زن در اسلام
اکنون در این پهن دشت خاور زمین یک هیجان شگفت انگیز و یک غوغای عجیبی برپا است، این جنب و جوشها بنام حقوق زن و بنام تساوی حقوق مرد و زن معروف است، و در میان این هیاهو و غوغا گروهی از زنان و مردان تب دار بنام اسلام هذیانها بافته و یاوهها سرودهاند، و برای گم کردن راه و گمراه ساختن ملتهای مسلمان گروهی میگویند: اسلام مرد و زن را در همۀ شئون و حقوق انسانی کاملاً متساوی اعلام نموده. و گروهی بعکس یا از روی جهل و نادانی و یا از روی غفلت و اشتباه میگویند: اسلام دشمن دیرینه و سرسخت زن است. اینان میگویند: اسلام همیشه شخصیت زن را بیارزش و وجود او را بیاحترام و مشاعر و وجدان او را ویران و نیروی از خودآگاهی و خودشناسی را در نهادش سرکوب ساخته، و با چهارپایان هم طرازش میداند. و بعبارت دیگر، اسلام زن را گوی بازی بازیکنان شهوت و کالای کامرانی هوسبازان قرار داده است. خلاصه زن در نظر اسلام یک کارخانه آدم سازی بیش نیست و در تمام این مراحل مانند سایه ای پیرو مرد است، بطوریکه در همۀ ادوار زندگی مرد بر او مسلط و در کلیه شئون اجتماع ازوی برتر و بالاتر است.
متأسفانه بیپرده باید بگویم که هیچ یک از این دو گروه هذیان گو پی بحقیقت اسلام نبرده و او را نشناختهاند، و اگر شناخته باشند از روی غرضهای شیطانی و بقصد بر انگیختن فتنهها و فسادها حق را کتمان نموده و در پس پرده باطل نهان ساختهاند، ما اکنون پیش از بیان حقیقت زندگی و وضع اجتماعی زن در اسلام بهتر است که با یک بیان سریع و ساده بداستان غم انگیز زندگی زن در عالم اروپا اشاره کنیم؛ و تا تاریخ اندوهگین اروپا را در این باره ورق نزنیم این داستان برای ما روشن نخواهد شد، زیرا که بزرگترین منبع فساد و قویترین سرچشمه فتنه در خاور میانه وضع زنان اروپائی است که از طریق تقلید محکوم بفنا باین سرزمین پاک سرازیر شده و این ناآلوده محیط را با فسادهای اروپائی آلوده ساخته است. بر همگان روشن است که قبل از گسترش نظام تابناک اسلام زن در جهان بخصوص در سرزمین اروپا موجودی بود بیارزش و بیارج؟ و در قاموس آمارگران بشریت با هیچ طبقهای سرشماری و آمارگیری نمیشد، دانشمندان و فلاسفه آنروز در چگونگی شخصیت و هستی زن با یکدیگر گفتگوها داشتند که آیا در نهاد این اعجوبۀ هستی روح و روانی وجود دارد یا نه؟ و اگر داشته باشد روح انسانی است یا حیوانی؟ و بفرض اینکه دارای روح انسانی است وضع اجتماعی آن در برابر مردان مانند وضع و حال بردگان است و یا کمی برتر و بهتر از آنست؟ و حتی در فرصتهای کوتاهی هم که زنان در یونان و در امپراطوری روم به مرکز اجتماع آن عصر راه برده و اندک مدتی از نعمت تمدن آنروز بهره مند شدند باز یک مزیت عمومی و بخاطر مراعات احترام جنس زن نبود، بلکه مقامی بود در انحصار عدۀ زنان انگشت شمار که بجهت دارا بودن پارۀ اوصاف و خصوصیاتی بآن میرسیدند. و گاهی هم برای عدۀ از بانوان پایتختها و شهرهای بزرگ این حق میسر میشد. اما نه بعنوان اینکه زن از جنس بشر و از مزایای انسانیت بهره مند است، بلکه برای این بود که اینگونه زن همه جا زینت بخش محافل عیاشی و یک نوع وسیلۀ کامیابی و سرگرمی ثروتمندان عیاش بود. و با شرکت کردن اینگونه زنان بزمهای سرور و عیاشی و خوشگذرانی اغنیا رنگ دیگری بخود میگرفت، و بدین ترتیب این بزمهای شهوت گرمتر و رنگین تر و خوش آیندتر میگشت، اما هرگز زن در این اجتماع شهوت بار مانند یک فرد انسان دارای احترام واقعی و سزاوار شخصیت حقیقتی نبود، و قطع نظر از جنبۀ شهوت انگیزی زنان و شهوت رانی عیاشان که زن را در نظر مرد فقط بخاطر تسکین درد و خالی کردن کیسۀ شهوت زیباتر جلوه میداد، و در جلوگاه شهوت دارای احترام مینمود. این زیبا موجود هیچگونه ارزش انسانی نداشت.
آری، وضع زن از نظر عمومی جهان اینگونه بود و در عصر تاریک بردگی و در زمان ذلت بار تیول در اروپا این وضع اندوهگین با شدت ادامه داشت. و این موجود پرارزش در منجلاب جهل و گرداب نادانی دست و پا میزد، گاهی برای خاموش کردن آتش شهوت شهوترانان باجتماع آنروز هدایت میشد. و دیگر گاه مانند چهارپایان در کارگاه خوردن و خوابیدن و آبستن شدن و زائیدن شب را بروز و روز را بشب میرساند، تا سرانجام انقلاب صنایع در جهان بوجود آمد و همزمان با آن انقلاب یک صحنۀ طوفانی و یک صفحۀ پرآشوب دیگری در زندگی زنان باز شد که در تاریخ زندگی این طایفه تا آن روز بیمانند و بیسابقه بود و تاکنون آن چنان سیاه روز و غم انگیزی در قاموس تاریخ ثبت نگردیده است.
آری، طبیعت بشر اروپائی در تمام ادوار تاریخی و اجتماعی خود همینگونه خودسر و خود خواه و خشک و بیثمر بود، این طبع هستی سوز هرگز اجازه نمیداد که بشر اروپائی بوادی خوش نسیم مردانگی و نجابت قدم بگذارد. و در دریای بیپایان فضیلت انسانیت غوطه ورگردد، و با پیروی از الهام هستی ساز بشریت بوظیفۀ مردانگی و نگهداری زن و تشکیل خانواده بطور آبرومندانه قیام کند.
اما اوضاع اقتصادی در عصرهای تاریک بردگی و تیول و همچنین دسته بندی و همکاری قهری که لازمۀ محیط و زندگی کشاورزی بود خود بخود ایجاب میکرد که مرد بناچار تأمین امور زندگانی زن را بعهده بگیرد. و این یک امر طبیعی بود که بمقتضای زمان و مناسب و ملازم با عصر کشاورزی صورت میگرفت، بخصوص که زن در این عصر تاریک در منزل بکارهای دستی و صنایع ساده که مربوط بامور کشاورزی بود مشغول شده با مرد همکاری میکرد، و مخارج سرپرستی مرد و هزینۀ زندگی خود را از دست رنج خود میپرداخت. و باین ترتیب یک نوع همکاری نیمه نزدیک و یک نوع سرپرستی نیمه رسمی در تشکیلات ناقص خانوادههای کشاورزی زمان تیول و بردگی بوجود آمده بود.
و لیکن دیری نپائید که انقلاب صنعتی پدید آمد و همه اوضاع را در دهستان و شهرستان درهم ریخت. و با استخدام شدن زنان و کودکان در کارخانهها تشکیلات خانوادگی بطور کلی واژگون شد و روابط خانوادهها از هم گسیخت بخصوص که زندگی نوپدید صنعتی ایجاب میکرد که کارگران از زندگی ده نشینی که بر اساس همکاری و تعاون پی ریزی شده بود دست بردارند و به شهرستانهای صنعتی که در آنجا کسی را نمیشناسد، و هیچکس مخارج دیگری را بعهده نمیگیرد و بلکه در آنجا همه بفکر کار خویش و کامیابی خویشاند هجوم بیآورند، و برای بدست آوردن لقمه نانی در آنجا ازدحام کنند. لازم بتوضیح نیست در این محیط از بسکه افراد در کار و کامرانی خودسر و در شهوترانی بیپروا میشوند دست یافتن به کامیابی جنسی و اطفاء سوزش شهوت از راه نامشروع بسیار ساده و آسان است!! و لازمۀ اینگونه زندگی نابسامان و فراهم بودن وسیلۀ شهوت رانی نامشروع است که بتدریج مردم نسبت بزناشویی بیعلاقه شده عیاشی و خوشگذرانی را به تشکیلات خانوادگی ترجیح میدهند! و یا دست کم مدتی فکر زناشویی را بدست فراموشی میسپارند. و سرانجام عدهای در حال عزب، به زندگی انفرادی و آوارگی تن داده و عدۀ دیگر در آخر عمر ازداوج میکنند.
البته مقصود ما در اینجا این نیست که همۀ تاریخ اروپا را بیان کنیم؛ بلکه منظور اساسی ما این است که آن عواملیکه فقط در زندگی زن اروپائی مؤثر بوده بر خوانندگان خود عرضه بداریم؛ اندکی پیش گفتیم که انقلاب صنعتی زنان و کودکان را در سرزمین اروپا چنان سرگرم و مشغول ساخت که در اثر آن روابط خانوادگی بطور کلی درهم ریخت، و بنیان هستی خانوادهها ویران گردید. و در گیر ودار این انقلاب بزرگترین ضربت ورشکستگی بر پیکر معصوم زن اروپائی وارد شد. آری، زن بود که سنگینترین ارزشها را فدای بیبند و باری اجتماع فاسد ساخت. او بود که برای تأمین حداقل زندگی آبروی شخصیت خود را در راه بدست آوردن کاری فدا نمود، او بود که سرمایۀ روحی و جسمی خود را در این را برایگان باخت! زیرا از یکطرف دیگر مرد از او نگهداری نمیکرد و بالاتر از این باجبار وادارش مینمود که مخارج زندگی خود را خود تأمین کند. اگرچه دارای شوهر بود و یا مقام پرارزش مادری را بدست آورده بود! و از طرف دیگر مدیران کارخانه جات از اوضاع پاشیدۀ زن سوء استفاده کرده با وحشیانهترین وضعی در استعمار کردن این موجود بیپناه میکوشیدند. و با آنکه زن در یک کارگاه دوش بدوش مرد در یک رشته انجام وظیفه میکرد، ساعات کارش بیش از مرد و اجرتش کمتر از آن بود.
این بود؛ شمه ای از داستان غم انگیز زندگی زن اروپائی در عصر نهضت صنایع.
اکنون ما علت این حادثۀ غم انگیز را از کسی نمیپرسیم، زیرا که لازم بپرسش نیست همه میدانند که سرزمین متمدن اروپا از اول اینگونه پرملال و خشک و خشن و پرعناد است، هیچوقت با کرامت و شخصیت انسانیت روی آشنائی نشان نمیدهد و هرگز انسان را انسان و انسانیت را برسمیت نمیشناسد. و تا آنجا که بتواند بآتش شر و فساد دامن میزند، از انجام دادن خیر و نیکوکاری گریزان است. بلی، این طبیعت و سرشت ابدی اروپائی است که در مدار تاریخ در گذشته و حال با او توأم بوده و در آینده نیز خواهد بود، مگر خدای عالمیان چراغ هدایتی فرا راه او روشن و براه رستگاری راهنمائی فرموده و باوج باعظمت انسانیت برساند. و از آنجا که رسم آزادی کشی و ناتوان آزاری قانون رسمی و طبیعی اروپائیان بوده، جای تعجب نیست که آنان از زنان و مادران بیپناه و از کودگان ناتوان این همه سوء استفاده نمایند. زیرا تنها نیروئیکه میتوان انسان را از این وحشیگری و بیبندوباری نجات بدهد ضمیر روشن و وجدان پاک است، ولی متأسفانه کی و کجا اروپائی وجدان پاک و ضمیر روشن داشته است.
اما با وجود این همه بیوجدانی عمومی و خودسری هستی سوز در سرزمین اروپا بازهم گاه و بیگاه پاره ای دلهای زنده و وجدانهائی پر از عاطفه انسانیتی پیدا میشد که در مقابل ظلم و ستم از خود بیخود شده برای دفاع از حقوق و هستی کودکان ناتوان همت گماشته و در راه تأمین آزادی و تأسیس آسایش نونهالان اجتماع آینده فداکاری کند. بلی، این فداکاری فقط دربارۀ کودکان انجام گرفت و زنان از آن نعمت بیبهره ماندند، حال رقت بار کودکان ناتوان در کارگاههای اروپا بقدری اسف انگیز بود که احساسات اصلاح جویان اجتماع را بر انگیخت، تا با استخدام کودکان خردسال مخالفت کردند. و از تحمیل کارهای طاقت فرسا بر جثههای ناتوانیکه هنوز از گلستان زندگی گلی نچیده بود جلوگیری نمودند. و از عدم تناسب کار و کارمزد خردسالان کم توان دفاع لازم نمودند. و باین ترتیب اساس مبارزات پی ریزی شد و دفاع از حریم حقوق کودک آغاز گردید. و حملات پی در پی از هر طرف پیشرفت و در اثر این اقدام بتدریج حدود سن و سال استخدام کارگر بالا رفت و ساعات کار کاهش یافت! آری، این فداکاری بود که فقط دربارۀ کودکان انجام گرفت، اما برای زن در آن سرزمین طرفداری پیدا نشد و همچنان مانند زورق شکستگان در میان امواج متراکم و بیپایان فساد اجتماع بییار ویاور ماند، زیرا که جانبداری از زن بافکار عالی تر و ضمیر روشن تر و احساسات پاکتری نیازمند بود که متأسفانه در سرزمین اروپا نایاب بود. و بهمین جهت زن در گرداب جان سوز محنت با آن وضع رقت بار گرفتار و سرگردان ماند، برای تأمین زندگی در زیر بار کارهای توان شکن دست و پا میزد و با دریافت اجرت ناچیزی از روی ناچاری اعصاب فرسودهاش میسوخت و با آنکه بقدر یک مرد توانا کار میکرد دست مزد کمتر از آن بدستش میرسید، این وضع غم انگیز همین گونه ادامه داشت تا جنگ جهان سوز بین المللی آغاز شد، و میلیونها جوان اروپائی و امریکائی در میدانهای مراکز بخاک و خون غلطیده و برای ابد دیدۀ خونین از این جهان بربستند، و در این میان طبقۀ بانوان داغ دیده با سختیهای توان سوز و محنتهای جانگداز نوظهوری روبرو گردیدند. و میلیونها زنی بیسرپرست بر جامعۀ زنان بینوا افزوده شد، زیرا که عدۀ از شوهران آنان در این جنگ جان دادند، و عدۀ دیگری نیز در اثر ریزش بمبهای آتش زا و گازهای مسموم مرگبار یا از شدت ترس و ناراحتی از غرش توپها و صفیر گلولهها بفرسودگی اعصاب دچار گشتند. و نیز عدۀ زیادی در زندانهای پیکرگداز جنگ آوران خونخوار سالها محبوس شده و پس از آزادی هنوز در فکر تجدید نیرو بودند، و اعصاب فرسوده و ناتوان خود را آرامش میدادند، دیگر تاب و توان تحمل بار مشکلات خانه و خانواده برای آنان ناممکن بود، و حاضر نبود با دست تهی مشکلی را نیز بر مشکلات طاقت فرسای خود افزون سازند. و ازطرف دیگر مردان کارگری که از چنگال افریت جنگ جان بدر برده بودند، برای ترمیم ویرانیهای جنگ و بکار انداختن کارخانه جات باندازۀ کافی وجود نداشت و بهمین جهت زن مجبور بود که بجای مرد بکار بپردازد. و در غیر اینصورت خود و فرزندانش و شوهر ناتوان علیلش از گرسنگی بکام مرگ میرفتند، و همچنین در اثر این نابسامانیها برای زن یک امرطبیعی شده بود که بمقام عفت و پاکدامنی و فضایل اخلاق نیز پشت پا بزند و اصول انسانیت را برای ابد بدست فراموشی بسپارد، زیرا که در این محیط آلوده رعایت عفت و پاکدامنی و حفظ فضائل او را از کسب معاش و بدست آوردن روزی باز میداشت. دیگرکار بجائی رسیده بود که مدیران و کارگردانان کارخانه جات از زن تنها کار نمیخواستند، بلکه حال پریشان زن را یکنوع فرصت مناسب برای شکار کردن ناموس آن میشمردند.
