آیا مالکیت فردی یک جنبش غریزی و یک اصل فطری است!؟
کمونیستها و پیروان مکتب کمونیستی اصرار دارند که مالکیت فردی از اصول فطری نیست، آنان میگویند: در اجتماع ابتدائی بشر که نخستین دورۀ کمونیستی عالم را فرا گرفته بود، در این جهان نه ملکی بود و نه مالکی؛ بلکه در این عصر همه چیز برای همۀ افراد بشر یکسان و روح پرمهر هم آهنگی و برادری در این اجتماع فرمان روا بود.
اما متأسفانه این عصر ملکوتی دیری نپائید و در اول جوانی رخت از این جهان بربست؛ زیرا هنگامیکه رموز زراعت کشف شد و امور کشاورزی در میان تودۀ مردم معمول گشت، مخالفت و ستیزه جوئی در مناطق کشاورزی در میان تودۀ مردم معمول گشت، مخالف و ستیزه جوئی در مناطق کشاورزی آغاز و بتدریج آن اخلاق فرشتۀ از پایگاه خود رانده شد و عداوت و دشمنی بجای آن انتخاب گردید؛ که سرانجام جنگها و خونریزیها شروع شد و بشر باین روز تیره دچار گردید. تا عاقبت همه بسوی سودپرستی و مالکیت فردی هجوم بردند، و برای بدست آوردن سود بیشتری مانند پرگار بدور نقطه مالکیت چرخیدند. و بدیهی است که بشر از این تیره روزی و فساد عالمگیر نجات نخواهد یافت مگر از این عادت سودجوئی دست برداشته بار دیگر بحال نخستین بر گردد، و از نو برادرانه با یکدیگر زندگی آغاز کنند، بطوریکه همۀ آثار مالکیت فردی خود بخود نابود گردد و همۀ مردم برادرانه مالک همۀ منافع باشند، و روح یگانگی و هم آهنگی برنامۀ خود را در جامعۀ بشریت از سر گیرد.
ما اکنون اندکی کمونیستها را بحال خود گذاشته بسراغ روان شناسان و جامعه شناسان میرویم، میبینیم این گروه در تعیین حدود اصول فطری و امور اکتسابی که از روش و افکار و مشاعر بشر بدست میآید اختلافهای زیادی دارند.
از اینجا پی میبریم که دربارۀ مالکیت فردی نیز اختلاف نظر دارند باین ترتیب که آیا، مالکیت یک جنبش فطری و غریزی و با سرشت انسان آمیخته است؟ و علل محیط و زمان هیچگونه دخالتی در این قسمت ندارد؟ و یا اینکه در اثر روش بشر و تشکیلات اجتماع پدید میآید؟ میگویند: چیزیکه کودک را وادار میکند که باسباب بازی خود دلبستگی نشان بدهد این است که اسباب بازی برای وی و سایر کودکان باندازۀ کافی فراهم نیست و چون دیگران نیز در ربودن آن نظر دارند بناچار در نگهداری آن میکوشد، زیرا واضح است هنگامیکه ده نفر کودک یک وسیلۀ بازی در اختیار داشته باشند، بناچار ستیزه خواهند کرد، اما اگر بتعداد همین نفرات ده عدد اسباب بازی فراهم گردد و هر یک با وسیلۀ دلخواه خود سرگرم بازی شوند خود بخود اختلاف از میان خواهد رفت، این است خلاصۀ پندار این دو گروه مخالف که تاکنون بیان شد.
و ما با هردو گروه گفتگوها داریم، و در توضیح پندار خود باید چند نکته را یادآوری کنیم:
۱- اولاً هیچ یک از این دانشمندان تاکنون نتوانستند قطعی بگویند که مالکیت فردی یک جنبش فطری نیست، و آخرین سخن دست چپیهای آنان این است که ما دلیل قانع کنندۀ بر فطری بودن آن بدست نیاورده ایم، البته همه میدانند که نایافتن دلیل نبودن نیست. آری، اگر دلیل محکمی داشتند هرگز از اظهارش خودداری نمیکردند زیرا که این گروه روی عواطف و احساسات خود همیشه از مالکیت فردی بیزارند.
