اعلام کرد که بردگی یک وضع موقت عارضی و دوام ناپذیر است، در قاموس بیخردان متمدن امروز انحطاط و عقب ماندگی و تحوش و بربریت است.

بلی، هنگامیکه امریکای متمدن در تابلوهای سر در هتل‌ها و مهمانخانه‌ها می‌نویسد «مخصوص سفید پوستان است» و با کمال بی‌شرمی می‌نویسد «ورود سیاه پوستان و سگان ممنوع» و همچنین هنگامیکه در این کشور متمدن تا یک عده سفید پوست یک نفر و یا سرخ پوستی را می‌بینند همگی با هم بسویش هجوم آورده نقش بر زمینش نموده تا جان در بدن دارد با نوک پامیزنند. آنقدر می‌زنند تا جان بجان آفرین تسلیم کند.

و حال آنکه پلیس که مأمور حفظ جان و مال ملت است در این وحشیگری مانند یک مجسمۀ بی‌روح بتماشا ایستاده و دخالت نمی‌کند، و هرگز بخاطر خود راه نمی‌دهد که آخر این بی‌پناه قطع نظر از برادری در اصول بشریت هم وطن و هم کیش و هم زبان من است.

پس همه می‌دانند که این وحشیگریها برای این است که آن بشر سیاه چهره و سیاه بخت همرنگ آنان نیست، و بجز این جرم دیگری ندارد. در امریکای تمدن ساز هیچ سیاه و یا سرخ نژادی جرئت ندارد که بیک دو شیزۀ سفید پوست که ناموس خود را برایگان در دسترس عموم قرار می‌دهد با اجازۀ خود بوی نزدیک شود، همان دوشیزه و یا بانوئیکه خود را فدای شهوت دیگران نموده و با میل خود هر ساعت با یکی بسر برده و برای شخصیت خود هیچگونه ارزش بشری قائل نیست، نگاه سیاه پوستان بسویش جرم نابخشودنی و برای سفید پوستان تمدن و ترقی بشمار می‌آید، و این بلند‌ترین قلۀ تمدن است که تاکنون قرن درخشان بیستم بر فرازش پا نهاده است.

اما هنگامیکه یک بردۀ مجوسی، عمر بن خطاب س را تهدید بقتل می‌کند با اینکه عمر منظور او را میداند از قدرت و نفوذش استفاده نکرده حبس و یا تبعیدش نمی‌کند و حال آنکه از نظر قانون اسلام این بشر مجوسی ناقص است، زیرا که هنوز آتش پرست بوده و در پرستش باطل خود اصرار دارد، و هرگز نمی‌خواهد از حق روشن پیروی نماید. زیرا که می‌گوید: این بندۀ آتش پرست تهدید بقتلم کرد، آزادش گذاشتم تا کار خود را انجام داد، و در مسیر تاریخ بشریت جنایت بزرگی را مرتکب شد و در پایتخت اسلامی فرمان روای مسلمانانرا ترور کرد.

هم اکنون باید دید برای چه بود که عمر س او را آزاد گذاشت، تا مقصود خود را انجام داد؛ برای اینکه در قانون اسلام هیچکس نمی‌تواند قبل از ارتکاب جرم از کسی انتقام بگیرد. و بعبارت دیگر، قصاص قبل از جنایت در این قانون جایز نیست.

و داستان محرومیت سیاه پوستان افریقا از حقوق مسلم بشریت و کشتن و یا باصطلاح روزنامه‌ها و جراید انگلستان شکار کردن آن‌ها بجرم اینکه این بشر سیاه پوست جرئت بهم رسانده، پی بشخصیت خود برده، آزادی خود را که حق قانونی هر بشر است مطالبه می‌کند تمدن است.

آری، در مسیر تاریخ بشر مفهوم عدالت در قاموس بریطانیای کبیر جز این نبوده و در قرن درخشان بیستم ارمغان تمدن و نوع یاری نیز جز این نخواهد بود.

و همین معنا به اروپای خوش رفتار اجازه می‌دهد که در همه جا خود را پرچم دار رهبری جهان و سرپرست ملت‌ها نمودار سازد. و بعبارت دیگر، خود را از متولیان بشر بداند..