آری، بحکم قانون معروف که گفتهاند: مرغ گرسنه برای برچیدن دانه با بال خود بسوی دام میرود. و بدیهی است، وقتیکه شکار با پای خود بدام افتاد دیگر صیاد در گرفتنش آزاد است، و شاید اگر مانعی درکار باشد جز وجدان پاک و ضمیر تابناک نخواهد بود، ولی آیا در آن اجتماع هستی سوز چنین کالائی وجود داشت؟ و اگر هم بود مسلماً کمیاب و گران قیمت بود!! و مادامیکه از روی ناچاری و درماندگی زنانی پیدا میشدند که ناموس خود را رایگان و بعنوان پیشکش در اختیار مدیران کارخانه جات بگذارند دیگر برای زنان پاک دامن کاری فراهم نمیشد! راستی چنین است تا ناموس فروشان در هر اجتماعی پر از فساد در مقابل گرگان پرده در صف، ننگین بیعصمتی بیارایند، متاع پاکدامنان و عفت شناسان بیمشتری خواهد بود. بعلاوه گرفتاری زنان تنها گرفتاری گرسنگی و احتیاج به نان نبود؛ زیرا که احتیاج غریزۀ جنسی برای بشر یک احتیاج طبیعی است و باید بچارۀ آن اقدام کرد. در اثر حوادث عالم سوز جنگ سرزمین اروپا بکمبود مرد دچار گردید که اگر همه بازماندگان میدانهای نبرد تن بازدواج میدادند، باز هم باحتیاج غریزۀ جنسی زنان و دوشیزگان موجود جواب نمیداد. زیرا این عفریت خون آشام عدۀ زیادی از جوانان را بکام خود فرو برده بود. و از طرفی نیز عقاید و آئین اروپائی قانون تعدد زوجات را که اسلام برای اینگونه موارد پیش بینی کرده است نمیپذیرفت، و بهمین جهت زن خواه و ناخواه جز سقوط در منجلاب بیعفتی و ناموس فروشی چاره نداشت. تا مگر از راه آلوده دامنی احتیاج غذائی را برطرف ساخته و آلام غریزۀ جنسی را آرامش دهد، بخصوص که زن در راه بدست آوردن لباسهای فاخر و لوازم آرایش و سایر نیازمندیهای تجملی، بیش از پیش خود را میبازد. بناچار بحکم ضرورت براهیکه برای وی باز شده بود روان گردید و ناموس خود را در هرکوی و برزن برایگان در اختیار هر شهوت رانی قرار داد، در کارخانه جات و تجارتخانهها و سایر مؤسسات ملی و دولتی با دریدن پردۀ حیا بخدمت مشغول و بانجام وظیفه پرداخت. و احتیاجات خود را باین ترتیب تأمین کرد، و لیکن باز هم مشکلی آسان نگشته مشکل نوپدیدی در زندگی آنان پیش آمد، زیرا که مدیران کارخانه جات از احتیاج زن سوء استفاده نموده، و زنان را بیش از پیش بذلت بردگی وادار ساختند. دست تعدی و تجاوز از هر سو بانسانیت زن چنان دراز کردند که با هیچ وجدان پاک و با هیچ ضمیر روشن سازگار نبود. جور و جفای کار فرمایان بحدی رسید که از یک زن ناتوان کار یک مرد توانا را میخواستند، و در مقابل اجرت ناچیزی میپرداختند، که حد اقل زندگی او را هم تأمین نمیکرد.
این وضع اسف بار همچنان ادامه داشت و هر روز مشکل نوظهوری بر مشکلات زندگی زن افزوده میگردید، و بناچار جامعۀ ننگین اروپائی اندک اندک بسوی انقلاب کشانده میشد. یک انقلاب سرکشی که با سرعت سرسام آوری بنیان ظلم ستمگران را که قرنها بود، برای سرکوبی و استعمار نمودن تودههای ملت پی ریزی شده بود تهدید مینمود، البته پیشروان این نهضت و رهبران این انقلاب زنان بودند. زیرا آنان بودند که در این آلوده محیط همه چیز خود را از دست داده بودند، آنان بودند که در این گرداب محنت خیز، شخصیت و آبرو و عفت و ناموس خود را از بیچارگی برایگان در اختیار شهوت رانان دیوسیرت گذاشته بودند. آنان بودند که از نعمت بزرگ کانون خانواده و از حلقه اجتماع روان بخش اولاد که میوههای نخل برومند وجود زن است، محروم شده بودند. آری، تشکیل دادن کانون گرم خانواده و بدست آوردن مقام ارجمند مادری و داشتن فرزند و تربیت کودک سرلوحۀ دفتر آرزوی هر زن است، زیرا فقط با بودن در میان فرزندان، زن احساس شخصیت میکند. مادران تا هستی خود را با هستی فرزندان هم آهنگ نسازند خود را با سعادت و نیکبختی هم آغوش نمیدانند. آیا در برابر این همه محرومیت و بیچارگی باز هم سزاوار نبود که زن طبیعیترین و بدیهیترین حقوق خود را که عبارت از تساوی کارمزد مرد و زن است بدست آورد؟ البته مرد سرکش اروپائی بشری نبود که بآسانی از خودسری و خیرگی دست بردارد! یا واضح تر بگویم: باین سادگی از خودخواهی فطری و از کبر و غرور ذاتی خود تنزیل نکرد. و بهمین جهت بناچار بکارگردانی زنان میدان مبارزه هر روز گرم و گرمتر میشد، و همۀ سلاحهای مؤثر در این میدان بکار میرفت که سرانجام این مبارزه با شدیدترین وجهی آغاز شد. و زنان اعتصاب دامنه دار و تظاهرات عمومی اعلام کردند. و بر علیه بیدادگران در مجامع و محافل عمومی بسخنرانی پرداختند و اسلحۀ برنده روزنامه نگاری و نشر عقاید و افکار را بکار انداختند. پس آنگاه متوجه شدند که برای برانداختن بساط ظلم و ویران ساختن کاخ ستمگران باید در قانون گذاری شرکت کنند.
در اینجا فرصت مناسبی بدست آمد زنان با استفاده از آن فرصت برای رسیدن بمنظورخود اول حق رأی و شرکت در انتخابات را سرلوحۀ خواستههای خود قرار دادند. سپس حقوق دیگری که خود بخود از لوازم طبیعی انتخاب کردن و انتخاب شدن بود بدست آوردند. و باین ترتیب نمایندگانی ازطرف زنان کرسیهای پارلمانی را اشغال نمودند، و پس از آن آزادانه مراحل فرهنگی را طی کرده و دوشادوش مردان در رشتههای فنون و علوم مختلف بمقامهای شایان توجه رسیدند، و با در دست داشتن گواهی نامههای تحصیلی مانند مردان در فنون و شئون مختلف بانجام وظیفه پرداختند. و بعد از طی این مراحل دیگر پیروزی زنان نمایان شد، بدون مانع دوش بدوش مردان در مشاغل اداری و وظایف دولتی شرکت جستند. این است خلاصۀ داستان مبارزۀ زن اروپائی که برای بدست آوردن حقوق خود انجام داد، و با کوچکترین دقت میتوان دریافت که پیش از آغاز این مبارزه علل و اسباب طبیعی آن طوری آماده بود که این داستان مانند حلقههای زنجیر یکی پس از دیگری بهم پیوسته و بحکم ضرورت هر قدمی پایۀ آینده و هر مرحلۀ پسین نتیجۀ قطعی پیشین بوده است، و این مبارزه چنان باسرعت و بطور طبیعی و قطعی پیشرفت که رضایت و عدم رضایت مرد در آن تأثیر نداشت. و بلکه بجائی رسیده بود که اختیار از دست خود زن نیز خارج بود. دیگر رضایت و عدم رضایت آن هیچ تأثیری در پیشرفت و عدم پیشرفت آن نمیکرد، زیرا که زن اروپائی فقط میخواست در اجتماع فرسوده ای که قرنها بود خورشید سعادت و نیک بختی در آن غروب کرده بود، زمام اختیار خود را بدست گیرد. و نابسامانی اوضاع بطور طبیعی وسائل آن را فراهم کرده بود.
و با وجود این غوغای عالمگیر نکتۀ باریک اینجا است که اگر بدانی که دولت انگلیس (مادر دموکراسی جهان) هنوز هم در این عصر درخشان تاریخاش حقوق زنان کارمند خود را کمتر از پایۀ حقوق مردان قرار داده، مسلماً تعجب خواهی کرد. در صورتی که در پارلمان عمومی این کشور مترقی چندین کرسی در اختیار زنان است.
اکنون که از وضع هستی سوز زنان و از تاریخ پرحوادث و علت آغاز مبارزات آنان در سرزمین اروپا اطلاعی بدست آمد، برگردیم بدور نمای زندگی زنان در نظام و حکومت اسلام نظر افکنده و از وضع آنان نیز اطلاعی کسب کنیم، تا به بینیم که آیا علل و مناسبات تاریخی و جغرافیائی و اقتصادی و دینی و قانونی ما نیز برای زن چنین وضع دشواری پیش آورده است تا در حل مشکل آن، زنان ما به چنین مبارزۀ دامنه داری دست بزنند همانطوریکه برای زنان اروپائی پیش آمد، و زندگی پرماجرای آنان را مشکلتر ساخت ویا نه، فقط شهوت تقلید و پیروی کورکورانه و بردگی نهانی تمدن غرب است که ما را از دیدن حقایق روشن و از درک مفاهیم موجودات جهان بازمیدارد تا نتوانیم پیش پای خود را ببینیم.
آری، این همان تقلید شوم محکوم بفنا و همان بردگی نهفته است که این فضای ناآلودۀ ما را با نالههای خالی از حقیقت پرکرده و در مجامع مسلمانان بنام طرفداری از زن غوغائی بپا ساخته، بیجهت از زنان مسلمان، کنگرهها تشکیل داده و کوی و برزن را پر کرده است.
بلی، یکی از بدیهیات اصول اسلامی که لازم بتکرار نیست این است که زن در قاموس اسلام انسان و دارای روح انسانی است و از همان نوع است که روح مرد از آنست. این زبان گویای قرآن است که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَۀٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗ﴾[النساء: ۱] «ای مردم جهان، از خدای بپرهیزید که همۀ شما را از یک نفس و یک شخص بوجود آورده و از نوع خود برای وی همسر آفرید و مردان و زنان بسیاری از آن دو پدید آورده (و در اکناف جهان پراگنده ساخت)». بنابراین، درنظر اسلام زن در اصل وجود و کیفیت تکوین و خط سیر بشریت یک وحدت اصلی و در شخصیت و هستی انسانی دارای مساوات کامل بوده است، بطوریکه در همۀ حقوق لازمۀ بشریت که مربوط بهمان اصل مشترک است از طرف اسلام زن و مرد برابر اعلام گردیده زیرا که مراعات احترام خون و مال و ناموس و رعایت شخصیت و آبرو که هرگز اجازه نمیدهد کسی با بدگوئی و زخم زبان در حضور و یا در غیاب زن بسوی وی اشاره کند، و یا در داخل زندگی وی کاوش و تجسس بعمل آورد، و یا بدون کسب اجازه کسی بخانه و کاشانهاش وارد و پی باسرار زندگیش ببرد، همۀ اینها حقوقی است که زن و مرد در آنها برابرند.
اوامر و قوانین اسلامی نیز در این حقوق دربارۀ همه یکسان است. باز هم صدای دلپذیر قرآن فضای زندگی را پرکرده و با اشاره باین مطالب میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ﴾[الحجرات: ۱۱] «ای گروه گروندگان بخدا؛ ای مردم با ایمان، متوجه باشید مردانی از شما مردان دیگر را استهزاءٍ نکنند. زیرا ممکن است که آنان در باطن بهتر و با شخصیت تر از استهزا کنندگان باشند، و همچنین متوجه باشید زنانی از شما زنان دیگر را مسخره نکنند. چه بسا ممکن است واقعاً آنان بهتر از مسخره کنندگان باشند، سخن زشت و ناروا با یکدیگر نگوئید و با القاب بد و ناستوده همدیگر را میازارید». و در جای دیگر اعلام میفرماید: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًا﴾[الحجرات: ۱۲] «از اسرار کار یکدیگر جستجو نکنید و پشت سر همدیگر بد مگوئید». باز طی فرمانی چنین میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾[النور: ۲۷] «ای مردمیکه ایمان آورده اید، بجز خانههای خود بخانههای دیگران داخل نشوید، مگر اینکه قبلاً ورود خود را اعلام کرده و رابطۀ انس بر قرار و باسلام خود اهل خانه را با خبر سازید». پیامبر روشن ضمیر اسلام میفرماید: «همۀ حدود و شخصیت و حریم آبروی مرد مسلمان دارای احترام است، هیچ شخص مسلمانی حق ندارد با چشم حقارت بسوی مسلمان دیگر نگاه کند، خون او، ناموس او، و مال و شخصیت او در همه جا و برای همه کس محترم است» [۲۷]. و همچنین پاداش اعمال نیک و بد در آخرت برای مرد و زن از طرف قرآنکریم مساوی اعلام گردیده میفرماید: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖ﴾[آل عمران: ۱۹۵] «پروردگارشان دعای آنان را قبول کرد و بآنان پاسخ داد که کردار هیچ کسی را از مرد و زن بیپاداش نخواهم گذاشت، زیرا که همۀ شما زن و مرد پاره تن یکدیگرید». و از طرف اسلام احراز هستی بشریت و شخصیت انسانی برای همه مساوی پیش بینی شده است، زن در شخصیت حقوقی با مرد هیچ فرقی ندارد، در حق مالکیت و حق هر نوع تصرف مانند رهن و اجاره و خرید و فروش و سایر تصرفات قانونی زن و مرد مساویند. قرآنکریم در این باره چنین میفرماید: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ كَثُرَۚ نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا ٧﴾[النساء: ۷] «براى مردان از آنچه پدر و مادر و نزديكان [پس از مرگ خود] به جاى مىگذارند سهمى است و براى زنان هم آنچه پدر و مادر و نزديكان به جاى مىگذارند سهمى است، اندك باشد يا بسيار، سهمى است لازم و واجب». و باز میفرماید: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَ﴾[النساء: ۳۲] «برای مردان از آنچه بکسب بدست آوردهاند بهره و برای زنان از آنچه بدست آوردهاند نصيبي است». در اینجا لازم است که دو نکتۀ بس مهم را دربارۀ مالکیت و چگونگی تصرف و بهره برداری از آن را مورد دقت قرار دهیم.
نکتۀ اول این است که قوانین همین اروپای متمدن امروز تا چندی پیش زن را از همۀ حقوق قانونی محروم و تنها راه استفادۀ او را از این حقوق بتوسط مرد برسمیت میشناخت، خواه آن مرد شوهر یا پدر ویا قیم رسمی میبود. و بعبارت روشن تر، زن اروپائی تا قرن دوازدهم پس از پیدایش نظام اسلام از حقوقی که اسلام بزن داده است محروم بود، و تازه بعد از این همه محرومیتها وقتیکه این حقوق را بدست آورد بآسانی نبود؛ بلکه در راه بدست آوردن آن بحکم اجبار مدتها از اخلاق و ناموس و شخصیت خود چشم پوشید، و همه فضائل خود را فدا ساخت. آری، زن اروپائی برای رسیدن باین هدف محتاج بود که همۀ این سرمایههای پرارزش را برایگان ببخشد، و سیلابهای خون و اشک و عرق بر شیارهای گونۀ مظلوم خود روان سازد، متحمل سختیهای جان سوز و مشقتهای فراوان گردد، تا مگر مقداری از حقوقیکه اسلام تابناک بجامعۀ زن برایگان داده بدست آورد. و حال آنکه اسلام بمقتضای عادت دیرینۀ خود کاملترین درجۀ این حقوق را با طوع و رغبت و بدون دیدن فشارهای اقتصادی و مبارزۀ طبقاتی بآسانی و رایگان در اختیار زن قرار داده و جز رعایت جانب حق ازلی و اجرای عدالت بیپایان و تطبیق حقیقت باواقع منظور و هدفی نداشته است.
نکتۀ دوم این است که غربیها عموماً بخصوص کمونیستها هستی و شخصیت بشر را فقط شخصیت اقتصادی و وابسته بشئون اقتصاد میدانند. و آشکار میگویند که زن مادامیکه حق مالیکت ویا حق تصرف در ملک نداشت دارای آبرو و شخصیت نیست، تنها زن در صورتی از خانوادۀ اولاد آدم محسوب است که استقلال اقتصادی بدست آورده و معیشت خود را اداره نماید. و بعبارت دیگر، اگر زن مالکیت استقلالی احراز کند و بتواند بدون همکاری مرد چرخ زندگی را بچرخاند آنروز بعنوان یک شخصیت رسمی انسانی درجامعۀ بشریت پذیرفته خواهد شد.
