بردگی در اسلام
شبهۀ بردگی ناپاکترین شبهه ایست که کمونیستها در گمراه ساختن جوانان دست آویز میکنند، و برندهترین حربه ایست که در سست نمودن عقائد نسل جوان بکار میبرند، میگویند: اسلام اگر با هر زمانی سازگار بود چنانکه رهبرانش ادعا میکنند هرگز بردگی را مباح نمیکرد، و برسمیت شناختن بردگی بهترین دلیل است که اسلام برای مدت محدودی نازل شد، و پس از انجام وظیفۀ خود در ردیف آثار تاریخی و سنن باستانی قرار گرفت.
بدیهی است که در اینجا برای هر جوان با ایمانی پارۀ شکها و تردیدها خود بخود عارض میشود، که چگونه اسلام بردگی را برسمیت شناخته، این دینی که بدون تردید از جانب خداوند أ نازل شده و در صدق و صحتش جای شبهه نیست و قطعاً برای خیر بشریت آمده و با تمام ادوار زندگی سازگار است چگونه بردگی را قانونی دانسته، آنچنان دینی که برای برقراری مساوات کامل قیام کرده و همۀ افراد بشر را در یک اصل مشترک یکسان میداند، و با همۀ آنها روی این اصل مشترک رفتار کرده چگونه بردگی را پارۀ از نظام خود قرار داده و در بارهاش قانون تصویب نموده است.
آیا ارادۀ خداوند أ این بوده که بشر همیشه بدو گروه مالک و مملوک تقسیم شود؟ آیا واقعاً خواستۀ پروردگار عادل در جهان همین است؟ آیا خداوند أ راضی میشود، بشری که در شأنش ﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ﴾ [۳]صادر نموده گروهی از آن مانند کالای بازرگانی ببازار خرید و فروش عرضه شود؟ چنانکه حال بردگان همین است؟
و اگر خدا باین امر راضی نیست پس چرا در قرآنش بصراحت شراب و قمار و ربا و سایر چیزها را حرام کرده اما دربارۀ الغاء بردگی حکمی صادر نکرده؟
البته هر جوان با ایمانی یقین دارد که دین اسلام حق است، ولی مانند (ابراهیم خلیل الله) در جستجوی اطمینان بیشتری میباشد، وقتیکه از وی سؤال شود آیا باور نداری که خدا مرده را زنده میکند؟ میگوید: چرا! اما میخواهم اطمینان بیشتری بدست آورم، آرامش قلبی بیشتری میخواهم.
اما آن جوانیکه عقل و عقائدش را استعمار فاسد کرده صبر نمیکند، که حق آشکار شود، بلکه چون دائم اسیر هوا و هوس است بدون تحقیق میگوید: اسلام نظام فرسوده ایست، زمانش گذشته و وظیفه خود را انجام داده و مقاصدش را بپایان برده است.
اما کمونستها و بخصوص مدعایان مقام بیاساس علمی، آنان که درس خود را در مکتب رهبران کج رفتارشان فرا میگیرند، و ادعای خود را مافوق علوم نمودار میسازند و خیال میکنند که تازه به یک حقیقت بیپایان رسیدهاند که دیگر جای بحث و گفتگو نیست.
و این ادعای دروغین همان عقائد محکوم ماتریالیستی است که زندگی بشریت را بمراحل اقتصادی قهری معدودی تقسیم میکند، و آن مراحل ضروری بترتیب ذیل است:
۱- اشتراکی ابتدائی، ۲- دوران بردگی ، ۳- دوران تیول، ۴- رژیم سرمایه داری، ۵- سیستم اشتراکی دوم که در قاموس کمونیزم پایان عالم است.
پیروان این نظام معتقدند که: تمام نظامها و همه عقائد و افکار که تاکنون بشر با آنها آشنا شده از یک رشته حالات اقتصادی منعکس شده، و یا از یک سلسله جهش و تحولات اقتصادی همزمان خود پدید آمده که با زمان و علل محیط خود سازگار بوده، و با عصر آیندهایکه مسلماً بر پایۀ اقتصادی نوین پی ریزی میگردد سازگار نخواهد بود، و از اینجاست که تاکنون در عالم هیچ نظامی دیده نشده که با همۀ ادوار زندگی بشر سازگار باشد.
آنان میگویند: هنگامیکه اسلام آمد دنیا تازه بآخر عصر بردگی و اول دوران تیول رسیده بود، بنابراین، قوانین و عقائد و نظام آن نیز مناسب همین قسمت از تحولات اجتماع بوده که بناچار نظام بردگی و آئین تیول را برسمیت شناخت. زیرا از محیط قدرتش بیرون بود که بر تحولات اقتصادی همگام خود سبقت گیرد، و یا قانون و نظام جدیدی بیاورد که هنوز امکانات اقتصادی برای پذیرفتن آن آماده نشده بود.
و بزرگترین دلیل گروه کمونیزم این است که کارل مارکس رهبر و پیشوای عالی مقام آنان گفته که پیدایش اینگونه نظام در عالم امکان پذیر نیست.
این بود خلاصۀ شبهۀ کمونیستها در باره بردگی در اسلام.
اکنون ما میخواهیم قبل از آنکه بمعرکه غبارآمیز کمونیستها و پیروانشان وارد شویم موضوع بردگی را در حدود حقیقت تاریخی و جغرافیائی و از نظر اجتماعی و روانی بدقت بررسی کنیم، زیرا وقتیکه از این را بحقیقت پی بردیم و اصل مطلب را بدست آوردیم، دیگر نه از دانشمندان ادعائی کمونستها باک داریم و نه از جنجال پیروان کج اندیش آنان میترسیم.