اما در نظر اینگونه مردم اسلام یک نظام هرج و مرج و توحش است، زیرا که اسیران جنگ را فقط بعنوان معامله بمثل اسیر مینمود نه بعنوان بردگی و اعتراف باصل انسان فروشی.

در نظر اینگونه صاحب نظران واقعاً اسلام نظام عقب افتاده و قانون فرسوده ایست، زیرا که هیچوقت انسان شکار نبوده و هرگز بکشتار بشر بی‌دفاع بجرم اینکه سیاه چهره است اقدام نکرده، بلکه در وحشیگیری و انحطاط بحدی رسیده که بی‌پرده بپیروانش می‌گوید: اگر زمامدار شما یک برده سیاه حبشی باشد مادام که بر خلاف قانون خدا قدمی بر نداشته نباید کسی از حکم وی سر پیچی نماید، یعنی فرمانش فرمان خدا است.

تا اینجا سخن در اصول بردگی و چگونگی پیدایش آن در اسلام بود پس از این اندکی نیز دربارۀ زنان برده از نظر اسلام سخن می‌گوئیم:

اسلام بهر مردی اجازه داده که می‌تواند عدۀ از زنان را که در میدانهای جنگ اسیر میشدند نزد خود نگهداشته و بتنهائی از آن‌ها استفاده نماید، و اگر بخواهد می‌تواند بعضی از آن‌ها را به همسری انتخاب کند، در صورتی که اروپا از این عمل متنفر است و بخیال خود یکنوع کردار زشت و درندگی است که کنیزان را فقط کالای کامیابی و یک عده جسدهای بی‌ارزش و تن‌های بی‌احترام قرار می‌دهد، بطوریکه وظیفۀ آن‌ها در زندگی جز اسیر کردن دیوشهوت پرستان نیست، همان شهوت پرستانیکه هرگز از وادی حیوانیت بیرون نمیآیند.

بلی، بی‌پرده باید گفت که در نظر مردم اروپا بزرگ‌ترین گناه اسلام این است که زنان برده را در جهان ملی اعلام نکرد، و ناموس آن‌ها را برای هر شهوت رانی مباح نساخت، زیرا که زنان اسیر در ممالک دیگر باین پرتگاه بی‌عفتی کشیده میشدند، و بجرم اینکه سرپرست خود را از دست داده و از کانون خانواده دور افتاده‌اند و از طرف دیگر مالکان آن‌ها شعور حفظ ناموس در نهاد خود احساس نمیکنند، و هرگز نمیتوانند با دیدۀ غیرت بسوی آنان بنگرند، در نتیجه این گروه بی‌پناه و بیرون از عالم بشریت را بناموس فروشی و بی‌عفتی وادار ساخته و از راه ناپاک تجارت ناموس، سود سرشاری بدست میآورند.

اما خوشبختانه اسلام عقب افتاده هرگز این بی‌عفتی را برسمیت نشناخته و زنا را هیچ وقت جزو قوانین اجتماع خود قرار نداده، و همیشه مردم را برای حفظ و تشکیل اجتماع خارج از محیط آلودۀ عفت فروشی و زنا تحریک نموده است، زیرا که زنان برده را بمالکان آن‌ها مخصوص کرده و غذا و مسکن و حفظ ناموس و رفع احتیاجات غریزه جنسی را بعهده آنان گذاشته و کامیابی عمومی و بهره برداری دیگران را اکیداً قدغن کرده است.