بگذریم از اینکه ما هستی و شخصیت انسانی را در این حدود تنگ و تاریک محدود و محبوس نمیدانیم و نمیتوانیم بپذیریم که بشر این اشرف مخلوقات آن اندازه سقوط کرده که شخصیت او بعنوان بازیچۀ اقتصادی معرفی شده است. و در عین حال با مخالفین خود از نظر اصل کلی موافقیم دراینکه استقلال اقتصادی در تکوین وجدان و پرورش افکار و تأسیس حس اعتماد بنفس اثر بسزائی دارد.
سزاوار است در اینجا بگوئیم که یکی از مهمترین مفاخر اسلام است که از اول استقلال اقتصادی و حق مالکیت و سایر تصرفات مالکانه را برایگان در اختیار زن گذاشته، تصرفات او را وابسته بنظارت و سرپرستی مردی قرار نداده و در اثر عنایت اسلام است که زن در اجتماع بشری بدون واسطه بتصرفات مالکانه میپردازد. اسلام شخصیت زن را نه تنها در مورد مالکیت برسمیت شناخت بلکه در مهمترین موضوع حیاتی که عبارت از مسئله ازدواج است شخصیت زن را تثبیت و رسمیت او را اعلام داشته است.
اسلام هرگز اجازه نمیدهد بدون کسب اجازه زنی را بحبالۀ نکاح مردی درآورند. در قانون اسلام ارکان زناشویی بدون اجازۀ زن تکمیل نمیشود. پیامبر پاکدل اسلام میفرماید: «تا زن بیوه امر نکند حق نداری او را بعقد کسی درآوری و دوشیزه را قبل از تحصیل اجازه او نمیتوانی بزناشویی کسی واداری گرچه سکوتش اجازۀ او است» [۲۸]. اگر بدون کسب اجازه عقد نکاحی جاری شد، و پس از آن زن عدم رضایت خود را اعلام کرد خود بخود این زناشوئی باطل است، در صورتی که در سایر نظامها اگر زن میخواست از ازدواج بامرد ناپسند خود فرار کند ناچار بود راههای ناهموار زیادی را بپیماید، زیرا که زن قانوناً و عرفاً حق نداشت همسری را که اولیای او برگزیدهاند نپذیرد.
اما اسلام این حق قانونی روشن را برایگان در اختیار زن قرار داده تا هر وقت و هرجا بخواهد میتواند از آن استفاده نماید. بلکه اسلام حق بالاتری را نیز بزن اعطا کرده که میتواند شوهر ایده آل خود را برای خود انتخاب و خواستگاری کند. و این آخرین حقی است که دنیای امروز اروپا در قرن درخشان بیستم بآن رسیده و آن را در برابر پیروی از آداب رسوم فاسد و خرافات پوسیدۀ قدیم بزرگترین پیروزی بشر نامیده است. یکی دیگر از افتخارات اسلام این است، در روزگاریکه جهل و ظلمت سراسر عالم را فرا گرفته بود آموختن دانش را از اصول ضروری و حیاتی افراد بشر قرار داد و بعبارت دیگر فرهنگ را ملی اعلام کرد، آموزش و پرورش را از محیط قدرت صاحبان نفوذ خارج و بدون استثناء تودۀ ملتها را از نعمت دانش بهره مند ساخت، و بلکه فراگرفتن علم و دانش را واجب و یکی از ارکان ایمان شمرده. و همچنین اسلام گوی افتخار از سایر ادیان ربوده است، زیرا اولین نظامی است که در تاریخ بشر بسوی زن با چشم احترام نگریسته و او را یک موجود انسانی بشمار آورده، و رسماً بجهان اعلام کرده که زن نیز بشر است. و ارکان بشریت در وی تکمیل نمیشود، مگر با فراگرفتن دانش و بهمین جهت زن را در استفاده از این حق با مرد یکسان، و آموختن علم و دانش را برای او نیز واجب کرده، دعوتش نموده که با راهنمائی عقل از گرداب جهل و نادانی بیرون آید، همانطوریکه با راهنمائی جسم و جان از عالم تاریک حیوانی به عرصه تابناک انسانیت قدم نهاد، درصورتیکه اروپای متمدن تا عصر حاضر این حق قانونی را انکار میکرد و تازه امروزهم که پذیرفته بحکم ضرورت و ناچاری پذیرفته است. آری، اسلام تا این حد بینظیر در احترام و بزرگداشت زن پیشرفت. و بدیهی است که با این حال هیچ کسی هراندازه هم پررو و پرعناد باشد نمیتواند بگوید که فکر اسلام در تمام این مراحل این است که زن یک موجود ثانوی و یا در هستی و شخصیت طفیل وجود دیگران است، و نباید او را از کاروان انسانیت شمرد. اگر چنین ادعائی درست بود بطور یقین اسلام تا این اندازه مبالغه آمیز در تعلیم و تربیت یک موجود خارج از صف بشریت نمیکوشید. بلی، برای تثبیت وضع حقیقی زن در اسلام مسئلۀ تعلیم و تربیت بتنهائی یک مسئلۀ بسیار مهم، و در پیشگاه آفریده و آفریدگار جهان مقامی بس ارجمند است و با وجود آن بیادآوری مسائل دیگری که شخصیت زن را از نظر اسلام نمودار میسازد احتیاجی نیست. ولی پوشیده نماند که اسلام پس از طی این مراحل و پس از بیان مساوات کامل در اصل انسانیت و تقریر مساوات در تمامی حقوقیکه مستقیماً بشخصیت مشترک مرد و زن مربوط است در بعضی وظایف و در پارۀ حقوق در میان مرد و زن فرقی قائل است، و همین جا است که این نالههای دلخراش و این شیون و غوغای عالمگیر از طرف کنگرۀ بانوان و زنان کنگره ساز بپاخواسته، و بعضی از جوانان و نویسندگان مصلح نما!! را با زنان همدرد و غمخوار ساخته است. خدا میداند که این بشر دوستان مصلح نما!!، تاچه اندازه برای اصلاح جامعه میکوشند و تا چه مقداری برای آنست که زن را هر چه زودتر و آسانتر در کوی و برزن و در کوچه و بازار برای خاموش کردن سوزشهای شهوت خود رام سازند.
و قبل از آنکه بتفصیل آن مواردیکه اسلام در آنها میان مرد و زن فرق گذاشته بپردازیم؛ سزاوار است که این مسئله را باصول حقیقی خود برگردانیم و از نظر روانشناسی در اطراف آن گفتگو کنیم و سپس نظریۀ اسلام را درباره آن آشکار سازیم.
روح سخن این است که آیا زن و مرد یک جنس و یک قماشند؟ آیا وظیفۀ هردو یکی است؟ و یا برای هر یک وظیفۀ جداگانه ایست؟ و بزرگترین مشکل مطلب همین است.
پس اگر منظور زنان کنگره ساز و بانوان انجمن آرا و همچنین مقصود نویسندگان و جوانان مصلح نما! و طرفدارانیکه سنگ دوستی زنانرا برسینۀ پرعاطفۀ خود میکوبند، این است که مرد و زن از نظر ساختمان بدن و تشکیلات وجدانی و از جهت وظایف بیولوژی با یکدیگر فرقی ندارند. بر همگان روشن است که این سخن جز تف سربالا نیست، و آنهم مطابق قانون خود بصاحبش بر میگردد و هرگاه بوجود اختلاف سازمان جسمی و روحی آنان اعتراف دارند دراین صورت موضوع بحث روشن و قابل گفتگو است.
ما در کتاب خود (الإنسان بين المادية والإسلام) این موضوع را در بحث جداگانه بتفصیل بیان و از این مشکل بطور روشن پرده برداشتیم، بیمانع است که پارۀ از گفتار آن کتاب را دراینجا بیآوریم و بعد از اشاره باختلاف مرد و زن در آن کتاب چنین گفتیم: و با پیروی از این اختلاف قطعی در کلیه مهمات و هدفهای زندگی در طبیعت مرد و زن اختلاف پیدا شده؛ تا هر یک در چهار راه زندگی با وظیفۀ مخصوص خود آشنا گردد. درصورتیکه راه برای هیچکدام تاریک نیست زیرا اصول حیات انسانی با درنظر گرفتن تمام تسهیلات ممکنه هر کسی را چه مرد و چه زن بطور طبیعی برای انجام وظیفۀ مخصوصی پرورانده و وسایل گوناگون برایگان در اختیار هرمرد و زن قرار داده است، و بهمین جهت باخود میگفتم که این مدعیان با چه جرئتی بخود اجازه میدهند تا هذیانهائیکه فرسنگها از مساوات ایدآلی مرد و زن بدور است از حنجرۀشان بیرون آید. جای گفتگو نیست که مساوات در اصل انسانیت و حقوق مربوط بآن یک امر طبیعی و فطری است، زیراکه مرد و زن هردو پارۀ تن و مکمل وجود یکدیگرند، و بحکم مثل مشهور، سیبی است دو نیمه، و اما مساوات در وظایف زندگی یک امر بسیار مشکلی است. من در شگفتم که اجرای آن چگونه ممکن است، مسلماً جز در عالم خیال صورت پذیر نیست. اگرچه تمام زنان روی زمین دراین کار اتحاد کنند و بخاطر آن انجمنها و کنفرانسها تشکیل دهند و قطعنامههای فراوان بتصویب برسانند، آیا این کنفرانسها و این تصویب نامهها و قطعنامههای زنانه میتواند طبیعت موجودات را تغییر و اصول و ماهیت آنها را از مسیر خود منحرف سازد تا سرانجام مرد را در وظایف مخصوص بزن در آبستن شدن و زائیدن و شیردادن نوزادان شرکت داده و سهم بسزائی نیز بعهدۀ آنان واگذارند؟ آیا ممکن است دراین باره یک وظیفۀ بیولوژی تازه پدید آید؟ بدون اینکه در سازمان جسمی و تشکیلات روانی مخصوص مرد و زن اثر و کیفیت نوپدیدی رخ بدهد؟
آیا لازمۀ مخصوص بودن یکی از این دو جنس بزائیدن و شیردادن این نیست که مشاعر و وجدان و عواطف و افکارش نیز بطور مخصوص برای استقبال از حوادث و آثار و مشکلاتش آماده و با خواستههای آن سازگار باشد؟ واقعاً سرشت مادری با تمام عواطف و احساسات پاک و پرارزش خود و وظایف مهم و شکیبائی در برابر مشکلات، و زحمات پی درپی و سایر دقتهای مربوط به پرورش کودک و ایفاءٍ وظیفۀ مادری که از لوازم آن سرشت است. یک نوع کیفیت عاطفۀ انسانی و احساسات عصبی و فکری مخصوص مقام ارجمند مادری است که درست در مقابل کیفیت جسمانی و تشکیلات بدنی قرار دارد. باین معنی که وظیفۀ خطیر مادری آنسان که برای انجام و تحمل مشکلات آبستنی و شیردادن کودک از نظر جسمانی دستگاه و ابزار مخصوصی لازم دارد از نظرروانی و عقلی نیز باستعداد و ابزار بخصوصی نیازمند است و در همین حال هر دو جنبۀ روحانی و جسمانی متناسب و مکمل یکدیگرند. بطوریکه وجودیکه از این دو نیز در غیاب دیگری برخلاف قانون طبیعت و مایۀ تعجب است. این نازک دلی لطیف و ناپیدا در عاطفۀ انسانی و این تأثیر سریع و انقلاب و احساسات پاک و دامنه داری که بدون اتکاءٍ به نیروی فکر پیوسته عاطفههای گوناگون را با یکدیگر نزدیک و هم آهنگ میسازد. خود یک چشمه سار آماده و پربرکتی است که با نخستین تماس با کودک بکار میافتد همه و همه از لوازم و خصوصیات فطری مادری است، زیرا که برآوردن نیاز کودک بفکر احتیاج ندارد. فکری که گاهی با سرعت و شتاب و گاه دیگر با درنگ و مسامحه و زمانی بنتیجۀ نزدیک و وقت دیگر دور است، هیچ تأثیری در حال کودک ندارد، بلکه خواستههای کودکانه دائم بیک رشته عاطفۀ برافروخته نیازمند است، که بدون فکر و اندیشه در نخستین فرصت بدون درنگ و مسامحه بنالههای مهر انگیز کودک جواب مثبت بدهد و با شوق هستی ساز نازهای لطیف و بیپایان او را با کالای جان بخرد، بنابراین؛ این حقایق تابناک مقام برازنده و وضع مخصوص زن است اگر بخواهد بانجام وظیفۀ اساسی خود قیام و هدف اصلی خود را درنظر بگیرد، باید خود را در این مقام ارزنده و وضع برازنده قرار بدهد تا بتواند وظایف پربهای مادری را آنگونه که شایسته است انجام دهد، و در برابر این مسئولیت سنگین و وظیفۀ ارجمند زن، مرد نیز بفرمان نظام آفرینش بانجام وظایف دیگری مأمور است، سرشت و سازمان بدن مرد برای ادارۀ کارهای سنگین تری آماده گشته است. مرد باید در بیرون از محیط خانه و کاشانه در مبارزه با مشکلات زندگی شرکت کند، خواه، این مبارزه بصورت مقاومت با درندگان جنگلها و پایداری در برابر نیروی طبیعت در زمین و آسمان باشد و یا بصورت نبرد در راه تأسیس نظام حکومت و تصویب قوانین اقتصاد بکار افتد. و همۀ این مأموریتهای توان شکن برای بدست آوردن وسائل زندگی عیال و دفاع از حریم زن و فرزند و محفوظ داشتن آنان از تجاوز ستمکاران و راهزنان زندگی است. واضح است که انجام این مأموریت خطیر و قیام باین وظیفۀ درخشان هرگز بعاطفه برافروخته و احساسات زود جوش نیازمند نیست. عاطفه و احساسات در این مورد نه تنها سودی ندارد بلکه زیان آور است، زیرا که عاطفه مانند امواج طوفان دائم بطرف ضد و نقیض در حرکت است، هرگز آرام و قرار ندارد. بهدفی نرسیده بسوی هدف دیگری روان است و بحکم قانون طبیعت همه میدانند که اینگونه تحولات گوناگون فقط برازندۀ مقام مادری است.
زیرا که دریای پر از مهر قلب مادر پر از امواج متراکم محبت است، پس زمام زورق او را بدست عاطفهها سپردن بهتر است. ولی، در کارهائیکه اجرای آن بنقشۀ دقیق و صبر و ثبات نیازمند است و برای آنکه تثبیت وضع آن بطول زمان محتاج است عاطفه بکار نمیآید. بنیان آن را براساس فکر ثابت پی ریزی کردن سزاوارتر است، زیرا که نیروی فکر در مقام دوراندیشی و مقدمه چینی و پیش بینی نتیجه از عاطفه و احساسات پرشور تواناتر است. بلی، گرچه فکر در مقام عمل از عاطفه پرحرارت و احساسات سوزان کندتر و دیرتر انجام وظیفه میکند. ولی هرگز از فکرسرعت و شتاب مطلوب نیست، بلکه خواستۀ اساسی از آن جز رعایت احتیاط و عاقبت سنجی و دوراندیشی نیست. و همچنین برای رسیدن بهدف عالی بهترین وسائل لازم از فکر مطلوب است. خواه این مطلوب فکری بدست آوردن شکار و یا اختراع ابزارکار و یا طرح نقشۀ صحیح اقتصادی باشد، و یا ادارۀ سیاست دولت و یا اشغال پست فرماندهی جنگ و یا امضاء پیمان صلح و صفا و هم مانند آن باشد. زیرا همۀ این امور به پیروی از نیروی فکر نیازمند است، نه بعاطفۀ سوزان که سرانجام بشر را با نتیجۀ معکوس روبرو میسازد. و همۀ اقدامات را عقیم میگذارد و بهمین جهت مرد وقتی در مقام ثابت و وضع صحیح خود قرار میگیرد که مقصود خود را صحیح هدفگیری کند و وظیفۀ خود را درست انجام دهد. و این میزان طبیعی بسیاری از موارد اختلاف زن و مرد را روشن و مشکلات زیادی را آسان میسازد، مثلاً، کاملاً نمودار میسازد که چرا مرد در انجام وظایف مربوط بخود، آن اندازه پایدار و فداکار است، و برای رسیدن بهدف خود بزرگترین فکرها را بسیج میکند.