۲- نکتۀ دوم این است مثلی را که در این مورد آوردهاند ده نفر کودک و هر یک دارای اسباب بازی مخصوص بر مقصود آنان رسا نیست، زیرا هنگامیکه ده نفر کودک با ده نوع وسیله سرگرم بازی شدند و اختلافی بروز نکرد این هرگز دلیل بر فطری بودن و یا نبودن ملکیت فردی نخواهد بود. بلکه فقط دلیل بر این است که این جنبش در تمام حالات بازی با رضایت همۀ بازی کنان بطور مسالمت آمیز انجام گرفت، و لیکن بدیهی است که این رضایت و آرامش دلیل بر عدم فطری بودن آن نخواهد شد، بلی بوسیلۀ آن میتوان میزان و کیفیت بازی را بدست آورد. و بعلاوه بارها دیده شده که اکثر کودکان در این صورت نیز ستیزه میکنند و برای بدست آوردن امتیاز بیشتری میکوشند که وسایل بازی سایر بازی کنان را ربوده و بخود اختصاص بدهند، و اگر هم مانعی پیش نیاید مسلماً اراده خود را بر دیگران تحمیل میکنند.
۳- سومین نکته این است که آن عصر ملکوتی که کمونیستها در اجتماع اولی بشر فرض میکنند (در صورتی که تاکنون دلیل قطعی بوجود چنین اجتماعی نداریم) وسایل تولید و ابزار کاری در آن نبوده تا اختلافی بوجود آید. بنابراین، چگونه ممکن است برای بدست آوردن چیزیکه هنوز وجود ندارد اختلافی پدید آید، زیرا در آن زمان میوههای درختان جنگلها بدون زحمت غذای بشر را تأمین میکرد، و شکاری که در بیابانها بدست میآوردند خود بخود بهمکاری و هم آهنگی نزدیک نیازمند بود، بجهت اینکه اگر کسی تنها بشکارگاه میرفت از حملۀ درندگان وحشی ایمن نبود، و با وجود این باز هم نمیتوانیم بگوئیم: مردان دلیری در آن عصر نبودند. و برای اثبات شجاعت و کسب امتیاز تنها بشکار نمیرفتند، بلی، این یک مسئله مهمی است که بار دیگر دربارۀ آن سخن خواهیم گفت.
و نیز اندوختن و نگهداشتن گوشت شکار در آن عصر در اثر نبودن وسائل برای بشر ممکن نبود و در اثر نفوذ هوا فاسد میشد، و بهمین جهت بناچار در اولین فرصت بمصرف همگانی میرسید. بنابراین، عدم ستیزه و نبودن اختلاف در این مورد نیز بر فطری و یا غیر فطری بودن مالکیت فردی دلالت نمیکند و ممکن است نداشتن اختلاف از این جهت باشد که موجب اختلافی وجود نداشته است. به دلیل اینکه؛ هنگامیکه بشر زراعت را کشف کرد، اختلاف و ستیزه نیز همراه زراعت پدید آمد، و بعبارت دیگر، آن جنبش فطری و طبیعی که در نهاد بشر نهفته بود قبل از پیدایش زراعت علت و فرصت مناسبی برای فعالیت نداشته است.
۴- نکتۀ چهارم این است که تاکنون کسی بما نگفته که در آن عصر رؤیائی جوانان زیباپسندی برای بدست آوردن دوشیزه یا بانوی زیبائی با یکدیگر ستیزه و مبارزه نمیکردند و با وجود اینکه به عقیدۀ پیروان مکتب کمونیستی استفاده از غریزۀ جنسی در آن دوره برای عموم مباح و آزاد بوده باز هم بطور یقین جوانان نیرومند خوش اندام و زیبا، مردان ناتوان و نازیبا را از این استفادۀ عمومی محروم میساختند. زیرا تا بحال کسی ادعا نکرده که در اجتماع ابتدائی بشر بهره برداری از غریزۀ جنسی صد در صد اشتراکی و عمومی بوده است.
آری، پیدا است که هرگز اشتراکی جنسی نمیتواند از انگیزش فتنهها و گرم شده معرکهها و اظهار شخصیت و امتیازجوئی اشخاص که برای بدست آوردن زنان زیبا در میان جوانان خوشگل پسند صورت میگرفت جلوگیری نماید.
بلی، در اینجا ما میتوانیم، یکی از این دو قسمت را که جائز اهمیت است مورد بحث قرار بدهیم؛ باین ترتیب که یا همۀ اشیاء در نظر مردم یکسان و هم مانند است و یا اینکه مختلف و متقاوت، بدیهی است که در صورت تساوی ممکن است اختلافی رخ ندهد. و اما هنگامیکه ارزشها مختلف و همۀ چیزها در نظر مردم دارای امتیاز شد مسلماً اختلاف و ستیزه پدید آمده و معرکهها گرم خواهد شد، حتی آن اجتماع ملکوتی که کمونیستها برای بشر تصور کردهاند و خوابهای طلائی خود را بر اساس هستی آن استوار میدانند از این اختلاف مصون نخواهد بود.
