اسلام و ملیتهای غیرمسلمان
بحث دربارۀ احترام و موقعیت ملتهای غیرمسلمان در قانون اسلام بحثی است که همیشه در اطرافش کنجکاویهای فراوان بوده است، و میگویند: راهی است بس تاریک و باریک و صعب العبور و اغلب مردم از ترس اینکه مبادا میان مسلمان و غیرمسلمان فتنه و آشوب حادث شود از بحث و گفتگو در این باره اجتناب میورزند. اما من کسی هستم که بصراحت لهجه معتادم و از بیپرده سخن گفتن هراسی ندارم، نه تنها با وجدانم روشن بیانم، بلکه با دیگران نیز همینطورم با همین صراحت بیان هم دوست دارم که از برادران هم وطنم و از آنانکه در اصول انسانیت با ما برادرند بپرسم که چرا از حکم اسلام میترسید؟ آیا از نارسابودن دلایل اسلام میترسید؟ و یا میترسید که قوانین اسلام امروز قابل اجرا نباشد؟.
اما دلیلهای اسلام که خیلی ساده و روشن است اینک قرآنکریم است که میفرماید: ﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٨﴾[الممتحنة: ۸] «خداوند شما را منع نمیکند که با کسانیکه با شما دربارۀ دین نجنگیدند و شما را از وطن خود بیرون نراندند خوشرفتاری کنید و عدالت اسلامی را دربارۀ آنان نیز مراعات نمائید، زیرا که خدای مهربان عدالت را دوست دارد».
و نیز دربارۀ رفتار با اهل کتاب میگوید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ وَطَعَامُكُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ﴾[المائدة: ۵] «غذای اهل کتاب برای شما حلال و غذای شما برای آنان حلال است، و همچنین زنان پاکدامن مسلمان و زنان پاکدامن اهل کتاب برای زناشوئی شما بیمانع هستند».
و مبدءٍ فقهی اسلامی هم با این دو جملۀ روشن بیان میگردد، هرچه برای خود روا میداریم برای آنان نیز رواست، و هر آنچه برای ما ناپسند است برای آنان نیز ناپسند میدانیم، پس با توجه باین حقیقت بخوبی پیدا است که دلیلهای اسلام همه جا مسلمانان را به نیکوئی و رفتارعادلانه با دیگران تحریص میکند و در حقوق و وظائفی که مربوط بعبادت پروردگار و فرائض خصوصی مسلمانان نیست، بلکه متعلق بامور اجتماعی و حقوق هموطنان اجتماع است بمساوات و بسط عدالت مأمور میسازد، و بعلاوه در بهبود روابط مسلمان و غیرمسلمان با تصویب قوانین سودمند دید و باز دید برادرانه و نشستن در سرسفرۀ یکدیگر میکوشد. بدیهی است که اینگونه روابط حسنه جز در میان رفقا و دوستان صمیمی برقرار نمیگردد، و زینت بخش همۀ این امور رابطۀ حکیمانۀ ازدواج است که از طرف اسلام بیمانع اعلام گردیده است.
اما بحث قابل اجرا بودن قوانین اسلام را با اوضاع کنونی چه بهتر که بعهدۀ یک مرد مسیحی اروپائی که متهم به پیروی از آئین اسلام نیست واگذار کنیم، نام این مرد (سیرت اورنولد) و کتابی که نوشته بنام (الدعوة إلى الإسلام) و با قلم سه نفر بنام حسن ابراهیم حسن، عبدالمجید عابدین، و اسماعیل نحراوی، بزبان عربی ترجمه شده در صفحۀ ۴۸ این کتاب چنین مینویسد: ممکن است که ما از روی روابط دوستی که در میان مسیحیان و مسلمانان عرب برقرار شده بود بدست بیاوریم که بزرگترین عامل گرویدن مردم بدین اسلام قدرت بازو و زور سرنیزۀ مسلمانان نبوده، زیرا که خود محمد پیامبر هوشمند اسلام با بعضی از قبائل مسیحی عرب همپیمان شد و حمایت آنان را شخصاً بعهده گرفت و در انجام شعائر مذهبی آزاد شان گذاشت، بطوریکه برای رجال کلیسا و کشیشان مسیحی اجازه داد تا آزادانه از حقوق و نفوذ سابق خود بهره برداری نموده و با کمال آرامش و امنیت بوظایف مذهبی خود قیام کنند.