اما میبینیم همان مرد در میدان عاطفه، در میدانی که فقط برای زن آماده گردیده قرار میگیرد مانند کودکان حیران و سرگردان بدون اراده به هرسو میغلطد، درصورتیکه زن در اینجا نیرومندتر و پایدارتر از مرد است، بطوریکه هر وقت بسوی میدان پرجوش احساسات عاطفی روان میشود، مانند این است که همۀ تار و پود هستی وی بحرکت میآید و با دقت مخصوص همه خطاها را مرتفع و تمام مناسبات و نظم امور را برقرار میسازد، زن در امور عاطفی دوراندیش و صاحب نظر و تیزبین و دقیق است. و در کارهائیکه محتاج بنیروی فکر است عاجز و درمانده و از هدف دور است مگر اینکه آن کار ازجهتی با عواطف زنانه نیز سازگار باشد؛ مانند پرستاری بیماران، و تدریس در مدارس کودکان، و سرپرستی اطفال که با روح زنانه هم آهنگ است. اما اگر زندگی زن از دایرۀ احساسات بیرون رود در تجارتخانه یا مؤسسۀ دیگری بکار گماشته شود باز هم پارۀ از عواطف خود را جزء کار روزانه قرار میدهد. گاه و بیگاه در جستجوی مرد دلخواه و درباره شوهر ایده آلی خود سخن میگوید و همه کارهای تجارتخانه درنظرش بهانه و فرع است، هرگز عواطف بجای اصول طبیعی نمیتواند در نهاد زن نقش مؤثر داشته باشد. زیرا که یگانه آرزوی زن بدست آوردن شوهر و تنظیم خانه و خانواده و پرورش فرزند است، و هرجا که بمنظور خود برسد مسلماً از کار و کارخانه دست کشیده و در پی انجام وظیفۀ طبیعی و فطری خود روان خواهد شد مگر اینکه مانع قهری پیش آید؛ مانند اینکه سرپرست خانه و فرزندانش از دستش برود، برای تأمین احتیاج خود و کودکانش بناچار بکارهای خارج از وظیفۀ خود بپردازد.
اما پوشیده نماند مقصود ما از بیان این حقایق این نبود که جنس مرد و زن هرگز نمیتوانند کارهای مربوط بدیگری را انجام بدهند. زیرا که هردو در اصل خلقت با نسبتهای متفاوت و معین مانند تار و پود بایکدیگر آمیختهاند. پس اگر زنی پیدا شود که صلاحیت ادارۀ مقام حکومت و قضاوت را دارا باشد و یا در برداشتن بارهای سنگین و اظهار رشادت در میدان نبرد لیاقت نشان بدهد، و یا بعکس اگر مردی پیدا شود که برای کارهای زنانه مانند آشپزی و خانه داری و سرپرستی کودک صلاحیت داشته باشد و یا رامشگری را خوب بداند و یا مانند زنان زمام صبر خود را بدست عاطفههای زودجوش بدهد مانند کودک بیاراده بهرسو بغلطد، نباید این کارها را از صلاحیت هردو بیگانه شمرد، زیرا که همۀ این امور یک رشته امور طبیعی و نتیجۀ صحیح آمیزش هر دو جنس در اصل هستی خود میباشد. ولی این موارد کمیاب نمیتواند دلیل کلی باشد که هر دو بتوانند کارهای مربوط بیکدیگر را بطور دائم انجام بدهند، و این مطلب یک رشته ادعاهای پوشالی و مردود است که اینگونه فروید در نوشتههای خود کوشیده که همیشه این حالات نادر و کمیاب را در شرق و غرب عالم بدست آورده، و دلیل کلی قرار بدهد، آیا این کارها آن اندازه تأثیر دارد که بتواند زن را از فکر شوهر و شوهرداری آسوده بسازد، بطوریکه با قطع نظر از انجام عمل غریزۀ جنسی و رفع گرسنگی دیوشهوت در خانۀ خود، مرد خود باشد، و سایر امور مربوط به شوهر را در باره خود انجام بدهد. و همچنین همۀ این پرسشها دربارۀ مرد نیز بهمین ترتیب صادق است، و جواب آنها را در هر دو مورد از وجدان پاک و ضمیر روشن باید جستجو کرد.
اکنون که حقیقت اختلاف طبیعت مرد و زن را آشکار ساختیم وقت آن فرا رسیده که برگردیم مواردی را که اسلام در میان این دو موجود فرق گذاشته مورد دقت قرار بدهیم.
بزرگترین مزیت اسلام این است که یک نظام واقعی و عملی است، این شریعت فطری همیشه و در همه جا بهتر از سایر نظامها فطرت بشریت را مراعات کرده، و هیچگاه با اصول طبیعت انسانی مخالفت نکرده و هرگز از مجرای اصلی خود منحرف نساخته است.
اسلام همیشه مردم را به تهذیب و اصلاح طبیعت و بالابردن ارزش آن دعوت میکند، و حتی در این باره بنمونههای بس عالی میرسد که پیک خیال از رسیدن بآن مقام عاجز است. ولی هرگز در تهذیب و اصلاح طبیعت بتغییر اصول فطرت دعوت نمیکند. و هیچوقت در نظر نمیگیرد که این تغییر ممکن هست یا نیست، بلکه یگانه عقیدۀ اسلام این است که بهترین وسیلۀ خیر و سعادت که بشر بتواند بآن برسد آن است که پس از تهذیب و اصلاح با فطرتش سازگار باشد، و در رسیدن بآن مقام ارجمند تا راه صحیح فطرت هست نباید بیراهۀ ناهموار ضرورتهای اقتصادی را بپیماید. اسلام در مسئله مرد و زن نیز مانند سایر مسائل راهی را که با فطرت و سرشت طبیعت سازگار است میپیماید. زیرا هرجا که منطق صحیح فطرت و اصول عالی طبیعت در میان مرد و زن بمساوات حکم کرده، اسلام نیز هردو را مساوی اعلام نموده، و در هر موردیکه فرق میان آن دو با قانون عالی طبیعت سازگار بوده آنهم بتفرقۀ رأی داده است.
بنابراین، ما باید مهمترین موارد اختلاف را از نظر اسلام مورد دقت و بررسی قرار بدهیم، مثلاً یکی از موارد تقسیم ارث و دیگری امور و مقام سرپرستی است. اسلام در موضوع ارث بهرۀ مرد را دو برابر بهرۀ زن قرار داده، گرچه این یک حق اضافی است بمرد داده. ولی در مقابل مرد را مأمور با نفاق کرده و از زن این تکلیف را نخواسته، دارائی و ثروت زن هرچه باشد فقط بشخص او مخصوص است.
چرا گاهی پیش میآید که بجز زن سرپرستی برای خانواده باقی نمیماند، و در نظام اسلام این یک مورد استثنائی است، قانون کلی نمیتواند باشد. زیرا که هر مردی بانفاق مأمور است اگرچه فقیر هم باشد، بر خلاف زن که چنین وظیفۀ ندارد، گرچه ثروتمند هم باشد باز واجب النفقه شوهر است و مرد باید ثروت او را نادیده بگیرد، و نمیتواند در مال او تصرف کند مگر با اجازه و رضایت او، و اگر زن برای خوشنودی شوهر و خوشحالی فرزندانش با رضایت خود همه و یا قسمتی از مخارج خانه را بپردازد آن یک موضوع مردانگی است، اگر مرد از پرداخت هزینۀ زندگی همسرش گرچه ثروتمند هم باشد خودداری کند و یا نسبت بشئون طرفین سختگیری نماید. زن حق شکایت دارد و قاضی اسلامی پس از رسیدگی کامل یکی از دو حکم را صادر میکند یا پرداخت حق قانونی و یا طلاق، و شوهر را در اختیار یکی از دو کار مخیر میسازد، بنابراین، با توجه باین حقیقت انکار ناپذیر از طرفداران و مدعیان تساوی حقوق میپرسیم: آیا در عادلانه بودن حق ارث زن بازهم شبهه دارید؟ آیا در قاموس اقتصاد این یک حق امتیاز بجائی نیست که مرد در مقابل انفاق دو برابر زن ارث ببرد؟ و به علاوه این نسبت در مال مورثی است که بدون رنج بدست وارث میرسد، و بهمین مناسبت این تقسیم با عادلانهترین قانونی که بشر امروزه تازه بآن رسیده است موافق است. و بعبارت دیگر موافق با قانون هرکس بقدر حاجت، و هر که بامش بیش برفش بیشتر تقسیم گردیده است. و جای گفتگو نیست که میزان احتیاج همان وظایفی است که به عهدۀ شخص تعلق میگیرد و اما مال و ثروتیکه از راه کسب و کار و تحمل زحمت بدست میآید. در نظر اسلام میان مرد و زن فرقی نیست، نه در اجرت کار و نه در سود تجارت و نه در محصول زراعت و مانند آنها، زیرا که اینگونه در آمدها تابع میزان و مقررات دیگر است، پس با روشن شدن این حقایق دیگر در این مورد ظلم و یا ظلم نمائی وجود ندارد و روی این میزان پیداست که منظور اسلام از قانون ارث این نیست که ارزش زن در جامعه نصف ارزش مرد تعیین شود، چنانکه امروز گروهی از مسلمانان فریب خورده و استعمار زده اینطور فکر میکنند و دشمنان آشوبگر اسلام نیز باین آتش دامن میزنند، زیرا ما با حساب دقیق و ارقام صحیح ثابت کردیم که این پندار غلط است، و این راه عاقلانه نیست. این یاوه گوئیها هرچه هست از بیداری دشمنان و از بیخبری مسلمانان از روح قوانین اسلامی سرمیزند.
یکی دیگر از مواردیکه از نظر اسلام زن و مرد فرق دارند مسئلۀ شهادت است، و گروهی از دلسوزان چنین پنداشتند که اگر ارزش زن در نظر اسلام برابر با نصف ارزش مرد نیست. پس چرا شهادت دو نفر زن را با شهادت یک مرد برابر شمرده است، بآنان باید گفت که این قانون نه از برای حقیر شمردن مقام ارجمند زن است، بلکه یک قانون حکیمانه ای است که در اجرای آن همه جهات احتیاط و حفظ حقوق مردم مراعات شده است، خواه این شهادت بنفع متهم و یا به ضررش باشد. و از آنجا که طبیعت زن سرشار از عواطف پرحرارت و احساسات پرسوز و غالباً در پرتگاه لغزشها است، بهمین جهت ممکن است در وقت اداءٍ شهادت از وضع پروندۀ متهم تحت فشار احساسات شدید و عاطفۀ گرم قرار بگیرد و از راه حقیقت منحرف شود، برای جلوگیری از این انحراف و برای رعایت کمال احتیاط در قانون اسلام مقرر گردیده که زن دیگری نیز بشهادت او پیوسته شود تا اگر یکی از آنان بیراهه رفت دیگری راهنمائی و یادآوری نماید.
قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰ﴾[البقرة:۲۸۲] «تا اگر یکی گمراه شد (فراموش کرد) آن دگر یادآور شود». آری، ممکن است شهادت به نفع و یا به ضرر زن زیبائی انجام بگیرد که حسن جمالش باعث انگیزش رشک و حسد شاهد گردد. و یا در باره جوان خوشخط و خالی صورت بگیرد که باعث تحریک سوزش غریزۀ جنسی شاهد گشته و او را تحت تأثیر احساسات درونی قرار بدهد، و با انگیزش عاطفۀ مادری عنان خرد را بدست فراموشی بسپارد و هم مانند اینگونه عواطف که غالباً زن را آگاه و ناگاه ببیراهۀ انحراف و بن بست نادانی سوق میدهد، ولی کمتر اتفاق میافتد که دو نفر زن در یک دادگاه حاضر شده و هر دو با هم برخلاف عدالت شهادت بدهند، سرانجام یکی از آنان راز دیگری را فاش نسازد و پردۀ باطل را از روی حقیقت برندارد. و بعلاوه این نکته نیز پوشیده نماند که در مسائل اختصاصی زنان و در جائیکه زن اهل خبره حساب شده اسلام شهادت یکنفر زن را برسمیت شناخته، پس روی این حساب روشن شد که تصویب قانون شهادت باین ترتیب یکی از بارزترین حکمتهای تشریع اسلام است که مانند سایر قوانین خود پیش بینیهای لازم را مراعات نموده است.
اما موضوع مدیریت و سرپرستی مرد از زن و زندگی یک موضوع ساده و بدیهی است شرکتی که بنام زندگی در میان مرد و زن تأسیس میگردد، مدیر و سرپرستی میخواهد که مسئولیتهای عمومی آن را مانند تربیت فرزند و تهیۀ وسائل اولیه و تأمین نیازمندیهای روزانه و سایر وظایف ضروری که برای ادارۀ این شرکت لازم است بعهده بگیرد، زیرا با همه باین نکتۀ حساس پی بردهاند که در هر سازمان و شرکتی یکنفر مدیر مسئول باید باشد و اگر مقام مسئولی نباشد که سود و زیان آن را مراعات کند عاقبتش بناسامانی و ورشکستگی میکشد، و خسارت بر همۀ اعضاءٍ شرکت وارد میآید و با این بیان روشن شد که خانه و خانواده نیز شرکتی است و سازمان آن هم مدیر مسئولی لازم دارد، و در این مورد برای انتخاب هیئت مدیره سه طرح ممکن است:
۱- مرد مدیر عامل باشد.
۲- زن این مسئولیت را بپذیرد.
۳- هر دو با هم مدیر مسئول شناخته شوند.
و ما از اول طرح سوم را مردود میدانیم، زیرا که تاکنون تجربه نشان داده که برای ادارۀ یک سازمان وجود دو مدیر مسئول از نداشتن آن زیان بارتر و به هرج و مرج نزدیکتر است. و قرآنکریم نیز در این باره از سازمان زمین و آسمان خبر میدهد، که اگر دارای دو خالق و دو خدا بودند فساد بر آنها پیروز میگشت زیرا که هر خالقی مخلوق خود را محترم میشمرد، و هر مخلوقی بر دیگری فخر میکرد و سرانجام کار بجنگ و جدال میکشید [۲۹]. بنابراین، اگر در میان دو خالق تصوری این عمل امکان نپذیرد در میان دو بشرعادی چگونه ممکن خواهد بود. و همچنین اصول روانشناسی ثابت کرده که کودکانیکه تحت سرپرستی دو نفر پدر و مادر ناسازگار و ریاست جو تربیت شوند سازمان عواطف آنان دچار بحران بینظمی خواهد گردید. نهاد، آنان کانون عقدههای روانی و نابسامانیهای درونی خواهد شد، و این بینظمی عمومی اعصاب آنان را فرسوده و زندگانی را در کام آنان تلخ خواهد ساخت. پس دراین صورت طرح اول و دوم باقی میماند، و ما پیش از آنکه در ماهیت آن دو طرح بسخن بپردازیم. وجداناً میپرسیم که آیا درصورت دوران امر میان فکر و عاطفه کدام یک برای وظیفۀ سرپرستی سزاوارتر و برای تحمل زحمات و قبول مسؤلیت آماده و شایسته تر است. فکر توانا و ثابت یا عاطفۀ پر از انقلاب و حرارت که هر آن بسوئی نظر و هر لحظه بکوئی گذر دارد بدون تردید جواب این پرسش بنفع فکر خواهد بود. زیرا که تنها نیروی پایدار فکر است که میتواند با دوراندیشی کامل بار سنگین مسئولیت را بیخطر بسر منزل مقصود برساند. و از راه زنان احساسات درونی ایمن بماند. بنابراین، با این جواب بدون بحث و جدال این مشکل آسان شد، زیرا که تار و پودنهاد مرد از نیروی فکر تشکیل یافته نه از عاطفه و احساسات؛ و چون مرد دارای نیروی ثابت فکر است و برای پیکار در عرصۀ زندگی آماده تر و اعصابش در برابر مشکلات توان شکن مسئولیت تواناتر و بردبارتر است. و بهمین مناسب او برای مقام ریاست و سرپرستی شایسته تر از زن است. آری سرشت زن این است که هر مردیکه در برابر خواستههای وی سرفرود نیاورد در نظرش بیارزش و بیاحترام است بلکه با تمام قوا میکوشد که او را در همه جا خوار و زبون و بیاعتبار نمودار سازد، برخلاف مرد.
در اینجا ممکن است برای بعضیها این اندیشه پیش آید که این روح عاطفی و این نازک دلی هرگز به طبیعت زن مربوط نیست، بلکه از آثار سوءٍ تربیت عصر قبل از تمدن است که زن را بطور ناخود آگاه ببحران هستی سوز احساسات و عواطف دچار کرده و این رنگ محیط تاریک قبل از فرهنگ است که بدون توجه افکار و وجدان زن را با رنگ خود رنگین ساخته است. ما در جواب این اندیشه دور از حقیقت میگوئیم: اینک این زن متمدن امریکائی است پس از آنکه مساوات و استقلال کامل بدست آورده و در شئون زندگی هم طر از مردان شده باز هم شخصیت خود را فدای شخصیت مرد میسازد، باز هم برای جلب خوشنودی وی انواع مهربانی و نازک دلی نشان میدهد، میکوشد تا دل او را با تیر عشوه و نازش شکار کند. همه جا سینۀ مردانه و عضلات پیچیدۀ شوهر را مورد ستایش و تحسین قرار میدهد. سپس هنگامیکه بناتوانی خود و قدرت مرد پی برد بیاختیار خود را در اختیار او قرار داده و او را بسرپرستی انتخاب میکند و زندگی در سایۀ شوهر را با افتخارتر از بیسرپرستی میداند.