۵- و بالآخره پنجمین نکته این است که تاکنون کسی وجود امتیاز خواهی و شخصیت طلبی را در اجتماع ابتدائی بشر انکار نکرده اعم از اینکه تحت عنوان ابراز شجاعت و زور آزمائی و یا شکیبائی در برابر شداید و تحمل سختیهای طاقت فرسا و یا بهر عنوان دیگر نمایان شود.
زیرا که هنوز بعضی قبایل بشر امروز هم در همان زندگی ابتدائی بسر میبرند و این همان است که کمونیستها تشکیلات زندگانی اولی بشریت را با آن مقیاس میگیرند، و هنوز هم در میان این قبایل مرسوم است که شوهر دختران خود را از جوانانی انتخاب میکنند که مثلاً تاب تحمل صد ضربه تازیانه یا بیشتر داشته باشند، بدون اینکه آثار ناراحتی و ناتوانی در چهرۀ آنان ظاهر شود و یا از فشار درد نالۀ از وی سر بزند.
بنابراین، اکنون باید دید این همه شکیبائی از بهر چیست؟ و برای چه باید جوانان اینگونه آزمایشهای طاقت فرسا را قبول کنند؟ و بجز اثبات شخصیت چه میتواند این تلخیها را در کام جوانان امتیازجو شیرین نماید؟
پس اگر همه چیزها بر اساس مساوات عمومی پی ریزی شده باشد؛ آیا باز هم علتی هست که انسان بگوید: من هرگز با دیگران همپایه نبوده و نیستم بلکه از همۀ مردم برترم؟
بلی، اینجا یکی دیگر از مشکلاتی که مورد بحث ما بوده و بنظر ما دارای اهمیت زیادی است باقی میماند و آن این است: بفرض اینکه مالکیت فردی از روز اول خود یک اصل فطری و جنبش غریزی نبوده، بطور یقین با مرور زمان با یک اصل فطری دیگری آمیخته و رابطۀ نزدیکی برقرار ساخته که نامش حب امتیاز و حب شخصیت است، و در این ارتباط بجائی رسیده که از اول دوران زندگی بشر تاکنون اعتبار خود را از دست نداده است.
الآن گفتگو دربارۀ این مباحث نظری را ترک گفته، و از نظر اسلام در بارۀ مالکیت فردی بسخن میپردازیم.
کمونیستها میگویند که مالکیت فردی در مدار تاریخ زندگی بشر، همه جا و همه وقت با ظلم و ستم توأم بوده و همینطور در اعماق قلب اجتماع ریشه دوانده است، برای برانداختن ظلم و ستم و آرام ساختن محیط زندگی و خاموش نمودن آتش افروختۀ فتنهها ناگزیر باید لغوش کرد.
با قطع نظر از اینکه کمونیستها برای فریفتن مردم آثار انکار ناپذیر جنبشهای اصول فطری را در پیشرفت بشریت انکار مینمایند، و صرف نظر از اینکه پیروان این مکتب حقیقت دیگری را نیز نادیده میگیرند؛ و آن این است که بشریت در دورۀ کمونیستی ابتدائی، هیچگونه پیشرفت نکرد، بلکه دوران پیشرفت بشر بعد از پیدایش مبارزه و اختلاف در سرمالکیت فردی آغاز گردید. و بعبارت دیگر، این مبارزات نه تنها شرمحض نبود بلکه وجود آن در حدود آئین خود یک امر لازم روحی و اجتماعی و اقتصادی بوده است [۲۵].
آری، با چشم پوشی از همۀ این حقایق باز هم باید باین نکته توجه نمود که اسلام هرگز نمیپذیرد که: مالکیت فی حدذاته سر منشأ جور و جفا و موجب فساد جامعۀ انسانی بوده است. بلکه علت واقعی این همه ظلم و ستمیکه در ممالک اروپا و یا بطور کلی در کشورهای غیر اسلامی با ملکیت فردی توأم دیده شده این است، قانون گذار و مجری قانون در آنجا طبقۀ مالکه بوده و جای تردید نیست که در این صورت خود بخود همۀ قوانین را بنفع خود تصویب و اجرا نموده منافع دیگران را پایمال میکردند.
اما در نظام درخشان اسلام هیئت حاکمه باین معنی وجود ندارد و هرگز قانون اسلام از طرف طبقه معینی تصویب نمیگردد، بلکه فقط قانون گذار اسلام خدای بزرگ و آفریدگار جهان است و بس.
و بر همگان معلوم است که خدای بینیاز هیچ وقت حق کسی را بحساب دیگری نمیگذارد و طبقهای را برتر از طبقۀ دیگر قرار نمیدهد.