امروز که در این قرن بیستم بموضوع بردگی نگاه میکنیم و آن را در شعاع جنایاتی که در عالم انسان فروشی انجام میشد مورد دقت قرار میدهیم. و آن رفتار وحشیانهایکه تاریخ در عصر امپراطوری روم ثبت کرده با فکر مطالعه میکنیم، آن را یک کار وحشیانه و یک جنایت بس ناجوانمردانه میبینیم و احساس میکنیم که: وجدان ما هرگز نمیتواند اینگونه رفتار ضد بشری را کار خردمندانه و مشروع بشمارد.
سپس از این لحاظ تحت تأثیر احساسات قرار گرفته، و روی اصل عاطفۀ بشریت خود بخود بتعجب میگوئیم؛ که اسلام چگونه بردگی را برسمیت شناخته.
در صورتی که همۀ برنامهها و قوانین آن متوجه این است که بشر را از تمامی قیدهای بردگی در هر قیافه و رنگی که هست آزاد سازد و از شدت ناراحتی و سوزش احساسات، بدون در نظر گرفتن امکانات، آرزو میکنیم؛ که ایکاش اسلام قلب ما را راحت و عقل ما را مطمئن میساخت، و با بیان صریح بردگی را قدغن میکرد.
آری، باید اینجا در مقابل حقایق تاریخ اندکی توقف کنیم و بموضوع بردگی دقت لازم بعمل آوریم؛ زیرا آن وقت خواهیم دید آن جنایتها و وحشیگریها که در امپراطوری روم در باره بردگان انجام میگرفت هرگز تاریخ اسلام آنها را برسمیت نشناخته است.
سادهترین مطالعه و کمترین دقت بزندگی بردگان در امپراطوری روم میتواند ما را بسوی آن تحول بزرگی که اسلام در وضع آنها بوجود آورده هدایت کند. حتی بفرض غلط اگر بگوئیم که نسبت بآزادی آنان هیچگونه اقدامی نکرده است. آری، بطور عموم برده در قاموس امپراطوری روم غیر از بشر بود، واقعاً موجودی بود خارج از صف بشریت و از حقوق انسانیت هیچگونه بهرۀ نداشت و با این وصف همۀ وظایف سنگین و کارهای توان شکن را بعهده داشت.
هم اکنون اول لازم است بدانیم که این گروه محروم از ارزش انسانیت از چه راهی و بچه علتی باین کشور فساد آلود وارد میشدند.
واضح است که از طریق جنگهای خونین و لشکرکشیهای رومیان تمدن ساز باین دیار کشانده میشوند.
همان جنگهائیکه هرگز برای پیشرفت فکری و تثبیت آئینی نبود، یگانه علت این جنگها این بود که دیگران باید برای مصلحت کشور باستانی روم استعمار شوند. برای این بود که غارتگاران روم در ناز و نعمت و در نهایت عیاشی و خوشگذرانی بسر ببرند، لباسهای فاخر بتن کنند و از لذتهای گوناگون و از حمامهای سرد و گرم استفاده نمایند، برای این بود که انواع غذاهای رنگارنگ و گوارا در سفرۀ رومیان چیده شود و نجیب زادگان رومی غرق در فسق و فجور گشته از شرابهای گوناگون و بزمهای عیش و طرب و زنان زیبا روی مه پیکر، و از جشنها و شب نشینیهای باشکوه بهره مند گردند، و بناچار رومیان در تأمین اینگونه زندگی از اسارت دیگران استفاده میکردند، و برای آسایش وحشیانه خود از مکیدن خون دگران لذت میبردند.
بلی، بهترین شاهد سخنم کشور باستانی مصر است هنگامیکه در تصرف رومیان بود و قبل از آنکه اسلام از چنگال جنایت کار آنان نجاتش دهد. زیرا کشور مصر همیشه برای امپراطوری روم مانند یک مزرعه پیش خرید بود، بهر نحویکه هوسش اقتضا میکرد اموال و ثروت آن را بتاراج میبرد، آری، از روز اول استعمار روم از این شهوترانی پلید متولد شده، و بآداب و رسوم آن خو گرفته بود، و بدیهی است که بردگی نیز یکی از محصولات شوم این استعمار جفازاده بود.
اما بردگان در سایۀ این رفتار وحشیانه یکنوع موجوداتی بودند. همان طور که در گذشته بیان شد از مزایای هستی و حقوق انسانیت بینصیب، دائم در مزرعهها بکار مشغول بودند و برای اینکه فرار نکنند زنجیرهای سنگین کنترل بپای آنان میبستند، بطوریکه از کار باز ندارد و از فرار جلوگیری کند.
و خوراک و غذا باندازۀ میدادند که فقط زنده بمانند و کار کنند، نه برای آنکه حق غذا خوردن داشتند، حتی بقدر چهارپایان، و نباتات، بلکه فقط برای بهره برداری و استفاده، و در هنگام کار در اثناء عمل با تازیانهها بهر سو رانده میشدند. نه برای آنکه جرمی را مرتکب شدهاند بلکه فقط برای اینکه نجیب زادگان رومی و یا نمایندۀ آنان از آزار و شکنجه این مخلوق خارج از صف انسانیت لذت ببرند.
سپس هنگام استراحت؛ آسایشگاه آنان بیغولههای متعفن و تاریک بوده در گودالهائیکه محل سکونت موشها و سایر حشرات موذی بود، سکونت داشتند، و اغلب در این گودالهای ظلمانی با زنجیرهای کنترل که در پا داشتند عدد شان به پنجاه نفر میرسید، فاصله دو نفر برده باندازه دو رأس گاو نبود که در محل زندگی حیوانات برای گاوها آماده میکنند.
و لکن جنایات توحش آمیز رومیان بازهم دلخراش تر از آن بود که بتوصیف آید.
و خود بهترین دلیل است که چه توحش عجیبی گریبان طبیعت امپراطوری کهنسال روم و نجیب زادگانش را گرفته بود، همان وحشیتیکه اروپای تازه بدوران رسیده امروز از رومیان ارث برده و با قیافۀ حق بجانب در استعمار و بردگی مردم بیوسائل و ملل ناتوان بکار میبردند.