و بعلاوه بفرض اینکه زن در نخستین ایام زناشوئی که هنوز بچه دار نشده و نونهالان زندگی او را بخود مشغول نکرده و تربیت اولاد جسمش را ناتوان و اعصابش را فرسوده نساخته.
مقام مسؤلیت سنگین بار سرپرستی را در خانه بعهده بگیرد. باز هم دوام پذیر نخواهد بود، زیرا هنگامیکه مشکلات زندگی فرا رسد و مسؤلیت سنگین خانه داری و بچه داری که در گذرگاه زندگی وی کمین کرده است سنگینتر شده و اعصابش را ناتوانتر سازد هرچه زودتر از این مقام پرخطر استعفا خواهد داد، و شتابان خود را از محیط جان فرسای مسؤلیت بیرون خواهد برد. برای اینکه دیگر در پایگاه اعصاب و افکارش تاب و توان بیش از اندازۀ مسؤلیت بچه داری و شوهرداری نخواهد یافت.
البته، منظور ما از این بیان این نیست که مرد در محیط خانه نسبت بزن و زندگی دیکتاتوری کند؛ زیرا که زمامداری و پذیرفتن مسؤلیت منافی با همکاری و هم آهنگی نبوده و با مشورت همفکری زن ناسازگار نیست بلکه بعکس آن صحیح تر است.
زیرا که نافذترین و پایدارترین ریاست آنست که براساس همکاری صحیح و هم آهنگی کامل پی ریزی و در پرتو حسن تفاهم و مهربانی دو جاتبه بوظیفۀ خود قیام کند و همیشه همزیستی و هم آمیزی مسالمت آمیز را بر جدال و ستیزه ترجیح بدهد. و بهمین جهت تمام راهنمائیهای اسلام برای تقویت و پرورش همین روح است تا در محیط خانه، و زندگی محبت و خوشروئی را با افراد خانواده توسعه بدهد. قرآنکریم برای توسعۀ حسن تفاهم و پرورش نهال بهروزی خانوادهها با ارشاد حکیمانه میگوید: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾[النساء: ۱۹] خوشروئی و خوشرفتاری با زنان را شعار خود سازید و حسن سلوک را در محیط خانواده ادامه بدهید. پیامبر خوشرفتار اسلام میگوید: «بهترین شما خوشرفتارترین شما است با خانوادۀ خود». با این بیان حکیمانۀ، پیامبر پاک نهادصمیزان خیر و سعادت را در نهاد مرد فقط خوشرفتاری و حسن سلوک با زن و فرزند قرار داده است و بدون تردید در بخش اخلاق مرد بهترین و حساسترین میزان است، زیراکه هرگز مرد با شریک زندگی خود بد رفتاری نمیکند، مگر اینکه در داخل ضمیرش انحرافات اخلاقی کمین کرده و سازمان خیر و سعادت را تعطیل ساخته باشد.
در اینجا لازم بتذکر است که روابط رسمی در کانون خانوادهها محل اشتباهات فراوان و محتاج بتفسیر و بیان است. پارۀ از آنها مربوط بوظایف خصوصی زن و مرد و پارۀ دیگر مربوط بموضوع طلاق و تعدد زوجات است. بعقیدۀ من موضوع زناشوئی تا اندازۀ زیادی یک موضوع شخصی و خصوصی است، و قبل از هر چیزی بتمایز شخصیت و امتیازات روحی و عقلی و جسمی طرفین بستگی دارد، بطوریکه خیلی مشکل است که یک قانون عمومی بتواند دربارۀ آن قضاوت کند، پس اگر وقتی دیدیم که در میان زن و شوهری توافق کامل وجود دارد هرگز لازم نیست که این همکاری را در اثر آن بدانیم که آنان اصول مقررات زناشوئی را دربارۀ یکدیگر بطور صحیح مراعات و اجرا کردهاند و همچنین فراوان دیده و یا شنیده ایم که زن و شوهری هر یک در مقام خود داری فضایل اخلاق و نمودار نمونۀ انسانیت بودهاند. ولی، توافق اخلاقی نداشتهاند و اغلب برای اینکه چرا نمیتوانند اصول همکاری و هم آمیزی را دربارۀ یکدیگر رعایت و اجرا کنند هردو بروزگار تیرۀ خود اشک حسرت ریختهاند. و با وجود این راه توافق پیدا نکردهاند، و نیز سرگذشت پرماجرای زنان و شوهران ناسازگار را فراوان شنیدۀ که در اوائل زندگی با یکدیگر هم آهنگی نداشتهاند، و اغلب روزگار خود را بزدوخورد زبان درازی گذراندهاند، و با وجود این پس از تحمل خستگیها و چشیدن تلخیهای فراوان به توافق رسیدهاند. پس بنابراین، سازگاری و آن ناهم آهنگی را باید معلول تمرد زن و شوهر و یا توافق آنان بدانیم و نباید در جستجوی آن باشیم که چرا یکی توانسته و دیگری نتوانسته زندگی آرامی برای خود تشکیل بدهد.
در این صورت برای پایان دادن بماجرای خانوادگی و اختلافات زندگی بناچار قانون عمومی لازم است که بروابط زناشوئی نظارت و رسیدگی کند، زیرا که هیچ نظامی نمیتواند بتمام جزئیات زندگی بشر احاطۀ کامل داشته باشد. و چون در چنین موضوع حساسی ساکت نشستن عاقلانه نیست بر قانون گذار لازم است که برای حفظ حدود و حقوق عمومی که پایمال کردن آنها زیان عمومی دارد قانونی تصویب نماید. و سپس اخلاق خصوصی زن و شوهر را در حدود همان قانون بخود آنان واگذارد تا مشکلات زناشوئی را با تدبیر و هم آهنگی خود آسان سازند، آری، بدیهی است که اگر ما بشر هم آمیزی و همکاری صحیح در محیط خانوادهها ایجاد کنیم هرگز بقانون نیازمند نخواهیم شد، زیرا که ازدواج پیروز آنست که در حل اختلافش نه بدامن قانون چنگ بزند و نه در دادگاه عدالت راز خود را آشکار سازد، و هیچوقت دو همسر فداکار در حل اختلافات زندگی پیش خود نمیگویند که چون قانون در این باره چنین گفته: و اگر در انجام آن کوتاهی کنیم مخالف قانون رفتار کرده و گنهکاریم؛ بلکه اصول سازگاری در برنامۀ زندگی اکثر اوقات همانطور است که بیان کردیم، گاهی مزاج دو شریک زندگی از روز اول مانند آن سیب دو نیمه بهم پیوند میخورد و با یکدیگر نرد عشق میبازند. و سرچشمۀ این توفیق هستی ساز همان محبت و مهربانی دوجانبه است که دو قلب مخالف را بهم نزدیک ساخته و بصورت معجز آسائی در کانون یکدیگر نشانده است. و ممکن است که این سازش در پارۀ اوقات نسبت بیکی از طرفین و یا نسبت بهردو عادلانه نباشد و گاهی هم با وضع صحیح زناشوئی کاملاً مغایر باشد. ولی، باز هم با وجود این، سازمان آن محکم و مقصود طرفین بخوبی حاصل است.
اما هر کجا که اختلاف پیش آید و در حل آن عاجز بمانیم. باید هرچه زودتر بقانون مراجعه نمائیم و برای اینکه هرچه زودتر بناسامانی خود خاتمه بدهیم بقضاوت قانون تن میدهیم و مطلوب از قانون جز این نیست که عدالت را رعایت کند و خواستههای یکی از طرفین را بدون دلیل بر دیگری ترجیح ندهد، و تا آنجا که ممکن است از جزئیات پرونده اطلاع کامل بدست آورد، گرچه بازهم تکرار میکنم که هیچ قانونی نمیتواند بهمه خصوصیات و جزئیات اختلاف زندگی احاطه پیدا کند و یا حکمی که از دادگاه قانون صادر میشود کاملاً مطابق با عدالت و واقع باشد بهر حال اکنون آن وقت فرا رسیده که از جهت وظایف و تعهدات زن در قانون اسلام گفتگو کنیم، زیرا که در جهان امروز محل غوغا و شکایت و مرکز انگیزش فتنهها و شبهها حقوق زن در اسلام است. در این باره آنچه بنظر من لازم بدقت است سه چیز است.
۱- آیا این وظایف مربوط به زن و این مسؤلیتها که از آن خواسته شده در اصل و منشأ خود یک رشته امور ظالمانه و ناراحت کننده است؟
۲- آیا این تعهدات و این وظایف یک جانبه و فقط از زن خواسته شده؟ و در برابر آن مرد هیچگونه الزام و مسؤلیتی ندارد؟
۳- آیا این مسؤلیتها یک رشته وظایف دائمی است که هرگز زن نمیتواند هر وقت که خواست از قید و بند آن آزاد شود؟ بلی، زن در محیط زناشوئی سه مسؤلیت سنگین دارد.
الف- باید در فراش و امور هم خوابگی هر وقت و هر طور که شوهر بخواهد روح تمکین و اطاعت داشته باشد.
ب- بساط زناشوئی و خوابگاه او را پاک نگهدارد و بدون اجازه همسرش کسی را بداخل زندگی او راه ندهد.
پ- در غیاب همسر آبرو و شخصیت و مال و ثروت او را از گزند محفوظ بدارد.
اما موضوع اول برای اینکه کاملاً روشن شود تا اندازۀ بصراحت بیان نیازمند است. اگرچه ناگفته نیز حکمتش بسیار است، زیرا که مرد بحکم فطرت جسمانی بناچار باید هر وقت که ناخدای غریزۀ جنسی ناراحت شد او را راحت باش بدهد. و بعبارت دیگر هر وقت کیسۀ شهوت انباشته شد او را خالی کند تا با خیال راحت و آسوده بانجام وظایف دیگر بپردازد، و با اعصاب آرام در پی کار و تولید روان شود. بطوریکه کوچکترین فشاری از جانب غریزۀ جنسی بر پیکرش وارد نیاید تا با خوشروئی با مشکلات زندگی روبرو گردد. اگرچه از نظر کلی و ساختمان جسمی استقبال زن از ندای شهوت جنسی در مقابل مرد عمیق تر وشدیدتر است. زن در کامیابی و کامرانی نه تنها با صورت ظاهری و جسمانی بلکه با تمامی مبادی فکری و نیروی جسمی و روحی بیپایانش از بوستان غرائز بهره برداری میکند، ولی با این حال پارۀ اوقات اتفاق میافتد بخصوص در دوران جوانی مرد بیش از زن بتکرار عمل نیازمند است، و چون مرد باید با فکر راحت و خیال آسوده و روی شاداب در پی کار و زندگی برود. وظیفۀ زن است که فکر او را در محیط پر غوغای غرائز سرگردان نگذارد، زیرا طبیعی و روشن است که منظور اساسی از زناشوئی بیش هر چیز استقبال از ندای غرائز و خاموش کردن سوز اندرون است. و پس از آرامش امواج شهوت زن و شوهر بهتر میتوانند بهم آمیزی روحی و جسمی و هم آهنگی اجتماعی و اقتصادی بپردازند، و بمناسبت اینکه این اصول متین با فکر و همت مرد باید پی ریزی شود او نیز بآرامش بیشتری نیازمند است. پس اگر وقتی مرد دریابد که همسرش در باره امور غریزه جنسی از ندای وی بخوبی استقبال نمیکند، و اعصاب او را در بحران جانسوز غرائز بطوفان میسپارد چه باید بکند؟ بدیهی است که برای رفع گرفتاری بناچار در خارج از خانه و کاشانه بجستجوی چاره میپردازد در راهی قدم میگذارد که نه قانون اجتماع اجازه میدهد و نه خود زن راضی است که همسرش بیاراده خود را در آغوش زن دیگری قرار بدهد که رقیب او است، و چگونه این غرامت را بپردازد که دل شوهر را در دست رقیب خود میبیند.
البته مرد وقتی همسرش را در حال بیرغبتی و بیمیلی بکامیابی و کامرانی دعوت میکند وضع زن از سه حال بیرون نیست:
۱- از اول زن از همسر خود گریزان بوده و بطور کلی تاب تحمل زناشوئی با او را دشوار میداند.
۲- زن شوهر خود را از جان و دل دوست دارد، و لیکن از هم خوابگی و انجام عمل کامرانی و کامیابی گریزان است، و بدون تردید این یک نوع انحراف روحی است که در مسیر زندگی او پدید آمده.
۳- زن هم شوهر خود را از جان و دل دوست دارد و هم از کامرانی و کامیابی با او ناراحت نیست ولی الان که همسر کام خواه است او رغبت ندارد.
اما حالت اولی یک وضع دائمی است و مربوط بوقت معین و عمل مخصوصی نیست، و آن یک وضع ناگواری است که بحفظ و بقاءٍ زناشوئی امیدوار نتوان بود، پس چه بهتر که پیش از هر چیز راه طبیعی طلاق را پیش گیرد و خود را از بحران نابسامانی نجات بدهد. البته زن در این مورد از چند طریق میتواند برای نجات خود اقدام نماید چنانکه بزودی بیان خواهم کرد.
حالت دوم نیز مانند اولی دائمی است، و مربوط باصرار شوهر در کامخواهی نیست یگانه علاجش در این صورت توافق طرفین است که با فداکاری و گذشت دل یکدیگر را بدست آورند، باین ترتیب یا باید مرد تسلیم زن شده و ناراحتی ناشی از نافرمانی او را بپذیرد، و یا بعکس زن خود را آمادۀ فداکاری کند، و نفس خود را بر زحمات کامیابی و کامرانی همسرش آرام سازد، و چون به همسر و زندگی خود علاقمند است. خوشنودی شوهر را برضای خود مقدم بدارد و یا هردو با رضایت طرفین و با خوشروئی از یکدیگر جدا شده راه دیگر و یار دیگری جستجو کنند. و اگر در هیچ یک از صور سه گانه توافق حاصل نگردد. بناچار باید با مراجعه بقانون عمومی خود را بداوری آن آماده سازند و در این صورت قانون در مقابل اسرار شوهر زن را محکوم بتمکین میکند. اما این داوری از روی جبر و زور نیست، بلکه از این جهت است که امر طبیعی و غرض اصلی از ازدواج تأمین احتیاجات جنسی و رفع فشار غریزه است. و برای این است که نافرمانی زن همانطوریکه در سابق بیان کردیم مرد را بفساد اخلاق دچار و از راه راست منحرف میسازد و یا باعث آن میشود که با زن دیگری که قطعاً همسرش راضی نخواهد شد، ازدواج کند. و با وجود این اگر زن خودرا برتحمل خواستههای شوهر قادر نداند و بداند که در اثر این پیش آمد مرکز مهر و محبت نسبت بشوهرش در کانون سینۀ وی متلاشی و تبدیل بکانون نفرت و انزجار شده و دیگر ادامۀ زندگی ممکن نیست قانون اسلام او را هرگز بپذیرفتن این وضع توان شکن وادار نمیسازد در این صورت بعلت کراهیت و نا خواستن زن بحکم طلاق حکومت و دولت زناشوئی سقوط میکند.
اما حالت سوم یک وضع موقت و زودگذر و علاج پذیر است. زیرا که اینگونه ناراحتی نسبت بامور کامیابی گاهی از خستگی و ناراحتی روحی و مسئولیت زیاد زن تولید میشود. و با اندک مقدماتی که روح او را آرامش دهد و جسم او را تحریک کند، برطرف میگردد. و بهمین جهت پیامبر بزرگ اسلام صتوجه مرد را قبل از کامیابی بشوخیهای لطیف و رازهای نهانی سوق داده است تا باین ترتیب اول رابطه کامیابی از صورت حیوانی بیرون آید، و برابطۀ الفت دل و پیوند روح تبدیل گردد، و بصورت یک روح اندر دو قالب نمایان شود و ثانیاً از بروز اینگونه ناراحتیها که گاهی باعث تنفر و انزجار است جلوگیری نماید. و اما اگر زن کام خواه باشد و مرد گریزان و باصطلاح صید از پی صیاد بدود و شوهر بعلت پدید آمدن پارۀ ناراحتیها از تقاضای زن بگریزد. گرچه این فرض خیلی کمیاب است بخصوص در دوران جوانی شوهر در این صورت باز زن بیوسیله نیست، زیرا که ما معترفیم آن قانونی که زن را بتمکین از شوهر وادار میکند، بخواستههای غریزۀ جنسی و کامیابی او نیز ارزش قائل است و همین کامخواهی را حق مسلم زن میداند و شوهر را نیز بانجام وظیفۀ شوهری وادار ساخته است. بنابراین، هر گاه مرد از انجام این وظیفه عاجز بماند، بحکم قانون خود بخود حق طلاق و جدائی برای زن ثابت و مسلم است. و با توجه باین حقیقت میبینیم که وظایف و تعهدات زناشوئی همه جا دوجانبه است، هیچگونه جور و جفائی نسبت بزن نبوده و کوچکترین اهانتی بشخصیت او وارد نیامده است.