زیرا که هیئت حاکمه اروپا را جاه طلبی و امتیاز خواهی وادار میکرد که حق ناتوان را پایمال کنند، اما خدای بینیاز و توانا را چه میتواند باینگونه تبه کاری وادار نماید.
زمامدار و حاکم در اسلام یک مرد شایسته و آزادی خواه است که از طرف تودۀ مردم بنمایندگی ملت برگزیده میشود و در این صورت این حکمران امتیازی بر دیگران ندارد تا بتواند بحقوق ملت تجاوز نماید و پس از رسیدن بمقام زمامداری جز اجرای قانون خدا وظیفۀ ندارد تا بتواند قانونی را بنفع خود یا دیگران تصویب کند.
و حدود قدرتش دربارۀ ملت از شعاع قوانین شریعت و از سرحد وظیفۀ ای که بعهدۀ وی واگذار شده تجاوز نمیکند تا بتواند یکی را بر دیگری امتیاز بخشد، و بهمین جهت ابوبکر صدیقسدر زمان زمامداری خود ناگزیر چنین میگوید: «ای مسلمانان، مادامیکه در میان شما ملت، سر در فرمان خدا دارم اطاعتم کنید و اگر دیدید منحرف شدم و عصیان ورزیدم دیگر حق زمامداری در گردن شما ندارم»، زیرا که از زمامدار نافرمان هرگز فرمانی ساخته نیست.
بنابراین، میبینیم که شخص زمامدار در اسلام هیچگونه امتیاز قانونی ندارد تا بتواند بخود یا بدیگری امتیاز قانونگذاری بدهد.
و از اینجا است که زمامدار نمیتواند طبقۀ را بر دیگری ترجیح بدهد. و نیز نمیتواند تحت تأثیر نفوذ سیاسی مالکین تبه کار قرار گرفته و قوانین را بنفع آنان تصویب و تفسیر کرده و حقوق ملت ناتوان را پایمال نماید.
البته نادیده نماند؛ ما در اینجا از عصری سخن میگوئیم: که اسلام مطابق حقیقت تابناک خود در آن حکومت کرده و آن جور و جفا و شر و فسادیکه بعد از گرفتاریهای سیاسی در ممالک اسلامی بنام اسلام معمول گشته و از مقاصد اسلام بدور است منظور ما نیست. زیرا که آن مفاسدیکه تاکنون در عالم بنام اسلام شناخته شده هیچگونه ارتباطی با روح و حقیقت اسلام ندارد و هرگز ممکن نیست مسئولیت اینگونه تبه کاری را قبول کند، و نیز آنچه گفتیم که اسلام فقط در یک زمان کوتاهی مطابق حقیقت خود در جهان حکومت کرد و پس از اندکی در اثر بدکاری زمامداران از مسیر اصلی باز ماند، منظور ما این نیست که اسلام نظام خیالی و اعتباری بوده و قابل تطبیق با دنیای کنونی نیست بلکۀ مقصود ما این است آن عصر درخشانی که یک بار دیده شد بار دیگر نیز ممکن است، و مردم هم با جان و دل خواهان اعادۀ همان عصرند. بدیهی است که این حقیقت نورانی امروز برای اعاده و بهره برداری نزدیکتر و آماده تر از آن زمان سیاه تاریخ است که نیاکان بشر در آن گرفتار بودند. پس از این حقایق بهتر بدست میآید که در نظام درخشان اسلام بمالکین تیره دل آن اندازۀ خود مختاری و خودسری داده نشده تا بتوانند بنفع خود قانون تصویب نمایند. بلکه آنان نیز مانند دیگران از یک قانون عمومی باید پیروی کنند که همۀ افراد در حقوق انسانیت و ارزش بشریت در آن یکسانند و اما اگر اختلافی در یکی از موارد تغییر قانون پدید آید آنگونه که در همۀ قوانین جهان معمول است یگانه مرجعی که میتواند در حل آن بکوشد فقها و دانشمندان اسلام هستند و در حل این مشکل از نظریۀ حکیمانۀ آنان باید استفاده شود [۲۶].
و تاریخ بهترین شاهد است که تاکنون فقها و دانشمندان بزرگ اسلام قانونی بنفع طبقۀ ممتاز مالکین تبه دل و بر علیه طبقۀ زحمت کشان تصویب و یا تفسیر نکردهاند، بلکه این بزرگ مردان همیشه از برای استیفای حقوق رنجبران کوشیدهاند و آن مثالیکه در فصل گذشته بیان کردیم که بعضی از فقهای اسلام کارگر را در سود سرمایه با سرمایه دار تا نصف درآمد شریک دانستهاند در این باره بهترین دلیل است.