شمۀ از این جنایات بیشرمانه این بود که رومیان میدانهای مبارزه برای بردگان بیپناه آماده نموده و با شمشیرهای برنده و نیزههای جگرشکاف آنانرا مسلح میکردند، و خود در اطراف این میدانها دور هم حلقه میزنند، رجال مملکت و ارکان دولت و گاهی خود امپراطور نیز در آن اجتماع ضد انسانی شرکت میجستند، تا مبارزه حقیقی بردگانرا از نزدیک تماشا کنند.
و ببینند که این موجودات بیپناه چگونه با هم مصاف میدهند. و چگونه ضربات شمشیرها و سرنیزهها بر بدن بیدفاع آنها وارد میآید، و چه سان از جان گذشتگان این میدان استعمار بیپروا یکدیگر را با شمشمیرهای بران و نیزههای جان ستان قطعه قطعه میسازند، بلکه هنگامیکه یکی از مبارزین بر حریف خود پیروز شده و جسم بیروحش را آغشته بخون نقش بر زمین میکرد. شادی و سرور تماشاچیان با انصاف تکمیل و بحد اعلاء میرسید، فریادها بهورا و تحسین بلند و دستها برای تهییج سایر مبارزین که هنوز با جان خود بازی میکردند بهم میخورد، صدای کف زدن و خندههای سعادتمندانه حضار فضا را پر میکرد.
این بود شمۀ از داستان رقت بار بردگان در امپراطوری متمدن آنروز، و با این بیان دیگر احتیاجی نداریم که از وضع قانونی بردگی و برده فروشی سخن بگوئیم و از آزادی مالک در بهره برداری و در آزار دادن و کشتن آنها بدون اینکه آن بیچاره حق شکایت و یا ناله داشته باشد گفتگو کنیم، و اگر احیاناً از فشار درد ناله و یا شکایت میکردند گوش کسی بنالۀ آنان بدهکار نبود و مقام صالحی نیز برای رسیدگی بشکایت وجود نداشت.
و اما در سایر کشورها مانند ایران و هندوستان رفتار مردم با بردگان از نظر تضییع حقوق انسانیت و تحمیل کارهای توان شکن چندان اختلافی با امپراطوری روم نداشت، چرا، گاهی از نظر شدت و ضعف در این بلاد اندک تفاوتی دیده میشد.
سپس در این محیط پر از فساد و در این زمان تاریک اسلام آمد.
آمد که انسانیت از دست رفتۀ این بشر بیپناه را بخود باز گرداند، آمد بهردو گروه مالک و مملوک بگوید: «همۀ شما پاره تن یکدیگرید» [۴]، آمد که بآدم فروشان بگوید: «هر کس بندۀ خود را بکشد او را میکشیم، هر کس عضوی از اعضای بردۀ خود را از تن جدا کند از وی قصاص میگیریم» [۵]، آمد که اصل وحدت و منشأ و سرنوشت انسان را برای او بیان کند، و با آواز رسا بگوید: «(ای برده فروشان، و ای غارتگران ناموس انسانیت، ای بردگان و ای غفلت ربودگان وادی بردگی)، شما همه فرزندان آدمید و آدم از این خاک تیره بوجود آمده» [۶]، اسلام آمد تا بیان کند که هیچ مالکی را بعنوان مالکیت بر بندۀ خویش برتری و فضیلت نیست؛ بلکه فضیلت و برتری فقط در تقوی و پاکدامنی نهفته است. اسلام آمد تا اعلام کند که «(ای اهل جهان)، بدانید عجمی را بر عرب و عربی را بر عجم، سیاهی را بر سرخ و سرخی را بر سیاه پوست حق تقدم نیست مگر با تقوی، و پرهیز از کردار زشت» [۷]، اسلام آمد تا بگوش برده فروشان برساند که با زیر دستان خود خوش رفتاری و در حق پدر و مادر نیکوئی نمائید، پیوند قرابت را محترم بشمارید، و از یتیمان و بیچارگان دستگیری کنید، و حق همسایگان دور و نزدیک را پایمال منمائید، دادرس درماندگان باشید، و بر بندگان خود حقوق انسانیت عطا کنید، کبر و غرور نورزید، حیله و تزویر بکار نبندید زیرا که خدای توانا حیله گران و فخر فروشان را دوست ندارد [۸]. اسلام آمد تا بجهانیان بگوید: که روابط مالک و مملوک رابطه آقائی و نوکری نبوده و ارتباط تسخیر و حقارت نیست بلکه علاقۀ پیوندی و برادریست، و بنابراین، مالک و مملوک و غلام و کنیز در نظر اسلام اهل یک خانوادهاند.
حتی اجازه ازدواج آنان نیز احتراماً باید از مالک گرفته شود، که بجای پدر محسوب است. قرآن میگوید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِكُمۚ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ فَٱنكِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[النساء: ۲۵]. «کسیکه قدرت مالی ندارد با زنان آزاد و پاکدامن ازدواج بکند نباید بیهمسر بماند، از دوشیزگان با ایمان خود که کنیزان و بردگان شمایند به همسری خود انتخاب کنید، همۀ شما (چه مالک و چه مملوک) پاره تن یکدیگرید، کنیزان را از اهل و صاحبان آنها خواستگاری کرده و با آنها ازدواج نموده و حقوق آنها را بنحو احسن بپردازید».