و دومین مسئولیت زن این است که کسی را بدون اجازۀ شوهر بخلوتگاه زندگی وی راه ندهد. و بعبارت روشن تر هیچکس را بدون رضایت شوهر از نهانخانۀ رازش آگاه نسازد. البته منظور این نیست که بیاجازۀ شوهر با مردان اجنبی بلاس زدن نپردازد، و در صورت اجازه مانعی ندارد، زیرا که آن از اول ممنوع است خواه شوهر راضی باشد یا نباشد. حکمت و فلسفۀ این مسؤلیت این است که بسیاری از اوقات در اثر دخالت یکنفر فتنه جو و سخن چین فضول در میان دو یار زندگی اختلاف خانوادگی پدید میآید. بنابراین، اگر مرد برای جلوگیری از این پیش آمدهای ناگوار از همسر و شریک زندگی خود بخواهد که شخص و یا اشخاص معینی را بداخل زندگی خود راه ندهد، و از اسرار خود آگاه نسازد و زن این خواهش را نپذیرد بر همگان روشن است که چه زیانهای جبران ناپذیری خواهد داشت. سرطان آشوب خانوادگی در اعماق زندگی ریشه دوانده و صلح و صفا را بنابودی تهدید خواهد نمود. پس روشن شد که مراعات این مسؤلیت از طرف زن بنفع شرکت زن و زندگی است، و بصلاح کودکان است که بسرپرستی مادر مهربان و بکانون پر از محبت و وفا و دور از جنگ و جدال نیازمندند. زیرا که در این صورت فضای بیآلایش و پر از وفای زناشوئی با میکروبهای مسموم بدبختی علاج ناپذیر آلوده نخواهد شد. و در نتیجه کودکان و نوباوگان زندگی از گزند کج فکری و کج روحی در امان خواهند ماند، شاید کسی در اینجا بگوید: پس چرا این قانون تنها دربارۀ زن نافذ است؟ چرا مرد را نیز وادار نمیکند تا بدون اجازه و رضایت زن کسی را بداخل زندگی راه ندهد؟ گرچه بدیهی است که در صورت صلح و صفا و محبت و دوستی و در حالت تهذیب و ترقی اخلاق از هر دو طرف هر گونه حسن تفاهم و همزیستی در تمام شئون زندگی ممکن است، و هیچوقت بدرجه اختلافات داخلی و فساد اخلاق نمیرسد. و این قسمت از سمت ما خارج است ولی ما در صورتی فرض میکنیم که اختلاف پدید آمده و حسن تفاهم و هم آهنگی را دشوار ساخته و بهمین جهت از روی ناچاری بقانون پناه میبریم در جواب این مشکل لازم است که بگوئیم: در این موارد راحتی و ناراحتی و خوشی و ناخوشی زنان بیشتر اوقات غیر منطقی و بدون دلیل است. ای، بسا غیرت و خودستائی شخصی زن را از مادر شوهر و خواهر شوهر و یا بعضی از خویشان شوهر متنفر میسازد، نه صلاح زندگی و خیراندیشی در امور خانواده، پس در اینصورت وادار کردن شوهر با اطاعت و پیروی از زن در تبعید کسانیکه زن از آنان راضی نیست، هرگز به مصلحت خانواده نبوده و از قانون زندگی دور است، بلکه بخاطر رعایت یک رشته انگیزش عاطفههای زودگذر است که دائم در معرض طوفان احساسات بوده، و اگر با دقت بنگریم از اول پایه و اساس محکمی نداشته است، و چون مرد از عاطفه و احساسات بیپایه دور بوده این قانون دربارۀ وی تصویب نشده است.
البته مقصود من از این سخن این نیست که مرد همیشه کردارش برحق است، زیرا او نیز در پارۀ اوقات خود را به عالم کودکی میزند و مانند کودکان مکر و حیله بکار برده و افعال ناشایسته انجام میدهد. و نیز مقصودم این نیست که زن همیشه در کارهای خود خطاکار است، زیرا گاهی در اظهار انزجار و فرار از شخص و یا اشخاص معین کاملاً حق بجانب او است. و چه بسا اینگونه افراد برای برهم زدن بساط زناشوئی و آلوده کردن روابط همسری بآن خانه وارد میشوند، و در انجام مقاصد شوم خود از هیچ اقدامی دریغ نمیورزند. بلکه منظورم این است که همیشه قانون ناظر بعموم و اکثریت مردم بوده، و با فطرت طبیعی سازگار است. و این یک امر بدیهی است که بحکم فطرت مرد غالباً پیرو عقل و زن تابع عاطفه و احساسات است. پس همیشه دریچۀ آزادی بروی زن باز است، هرکجا که دید بادامۀ زندگی قادر نبوده و بزحمات توان گداز زناشوئی ناتوان است میتواند طلاق بگیرد، و خود را آزاد بسازد.
و اما موضوع مسؤلیت و محافظت زن از عرض و ناموس، و مال و ثروت شوهر در غیاب وی یک مسؤلیت طبیعی و منطقی است، و مخصوص بزن نیست، و گمان نکنم کسی در این باره گفتگوئی داشته باشد، بلکه وظیفۀ مشترکی است که مرد و زن در مراعات آن یکسانند.
اکنون که بحث ما به مسؤلیت مشترک رسید فصلی نیز دربارۀ عصیان و نافرمانی زن نسبت بحقوق شوهر و جور و جفای شوهر نسبت بهمسر خود باز میکنیم؛ از حق سرپرستی و مدیریت مرد بزن و زندگی خویش حقی نمایان میشود، بنام حق تأدیب همسر نافرمان و آن حق است که قرآنکریم آشکار را بیان میکند میفرماید: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَيۡبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُۚ وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِي ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَكُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَيۡهِنَّ سَبِيلًا﴾[النساء: ۳۴] «زنان و همسرانیکه از نافرمانی و عدم تمکین آنان ناراضیاند، آنان را در صورت نافرمانی نصیحت و راهنمائی کنید و در خوابگاه تنها و غریب بگذارید و بقصد تأدیب و دلالت بسوی حق ایشان را بزنید، و پس از اطاعت و تمکین از حق زناشوئی از هیچ راهی بآنان تجاوز ننمائید» بطوریکه ملاحظه میشود. دراین بیان وسائل تأدیب بترتیب پشت سر هم قرار گرفته. در درجۀ اول نصیحت و راهنمائی و در درجۀ دوم تنها گذاشتن در خوابگاه و در آخر کار زدن بقصد تأدیب بیان شده است. بلی، ما در اینجا در صدد بیان آن موارد نیستیم که از این حق سوء استفاده میشود. زیرا که اینگونه بهره برداری نامشروع اختصاص بآن ندارد. بلکه از هرگونه حقی در جهان سوء استفاده ممکن است، و برای پیش گیری از آن جز تهذیب اخلاق و تقویت روح چارۀ نیست، و موضوع تهذیب اخلاق خود موضوع بسیار مهمی است که اسلام هرگز آن را فراموش نکرده، و هیچگاه از سوق دادن بشر بسوی فضائل اخلاقی و روحی غفلت نمیکند [۳۰]. بلکه در اینجا از قانونی بودن این حق سخن میگوئیم و در صدد بیان آن هستیم که چگونه برای حفظ تشکیلات خانواده لازم و در جلوگیری از انحلال آن ضروری است. و بدیهی است که هر قانونی و نظامی را در جهان نیرو و قدرتی لازم است که افراد نافرمان را تأدیب کند، و در هدایت و رهنمائی آنان بکار آید. و اگر جز این باشد آن قانون ورق سیاهی بیش نبوده و مزیت قانونی را از دست خواهد داد.
بر همگان واضح است که زناشوئی نیز نظامی است، هم بصلاح اجتماع و هم بنفع زن و شوهر و غرض اساسی از این نظام این است که بزرگترین منافع و بهترین مصالح ممکنه برای هریک از زن و شوهر و اجتماع بدست آید. جای گفتگو نیست که در صورت توافق و سازش دو همسر بدون دخالت قانونی همۀ این منافع تأمین است. اما هنگامیکه اختلاف پدید آید مسلماً ضررهائی دربر خواهد داشت که منحصر بزن و شوهر نیست، بلکه گریبان اطفال معصوم را نیز خواهد گرفت. همان اطفالیکه هستۀ اجتماع آینده و تشکیل دهندۀ سازمان نویناند. و بر همه لازم است که محیط زندگی آنانرا پر از خیر و سعادت کنند، و بهترین وسائل ترتیب و تهذیب اخلاق را در پرورش آنان آماده سازند و در غیر این صورت آنان در این بلای جان سوز نابود خواهند شد.
بنابراین، اگر زن باعث این ضررهای جبران ناپذیر شود چه کسی باید او را براه راست هدایت کند، آیا دادگاه سزاوار این کار است؟ بدیهی است که دخالت دادگاه در روابط باریک و خصوصی زن و شوهر اختلاف را دامنه دارتر خواهد ساخت. اختلافیکه گاهی خیلی کوچک و زودگذر است، ممکن است با دخالت دادگاه تیره تر و آشفته تر گردد، و تا ابد روابط زناشوئی را فاسد و تباه سازد. زیرا که مداخله دادگاه خواه ناخواه با شخصیت یکی از طرفین برخورد میکند، و حس خودخواهی او را تحریک و باعث نافرمانی وی میگردد، و تا میتواند برای حفظ آبرو و شخصیت خود قانون شکنی خواهد کرد. پس بهمین جهت، دادگاه جز در مسائل بزرگی که کوشش مصلحین در آنها بجائی نمیرسد نباید دخالت کند.
بعلاوه عاقلانه نیست که در هر حادثه کوچک زندگی که مانند ضباب هر ساعت نمایان و ناپدید میگردد، بدادگاه پناه ببریم، زیرا که اینگونه اقدام بسیار غلط و نارواست، و هرگز از مردان عاقل سرنمیزند، و لازمۀ آن این است که در هر خانۀ دادگاه ثابتی تشکیل و باختلافات کوچک و بیارزش خانوادگی که نباید از دو نفر تجاوز نماید، رسیدگی کند. پس برای جلوگیری از تکرار اینگونه حادثههای ناگوار بناچار یک نیرو و قدرت ثابت محلی لازم است که راهنمائی و تأدیب نافرمانان را بعهده بگیرد. و آن همان قدرت و تسلط مرد است که سرانجام مسئولیت و زحمات خانه و خانواده بسوی او متوجه است. و وظیفۀ این مقام مسئول این است که اول باید با پند و اندرز حکیمانه و سخنان نرم و دلپذیر سرکشان را از بیراهۀ گمراهی برگردانند. و بشخصیت و آبروی آنان لطمه نزند، و اگر با این ترتیب دست از نافرمانی کشید، زهی سعادت و اگر پند و اندرز فایده نداد، نوبت بوسیلۀ دیگر میرسد، که کمی شدیدتر است. و آن تنها گذاشتن در خوابگاه و جدا کردن بستر است، و این تدبیر دارای یک نکتۀ حساس روانشناسی است که در نهاد زن نهفته. و اسلام در این مورد از آن بهره برداری کرده است. زیرا که زن همیشه بجمال زیبا و ناز دلفریب خود مغرور است، بوسیلۀ آن مرد را بسوی خود رهبری میکند، و در اثر این غرور بیاساس گاهی کارش بنافرمانی و عدم تمکین میکشد. و معنای تنها گذاشتن در بستر این است که مرد باین افسون و نیرنگ و بآن شیوه زنانه سرفرود نیاورده است، و از چیزهائی است که نیروی تکبر زن نافرمان و خودستائی این موجود سرمست را درهم شکسته و براه راست هدایتش میکند. و اگر باز هم بنتیجه نرسید و همۀ وسائل ارشاد از هدایت بانوی نافرمان عاجز ماند، معلوم است که در مقابل یک مقاومت سرسختانه و یک نافرمانی دامنه داری قرار گرفته ایم که جز مقابله بمثل اقدام دیگری شایسته نیست، و آن همان زدن بقصد تأدیب است نه بقصد اذیت و آزار، و بهمین جهت آن را در نص قانون ضرب بیآزار نامیده است. و اینجا است که شبهۀ اهانت شخصیت زن و بدرفتاری و سخت گیری درباره وی پیش میآید، که اسلام چرا یک فرد بشر را تا این اندازه حقیر و کوچک شمرده، و پارۀ اعمال و رفتار وحشیانه را دربارۀ این موجود زیبا برسمیت شناخته است. ولی، سزاوار است که در جواب آن بگوئیم: اولاً این یک اسلحه احتیاطی است، و بکار برده نمیشود مگر در صورتی که تمام وسائل مسالمت از اصلاح عاجز بماند.
و ثانیاً اینگونه نافرمانی و ناسازگاری از زن دلیل بر این است که در نهادش یک رشته انحرافات روحی پدید آمده، و بجز با بکاربردن این وسیله علاج پذیر نیست، و علم روانشناسی میگوید: عاجز ماندن وسائل صلح و صفا و بیاثر ماندن پند و اندرز در وجود هر شخصی خود بهترین دلیل است که آن شخص دچار بحران انحرافات جسمی و روحی شده است.
و در اصطلاح روانشناسی این بیماری بنام «ماسوشزم» معروف است، و فقط با سخت گیری حسی و معنوی علاج پذیر است، و تجریبات روان پزشکی نشان میدهد که اینگونه انحرافات در زنان بیش از مردان دیده شده.
و مردها نیز در مقابل آن اکثر بمرض سادیسم دچار میشوند، و آن یکنوع بیماری است که بیمار از آزردن و شکنجه دادن دیگران لذت میبرد. بنابراین، اگر زن مبتلا بدرد ماسوشزم شد، یگانه علاجش زدن و آزردن است، و تنها با این وسیله خواستههای او برآورده میشود، و بعد از آن مزاج منحرفش باعتدال بر میگردد. و امور زندگی و روابط زناشوئی مطابق دلخواه طرفین انجام میگردد، و از اتفاقات شگفت انگیزی که گاهی دست تصادف در جهان ایجادش میکند، این است که مرد مبتلا بسادیسم با زن مبتلا بماسوشزم ازدواج کند که در اثر زناشوئی هردو از گرفتاری نجات یافته، و با حسن تفاهم و سازش فوق العاده با هم زندگی میکنند. اگرچه از روز اول هردو پایه کج بوده، ولی، معمولاً دو پایه کج از فروریختن یکدیگر جلوگیری کرده، و بنا را محکمتر نگه میدارند. و باز هم از تصادفات عجیبی که گاهی در عالم رخ میدهد، گرچه خیلی اندک است، این است که شوهر مبتلا بماسوشزم در دست زن مبتلا بسادیسم گرفتار شود که در اینجا زن همسر بیمارش را با نوازش چوب و سیلی از گرفتاری نجات میدهد. و با خوردن ضربت لنگۀ کفش زنانه از دست یار نازنین از چنگال این درد خلاص شده، و کارها بر وفق مرام انجام میگیرد.
اما در موارد معمولی که این کجرفتاری بحد مرض نمیرسد، هرگز بزدن احتیاجی نیست، زیرا که آن یک اسلحۀ احتیاطی بیش نیست، نباید در همه جا و همه وقت و بیش از هر چیز بکار آید. و قرآنکریم نیز در آن آیۀ که بیان شد. با ذکر ترتیب درجات اصلاح و تأدیب را بطور روشن بیان کرده است. و پیامبر روشن ضمیر اسلام مردان را از بکاربردن این سلاح احتیاطی جز در مقام ضرورت که وسایل دیگر عاجز میماند، نهی فرموده است: و در مقام توبیخ مردان بیاحتیاط میگوید که کسی حق ندارد همسر خود را مانند شتران با تازیانه بزند و در آخر روز با وی هم بستر گردد [۳۱]. تا اینجا شمۀ از احکام نافرمانی و سرکشی زن بود.