و لکن ضمیر پاک و پر عاطفۀ اروپائی!! هرگز طاقت دیدن اینگونه رفتار کریمانه را ندارد!! و برای جبران ناراحتی وجدان خود زنا و عفت فروشی را در محیط خود آزاد گذاشته و اصول ناموس فروشی را همه جا برسمیت شناخته است و هنوز هم در هر کشوری که پای استعمار مداران اروپائی بآن می‌رسد زنا و بی‌ناموسی را ترویج نموده و در قانونی ساختن آن می‌کوشند، پس بنابراین، از تمدن سازان امروز باید پرسید که آیا بعقیدۀ شما تغییر نام می‌تواند ماهیت و حقیقت بردگی را عوض کند؟ آیا برای زنا و ناموس فروشی احترامی جز این هست که هیچ زنی نتواند دست رد بر سینۀ هر شهوت رانی بزند؟ و بناچار در برابر همۀ خواسته‌های شوم شهوت پرستان پست فطرت باید تسلیم شود؟ و در چنین جامعۀ هیچکس او را جز برای افتادن به پست‌ترین منجلاب بدبختی و تبه روزی نمی‌خواهد؛ چرا می‌خواهد؟ اما فقط برای رفع خستگی دیوشهوت که هرگز از عاطفۀ انسانیت الهام نگرفته و هیچگونه روح بشریتی آن را هدایت نمی‌کند.

با انصاف باید داوری نمود که آیا این ناپاکی ظاهری و باطنی که در محیط اروپا از دور پیداست، بآن حسن رفتار و روابط انسانی که در نظام اسلام در میان زنان برده و مالکین آنان وجود داشت با هم یکسان است؟ آیا تاکنون کدام مسلمانی ناموسش را این طور ضایع کرده است؟

اسلام همیشه با خود و با مردم صراحت بیان داشته و هرگز خدعه و فریب بکار نبرده است، با بیان روشن همه وقت میگفت: ای مردم، ای بشریکه ببردگی و انسان فروشی خو گرفته اید حدود بردگی این است و این زنان اسیر شده نیز بردگانند و رفتار با آن‌ها از این حدود نباید تجاوز نماید.

اما هیچگاه نگفته که این رژیم برای بشریت دائمی بوده و این وضع سزاوار آبروی آیندۀ انسانیت است، بلکه همه وقت و همه جا میگفت که رژیم بردگی یکنوع ضرورت جنگی است، هر وقت بشر بخواهد بر علیه آن متحد شود و اسیران جنگ را بذلت بردگی نگیرد بپایان می‌رسد، امامتأسفانه بی‌پروا باید گفت که تمدن پلید امروز هنوز هم این صراحت بیان را در خود احساس نکرده است، بلکه خیلی که بخود فشار آورده نام زنا و تجاوز بحریم ناموس را بردگی نگذاشته، و بعقیده خود بعالم بشریت خدمت بزرگی انجام داده آن را ضرورت اجتماعی و از لوازم تفکیک ناپذیر زندگی نامیده است.

باید از این تمدن بی‌عاطفه و از این خدمتگذار انسانیت پرسید: آخر چرا بی‌عفتی ضرورت اجتماعی شده؟ و بچه دلیل زندگی امروز آن را ایجاب می‌کند؟

آری، برای این است که مرد متمدن اروپائی هرگز نمی‌خواهد زحمت عیال و مسئولیت زن و زندگی را بپذیرد، مرد اروپائی فقط از زن، تن عریانی می‌خواهد؛ بدون اینکه عاطفۀ او را بسوی خود جلب و یا عاطفه خود را بسوی وی روانه نماید، هر که می‌خواهد باشد و از هر کجا بدست آید تا بار شهوتش را فرو نهد و آتش افروختۀ کنون غریزۀ جنسی را مدتی خاموش کند، بنابراین، اینگونه مرد در محیط اینگونه تمدن واژگون یکنوع جسم متحرک است، مانند چهار پایان در هر رهگذری بدون مراعات هیچگونه آداب و رسومی بهم جنس مادینۀ خود میپرد و تا می‌تواند اندوخته شهوتش را تحویل وی داده و مدتی خود را راحت و آرام می‌سازد و همچنین زن هم در پرتو این تمدن سیاه یکنوع جسم متحرکی است، مانند یک حیوان این بار شهوت را تحویل میگیرد، آن هم نه از یک شخص بخصوص بلکه از هر رهگذری که بتواند تحویل بدهد.

بدیهی است که در قاموس اروپائی این نابسامانی‌ها ضرورت اجتماعی نام دارد و در عصر حاضر بمردم متمدن اروپائی اجازه می‌دهد که زنانرا ببدترین نوع بردگی وادار نماید.