پیامبر اسلام صمیفرماید: «مالک و مملوک برادرند... با بردگان زیردست خود برادرانه رفتار کنید، هر کس برادر همنوعش بعنوان بردگی زیر دستش قرار بگیرد باید از غذای خود باو بدهد، و مانند لباس خود لباسش بپوشاند. کارهای خارج از قدرت بایشان رجوع نکنید و در کارهای سنگین آنانرا یاری نمائید» [۹]. و برای اینکه حال این گروه دلشکسته را بیشتر مراعات کند پیامبر هوشمند اسلام صمیفرماید: «مبادا کسی به بنده خود بگوید: این غلام و یا کنیز منست، بلکه باید بگوید: دختر و پسر جوان منست» [۱۰]، چنانکه این احساسات پاک وجدان ابوهریره س را چنان پر کرده بود وقتیکه میبینید کسی بر مرکبش سوار و غلامش در پشت سر پیاده میرود فریاد میزند: «او را هم سوارش کن مگر برادرت نیست، مگر روحت با روح وی فرق دارد» [۱۱].
بلی، این نمونه که از رفتار اسلام در باره بردگان بیان شد در برابر دریای حسن سلوک آن خیلی اندک و ناچیز است.
ولی شایسته است که قبل از رسیدن بفصل آینده، میزانیکه اسلام برای بردگان در این فصل معین کرده بیان کنیم، پیش از این گفتیم که این طایفه در جامعۀ آنروز هیچگونه ارزشی نداشتند و در پرتو عنایت اسلام در صف بشریت قرار گرفتند. و در این نظام روح مالک و مملوک مساوی اعلام شد، در صورتی که سایر ملتها هنوز جنس برده را غیر از جنس مالکش میشناختند، و معتقد بودند که برده موجودی است که فقط برای بندگی و ذلت آفریده شده، و از این جهت بود که هرگز وجدان شان از شکنجه و آزار و کشتن و سوزاندن و سایر کارهای ضد انسانی و تحمیل وظیفههای توان شکن ناراحت نمیشد [۱۲].
در این محیط پر از فساد بود که اسلام بدادرسی بردگان شتافت.
وآنانرا از این منجلاب پست وحشیت، بمقام کریمانه برادری و نوع پروری ارتقاء داد، نه تنها در عالم ظاهر و خیال، بلکه در عالم واقع و حقیقت نیز با شهادت تاریخ که تا کنون کسی حتی صلیبیون متعصب اروپائی انکارش نکردهاند که حسن رفتار اسلام با بردگان در صدر اول بحدی از انسانیت رسید، آنروز در تمام جهان بیسابقه بود، خوش رفتاری بجائی رسید که آزاد شده گان اغلب راضی نبودند که از خانواده صاحبان خود جدا شوند، و حال آنکه دیگر دارای آزادی اقتصادی بودند و میتوانستند بخوبی مشکلات زندگی را متحمل شوند، زیرا که مسلمانان در پرتو پرورش اسلام آنانرا جزو خاندان خود قرار داده بودند، دیگر روابط آنها مانند روابط خون خانوادگی شده بود.
در سایۀ کوشش و عنایت اسلام بردگان هستی از دست رفتۀ خود را باز یافته و انسانیت خود را از نو آغاز کردند. و در پرتو قانون اسلام دارای احترام و سعادت شدند. دیگر قانون اجازه نمیداد کسی زباناً و عملاً بحقوق شان تجاوز نماید.
اما زباناً: پیامبر اسلام جاکیداً ممنوع کرد که دیگر آقا بنده خود را بنده خطاب نکند و امر فرمود که با جمله هائیکه ذلت بندگی را از پیشانی آنان پاک کرده و مشعر بر محبت خانوادگی باشد خطاب کنند؛ و در توجیه این مطلب ببرده فروشان چنین فرمود که «خداوند شما را بر آنان مالک و مسلط قرار داده، اگر میخواست با قدرت خود آنها را بر شما مسلط میکرد» [۱۳]، پس باید بدانیدکه بردگی یک علت خارجی است، که بر جامعۀ بشریت عارض شده و آنان را بذلت بردگی گرفتار نموده، ممکن است روزی چرخ برگردد و آنان بر مالکان امروز خود مالک شوند.
پیامبر بزرگ اسلامصبا این بیان حکیمانه از تکبر و غرور مالکان برده کاسته و همه را بسوی عاطفۀ بیپایان انسانیت که همه را با هم مربوط میسازد رهبری نمود. در نتیجه نیروی دوستی و محبت چنان قوی شد که رابطۀ برادری همه جا بر آن جامعۀ مختلط از آقا و برده فرمان روائی کرد.
و اما تجاوز جسمی و عملی: در قانون اسلام کیفرش مقابله بمثل است، پیامبر روشن ضمیر اسلام میفرماید: «هر کس بنده خود را بکشد او را میکشیم...». این فرمان حکیمانه یک اصل متین و دلیل روشن است که مالک و مملوک در اصول انسانیت از همۀ جهات کاملاً مساویند، و همچنین دلیل محکم است در بیان تضمین هائیکه برای تأمین زندگی این گروه بشر لازم است، همان زندگی بیمه شده ای که دیگر هیچگونه عوارض خارجی نتواند آنها را از صفات اصل بشریت بیرون کند.
روشن است که این تضمینها یک رشته بیمههای محکمی است که بردگان را بحد عجیبی میرساند که تاکنون در هیچ قانون و نظامی نه پیش از اسلام و نه بعد از آن نظیر نداشته و نخواهد داشت، زیرا که در این قانون آسمانی همۀ حقوق انسانیت دربارۀ آنان مراعات شده، حتی بمحض زدن یک سیلی بدون قصد تأدیب و آن هم از حدود تأدیب خانوادگی و تربیت پدر و فرزندی بیرون نباشد باعث آزادی بنده میگردد.
پس از بیان این حقایق درخشان بفصل آینده عطف سخن میکنم.