و اما سرکشی و نافرمانی شوهر نیز قانون جداگانه و حکم دیگری دارد. و قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يُصۡلِحَا بَيۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَيۡرٞ﴾[النساء: ۱۲۸] «اگر زنی از نافرمانی و بیاعتنائی و روگردانی شوهرش ناراحت شد، چه مانعی دارد که در میان خود و همسر روگردانش با گذشت و فداکاری صلح و صفا ایجاد نماید. زیرا که در همه جا صلح و صفا از هر چیز بهتر و شیرین تر است». بلی، ممکن است، دون همتان باین داستان با نظر سطحی بنگرند، و پیش خود بگویند: چه مانعی داشت که زن و مرد نیز در این حکم یکسان میشدند.؟
در جواب آنان باید گفت که در اینجا مسائل واقعی و عملی منظور است. نه خیالی و تصوری، امور احکام فطرت و اصول اولیه انسانیت مقصود ما است. نه عدالت نظری و تئوری که بر هیچ پایۀ صحیحی استوار نیست. آخر کدام بانوی خردمندی در جهان دیده شده که همسرش را بزند و سپس در دل وی برای او احترام و شخصیتی باقی بماند. و کدام زن عاقلی بعد از این عمل میتواند خود را بادامۀ زندگی با همسر مضروبش حاضر کند. آیا در کدام نقطۀ اروپای متمدن و مشرق زمین عقب مانده تاکنون بانوان حق شوهر زدن را خواستهاند. و لیکن مهمترین نکته در این باره این است که قانون اسلام هیچگاه زن را وادار نکرده که سرکشی و خودستائی و قانون شکنی شوهر را باید قبول کند. زیرا که طلاق گرفتن و قطع رابطۀ زناشوئی را وقتیکه طاقت زندگی با شوهر کج رفتار ندارد، در پیش پای وی گذاشته است. تاکنون از تمام موارد گذشته که دیدیم میتوانیم چندین حقیقت روشن را بدست آوریم:
۱- اول اینکه مسؤلیت زن نسبت به شوهر هرگز تحمیلی نبوده. بلکه در همۀ آن موارد مصلحت عمومی که مستقیم و یا غیرمستقیم بحال زن نیز شامل است رعایت شده.
۲- مرد نیز در مقابل قسمت مهمی از مسؤلیت زن مسؤلیت متقابل و مشترک دارد. و اما در موارد کمی که مرد یک نوع امتیاز قدرت دارد، و زن آن را ندارد. در آنها نیز اصول فطرت زن و مرد یکسان مراعات شده و هیچگونه نظر تحقیر و اهانت دربارۀ زن منظور نبوده است.
۳- پرواضح است که در مقابل حق امتیاز مرد بزن نیز حق داده شده که هرگاه نتواند امتیاز شوهر را بپذیرد، و با پذیرفتن آن احساس حقارت کند میتواند زیربار آن نرود.
اما موضوع ترک زناشوئی و طلاق که تاکنون مکرر بآن اشاره کرده ایم که زن بتواند برای فرار از مسؤلیتهای توان شکن و حفظ آبرو و شخصیت خود از آن راه استفاده کند سه طریق مختلف ممکن است.
۱- در ضمن عقد زناشوئی اختیار طلاق را تحت شرایطی بدست گیرد. و شرع اسلام اینگونه شرایط را نیز برسمیت شناخته، گرچه اکثر بانوان از آن استفاده نمیکنند. ولی، با وجود این حق مسلم و قانونی آنان است، هر وقت بخواهند میتوانند بهره برداری نمایند.
۲- زن در صورت نخواستن شوهر و مشکل بودن ادامۀ زندگی میتواند مطالبۀ طلاق کند. اگرچه سابقاً شنیدید که دادگاه اسلام بآسانی این راه را مأخذ قرار نمیدهد. ولی، با همۀ این، یک راه روشن و قانونی است که پیامبر روشن ضمیر اسلام آن را بیان و عمل کرده است، و بهمین جهت نیز از قوانین اسلامی محسوب گردیده، و یگانه شرط رسمیتش این است که زن از آنچه از طریق ازدواج بدست آورده صرف نظر نماید. و آن یک شرط عادلانه است، زیرا که در اینجا مرد با قطع شدن رابطه زناشوئی آنچه را که بوسیله ازدواج بدست آورده بود، از دست میدهد. و بعبارت دیگر هر یک از طرفین که باعث قطع رابطۀ زناشوئی میگردد، خواه زن و خواه مرد باید خسارت دیگری را بپردازد.
۳- سومین راه این است که زن با حفظ شخصیت و اخذ حقوق خود بعنوان بدرفتاری شوهر و یا بعنوان متضرر بودن از جانب وی میتواند طلاق خود را بگیرد. گرچه در دادگاههای اسلامی نسبت باین حق نیز سخت گیری میشود، زیرا که اغلب شکایتهای زنانه خالی از مکر و حیله نیست. ولی، با وجود این اگر زن با دلیل خردمندانه بتواند ثابت کند، فوراً دادگاه حکم طلاق صادر و او را آزاد میسازد.
آری، اینها اسلحۀ برنده زنان است، در مقابل قدرت و تسلط مردها و اگر با اندکی دقت و با نظر تیزبینی نگاه کنیم، مسلماً خواهیم دید که از نظر قدرت و تسلط زن و مرد از هم امتیازی ندارند.
بلی، این داستان ما را خود بخود بصحنۀ طلاق کشانید و بناچار دربارۀ آن نیز سخن باید گفت: خواننده گرامی از داستانهای تلخ زناشوئی که سرانجام بطلاق میرسد، فراوان شنیده ای از حکایت در بدری زنان و کودکان و جنگهای داخلی خانوادگی که در دادگاهها یکی پس از دیگری مطرح و باعث انحلال تشکیلات و سازمان خانوادهها میگردد. و بهبودی روابط تیرۀ زناشوئی را غیرممکن میسازد. زیاد دیده اید، چه بسا بانوئی در خانه و کاشانۀ خود ساکت و آرام نشسته و رهبری کادر یک خانواده را با تدبیر خردمندانه بعهده گرفته و با حال خستگی و فرسودگی توان شکن از یکطرف کودکی را از سرپستان شیر و از طرف دیگر بخواستههای کودک دیگری جواب مادرانه میدهد. و با این گرفتاری فراوان در تهیه وسائل و تأمین آسایش همسرش فداکاری میکند. در این میان بدون هیچگونه سابقه و اعلانی ناگهان خود را با مأموری روبرو میبیند که طلاق نامه را بدست وی میدهد!!. چرا؟ برای اینکه یک هوس ناگهانی در دل شوهر جنبیده زن دیگری در بیرون زیباتر از همسر فداکارش در نظرش جلوه کرده، یا از زندگی یک نواخت و بیرنگ خسته شده، و هوس تجدید فراش نموده است. و یا از همسر مهربانش تقاضای جرعۀ آبی کرده و او در اثر گرفتاری و ناراحتی خواهش او را نپذیرفته و در انجام آن قدری کوتاهی کرده است. ای دوستداران آئین انسانیت و ای طرفداران اصول بشریت آیا برای درهم شکستن این اسلحه خطرناک هستی سوز راهی نیست!!؟ همان اسلحه ای که در یک بحران ناگهانی برای برانداختن نخل برومند یک زن بردبار و صبور و برای برهم زدن سازمان یک خانوادۀ راحت که چشم امید بسعادت آیندۀ یک عده کودکان معصوم و بیگناه دوخته و یک مرد بوالهوس و اسیر شهوتی با آن بازی میکند. آیا چاره نیست که این اسلحۀ جنون را از دست آن دیوانه گرفته و از قید اسیری آزادش بسازید. شکی نیست که این مصیبتهای خانمان سوز باندازه ای فراوان است که مردم از آنها داستانها ساختهاند. و لیکن چاره چیست؟ آیا بر قانون طلاق مهر باطله بزنیم. در این صورت با گرفتاریهای دیگری که از تحریم طلاق پدید میآید چکنیم؟ و آن مشکلات علاج ناپذیری را که دولتهای کاتولیک مذهب در اثر تحریم طلاق گرفتار آن شدهاند چگونه آسان سازیم؟ آیا آن خانۀ را میتوان خانه گفت که در آن یکی از زن و شوهر یا هردو از یک دیگر بیزارند؟ و در آنجا هیچکدام چشم دیدن دیگری را ندارند. و با همۀ این دشواریهای جان سوز باز هم قید زناشوئی تا ابد باقی و همۀ راه چارهها بسته باید باشد؟ آیا اینگونه زندگی باعث پیدایش جرمهای نابخشودنی و عواقب خطرناک نخواهد شد؟ آیا چارۀ عاقلانه آن این است که رابطۀ زناشوئی در ظاهر باقی بماند. ولی، مرد در بیرون از محیط زندگی با معشوقۀ دلخواه خود نرد عشق ببازد، و همۀ خواهشهای جسمی او را از جان و دل بپذیرد. و از طرف دیگر زن نیز با مرد بیگانۀ دیگری بسازد، و سوزش غریزۀ جنسی خود را خاموش نماید؟ آیا بصلاح کودکان است که در این محیط تیرۀ فسادآلود که از هر طرف ابرهای بدبختی فضای آن را تیره ساخته پرورش پابند، تنها در پرتو حمایت پدر و مادر زندگی کردن برای کودک مهم نیست، بلکه مهم این است که در این محیط تاریک و پر از فساد زندگی کرده و با هوای آلوده تربیت شود؛ آری، چه فراوانند زنان و مردان منحرف و کجرفتاری که باعث بدبختی آنان زندگی کردن و بزرگ شدن با پدر و مادر کجرفتار و منحرف است که هرگز دست از ستیزه و عداوات برنداشتهاند. میگویند: حق طلاق را نسبت بمرد اندکی محدود کرده. و این مشکل دیرینه را آسان میسازیم، یعنی چه؟ اگر مقصود این است که فقط با اجراء کلمه طلاق از طرف مرد طلاق واقع نشود. بلکه باید در حضور دادگاهی باشد. و وظیفۀ آن دادگاه نیز این باشد که صلحجو و ناظری از خانواده مرد و حکمی نیز از خانوادۀ زن دعوت کند، تا با همکاری نمایندۀ طرفین دربارۀ اختلاف زن و شوهر بگفتگو بپردازند. و با پند و اندرز پدرانه مرد را آرام سازند، و در برقراری صلح و آرامش بکوشند. تا مگر باین ترتیت مرد لجوج از خشم و عناد فرو نشیند. و از بیراهۀ انحراف باز گردد. و سرپرست خانوادۀ خود باشد، و روابط زناشوئی را محترم بشمارد. و اگر این کوششها نتیجه نداد، نوبت طلاق فرا میرسد. آن وقت بوسیلۀ داور در حضور نمایندۀ رسمی طرفین طلاق اجراء شود، نه بوسیلۀ شوهر، بهر حال من از این دادگاه و از اینگونه اجرای طلاق از طرف نظام اسلام مانعی نمیبینم. بلکه مراجعه بحکمین و تشکیل هیئت مصلحه در برقراری صلح و سازش قسمتی از سفارشهای بینظیر شرع اسلا است. اگرچه در اکثر موارد این کوششها بیفایده است. زیرا که احتیاطاتیکه منظور این هیئت صلحجو است، بدون اینکه در دادگاهی اجتماع کنند. همیشه بوده و با نبودن دادستان و دادگاه نیز ممکن است. ما باید مسئله را باین ترتیب مطرح کنیم:
که مرد همسر خود را مطابق قانون طلاق گفته، آیا قانونی بودن این طلاق مانع از این است که عدۀ از فامیل طرفین برای اصلاح و سازش آنان اجتماع کرده و هردو را بدون اجرای عقد جدید بسازش وادارند؟
و اگر پس از این سازش دوباره اختلاف پدید آید. و سرانجام طلاق واقع شود، آیا در این صورت اگر طرفین مایل بسازش باشند، و یا مصلحتی در ادامه زناشوئی به بینند. باز هم سازش از طرف قانون اسلام غیرممکن است؟ چرا گاهی هم صلاح در این است که طلاق نافذ باشد، و مدت بآخر برسد، تا مرد کجرفتار گوشمالی بخورد و با تعهدات محکم تر و مهریۀ بیشتری زندگی را از نو آغاز کند. بهر صورت بدیهی است که هر وقت میل بسازش پیدا شود، احتیاجی بدخالت دادگاه و نظارت دادرس و حضور هیئت مصلحه نیست. و هر وقت که سازش بینتیجه بود، از قاضی و دادگاه بیش از آنچه دوستان و آشنایان طرفین در خارج محیط دادگاه انجام میدهند، چیزی ساخته نیست. اینک در این جهان پهناور ملتهای متمدنی زندگی میکنند که هیچیک پای بند بقانون و آئین اسلام نیستند. و در میان آنها طلاق فقط در دادگاه و بوسیلۀ دادرس انجام میگیرد. پس از آنکه رئیس دادگاه با پند و اندرز و راهنمائی سودمند در اصلاح و سازش طرفین میکوشد. و با وجود این، آیا نسبت طلاق در آن کشورها بچه حدودی رسیده است؟ تنها در کشور متمدن امریکا رابطه چهل در صد از زناشوئیها با طلاق پاره میشود!!!. و این نسبت در تمام جهان بیسابقه است. بعلاوه در این کشور مترقی شهری وجود دارد که سکنۀ آن متهمند که از شفتگان ازدواج و طلاقند.
اما افراطیون که میگویند: قاضی وقتی باید حکم طلاق صادر کند که از نظر دادگاه خطای زن به ثبوت قطعی برسد، و در نظر قاضی زندگی شوهر با این زن خطا پیشه دشوار گردد. پس در این صورت از این راه کدام آبرو و حیثیتی را برای این زن در نظر گرفتهاند، و چه احترامی برای او باقی خواهد ماند که در خانۀ مردی زندگی کند که هرگز دوستش ندارد، و هیچوقت نمیخواهد با او در یکجا بماند. و هر صبح و شام با سرزنش بگوید: من تو را نمیخواهم و در قلب من کوچکترین محبتی نداری و در پیش چشمش او را رها کرده با زن دیگری بسازد.
آیا در این خانه فقط برای لجبازی و حیله گری میماند؟ آیا ممکن است، این هدف ناستوده را قانون تأیید کند؟ آیا زنیکه با سرافکندگی در خانۀ شوهری بماند که هر ساعت در نظرش بیاحترامتر میگردد. باز هم میتواند لجبازی کند؟ آیا فقط بخاطر اولاد و برای سرپرستی و تربیت فرزندانش در آن خانه تاریک بنشیند؟ بنازم باین اولاد و اینگونه تربیت!! جای گفتگو نیست که اگر این کودکان بیمادر زندگی کنند، بهتر از آنست که شب و روز سرافکندگی و بیچارگی مادر را تماشا کنند، و در این فضای تاریک و پر از عناد بزرگ شوند.
هیهات، که نظریۀ این گروه افراطی بر پایۀ صحیح استوار باشد!. قطعاً این مشکل بنیان خراب با تغییر دادن مسیر قانون آسان نخواهد شد، قانونیکه بحکم ضرورت تصویب شده و عالم بشریت آن را در خارج از نظام اسلام بافتد و بپذیرفتن آن مجبور گردیده است، دردی را علاج نخواهد کرد.
چرا یگانه راه حل این مشکل عالم گیر تربیت صحیح و ترقی فرهنگ و بسط فضائل اخلاق همگانی است، تا مگر با تهدیب اخلاق و تنویر افکار عمومی خیر و سعادت بر تیره روزی پیروز آید. و اصول زندگی بر پایه و اساس مودت و نوع دوستی استوار گردد، تا مرد عادت کند که رابطۀ درخشان زناشوئی را بعنوان یک علاقۀ مقدس برسمیت بشناسد. و هر ساعت سازمان آن را با انگیزش هوسی ویران نسازد.
بلی، این هم قابل انکار نیست که راه تربیت پر از پیچ و خم است. در پیمودن آن زحمتها باید کشید. در خانه و کاشانه در مدرسه و سینما و در رادیو و روزنامهها، در کتابها و مساجد و در همه جا رنجهای فراوان باید برد. و با همۀ اینها یگانه راهی است که بهروزی و پیروزی بشریت را صد در صد تضمین و تأمین میکند.
اما در عدالت قانون این اندازه بس که حق طرفین را همه جا مراعات مینماید. در مقابل حق مرد بزن نیز حق میدهد که هر وقت زندگی سازگاری را با شوهر دشوار ببیند. تقاضای طلاق کرده و خود را راحت بسازد. اگرچه با همۀ این داستان طلاق در پیشگاه خدا ناپسندترین حلالها است.
و اما موضوع تعدد زوجات قانونی است که برای مورد استثنائی و روزهای مبادا بتصویب رسیده و اصل در ازدواج از نظر اسلام تعدد نیست. و قرآنکریم در این باره چنین بیان میفرماید: ﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً﴾[النساء: ۳] «از زنانیکه برای شما گوارا و خوش آیند است ازدواج کنید. دو و سه و تا چهار نفر. پس اگر بترسید از اینکه نتوانید عدالت را در میان آنان برقرار و رعایت کنید یکزن بس است». با توجه باین قانون روشن معلوم است. در اینجا نخستین مطلوب اسلام گسترش عدالت و رعایت انصاف است. و واقعاً اجرای این برنامه از مشکلات توان شکن است که در همه جا و برای همه کس ممکن نیست. و بنابراین، جای گفتگو نیست که اصل در نظر اسلام وحدت زن و زناشوئی است. و بعبارت دیگر دل یکی و دلبر یکی است!!. اما چه باید کرد، گاهی پارۀ موارد پیش میآید که اکتفا کردن بیک زن ظلم و دور از عدالت است، و اسلام با اینکه میداند که رعایت عدالت همه جانبه در اینگونه موارد دشوار است. باز هم بناچار بتصویب قانون فوق العادۀ اقدام میکند. تا مگر با تحمل ضرری از ضرر بزرگتری و با کشیدن دردی از درد شدیدتری جلوگیری نماید.
