اسلام و آزادی فکر
یکی از روشنفکران در حال مجادله با من گفت: تو آزادفکر نیستی؟
گفتمش: چرا؟
گفت: آیا بوجود خدا ایمان نداری؟
گفتم: چرا؟
گفت: برای او نماز میخوانی و روزه میگیری؟
گفتم: بلی.
پاسخم داد: نگفتمت که تو آزادفکر نیستی.
بار دیگر گفتمش: چرا؟
پاسخ داد برای اینکه تو بچیز موهومی ایمان داری که تاکنون موجود نگشته!!
گفتم: شما به چه ایمان دارید و بعقیدۀ شما آفرینندۀ هستی و زندگی کیست؟. و خالق جهان چه نام دارد؟
پاسخم داد طبیعت!!.
گفتمش: طبیعت چیست؟.
جوابم داد، یک نیروی لطیف و نهانی که دارای حدود و دارای مظاهر و آثاری است حواس بشر میتواند درک نماید.
گفتم: من تاکنون چنان میدانستم که مرا از ایمان بنیروی پنهانی باز میداری تا نیروی آشکار و معلومی را نشانم بدهی. اما حالا که مطلب تبدیل نیروی پنهانی با نیروی پنهان دیگری است، پس چرا خدائیکه من در پرتو عنایتش احساس آرامش میکنم و عافیت را در سایۀ ایمان باو میابم. از دست من میگیری و بجای آن خدای دیگری نشانم میدهی که نه میتواند جوابم را بگوید، و نه قادر است صدای نالۀ مرا بشنود؟ آری، در نظر روشنفکران بیفکر این خلاصه داستان آزادی فکر است و بعقیدۀ آنان آزادی فکر مساوی با بیدینی و کجرفتاری است، و چون اسلام با بیدینی مخالف و بهیچ کس تحت هیچ عنوانی اجازۀ کجرفتاری نمیدهد بگمان روشنفکران امروز مانع از آزادی فکر است.
اگر از این بوزینگان طوطی صفت که در همه جا تقلید بیگانگان را آرمان مقدس خود میدانند بپرسی بیدینی و کجرفتاری در عالم اسلام چه لزومی دارد؟ با خط غبغب و شانههای بالاکشیده بسوی اروپا اشاره میکنند!!، صحیح است که بیدینی در اروپا رواج دارد اما مربوط بیک رشته علل و اسباب مخصوص محلی است، هرگز بحساب دین نیست، نباید و نمیتواند در همه جا تکرار شود، زیرا آن رنگ مخصوص که کلیساهای اروپا بعقیده مسیحیت داده، و بر پیروان دین مسیح تلقین میکرد از یک طرف و سختگیری از پیشرفت نهضت دانش و آزردن و سوزاندن دانشمندان و تحمیل نمودن دروغها و خرافات و اوهام بر مردم مسیحی، بنام دین و بنام قانون آسمانی از طرف دیگر، مردم آزادفکر اروپا را بانکارکردن گفتههای کلیسا و فرار از دین وادار میساخت، و سرانجام مردم اروپا را در دوراهی پر از حیرت سرگردان گذاشت، یکی سیرطبیعی بشر در ایمان بخدا و دیگری ایمان بحقایق علمی و تجربی، و چون راه خداشناسی و فطرت ذاتی بشر از طرف کلیسائیان دچار بحران اوهام و خرافات گردیده بود، خود بخود فکر طبیعت پرستی در آن محیط پرغوغا یگانه راهی بود که میتوانست مردم را از این گرفتاری نجات بدهد، و عاقبت اروپائیان نیز همان راه را انتخاب کردند و عملاً بکلیسا و کلیسائیان گفتند: بگیرید خدای خود را که بوسیله آن ما را غلام زرخرید و بنده حلقه بگوش خود ساختید، و بنام او مالیاتهای کمرشکن و دیکتاتوری هستی سوزی را بما تحمیل نمودید، و اوهام و خرافاتی را بنام دین خدا و قانون آسمانی برای ما برگزیدید، ما دیگر با آن خدا کاری نداریم، آنچه امروز باید باو ایمان داشته باشیم اینست که مقابل یک آفریدگاری زانو بزمین زده و ببندگی او اعتراف نمائیم و رهبانیت را پیشه خود ساخته و از این مولود کلیسائی نجات بیابیم، و بزودی بخدای نوظهوری دست بیعت میدهیم، که بزرگترین مزایای خدای اولی را داراست، و هرگز کلیسائی ندارد که بتواند مردم را استثمار کرده و بنده رسمی خود سازد، این خدا را دیگر بر مردم تعهدات اخلاقی و تشریفات فکری نیست، و بشر در پرتو عنایتش از همۀ قیود آزاد است. این است شمه ای از داستان پیدایش بیدینی در سرزمین اروپا.