واضح است که اسلام هرگز با طبیعت بشر آن اندازه بدگمان نبوده که مالکیت را همیشه و همه جا توأم با ظلم و استبداد برسمیت بشناسد.
در صورتی که این نظام بیمانند همیشه در تربیت نفس انسانی تا سرحد امکان کوشیده، بطوریکه بعضی مالکین مسلمان در عین حال که مالک قانونی هستند در کانون سینه اشتیاق بدارائی خود احساس نکردهاند و با اینکه خود محتاج بودهاند باز هم دیگران را بر نفس خود مقدم داشته و احتیاج نیاز مندان را با کمال خوشروئی و طیب خاطر بر آوردهاند. ای بسا مسلمانانیکه بارها در همۀ دارائی خود دیگران را بدون هیچگونه نظری شریک قرار داده و در مقابل این عمل شایسته جز جلب رضا و خوشنودی پروردگار انتظاری نداشتهاند.
و این نمونههای شایسته از خود گذشتگی گرچه اندک است، و لیکن نباید آنها را از حساب اسلام خارج کرد، زیرا که اینها نورهای امیدی است که ما را بآیندۀ امیدبخشی رهنمائی کرده و از بالاترین مقام انسانیت که ممکن است بشر در آیندۀ نزدیک بآن برسد نوید میدهد، گرچه با این حال اسلام هرگز در گرداب آرزو و آمال فرو نرفته و زمام امور مصالح ملتها را هیچ وقت بدست حسن نیت که گاهی هست و گاهی نیست نمیدهد.
بلکه با عنایت کامل و کوشش فراوانیکه در تربیت و تهذیب اخلاق و نفوس مردم بکار میبرد زندگی حقیقی و واقعی را نیز منظور میدارد و برای تأمین یک زندگی درخشان تری با تصویب قوانین محکم و متین خود ثروت را بطور عادلانه توزیع و از دو جانب مادی و معنوی سعادت و بهروزی اجتماع بشر را تضمین مینماید، و با توجه بحقایقیکه تاکنون گفته شد پیدا است که در زمانیکه اسلام زمامداری واقعی داشت مالکیت فردی نیز بوده و هرگز با جور و جفا توأم نبوده است. آری، در فصلهای گذشته از تاریخ بینظیر اسلام در این باره دو مثال آوردیم: یکی مربوط بمالکیت زراعی بود و دیدیم که در عالم اسلامی اینگونه مالکیت سرانجام بنظام استعماری تیول منتهی نگردید انسان که در اروپا گردید. زیرا که در عالم اسلامی در اثر وجود قوانین اقتصادی و اجتماعی عمومی از پیدایش و گسترش نظام تاریک تیول جلوگیری شد وبرای رنجبران و زحمت کشان زندگی آبرومندانه تأمین گردید که آنان را از کوشش در مقابل تبه دلان بازداشت و از محیط ذلت بار استعمار طبقۀ ممتاز برده چیان و دزدان ناموس بشریت بیرون آورد.
و دیگری مربوط به مالکیت از طریق سرمایه داری بود و در این مثال دیدیم که بر فرض اینکه سرمایه داری در عالم اسلامی بوجود میآمد نظام اسلام فقط همان اندازۀ مالکیتی را که خیر بیشتری برای بشریت داشت قبول میکرد و مسلماً با تمام وسائل ممکنه بدون اینکه به کسی ستم کند و یا گروهی را بکرنش در مقابل استعمار وادارد در پیشرفت آن نظارت میکرد، و در نتیجۀ این نظارت و کوشش دیگر مالکیت نمیتوانست باین صورت زشتی که امروز در دنیای غربی و کشورهای سرمایه داری نمایان شده درآید. و باز هم دیدیم که اسلام همۀ اقسام مالکیت فردی را برسمیت نشناخت؛ زیرا با دلیل روشن تصریح نمود که موارد عمومی متعلق بعموم ملتها است، همه با هم بطور یکسان، مالکند و بهمین جهت هر وقت مالکیت فردی باعث طغیان و فساد شود بمقتضای عدالت اجتماعی تحریمش میکند و هرگاه از شر آن ایمن باشد و بداند که برای بشر مایۀ ذلت نیست مباحش میداند.