در صفحۀ ۵۱ چنین میگوید: و از این مثالهائیکه در گذشتۀ نزدیک بیان کردیم و گفتیم از آن بساط اغماض و مسامحهایکه در قرن اول هجرت مسلمانان پیروز برای عربهای مسیحی گسترده بودند و تا نسلهای آینده نیز ادامه داشت؛ بخوبی میتوانیم دریابیم که واقعاً این قبایل مسیحی کیش عرب که از آئین خود دست کشیدند، و بدین اسلام گرویدند با اختیار و اراده و کمال میل و آزادی خودشان بود، و هیچگونه فشاری از طرف مسلمانان وارد نگردید، و هم اکنون مسیحیانیکه در عصرحاضر در میان ملت مسلمان زندگی میکنند از نزدیک شاهد اینگونه گذشتهای جوانمردانه هستند.
در صفۀ ۵۳ میگوید: هنگامیکه ارتش پیروز اسلام بفرماندهی ابوعبیده بوادی اردن رسید، در صحرای فحل اردو زد، مردم مسیحی این بلادنامههای محبت آمیزی بمسلمانان نوشتند و اظهار داشتند که شما مسلمانان پیش ما محبوب تر از مردم رومید، گرچه رومیان با ما همکیش و هم آئینند، شما برای ما وفادارتر و مهربان ترید و از حریم ما بهتر از همکیشان خود دفاع میکنید، حکومت شما عادلانه تر از حکومت مسیحی است.
و در صفحۀ ۵۴ چنین مینویسد: همینطور نیروی ادراک مردم در خلال جنگهائیکه از سال ۶۳۳ تا ۶۳۹ میلادی طول کشید بیدار شد و در همان جنگها ارتش مسلمان عرب رومیان را بتدریج از بلاد خود بیرون کردند تا وقتیکه در۶۳۷ شهرتاریخی دمشق در پیمان صلح با مسلمانان معروف شد، و بدین وسیله هم از غارت و کشتار آسوده گردید و هم شرایط مناسبی که آسانتر از شرایط رومیان بود بعهده گرفت که در مقابل آن پیمان خیلی ناچیز بود، دیگر سایر بلاد شام نتوانست بمقاومت خود ادامه بدهد، بیدرنگ یکی پس از دیگری سقوط نموده و خواستار پیمانی نظیر پیمان دمشق شدند، در نتیجه شهر حمص و منبج و بعضی از شهرهای دیگر نیز پیمانهائی امضا کردند و تحت حمایت حکومت اسلامی قرار گرفتند، و اغلب در این پیمانها شرایطی نظیر شرایط پیمان بیت المقدس را پذیرفتند، و از طرف دیگر عمده ترس دولت روم از مسلمانان این بود که امپراطوری فاتح مسلمان در این بلاد مسیحیان را بپیروی از دین اسلام و ترک دین مسیحی مجبور سازد، اما آن رفتار جوانمردانهایکه مسلمانان در پیش گرفتند و آن وفاداری که نسبت بپیمانهای خود نشان دادند، و بعد از پیروزی کامل آزادی دینی و مذهبی بمردم مسیحی دادند، موجب شد که روابط با مسلمانان در نظر اهل شامات بهتر و محبوب تر از روابط با دولت روم و هر دولت مسیحی گردد، و آن ترس و هراسی که از واردشدن یک ارتش فاتح در بلاد خود پیش بینی میکردند کم کم از دلها زدوده شد و جای خود را بحماسه سرائی و ابراز احساسات دوستانه بنفع مسلمانان داد، این است داستان گواهی یک مرد مسیحی و خارج از دین اسلام دربارۀ مسلمانان.
بنابراین، اکنون چه باعث شده که مسیحیان از حکومت و داوری اسلام میترسند؟ چرا نسبت بحکومت اسلامی اظهار ناراحتی میکنند؟ شاید از تعصب مسلمانان برعلیه مسیحیان میترسند، در اینصورت معلوم است که آنان معنای تعصب را تاکنون نشناختهاند، پس برای روشن شدن مطلب مثالهائی برای نمونه از مدار تاریخ در اینجا شاهد مثال میآوریم تا معنای تعصب کاملاً روشن گردد.