بعبارت دیگر، بمرحلۀ آزادی واقعی قدم میگذاریم. تاکنون آنچه بیان شد در واقع راجع بآزادی روحی بردگان بود که با بیداری نمودن حس رشادت، آنها را بسوی انسانیت کامل رهبری کرده و با این گروه محکوم مانند یک بشر سعادتمند رفتار میکرد، بطوریکه در میان مالک و مملوک و بنده و آزاد از نظر اصول کلی انسانیت فرقی نمیماند؛ بلکه میگوید: بردگی در جهان از یک رشته عوارض خارجی دوام ناپذیری بوجود آمده و در ظاهر در اجتماع آنروز بر آزادی یک طایفۀ از بشر تحمیل شده و در غیر این نقطه بردگان باید از کلیۀ حقوق انسانی استفاده نمایند.
و لکن اسلام هرگز باین اندازه آزادی اکتفا نکرد. زیرا که قانون کلی اسلام در همه جا و در همه وقت برای برقراری مساوات کامل در میان همۀ افراد بشر است، جای شبهه نیست که این مساوات بجز با اعطاء آزادی واقعی بهمۀ افراد عملی نیست.
اسلام برای اجرای این قانون حکیمانه عملاً با دو وسیلۀ بزرگ که عبارت از قانون عتق و قانون مکاتبه است بآزادی بردگان قیام کرد.
قانون عتق این است: که شخص مالک برده خود را بدون قید و شرط آزاد نماید، اسلام در این باره مردم را تحریک نمود؛ اول پیامبر آزادی ساز اسلامصپیشرو و رهبر این کاروان شد، بیک باره بندگان خود را دسته جمعی آزاد ساخت، و بعبارت دیگر، برای اولین بار در اسلام عفو عمومی را در محیط خود اجرا کرد، و یارانش قدم بقدم از جنابش پیروی کرده بندگان خود را آزاد نمودند، منجمله ابوبکر س ثروت فراوانی را مصرف کرده بندگانی را از بزرگان قریش خریده و آزاد کرد.
و از درآمد بیت المال هر چه اضافه از مخارج ضروری بود برای خریدن و آزاد ساختن بردگان اختصاص داشت.
یحیی ابن سعید میگوید: من از طرف عمر بن عبدالعزیز مأمور جمع آوری زکات افریقا شدم، رفتم صدقات آن ناحیه را جمع کردم. و بعد بسراغ فقرا رفتم، فقیری نیافتم که زکاتی از من بگیرد، بناچار همه را دادم بندگان زیاد را خریدم و آزاد کردم. پیامبر اسلام صاعلام نمود که هر یک از بردگان اگر ده نفر مسلمانرا بخواندن و نوشتن آشنا سازد یا اینکه یک خدمت بزرگی بنفع مسلمانها انجام بدهد خود بخود آزاد است.
قرآن کریم بصراحت کفارۀ بعضی از گناهانرا آزاد کردن بنده اعلام نمود، چنانکه خود پیامبر جمردم را تحریض میکرد که در مقابل گناهی که از انسان سر میزند بنده ای را آزاد کنند.
بدیهی است که این قسمت آزادشدگان خود بخود عدد بزرگی را تشکیل خواهند داد، بطوریکه خود پیامبر اسلام جمیفرماید: «خطا و گناه همیشه با بشر همراه است و همه اولاد آدم خطا کارند». چه خوش است که اینجا بخصوص بیکی از کفارات اشاره کنیم؛ زیرا که دلالت مخصوصی بنظر اسلام دارد و آن این است که اسلام کفارۀ قتل خطا را (غیر عمد را) بدو قسمت کرده؛ یکی پرداخت خونبها بوارث مقتول، و دیگری آزاد نمودن یکنفر برده. قرآن بصراحت میگوید: ﴿وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ﴾[النساء: ۹۲] «هر کس مسلمانی را از روی اشتباه بکشد باید یک بنده مؤمنی را از قید بردگی آزاد نماید و نیز خونبهای مسلمی بوارث مقتول بپردازد».
پس انسانیکه باشتباه کشته شده در حقیقت یک روح انسانیت را خانوادۀ او از دست داده است، چنانکه با کشته شدن آن، یک آدمی از اجتماع بشر پیش از بهره برداری مفقود گردیده است.
و چون در اینجا حق دو طایفه ضایع شده، اسلام نیز برای قاتل دو نوع وظیفه در پرداخت غرامت مقرر میکند؛ پرداخت غرامت بوارث و پرداخت غرامت باجتماع.
بنابراین، آزاد ساختن یک برده اسیر در مقابل فقدان فردی که در اثر اشتباه فرد دیگری انجام شده خود زنده کردن یک نفس انسانیت است، زیرا که در نظر اسلام، بر خلاف تمام قوانین بردگی، بردگی مرگ و یا مانند مرگ است، و بهمین جهت اسلام همه جا فرصت را برای زنده کردن بردگان مغتنم شمرده و با توجه فوق العاده بآزادی آنان همت میگمارد [۱۴].
تاریخ میگوید با این اقدام خردمندانۀ اسلام عدد بزرگی از بردگان طبق قانون عتق آزاد شدند، که تاکنون نظیرش در تاریخ سایر ملتها نه قبل از اسلام و نه بعد از آن دیده نشده، و چنانکه این تاریخ نشان میدهد که عامل آزادی این گروه اسیر فقط مراعات عاطفه انسانیت بود، که از ضمیر پاک مسلمانان سرچشمه میگرفت؛ هدف رضای خدا بود و بس و بجز خوشنودی او عامل دیگری در کار نبود.
اما قانون مکاتبه و آن یکنوع قراردادیست که هرگاه بردۀ خواهان آزادی باشد در میان مالک و مملوک منعقد گشته و از طرف مالک در مقابل دریافت مبلغ معلومی که مورد قبول طرفین باشد به او آزادی داده میشود. آزادی حاصل از این پیمان پس از پرداخت مبلغ مزبور اجباریست، دیگر مالک نمیتواند آن را نادیده بگیرد و یا بوقت دلخواه خود موکول نماید، و در صورت تخلف از متن پیمان بناچار حکومت اسلامی ( قاضی و یا استان دار منصوب از طرف دولت وقت) دخالت کرده، و با نفوذ خود حکم قرارداد را اجرا و بنده را آزاد میکند.