در خاتمه، نمونۀ سومی نیز از غیر عالم اسلامی بیان کنیم؛ و آن تشکیلات اقتصادی و اجتماعی دولتهای اروپای شمالی است زیرا که خود انگلیسها و امریکائیان و فرانسویان که بیش از سایر ملتهای جهان بر شخصیت نژادی و امتیاز ملی خود میبالند تصدیق میکنند که این دولتها مترقیترین ملل روی زمین را تشکیل میدهند و از جهت تعدیل نظام طبقاتی و بسط آئین دوستی و نوع پروری در جهان مقام اول را بدست آوردهاند و لیکن این دولتها با وجود این همه امتیازها مالکیت فردی را نیز برسمیت میشناسند و هرگز آن را مانع پیشرفت مقاصد خود نمیدانند، بلی بزرگترین کاریکه در این باره انجام دادهاند برای تأمین آسایش عمومی و حفظ تشکیلات خود توزیع عادلانه ثروت را باصطلاح خود تضمین کردهاند بطوریکه فاصلۀ طبقاتی در میان ملتها محدود شده و تا آنجا که ممکن بود در میان کار و کارمزد هم آهنگی ایجاد نمودهاند. پس بنابراین، دولتهای اروپائی بیش از سایر دول جهان دربارۀ مالکیت فردی از فکر و نظریۀ اسلام عملاً جانبداری کردهاند.
پس یگانه حقیقتی که در این بحث باید مورد دقت قرار بگیرد این است که برای شناختن قدرت و نفوذ هر نظام اقتصادی باید فلسفۀ فکری و اجتماعی آن را که در پشت سر فلسفۀ اقتصاد بسیج شده نادیده نگرفت زیرا با تجربه ثابت شده که هرگز ممکن نیست این دو فلسفه را از یکدیگر جدا کرد. و بهمین جهت سه نظام بزرگ سرمایه داری و کمونیستی و اسلام را که هر یک پیروان زیادی در جهان دارند و هر گروهی بشریت را بسوی نظام برگزیدۀ خود میخوانند با دقت اگر مطالعه کنیم خواهیم دید که نظم اقتصادی و نحوۀ فکر مالکیت هر یک با فکر اجتماعی خود روابط ناگسستنی دارد. زیرا رژیم سرمایه داری آنسان که سابقاً بیان کردیم بر این اساس پی ریزی شده که فرد یک موجود مقدس است، بطوریکه هرگز اجتماع حق ندارد بر پیکر آزادی آن ضربتی فرود آورد و بهمین مناسبت کشورهای سرمایه داری مالکیت فردی را بدون حدود و قیود برسمیت شناختهاند و فلسفۀ سیستم کمونیستی درست بعکس سرمایه داری اجتماع را اساس هستی میداند و برای فرد بتنهائی ارزشی قائل نیست و بپاس خاطر همن فلسفه مالکیت را در اختیار دولتها قرار میدهد، زیرا که در نظر کمونیست یگانه نمایندۀ اجتماع دولت است و بس، و خود بخود دست افراد از رسیدن بدامن مالکیت کوتاه است.
و اما نظام درخشان اسلام را فکری دیگر و فلسفۀ جداگانه ای است. و روی همین اصل اقتصاد و فلسفۀ اقتصادی آن نیز موضوع دیگری دارد، و هرگز با نظام اقتصادی سرمایه داری و کمونیستی سازگار نیست. اسلام دربارۀ فرد و اجتماع دو گونه نظر دارد: فرد را در آنِ واحد دارای دو شخصیت و دو عنوان میداند، یکی بعنوان استقلالی و دیگری بعنوان عضو جامعه بودن و بمقتضای این فلسفه فرد نیز دربارۀ هر دو عنوان مسئول است، گاهی باید بخواستهای فردی خود جواب بگوید. و گاهی هم خواستههای اجتماعی را در نظر بگیرد، و چون دارای دو مقام و دو وظیفۀ خطیر است باید هر دو را یکسان مراعات نماید.
و اما فکر و فلسفۀ اجتماعی اسلام که در حقیقت از فکر و فلسفۀ تشکیلات فردی سرچشمه میگیرد وظایف اجتماعی را نیز مرکب از همین دو وظیفه میداند. زیرا که در نظر اسلام فرد و اجتماع فاصله ندارند و هیچگاه با یکدیگر بیگانه نبودهاند و اسلام هرگز آنان را مانند دو سپاه مخالف که هر ساعت بریختن خود یکدیگر آماده باشند بسیج نمیدهد.
بنابراین، مادامیکه فرد دارای این دو عنوان استقلال فردی و اجتماعی است وظیفۀ قانونگذاری اسلام این است که خواستههای فردی و اجتماعی آن را کاملاً هم آهنگ بسازد که حق هیچ یک از فرد و اجتماع پایمال نگردد.