۱- پس از پیروزی مسیحیان در اسپانیا بمنظور تفتیش عقاید سازمان بسیار دامنه داری در این کشور تشکیل دادند، و بزرگترین هدف از تشکیل این سازمان فقط پرونده سازی و محکوم کردن مسلمانان بود، و بهمین جهت در این سازمان بیشرمانهترین نوع عذابها و شکنجه هائیکه تاکنون تاریخ بشریت نظیرش را کمتر دیده است برای سرکوبی مسلمانان بکار میرفت، در یکطرف مردمی را زنده زنده در کورههای آدم سوزی میگداختند، و در طرف دیگر ناخنهای عدۀ دیگری را میکشیدند، در گوشه ای چشمهای عدۀ بیگناهی را درمیآوردند، و در گوشۀ دیگر گروهی را رگ میزدند، همۀ این شکنجههای ضدانسانی برای این بود که مسلمانان را بترک دین خود وادارند و به پیروی از کیش مسحیت مجبور بسازند.
ما در اینجا حق داریم که از مسیحیان بپرسیم: آیا در شرق اسلامی آثاری از این شکنجههای ضدانسانی تاکنون سراغ دارید؟ آیا در طول این مدتی که در میان مسلمانان زندگی کرده اید تا بحال کوچکترین ناراحتی از این قبیل رفتار ناستوده بشما رسیده است؟ اما هنوزهم کشتارگاههائی برای نابودی مسلمانان در هر کشور اروپائی و مستعمرۀ اروپائی آماده میگردد، مانند کشور یوگسلاوی و البانی و روسیۀ شوروی و در کشورهای افریقای شمالی مانند کشور سومالی و گینه و مالایا و هندوستان. گاهی بنام تصفیۀ سازمانهای کشوری و گاهی بنام بسط عدالت و برقراری نظم و آرامش مسلمانان را در این قربانگاهها فدای تعصبهای ناستوده و ضدانسانی خود میسازند.
اما با وجود این، ما همۀ این شواهد زنده را نادیده میگیریم، و فقط یک سند کوچک از یک کشور نزدیک ارائه میدهیم که واقعاً در این مورد یک شاهد ارزنده است، زیرا که این کشور از دیر زمانی با ما روابط تاریخی و جغرافیائی و فرهنگی و دینی دارد. و این کشور مظلوم همسایۀ نزدیک ما حبشه (اتیوپی) است، و همانگونه که معلوم است این کشور تابع کلیسای مصری است، و سکنۀ آن را عدهای مسلمان و مسیحی تشکیل میدهند، و در آمارگیری، بعضیها تعداد مسلمانها را ۵۵ % از مجموع اهالی آن نشان میدهند و بعضیها ۶۵ % نشان میدهند، و ما هم در این بحث همان میزان و تعداد کم را مورد گفتگو قرار میدهیم مثلاً: در کشور حبشه حتی یک مدرسۀ دولتی نیست که برای تربیت فرزندان مسلمانان اختصاص داشته باشد که در آن مدرسه احکام دین اسلام را فرا گیرند، نه تنها برای این منظور دبستانی تاکنون تأسیس نگشته بلکه، برای فراگرفتن زبان و لغت عربی نیز مدرسه وجود ندارد، و آن مدارسیکه مسلمانان با بودجۀ خود تأسیس میکنند فوراً از طرف دولت حبشه آنقدر مالیاتهای گزاف و عوارض سنگین تصویب میشود، و باندازه ای تحت فشار قرار میگیرد که خود بخود منجر بتعطیل میگردد، و این فشارهای ضدفرهنگی همینطور ادامه دارد تا دیگران را از فکر تأسیس مدرسۀ جدید منصرف میسازد، و همچنین نسبت بانتشارات و سایر امورفرهنگی نیز این فشارها تکرار میشود، و تا این عصر نزدیک تا زمان جنگ ایطالیا با حبشه آئین رسمی این کشور این بود که هر مسلمانی که بیک نفر مسیحی بدهکار میشد و در سر رسید از پرداخت وام خود عاجز میماند، خود بخود بدون هیچ دادگاهی بردۀ طلب کار خود محسوب و در جلوچشم دولت و دولتیان خرید و فروش میشد، و با شکنجههای گوناگون معذب میگردید، و کسی نمیگفت که آخر این هم از خانوادۀ بشر است.