با تصویب و اجرای این قانون حکیمانه یک دریچه امید بخشی از نو در تاریخ اسلام بروی بردگان، بروی کسانیکه در باطن ضمیر خود نسبت بآزادی احساس تمایل میکردند باز شد، دیگر بردهها بانتظار آن ننشستند که مولی در فرصتهای مناسب بطور رایگان بآزدی آنان اقدام نماید. زیرا ممکن است این فرصتها گاهی باشد و گاهی نباشد، عجب تر از همه این است، از ساعتیکه برده خواهان پیمان شد دیگر مولی نمیتواند درخواست او را نپذیرد و از طرف دیگر در این مورد هیچگونه خطری متوجه آرامش دولت اسلامی نخواهد شد، زیرا از نخستین ساعت پیمان عمل آن برده محترم و تأمین زندگی نیز با دست رنج خود او تهیه میشود، اگر مایل باشد نزد مالک خود با گرفتن اجرت بکار مشغول میگردد و اگر بخواهد در خارج کار میکند، و اجرت بیشتری بدست آورده و هر چه زودتر مبلغ پیمان خودرا میپردازد، بلی، درست است که نظیر این قانون در قرن چهاردهم در اروپا بتصویب رسید یعنی پس از هفت قرن که اسلام آن را اجرا کرده بود و لکن با یک فرق بزرگ که در غیر اسلام وجود نداشت و آن این بود که علاوه بر آن کوشش بینظیریکه در آزادی رایگان و فقط برای رضا و تقرب بدرگاه خدا مبذول میداشت، دولت اسلامی نیز کسر بودجه کسانی را که مشمول این قرار داد بودند تضمین میکرد. در واقع قانون بیمههای اجتماعی کارگران بدون کسر حق بیمه در باره آنان از طرف دولت اسلامی اجرا میشد.
آن آیۀ شریفهایکه محل مصرف زکات را بیان میکند چنین میگوید: ﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ...﴾[التوبة: ۶۰]. «زکات و صدقات واجبه مخصوص فقرا و مساکین و کارمندان ادارۀ زکات و برای آزادی بردگان است...». در این آیه بصراحت بیان شده که یک قسمت زکات از بیت المال مسلمانان که در قاموس امروز دارائی ملی نامیده شده برای دستگیری و معاونت بردگان عاجز اختصاص دارد که هر وقت از پرداخت دین و یا از انجام کار عاجز بمانند کسر بودجۀ آنها از این خزانه ملی باید تأمین گردد.
اسلام با تصویب و اجرای این دو قانون حکیمانه عملاً گامهای بزرگی در تأمین آزادی بردگان برداشت، و حد اقل هفت قرن زودتر از دیگران در میدان تحول تاریخ، گوی سبقت ربود، و عوامل دیگری را نیز مانند حمایت و کفارت بردگان بعهدۀ دولت واگذار نمود. و کسر پرداختی آنها را از صندوق دارائی ملی تأمین کرد که دنیا تازه امروز بمزیت آن عوامل رسیده است، و همچنین عوامل سودمندی دیگری بر این اقدام حکیمانه خود افزود که هنوز هم دنیای امروز از آنها بیخبر است و بمقتضای آن با حسن رفتار خود حس شخصیت یابی را در نهاد بردگان بیدار، و با اعطاء آزادی رایگان آنها را از نو بجامعۀ انسانیت تحویل داد بدون اینکه در این مقصد با بحران اقتصادی و یا فشار سیاسی روبرو شود، چنانکه دنیای غرب در الغاء بردگی و آزادی بردگان با این مشکلات روبرو گردید و با تصویب و اجرای این دو قانون حکیمانه مشت محکمی بدهان یاوه گویان کمونیزم نواخته شد. و تمام ادعای بیاساس پیروان این فلسفه مادی باطل گردید، همان یاوه گویانیکه هنوز هم خیال میکنند که اسلام نیز یکی از قسمتهای قهری تحولات اقتصادی بوده، و بمقتضای آئین ماتریالیستی در وقت طبیعی خود بوجود آمده و هفت قرن پیش از پیدایش فلسفه بردگی، وظیفه خود را انجام داده و در ردیف آثار باستانی قرار گرفته است، و همچنین رسوائی کسانیکه هنوز هم گمان میکنند که هر نظامی در عالم حتی نظام اسلام از یک رشته تحولات اقتصادی همزمان خود منعکس شده و کلیه افکار و عقائد هر نظامی با تحول اقتصادی همگام خود سازگار است روشن گردید.
آری، آنان میگویند: هیچ نظامی نمیتواند بر تحولات اقتصادی همگام خود سبقت بگیرد، دلیل این طایفه این است که عقل خطا ناپذیر کارل مارکس رهبر خوش نام ما چنین حکم کرده است، زیرا اینک این اسلام و تاریخ اسلام است، هرگز کوشش بفرمان نظم اقتصادی هم عصر خود بده کار نبوده، نه در جزیره عرب و نه در سایر نقاط عالم، نه در شئون زندگی بردگان و نه در توزیع ثروت، نه در روابط حاکم و محکوم، و نه در ارتباط کارگر و کارفرما، بلکه اسلام همیشه نظام اقتصادی و اجتماعی خود را بدون برخورد با بحران اقتصادی و با کمال دور اندیشی انشاء میکرد، و هنوز هم اکثر قوانین آن در تاریخ بینظیر است.
اکنون آن سئوالی که دائم افکار و وجدان بشر را حیران ساخته در اینجا نمایان میگردد.