و همین گونه باید مصلحت هر فردی را با سایر افراد که تشکیل دهنده اجتماعاند طوری تنظیم نماید که نه حق فرد ضایع شود و نه حقوق اجتماع از مسیر خود بیرون رود، و بعبارت دیگر نه فرد فدای اجتماع شود و نه رشتۀ تشکیلات اجتماع بخاطر حفظ فرد و یا افراد بخصوصی متلاشی گردد.
و بمقتضای همین مقدمات قوانین اقتصادی اسلام پیکر این فکر و فلسفۀ عادلانه است که در واقع برزخیست میان فلسفۀ سرمایه داری و آئین کمونیستی و همۀ فضایل و مزایای این دو نظام را دارا است بدون اینکه در انحرافات آنها گرفتار شود.
و بهمین جهت اسلام از اول مالکیت فردی را برسمیت میشناسد و لیکن برای اینکه هرج و مرج و خودسری ایجاد نکند حدود و مقرراتی برای آن مقرر میدارد و باجتماع و زمامدار اسلامی که نمایندۀ اجتماع است اجازه میدهد که در تشکیلات مالکیت فردی نظارت کند و هر وقت دید از مسیر خیر عمومی منحرف شد و یا منافع افراد و اجتماع دچار بحران گردید با استفاده از اختیارات قانونی خود آن را تعدیل و یا تعطیل نماید و صلاح اجتماعی را بر اینگونه مالکیت مقدم بدارد.
و روی همین اصل حکیمانه آن را در فشار قانون قرار نمیدهد و مسلّم میداند که ابقاءٍ مالکیت از نظر اصولی با در نظر گرفتن نظارت زمامدار اسلامی و رعایت حق اجتماع در تشکیلات زندگی بشر بهتر و نافع تر از ابطال آنست، همان ابطالیکه با هیچ قانونی صحیح نباشد، باین ترتیب که بگویند: مالکیت فردی نه یک غریزۀ فطری و نه یک امر ضروری است و بلکه وجودش مانع از ترقی و پیشرفت بشریت است.
و از این رو میبینیم که دولت کمونیست شوروی بناچار مالکیت فردی را تا حدودی در داخلۀ خود برسمیت شناخته و این شناسائی خود بهترین دلیل است که بهروزی و سعادت اجتماع در پذیرفتن قوانین طبیعت و قبول کردن ندای فطرت یک امر ضروری و انکار ناپذیر است. هم خیر و سعادت اجتماع و هم بهروزی افراد در آن تضمین شده است، بعلاوه گرچه تاکنون آنچه بیان شد در فطری و غریزی بودن مالکیت فردی بس است، اما برای اینکه، هیچ ابهامی نماند بار دیگر بر میگردیم و با مخالفان خود از نو سخن آغاز میکنیم و از دشمنان این ندای فطرت میپرسیم چرا و برای چه مالکیت فردی را در جهان غیر رسمی اعلام بکنیم و بچه منظور و هدفی ابطال یک آئین طبیعی را از اسلام درخواست نمائیم؟
کمونیستها در جواب میگویند: یگانه راه اجرای عدالت اجتماعی و گسترش مساوات عمومی در میان تودۀ بشر ابطال مالکیت فردیست، زیرا تنها وسیله ئی که استعمارگران خودسر را بر جامعۀ انسانی مسلط میسازد همان مالکیت است و بس، و با ابطال آن خودکامی ستمکاران سیه دل پایان مییابد.
خوشبختانه ما میتوانیم از آنان بپرسیم که آیا حکومت کمونیست شوروی با براختن مالکیت فردی و ملی نمودن وسائل تولیدی بهدف و آرزوی دیرین خود رسیده؟ مگر خود دولت کمونیست اتحاد جماهیر شوروی مجبور نشد که با دست زمامدار دیکتاتوری مانند استالین دوباره بکارگران حق بدهد که پس از انجام وظائف اجباری هر کسی بخواهد میتواند در مقابل دریافت اضافه حقوق کار فوق العاده انجام بدهد؟ بدیهی است که خود این پیشنهاد بهترین دلیل است که در میان طبقۀ کارگر تفاوت در کار و کارمزد پدید میآید، و این پدیده مخالف با اصول تساوی حقوق و عدالت اجتماعیست که دولت و ملت کمونیست اتحاد جماهیر شوروی ادعا میکنند.