بدیهی است خود بخود در تشکیلات دولتی و سازمانها و وزارتخانههای حبشه یک نفرمسلمانی را برای نظارت و ادارۀ امور و رفع نیازمندیهای یک سوم از افراد این کشور انتخاب نمیکردند، همۀ این دردهای بیدرمان از یک طرف، از طرف دیگر خود دولت حبشه هم اگر میخواست کاری بکند کوچکترین اختیاری از خود نداشت، بلکه کلیسای مصری بر تمام امور آنجا نظارت داشت و هر فرمانی که از کلیسا صادر میشد دولت حبشه در اجرای آن مجبور بود.
پس باز جا دارد که بپرسیم: آیا مسیحیان در عالم اسلامی در طول تاریخ چنین فشاری دیدهاند؟ آیا با این روابط جغرافیائی که با روابط طبیعی و دینی ما را باهم نزدیک ساخته خود مسیحیان بمقابله بمثل راضی میشوند؟ حاضرند که مانند خودآنان با آنان رفار شود؟ بدیهی است که نه؛ بنابراین، این همان تعصب عالم سوزی است که از برادران مسیحی سرمیزند، اما در مصر و سایر کشورهای مسلمان تاکنون اثری از این تعصبها در میان مسلمانان دیده نشده و تا ابد هم دیده نخواهد شد، پس از چه میترسند؟.
بلی، کمونیستها میگویند که هستی واقعی انسان فقط هستی اقتصادی است، و این سخن بر فرض اینکه صحیح باشد بازهم از آنان میپرسیم: آیا در عالم اسلامی تاکنون مسیحیان از این حق محروم شدهاند؟ آیا اسلام بآنان حق مالکیت و حق تصرف و حق انباشتن ثروتهای بیکران نداده است؟ اینک برای نمونه بشری حنا یک نفرمسیحی و ساکن مصر است. هنگامیکه ملک فؤاد از پورت سعید دیدن میکرد بباغ او وارد شد، برای تسهیل عبور موکب فؤاد ۲۵ کیلومتر راه درختان بارور پرتقال را قطع کرد، و برای ورود مهمانان خود خیابان احداث کرد. پس اگر حق مالکیت او محدود بود این همه ثروت را از کجا اندوخته است، و همچنین حق تعلیم و تربیت و حق استخدام در سازمانهای دولتی و حق ترفیع مقام همه جا و همه وقع برایگان در اختیار آنان قرار گرفته. آیا تاکنون دیده شده که یک عنصردینی در اینگونه امور دخالت کرده باشد؟.
بعلاوه ما این مطلب را از کمونیستها قبول نداریم که هستی انسان هستی اقتصادی است، بلکه ما معتقدیم که هستی انسان از هستی اقتصادی و روحی و معنوی تشکیل یافته، و همه اجزاء ترکیبی با یکدیگر هم بستگی و هم آهنگی کامل دارند، اینجا بازهم میپرسیم: آیا تاکنون از طرف مسلمانان نسبت بمسیحیان دربارۀ انجام مراسم مذهبی و ستایش پروردگار فشار و موانعی ایجاد شده است؟ چرا موارد بسیار کوچکی را میتوان نام برد.
اما هرگز این موارد بخود مسلمانان مربوط نیست، بلکه اگر با دقت بنگرید در پشت پردۀ این اختلافها استعمارگران انگلیسی صف بستهاند، و تا جان دارند باینگونه آتشهای امنیت سوز دامن میزنند، میگویند: در مسئله جزیه اسلام در میان مسلمان و غیرمسلمان امتیاز قائل شده است، و ما در پاسخ این تهمت از خود چیزی اضافه نمیکنیم، بلکه این جواب را بعهدۀ (سیرت اورنولد) نویسندۀ مشهور مسیحی مذهب که سابقاً هم بگفتههای وی اشاره کردیم واگذار مینمائیم: وی در صفحۀ ۵۸ کتاب خود چنین میگوید: جزیه همانطور که گفتیم: از کسانی دریافت میشود که مرد بوده و قدرت پرداخت داشته باشند، در مقابل خدمت سربازی از آنان دریافت میگردد که اگر مسلمان بودند بخدمت احضار میشدند، و مسیحیان با پرداخت مبلغی بعنوان جزیه خدمت سربازی را باز خرید میکردند، و از نظام وظیفه معاف میشدند که اگر هم مسلمان بودند همینطور بود و همه میدانند مسیحیانی که در ارتش اسلام خدمت میکردند از پرداخت جزیه معاف بودند، چنانکه با طایفه جراجمه همینطور رفتار شد، آنان یک طایفه مسیحی بودند که در نزدیکی شهر انطاکیه مسکن داشتند و با مسلمانان پیمان بستند که در همه جا آنان را یاری کنند، و در میدانهای نبرد دوشادوش مسلمین با دشمنان اسلام پیکار کنند، و در مقابل از پرداخت جزیه معاف و از غنایم جنگی مانند سربازان مسلمان قسمتی ببرند.