اگر اسلام چنین قدمهای سودمندی را در آزادی بردگان برداشته و بدون تحمل هیچگونه فشاری گوی سبقت را از دیگران ربوده است، پس چرا این یک قدم نهائی را برنداشت تا با صراحت کامل در جهان الغاء بردگی را اعلام نماید؟ و با برداشتن این آخرین قدم یک خدمت بینظیری در عالم بشریت انجام میداد؟ و خود کاملترین نظامهای جهان میگردید و دیگر کسی را مجال گفتگو نمیماند، واقعاً بجا و شایسته بود از خدائیکه فرزندان آدم÷را گرامی داشته و آنها را به سایر مخلوقات خود مقدم شمرده چنین حکم صادر شود.
ما برای اینکه خود را در پاسخ این سئوال آماده سازیم بهتر است که یک رشته حقایق اجتماعی و سیاسی و روانی را که در اطراف موضوع بردگی حلقه زده و باعث تأخیر صدور این فرمان عمومی گردیده بررسی نمائیم.
گرچه پیش از هر چیزی باید بدانیم که الغاء بردگی در اثر بعضی پیش آمدهائی واقعاً از مقصود اسلام بتأخیر افتاد، زیرا اگر اسلام بمسیرش ادامه میداد کج رفتاری و شهوترانی عدۀ هوسباز از پیشرفت آن مانع نمیشد، این انتظار بپایان میرسید و حکم «بردگی بس» در عالم صادر میشد.
پس از اعتراف باین حقیقت اولاً لازم است در پاسخ بگوئیم:
هنگامیکه اسلام آمد بردگی در عالم نظامی رسمی جهانی بود و بلکه یک عمل اقتصادی و اجتماعی محسوب میشد، زیرا هم دارای منافع خصوصی و هم شامل عوامل بزرگ اجتماعی و سیاسی شده بود و در نظر کسی زشت نبود و هیچ کس فکر نمیکرد که ممکن است روزی این نظام شوم تغیر بپذیرد، و بهمین جهت ابطال یا تغیرش بطول زمان و عمل تدریجی نیازمند بود.
و حال آنکه بخوبی میدانیم با وجود اینکه تحریم شراب که یک عادت شخصی بود باز هم چند سال بطول انجامید، بلی گرچه شراب گاهی در مظاهر اجتماع آنروز بطور رسمی خودنمائی میکرد، اما بعضی عربها در زمان جاهلیت هم از خوردن آن خودداری مینمودند، و بلکه میگساری را مایۀ فساد بزرگی پنداشته و شایستۀ مردان با شخصیت نمیدانستند. باز هم تحریم آن بطول زمان احتیاج داشت.
اما موضوع بردگی در هستی اجتماع و در اعماق فکربشر آن روز بیش از هر چیزی رسوخ کرده بود، بحدی رسیده بود که دیگر کسی آن را زشت نمیدانست چنانکه پیش از این بیان کردیم.
و بهمین جهت ابطال بردگی بیش از زمان زندگی پیامبر اسلامصوقت لازم داشت، در صورتی که زندگی پیامبرصزمان کوتاهی بود که مرتب وحی نازل میشد و جنابش دائم مشغول تنظیم قوانین و تشریع احکام بود فرصت بیشتری نداشت، و از طرف دیگر خدای توانا بوضع آفریدۀ خود آشناتر است و صلاح آنها را بهتر میداند، اگر میدانست که برای تحریم شراب صدور یک فرمان بس است هر چه زودتر صادر میکرد، و در ظرف چند سال بتأخیر نمیانداخت. و همچنین اگر پروردگار مهربان میدانست که ابطال بردگی را در عالم یک تصویب نامۀ معمولی بس است هرگز از صدورش مضایقه نمیکرد.
اشتباه نشود، آنچه گفتیم که اسلام بنفع همۀ افراد بشر نازل شده و با هر زمانی سازگار است. و تمام عوامل و نیروی هستی را بسوی کمال و بقا رهبری میکند معنای آن این نیست که اسلام در برابر همۀ مسائل جزئی، قوانین تفصیلی تصویب مینماید، زیرا که اینگونه قوانین در مواردی لازم است که هیچ وقت تغیر نپذیرد.
اما در مواردیکه دائم در حال تغییر است وظیفه اسلام این است که پارۀ اصول کلی مقرر نماید که بشر بتواند زندگی خود را در حدود همان اصول پیش ببرد. اسلام در مسئلۀ بردگی نیز همین طریقه را بکار بسته، زیرا که با تصویب یک رشته قوانین حکیمانه برای آزادی بردگان نزدیکترین راهی را که انسانیت میتوانست در حل این مشکل کهنسال بپیماند نشان داده تا فرصت مناسب تری فرا رسد. فرمان نهائی را برای از بین بردن انسان فروشی صادر نماید، بر همگان واضح است که اسلام برای تغیر دادن طبیعت بشر نازل نشده، بلکه در حدود فطرت و طبیعت بشریت برای تهذیب افراد آمده، برای این آمده که بدون هیچگونه فشار و اجباری انسان را ببالاترین مقام انسانیت برساند، حتی برای نمونه در تهذیب بعضی افراد بحد اعجاز رسید و رسید بجائی که هیچ نظامی در تاریخ بدانجا نرسیده است. اما با وجود این اسلام مأمور نبود که همۀ مردم را در تهذیب اخلاق باین مقام برساند، زیرا اگر خدا میخواست در روز اول بشر را فرشته خلق میکرد و وظایف فرشتگان را بعهدۀ آنها واگذار مینمود، که هرگز خطا نمیکنند و آنچه را که مأموراند بنحو احسن انجام میدهند، و لکن این موجود را بشر آفرید و خود بقدرتش کاملاً آشنا است، و بهتر میداند که برای پرورش انسان تا چه حدی کوشش لازم است.