و لکن اگر همین مرد اروپائی از این منجلاب حیوانیت بیرون آید و خود را بفضای بی‌پایان انسانیت برساند و بر دیوشهوتش این اندازه خود مختاری عطا نکند خواهد دید هیچگونه ضرورتی در کار نبوده که بتوان آن را اجتماعی و یا غیر اجتماعی نامید.

بسی شگفت انگیز است دولت هائیکه در جهان کنونی غرب که آوازه شان فضای عالم را پر کرده است زنا را غیر قانونی اعلام کردند، اما نه برای اینکه شخصیت و وجدان آن‌ها از این لحاظ ناراحت بوده و یا سطح اخلاق روحی و جسمی انسان غرب نشین از منجلاب فساد آمیز درندگی نجات یافته است، هیهات که این موجود بتواند اینگونه نا راحتی را در نهاد خود احساس بکند، بلکه برای این است که در این سرزمین علم و هنر یک دسته هوسباز پیدا شدند که جامعۀ ترقی خواه غربی را از وجود زنان منحرفی که زنا و خود فروشی را وسیله کسب معاش قرار داده بودند بی‌نیاز ساخته، و رنگ ننگ آمیز ناموس فروشی را عوض کردند، و بعبارت دیگر ناموس فروشی را نیز از جملۀ تجملات افتخار آمیز خانوادگی بشمار آوردند، الحق اینگونه زنان در میدان شهوترانی کمتر از مردان نیستند.

و از همه شگفت انگیزتر این است که پس از این همه رسوائی باز هم دنیای غرب امروز از همه روزها خوشحالتر است که نظام اجباری و موقت بردگی را دربارۀ زنان بردۀ آنروز بر دین اسلام عیب گرفته و در همه جا دست آویز خود ساخته است، در صورتی که سیزده قرن پیش بساطش برچیده شد و آنروز هم از طرف اسلام اعلام شد که نظام موقت است و قابل دوام نیست.

و با این وصف هنوز هم اسلام نظیف تر و پاکتر از هر نظامی است، که در قرن درخشان بیستم در دنیای تاریک غرب موجود بوده و تمدن سیاه امروز آن را طبیعی‌ترین نظام‌ها معرفی می‌کند.

بطوریکه تا اکنون هیچ انسان غربی آن را زشت نشمرده و در تغییرش نکوشیده است و در نظر مردم آن سرزمین مانعی ندارد که تا پایان عمر بشر و جهان دوام بپذیرد.

هان! اکنون کسی نمی‌تواند بگوید که این زنان شهوت پرست با ارادۀ خود داوطلبانه و بدون اجبار باینگونه بی‌عفتی و خودفروشی تن می‌دهند، برای اینکه آزاد و آدم آزاد می‌تواند از تمام مزایای آزادی استفاده نماید.

زیرا ما هم در مقابل آن می‌گوئیم: بسیاری از بردگان نیز وقتی که آزادی رایگان در اختیار شان قرار گرفت نپذیرفتند و بدون اجبار و داوطلبانه بردگی را اختیار کرده و بخدمت اربابان خود ادامه دادند. و لکن ما این موضوع را هرگز دلیل و مجوز بردگی نمیدانیم؛ نه در نظام اسلام و نه در سایر نظامها، بلکه مقصود ما از نظام بردگی نظامی است که جامع بشر را با اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و با اصول فکری و روحی بپذیرفتن بردگی وادار نماید. و یا وضعی پیش بیاورد که این قافله را خود بخود در مقابل عمل انجام شده انسان فروشی قرار بدهد، بطوریکه راه چاره برویش مسدود گردد و بناچار آن را برسمیت بشناسد. بر همگان واضح است که تمدن اروپای تمدن ساز امروز، زنان را فوج فوج بزنا و ناموس فروشی واداشته و رسمیت آن را تصویب کرده است، هیچ فرقی ندارد که زنا دادن رسمی باشد و یک عده زنان منحرف بوسیلۀ آن کسب معاش بکنند و یا یکدسته زنان شهوتران و هوسباز برای اطفاء سوزش شهوت خود را به رایگان در اختیار هر رهگذری بگذارند.