و در صفحۀ ۵۹ میگوید: از طرف دیگر کشاورزان مصری در صورتی که مسلمان بودند با پرداخت مبلغ معینی از خدمت سربازی آزاد شدند، پس با توجه باین حقیقت مسئلۀ جزیه مسئلۀ تفرقه و امتیاز نبوده، بلکه بکنوع انجام وظیفه سربازی در صف ارتش اسلام است که هرکس خدمت سربازی را قبول میکرد از پرداخت جزیه معاف بود، و هرکس قبول نمیکرد جزیه میپرداخت، بدون اینکه مسلمان و غیرمسلمان امتیازی داشته باشند.
اما با وجود این، من یقین دارم که شیطانهای کمونیست هیچگاه ساکت نخواهند نشست، بلکه همیشه مانند مور و ملخ در جهان پراکنده شده هر ملتی را با زبان خود با آرزوی مخصوص نوید داده و بآیندۀ خوشی امیدوار میسازند، مثلاً: بکارگران که میرسند میگویند: شما اگر بحرف ما گوش بدهید و هرچه گفتیم بپذیرید، در آینده نزدیکی کارخانجات را ملی کرده و شما را صاحب کارخانه خواهیم ساخت!، و بکشاورزان که میرسند میگویند: اگر از برنامۀ پیروی نمائید این زمینهای پهناور را در میان شما تقسیم کرده و شما را مالک آب و خاک خواهیم نمود، و در میان محرومین اجتماع و دانشجویان بیبضاعت که ظاهر میشوند میگویند: چرا ساکت نشسته اید؟ بیائید برنامۀ اصلاحی ما را اجرا کنید، تا شما را بمقصود خود برسانیم، و از فشار محرومیت جانسوز نجات بدهیم، و هنگامیکه با جوانان عزب و آنان که از طرف محرومیت غریزه جنسی در عذابند روبرو میشوند با زبان آنان سخن میگویند، میگویند: با ما همکاری کنید تا در آیندۀ نزدیکی برای شما اجتماعی بسازیم که آزادی عمل داشته باشید، نه قانونی در آن دخالت نماید و نه از طرف آداب و رسوم کهنه مورد اعتراض قرار بگیرد.
پس در خفا با مسیحیان نیز ترانههای دوستانه میخوانند، میگویند: با ما همکار و هم آهنگ باشید تا برای همیشه سازمان نظام اسلام را ویران بسازیم، زیرا که اسلام دینی است که مردم را باختلاف عقیده وامیدارد، اگر آن بناشد دیگر هیچکسی در عالم اختلاف نخواهند داشت.
ای شگفتا! چه کلمۀ نفاق آمیز بزرگی است که از دهان این دشمنان دوست نما بیرون میآید، عجبا بجز دروغ در سخندان خود سخنی ندارند. برهمگان روشن است که هرگز اسلام نفاق انداز نبوده و هیچوقت در نظام و رفتارش مردم را باختلاف عقاید وادار نمیسازد، اسلام یگانه نظامی است که همۀ حقوق زندگانی را بدون فرق و امتیاز برایگان در اختیار همه گذاشته است، اسلام یگانه دینی است که اولاد آدم و حوا را همیشه براساس اصول انسانیت بوحدت اجتماعی دعوت مینماید. سپس بشر را در اصول عقاید کاملاً آزاد میگذارد، هر عقیده ای را که میخواهد انتخاب نماید و بلکه با رضایت و حمایت و نظارت آن از دین و آئین خود پیروی کند. در خاتمه من یقین دارم که هم وطنان مسیحی و برادران شریک در انسانیت ما خود به آئین مسیحیت راغب تر و با حفظ روابط تاریخی با برادران مسلمان حریص تر و بحفظ مصالح و منافع خویش داناترند، آنان آگاه تر از آنند که با این افسونها و دسیسههای شیطانی فریب بخورند و چنین تهمت ناجوانمردانه را باسلام و اسلامیان ببندند.