بهر حال، این افتخار برای اسلام بس که جنبش آزادی بردگان را هفت قرن پیش از آنکه دیگران بمزایای آن آشنا شوند در قلمرو خود شروع کرد، و با این اقدام حکیمانه همۀ منابع بردگی را در جزیرة العرب خشک نمود، بطوریکه اگر منابع دیگری در سایر نقاط جهان بتولید آن مشغول نبود شایسته بود که در آینده نزدیک در عالم اسلامی ابطال بردگی را رسماً اعلام نماید، برای این آن روز نتوانست بردگی را رسماً در عالم الغاء نماید، که تنها بعالم اسلامی مخصوص نبود بلکه اغلب بدشمنانش اختصاص داشت که از محیط اسلام بیرون بودند و آن عبارت از بردگی محصول جنگ است و ما اندکی بعد از این بتفصیل در باره آن سخن خواهیم گفت:
و ثانیاً باید بدانیم که آزادی هیچ وقت بآسانی بدست نمیآید و بلکه همیشه باجبار از شیر گرفته میشود، و بهمین نسبت باید بدانیم که تصویب نامۀ معمولی نیز نمیتواند برده را آزاد بکند، بهترین شاهد این سخن تجربۀ امریکائیان است که در آزادی بردگان با قلم فرسائی آبراهام لینکولن در آن سرزمین انجام گرفت.
زیرا بردگانیکه با تصویب نامۀ لینکولن در ظاهر آزاد شده بودند نتوانستند حریت خود را حفظ کنند. سرانجام به امید اینکه دوباره ببردگی پذیرفته شوند بسوی مالکان خود برگشتند. و عملاً تقاضای بندگی نمودند، برای اینکه این آزادی از داخل ضمیر آنان نبود، تا واقعاً آزاد شوند و بهمین جهت در نهاد خود تمایل بآزادی احساس نمیکردند.
پوشیده نماند که این مسئله در ابتدای امر خیلی بعید بنظر میرسد، اما اگر در پرتو حقایق روانی و در حدود قانون فطرت مورد دقت قرار بگیرد هیچ بعید نیست، زیرا که زندگی بشر در بدو امر یک عادت ساده و بیرنگ است و بعد عواملی که در مسیر آن قرار میگیرد باعث میشود که وجدان و افکار و دستگاه احساسات درونی بشر رنگ آن عوامل را بخود گرفته و بآداب و رسوم محیط تربیت شود.
بنابراین، پیدا است که شخصیت و هستی برده با شخصیت و هستی انسان آزاد فرق فاحش دارد، نه از این نظر که برده یک جنس دیگر است چنانکه عدۀ از پیشینیان میگفتند، بلکه از این نظر که زندگی آن در اثر بردگی طوری شده که دستگاه تشخیص درونی و افکار و وجدانش رنگ محیط بندگی را بخود گرفته و با اخلاق پست عبودیت ببار آمده، بطوریکه نیروی اطاعت و فرمان بری در نهادش تا آخرین حد ممکن ریشه دوانده و در مقابل بهمان نسبت دستگاه احساس مسئولیت و تحمل زحمت زندگی دچار بحران ناتوانی شده است. زیرا با کمترین دقت میتوان دید که برده وقتیکه از طرف آقا مأمور است کارهای بس دشوار طاقت فرسا را بدون احساس ناراحتی بنحو احسن انجام میدهد، بجهت اینکه جز حسن اطاعت و روح فرمان بری در نهاد خود چیزی را برسمیت نمیشناسد، اما اگر همین برده، همین بشر پرطاقت، هنگامیکه مسئولیت بخودش واگذار شود هیچ کاری از وی ساخته نیست، گرچه آسانترین کارها باشد، نه برای اینکه جسمش در مقابل آن ناتوان و فکرش در همۀ احوال برای درک اینگونه مطالب نارساست، بلکه برای این است که نفس او هیچگاه بدون فرمان آمده بکار نبوده و بدون فرمانده نمیتواند مشکلات مسئولیت وظیفه سنگین زندگی را بخود هموار سازد. زیرا روح فرمان بری و پیروی از غیر و فکر حلقه بگوشی بر اعماق بشریت وی تسلط کامل دارد و چون فرمان و فرمانده بالای سرش نباشد در آن مسئولیت خطرهای موهوم را در نظرش مجسم و مشکلات بیاساسی را در ضمیرش مشکل تر میسازد، و برای اینکه به محظوری دچار و با خطری روبرو نگردد از انجام وظیفه شانه خالی میکند.
[۳] یعنی: «و به راستى فرزندان آدم را گرامى داشتیم». [۴] ﴿بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖ﴾[النساء: ۲۵]. [۵] حدیث پیامبر اکرمص[صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابی داود، سنن ترمذی، و سنن نسائی]. [۶] حدیث پیامبر اکرم ص[صحیح مسلم و سنن ابی داود]. [۷] طبری این حدیث را از رسول اکرم جدر کتاب «آداب النفوس» روایت کرده است. [۸] ﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا ٣٦﴾[النساء: ۳۶]. [۹] صحیح بخاری. [۱۰] متفق علیه، [صحیح بخاری، و صحیح مسلم] از ابوهریره ÷. [۱۱] مصنف ابن ابی شیبه. [۱۲] هندوان باین عقیده اند که بردگان (منفور) از پای اله خلق شده اند، بناء ایشان با این خلقت شان حقیر و ذلیل اند. و هرگز این وضعیت فلاکتبار از ایشان دور نمیشود تا زمانی که ایشان ذلت و عذاب و شکنجه را تحمل نکنند. در این صورت، شاید روح ایشان به مخلوقات بهتر و افضل تر تناسخ کند. بنابر این، یک وضعیت لعنتی بدی دیگر بر این وضعیت لعنتی بدی ایشان اضافه میگردد، و ایشان بدون هیچگونه مقاومت باین ذلت تن میدهند. [۱۳] این حدیث را امام غزالی در کتاب «إحیاء علوم الدین» خود ذکر کرده و گفته است که این از آخرین سفارشات رسول خدا صمیباشد. [۱۴] از کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» نوشتۀ استاد شهید سید قطب رحمه الله.