پس بار دیگر از پیروان مکتب کمونیستی میپرسیم که آیا حقوق همۀ مردم در کشور اتحاد شوروی یکسان است؟ آیا یک نفر مهندس و یک کارگر یکسان مزد میبرند؟ آیا پزشک و پرستار حقوق مساوی میگیرند؟ آری، خود پیروان و رهبران این رژیم اعتراف دارند که بالاترین مزدها را در کشور سوسیالیست شوروی طبقۀ مهندسین دریافت میدارند و درآمد هنرمندان در آنجا از سایر مردم بیشتر است. بنابراین، علاوه بر اینکه با اعتراف کمونیستها کارمزد در میان طبقۀ کارگر مساوی نیست سایر طبقات ملت روسیه نیز در حقوق، دیگر یکسان نیستند. در خاتمه برای آخرین بار باز از مخالفین مالکیت فردی میپرسیم که آیا با ابطال مالکیت فردی غریزۀ جاه طلبی و امتیاز خواهی در جامعۀ کمونیستی باطل شده؟ آیا حب شخصیت و خود پسندی در جهان سوسیالیستی نایاب گردیده؟ اگر امتیاز طبقاتی در این کشور مترقی باطل شده پس در این صورت رؤساء کارگران و مدیران کارخانهها و مدیرکلهای ادارات و سازمانهای دولتی و سرکمیسرهای عالی را چگونه انتخاب میکنند؟ و مطابق کدام آئین مساوات این امتیازها را به صاحبان اینگونه مشاغل میدهند؟ و چگونه در میان عضو فعال و غیرفعال احزاب کمونیست که زمامدار و حاکم بر سرنوشت مردم کشور پهناور شورویست فرق میگذارند؟ و با وجود این حقایق تابناک و با قطع نظر از ابقاءٍ یا الغاءٍ مالکیت فردی آیا هیچگونه غریزۀ جاه طلبی و امتیازجوئی در نهاد بشر کمونیست ننهفته است؟ آیا باز هم صفات بارز مقام طلبی از اوصاف فطری و جبلی انسان نیست؟ و بنابراین، هنگامیکه الغاءٍ مالکیت فردی بشریت را از چنگال آنچه که کمونیستها فساد عالمگیر و شر مزمنش میخوانند و سکوت در مقابل آن را جرم نابخشودنی میدانند نتواند نجات بدهد؟ پس چه علتی باعث میشود که ما با فطرت و غریزه طبیعی مخالفت کنیم؟ و کدام مصلحت ایجاب میکند که برای رسیدن بچنین هدف مجهول معلوم نیست از چه بیراهه باید رفت با فطرت خدائی و آئین طبیعی به ستیزه برخیزیم؟ بلی، کمونیستها میتوانند بگویند که در اتحاد جماهیر شوروی اختلاف طبقاتی و فردی در میان تودۀ بشر این قدر زیاد نیست که به حد افراط و تفریط برسد و سرانجام عدۀ را با ناز و نعمت دمساز و عدۀ دیگر را در محرومیت و نومیدی با مرگ تدریجی دست بگریبان سازد!! در جواب ما هم میتوانیم بگوئیم: اگر مقصود شما اینست ما نیز این فلسفه را قبول داریم و علاوه بر این میگوئیم که نظام درخشان اسلام سیزده قرن پیش که از نظام کمونیستی نام و نشانی در جهان نبود این اصل را انشاء و اجرا کرده است.
آری، در آن روزیکه از آئین کمونیستی در جهان اثری نبود بر انداختن امتیازات و محدود ساختن اختلاف طبقاتی و مبارزه با محرومیت و نومیدی و ریشه کن نمودن عیاشی و خوشگذرانی از وظایف مهم نظام درخشان اسلام بود، با فرق بسی عالی که اسلام در این مبارزه فقط بقانونگذاری و صدور تصویب نامههای معمولی قناعت نکرد. بلکه با حفظ سمت از تهذیب اخلاق و عقاید مردم نیز استفاده کرده و همیشه بشر را در راه خداشناسی و خیر و سعادت بسیج داده و با برانگیختن عواطف خیرخواهی و خداپرستی در نهاد ایشان قوانین و تشریعات خود را کاملاً اجرا نمود.
[۲۵] اسلام باین نظر است که این مبارزات بذات خود شر نیست، بلکه شر در صورتی است که در راه شر باشد، اما اگر در راه خیر باشد آن مطلوب است، چنانچه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦﴾[المطففین: ۲۶] «و رقابت کنندگان و مسابقهگران باید به سوى این نعمت ها بر یکدیگر پیشى گیرند»، ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾[البقرة: ۲۵۱] «و اگر خداوند برخى از مردم را [به دست] برخى [دیگر] دفع نمىکرد، به راستى زمین تباه مىشد، امّا خداوند بر جهانیان بخشایش دارد». [۲۶] این در صورتی است که کدام دلیل صریح قرآنی و یا حدیثی وجود نداشته باشد.