بلی، این است داستان پر ماجرای بردگی در اروپا تا عصر درخشان! قرن بیستم. بردگی مردان و زنان، بردگی ملت‌ها و نژاد‌ها و خلاصه بردگی اموال و ذخائر روی زمین یکنوع بردگی است که وسیله‌های آن فراوان و اسباب تولیدش هر ساعت و با فزایش است.

و بعلاوه آن، ضرورت و فشاری که آنروز اسلام را در مقابل عمل انجام شده قرار میداد امروز در محیط اروپا وجود ندارد.

چرا مگر بگوئیم که رذالت و پست همتی ملت‌های غرب و سقوط آن‌ها از مرتبۀ کمال انسانیت بمنجلاب شهوت پرستی، خود یکنوع فشار بزرگ و ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعی است.

دیگر بس است!. همین دنیای پر آشوب کمونستی را بحال خود بگذار، تا دولت‌های کمونیزم ملت‌های خود را چنان بقید بردگی و ذلت عبودیت گرفتار نمایند، که کسی مالک بر آزادی خود نبوده و آزادی مسکن و مأوا را با حسرت‌های بشر سوز در عالم خیال پی ریزی کنند، و همچنین بگذار غارتگران رژیم سرمایه داری مردم و سرمایۀ مردم را غارت بکنند و این بشر بی‌پناه را با هر چه که دارد ببردگی بگیرند، تا حدیکه بجز اختیار و ارادۀ سرمایه داران استعمار نژاد، اراده و اختیاری در کار نباشد.

هر دو گروه جفا مدار را یک لحظه از خود و از فکر خود دور کن؛ زیرا که خدعه و نیرنگ در عالم فراوان خواهی دید.

بس است تاکنون آنچه که بیان کردیم از رنگهای فریبننده و صحنه‌های خوش نقش و نگار بردگی که همیشه با زبان حال، آشکارا خود را بعالم معرفی کرده و بنام تمدن پیروز، پیشرفته و بمقام ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعی رسیده است.

وقتیکه این ستمکاران شرق و غرب و این جغدهای غربی و شرقی را از نهانخانه فکرت دور کردی، از دور این صحنه‌های فریبنده را تماشا کن. و خود انصاف بده که آیا بشریت در این چهارده قرن دور از نور هدایت اسلام ترقی کرده است؟ و یا اینکه بتدریج در گودال تاریک بردگی سرازیر گشته و هنوز هم این سیرمعکوس ادامه دارد؟ و حتی امروز بیش از هر زمانی برهبری و راهنمائی اسلام محتاج تر است؟ تا مگر بوسیله آن بتواند خود را از این گرداب تاریک بدبختی و نادانی نجات داده و اشتباهات گذشته را جبران نماید.

[۱۵] صحیح بخاری. [۱۶] چنانچه بر این امر چند تن از دانشمندان مسیحی اروپائی چون البرت و ارنولد در کتاب (الدعوة إلى الإسلام» گواهی می‌دهند. [۱۷] در تاریخ مثالهای زیادی است که دلالت بر این امر می‌کنند، از آنجمله دو مثالی را که ارنولد در کتاب خود بنام (الدعوة إلی الإسلام ص ۵۸) ذکر می‌کند: «وهمچنان در معاهدۀ که بین مسلمانان و اهالی شهرهای همجوار آمده است: اگر ما از خطر تجاوز دشمنان شما را حفاظت نمودیم جزیه تان برای مان روا باشد و در غیر آن روا نیست». و می‌گوید: «.... وقتیکه ابوعبیده فرمانده عرب از آمادگی حمله هرقل خبر شد به مسئولین شهرهای فتح شده در شام نامه نوشته ایشان را امر نمود که جزیه های را که از اهالی شهرها گرفته اند برگردانند....». [۱۸] صحیح مسلم، سنن ابی داود و سنن ترمذی. [۱۹] ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٧٧[القصص: ۷۷].