و مهمترین حالاتیکه اجتماع بقانون تعدد زوجات نیازمند است. زمان جنگ است که معمولاً در زمان جنگ عدۀ زیادی از جوانان بکام اژدهای مرگ و نابودی فرو میروند. و در اثر بحران جنگ میزان بهم میخورد و تعداد بانوان افزون تر از مردان میگردد. و در این صورت قانون تعدد زوجات یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر است، تا مگر بوسیلۀ آن از فساد اخلاق و هرج و مرج اجتماعی که خواه ناخواه از پیدایش یک عده زنان بیشوهر پدید میآید، جلوگیری شود. بلی، ممکن است که زن برای رفع احتیاج غذا و پوشاک خود و عائله بیسرپرست خود تن بکار بدهد. و زندگی را تأمین کند. و لکن احتیاج فطری غریزۀ جنسی را چگونه برطرف سازد؟ آیا بوسیلۀ کار و کارخانه میتواند این مشکل طبیعی را آسان نماید و مادامیکه زن در زمرۀ فرشتگان و قدوسیان در نیامده آیا راهی در پیش پای او هست، جز اینکه برای رفع احتیاج غریزۀ جنسی خود را در لحظات بحرانی شهوت شبانه روز در آغوش مردان اجنبی غوطه ور سازد.
سپس احتیاج بداشتن اولاد برای زن یک مشکل بزرگتری است. در زندگی آن را چگونه حل کند. آری، احتیاج به نسل و داشتن اولاد یک احتیاج عمومی بشر است. و همۀ فرزندان آدم و حوا باین درد عمومی گرفتارند. ولی، این درد در نهاد زن ریشه دارتر و سوزان تر است. بطوریکه هسته مرکزی وجود زن بستگی کامل بداشتن اولاد دارد، و بدون فرزند طعم شیرین زندگی بکام وی تلخ است، و با قطع نظر از اینکه در اجتماع احتیاجات دیگری نیز هست، مانند نظافت اخلاق و حفظ ناموس و خودداری از سقوط بمنجلاب بیبندوباری و هرج و مرج همان هرج و مرجیکه گریبان ملت کهنسال فرانسه و دیگران را گرفت. و آنانرا از ردیف ملل زنده و سرافراز عالم بیرون برد، شخصیت آنان را در تاریخ جهان تا ابد لکه دار نمود.
آیا برای جلوگیری از این خسارت جبران ناپذیر جز قانونی ساختن تعدد زوجات و شرکت دادن بیش از یک زن در وجود یک مرد چارۀ هست؟ آری، تعدد زوجات قانونی است بس حکیمانه که آشکار و صریح در اسلام بتصویب رسیده بطوریکه همۀ بانوان را در تمام شئون زندگی دارای حقوق یکسان قرار داده، مگر در عواطف نهانی دلها که بجز خداوند در آنها فرمان روائی نیست.
این بود، پارۀ از هدفهای حکیمانه اسلام از انشاء قانون تعدد زوجات، پرواضح است که شرکت جستن چند نفر زن در وجود یک مرد آنانرا آسوده و سعادتمند نمیسازد. ولی، تا این اندازه میتوانند بگویند که یک پیش آمد ضروری و اجتناب ناپذیری است، بناچار باید پذیرفت تا با تحمل اندک ضرری از شر ضرر بزرگتری ایمن بماند. و مسلماً اگر این وضع بهتر از بیشوهر ماندن نبود آن را قبول میکردند، و مانند زمان جنگ است هر زمانی که در میزان زن و مرد اختلال و نابسامانی پدید آید! زیرا که مردان بیش از زنان در معرض خطر حوادث قرار میگیرند. مردان در کار و کارخانه، در حوادث راهها، در مرگهای و بائی بخطر نزدیکترند تا زنان، و بطور کلی در مقابل حوادث طبیعت مرد ناتوان تر از طبیعت زن است. اما اگر تعداد زن و مرد در جامعه یکسان شود خود بخود قانون تعدد زوجات با یگانی میگردد. و تاکنون تاریخ یاد ندارد که عدد مرد افزون تر از تعداد زن شده باشد. و جوانی قصد ازدواج بکند. و همسری برایش پیدا نشود بعلت اینکه جوانان دیگری پیش دستی نموده و قسمت او را ربوده باشند. در اینجا علاوه برجنبههای عمومی موارد خصوصی نیز وجود دارد که در میان دانشمندان و فقهای اسلامی معروف است. و در اینگونه موارد نیز تعدد زوجات لازم و ضروری است از آن جمله است نیروی فوق العاده جنسی که مرد نتواند با یک زن بسر ببرد، و نتواند بفشار غریزۀ صبر نماید. در این صورت از دو حال بیرون نیست، یا باید مرد از راه، قانونی استفاده نموده همسر دومی اختیار کند و یا در نهان خانهای راز از معشوقههای هر جائی کام دل بستاند.
و بدیهی است اجتماع سالم اینگونه کامرانی را نمیپذیرد و از این موارد است عقیم و نازابودن زن که مرد را از داشتن فرزند محروم میسازد. همان طوریکه در گذشته بیان کردیم، آرزوی داشتن فرزند در مقام خود یک آرزوی پرارزش و شکست ناپذیر است. هر بشری در زندگی این آرزو را دارد، و داشتن آن برای هیچ کسی ننگ نیست. صحیح است، که زن عقیم در این باره هیچگونه تقصیری ندارد. و لیکن کسی هم نمیتواند بگوید که محروم ساختن مرد از حق طبیعی و مسلم خود نیز از عدالت و انصاف است و هیچ قانونی نمیتواند مرد را مجبور نماید که از حق مشروع خود صرف نظر کرده و صاحب فرزند نگردد. در این صورت اگر همسر اولی بشرکت دادن زن دیگری راضی شود مانعی در کار نخواهد بود. و اگر راضی نشود راه طلاق بروی وی باز است. میتواند خود را راحت کند، و یکی دیگر از آن موارد حالت مرضهای مزمن است. در زن و یا مرد که مانع از عمل غریزۀ جنسی میگردد. و با این بیان دیگر کسی نمیتواند بگوید که رغبت در عمل غریزه در اصل خود یک موضوع پست و بیارزش است. نباید موجب بدبختی و تیره روزی زن گردد. زیرا که دیدیم این بحث مربوط بارزش و عدم ارزش نبوده، بلکه یک امر حیاتی و ضروری است که کسی را جز رعایت آن راه دیگری نیست. و بهمین جهت اگر مرد از این حق مسلم با رضایت و بپاس احترام همسرش چشم بپوشد عملش یک نوع فداکاری و از خود گذشتگی بوده و شایستۀ قدردانی و تحسین است.
و لیکن خدای بزرگ هیچگاه بشر را بیرون از اندازۀ قدرتش مأمور نکرده است. و بدیهی است که اقرار و اعتراف کردن بیک امر واقعی بهتر از تظاهر بشرف و فداکاری و نیکنامی است که در پس پردۀ آن ریاکاریها و خیانتها انجام بگیرد. همان سان که در کشورهائیکه تعدد زوجات قانونی نیست این خیانتها معمول و فراوان است. و یکی دیگر از آن موارد حالت تنفر و انزجار است که انسان از علاجش عاجز بماند. و مقاومت با آن از محیط قدرت بشر بیرون است.
و این نکته شایان توجه است که در همۀ این موارد اغلب دیده میشود که شوهر همسر اول خود را برای فرار از ننگ طلاق نگه میدارد، و بزندگی و معاشرت طولانی با وی وفادار میماند، تا مگر بطلاق و جدائی نرسد. اگرچه زن با این عمل سعادتمند نمیشود. ولی، با وجود این یک نوع احساسات شرافتمندانه و شایان تقدیر و تحسین است.
بلی، اگر نگهداشتن زن از روی وفا و حسن سلوک نباشد، بلکه فقط برای رساندن آزار و سوء استفاده باشد این یک عمل ناجوانمردانه است و در نظر اسلام حرام و غیرقانونی و عامل آن در پیشگاه خدای دادگر مسئول است. و همین عمل نیز باعث طلاق زن است، اگر تقاضای طلاق نماید.
باری از موضوع طلاق بگذریم و با عادت دیرینه خود بدریدن پردۀ شبهات بپردازیم. و ساعتی باز دربارۀ حق کار بانوان گفتگو کنیم: جای انکار نیست. حق کار برای هر بشر مشروع و قانونی است و بانوان صدر اسلام نیز در کارهائیکه معمول آن عصر بود، شرکت میجستند. اما مورد بحث و اختلاف ما بیان و ثابت کردن اصل حق کار نیست، زیرا که اسلام از روز اول آن را برسمیت میشناسد، بلکه، گفتگوی ما بر سر نوع و کیفیت کار است. زیرا جان سخن این است که اسلام هرگز روا نمیدارد که زن در بیرون از محیط خانه بکارهای غیرضروری بپردازد، مگر آنکه صلاح اجتماع و یا مصلحت زن دیگری آن را ایجاب کند. در این صورت از طرف اسلام مانعی نیست. بنابراین، تعلیم و تربیت دوشیزگان و پرستاری بیماران و تحصیل علوم پزشکی زنانه و مانند آنها از کارهائی است که شایستۀ مقام زن و از امور اجتماع پسندی است که باید در انجام آنها زنان پیش قدم باشند.
پس میبینیم که این امور یک رشته وظایفی است که در هر اجتماعی بانوان باید در انجامش افراد و نیروی خود را بسیج کنند. همانسان که مردان باید در میدانهای خونین جنگ بکوشند. و همچنین نداشتن سرپرست و یا عاجز ماندن آن از تأمین زندگی از جملۀ نیازمندیهای گریبان گیر است که بزن حق میدهد، تا بکار بپردازد و زندگی خود را بطور شرافتمندانه تأمین نماید. زیرا بدیهی است دنبال کار رفتن با حفظ شخصیت بهتر از نشستن در خانه و باریختن آبرو زیستن است.
اما باید توجه داشت که اینگونه موارد در اثر اضطرار و ناچاری پیش میآید. و اسلام نیز بحکم ضرورت آن را مباح کرده است.
اما اگر یکی از اصول مسلمۀ اجتماع این باشد که حتماً زن باید بیرون از خانه و زندگی بکار بپردازد. همانطور که میبینی دولتهای متمدن غرب آن را اصل لازم اجتماع میدانند. و در میان دول کمونیستی رایج و معمول است آن یک نوع حماقت و بیخردی است که هرگز اسلام نمیتواند آن را برسمیت بشناسد. زیرا که این نظامها با این ترتیب زن را از وظیفه اولی خود دور کرده و باعث پیدایش یک رشته مفاسد روحی و اخلاقی و اجتماعی خطرناک شدهاند که سودش ناچیز و خسارتش جبران ناپذیر است. و این یک امر مسلم است و در تمام نقاط جهان کسی نمیتواند انکار کند که زن با ساختمان جسمی و تشکیلات روحی و سازمان وجدانی خود بغیر از وظیفۀ خطیر و مقام با عظمت مادری آفریده نشده است. بنابراین، هر گاه در انجام آن کوتاهی کند مسلماً آن نیروئی را که برای تأمین پروژۀ پرقیمت مادری اندوخته شده بود بهدر داده است. و بدون مجوز عاقلانه آن را از مسیراصلی و طبیعی خود منحرف ساخته است. چرا؟ هر وقت ضرورت اقتضا کند که زن از مرز فطری خود قدم بیرون بگذارد، و برای جلوگیری از زیان جبران ناپذیری اندک خسارتی را بپردازد. هیچکس حق اعتراض ندارد؛ اما با پناه بردن بیک اصل جعلی و غیرقانونی بدون اینکه ضرورتی آن را قانونی بسازد و یا قبول کردن ندای یک جنبش احمقانه که عدۀ از دیوانگان بشریت بآن مرض مبتلا شدهاند. و میخواهند سرشار و بدون حساب از جسم و جان زن بطور رایگان در هر کوی و برزن بهره برداری نمایند. روا نیست که قوانین طبیعت و آئین فطرت را پایمال کرد، و در این صورت باید منتظر آشوبها و طوفانهای آینده بود که در اثر اقدام باین مفاسد هستی سوز فرا میرسد. و برهمگان روشن است که اینگونه هوسبازیها و شهوترانیها از اسلام خواسته نیست، و هرگز نمیتواند بپذیرد. و اگر بپذیرد باید از مقام ارجمند خود استعفا داده و مزایای بیپایان خود را از دست بدهد. اسلام پست حساس نظارت باصول انسانیت را در دست دارد. و بعنوان اینکه بشریت یک هستی پیوسته بهم و مانند حلقههای زنجیر اولش بآخرش مربوط است آن را کنترل میکند. هیهات، که بخاطر یک عده شهوت ران دنی، پست خود را تعطیل و احترام خود را از دست بدهد، زیرا که ارزش اسلام فقط در این نظارت است و بس. میگویند که زن با حفظ سمت مادری میتواند در خارج از محیط زندگی بکار بپردازد. و بعبارت دیگر مادر کارگر باشد و با تشکیل پرورشگاهها و کودکستانها این مشکل آسان میگردد. ولی، با اندکی فکر و خرد میتوان فهمید که این طرح یک گفتار احمقانه واهی بیش نیست. آری، بفرض اینکه پرورشگاها بتوانند کودک را از نظر جسمی و روحی و فکری بشایستهترین وجهی اداره کنند. بطور یقین نمیتوانند یگانه عنصر حیاتی یعنی مهر و محبت مادر را که زندگی و اخلاق کودک بدون آن پایدار و استوار نیست، تأمین نمایند، زیرا این یک وظیفه است که فقط از مادر و مقام ارجمند مادری ساخته است. هیچ زنی در هر مقامی که باشد جای مادر و محبت او را نمیتواند بگیرد. فاش باید گفت که نه تمدن جنون آمیز ملل غربی و نه نظام احمقانۀ دول کمونیستی چنین قدرتی دارند که طبایع بشر را تغییر داده و انسان را از مسیر فطرت خود منحرف سازند، زیرا که طبیعت کودک بوجود یک مادرکامل که کسی در او شریک نباشد، و از انجام وظیفۀ مادری بازش ندارد. گرچه خواهر و یا برادر مهربان او باشد. نیازمند است، بخصوص در دو سال اول زندگی مادر است که خود را در خواستههای کودک خود فنا میسازد، و او را در زیر بال مهر و محبت پرورش میدهد. بیگفتگو مادر برای رعایت و نظارت کودک از همه کس آماده تر و در نگهداریش در میان بازوان گرم و سینۀ سوزان خود از دیگران محیط تر و امین تر است، و در غیر این صورت بطور یقین قلب حساس کودک از انواع گوناگون عقدههای کسالت روحی لبریز گشته و پریشانیهای آینده زندگی او را از هر طرف تهدید خواهد کرد. پس روی این بیان در پرورشگاه برای کودک محتاج بمادر، مادر کجا است؟ آری در پرورشگاه ده نفر، بیست نفر، کودک معصوم در اطراف یک مادر مصنوعی (پرستار) هاله میزنند، و دائم برای بدست آوردن یک آغوش مصنوعی باهم ستیزه میکنند، و تا ابد با این حال ستیزه جویانه تربیت و بزرگ میشوند، که سرانجام روح ستیزه جوئی و شهوت درندگی بر عواطف پاک آنان پیروز و دلهای آنها را نیروی قساوت تسخیر خواهد کرد. بطوریکه درخت سرسبز دوستی و برادری دیگر در آن دلها بارور نخواهد شد. کجا دایه و پرستار میتواند جای مادر را بگیرد؟. بدون گفتگو پرورشگاها و شیرخوارگاها برای کودکان مانند کار و کارخانهها است. برای بانوان، تا ضرورتی پیش نیاید هیچکدام صورت خوشی ندارد، اما بدون اینکه ضرورتی ایجاب و احتیاجی وادار نماید آن را اصل اساسی قرار دادن، یک نوع دوانگی است که خردمندان بآن نگرائیدهاند.
آخر برای بشر چه فایدۀ هست در دنیائی که برای بالابردن سطح تولیدهای مادی این همه جان فشانی کند، و تولیدهای بشری و میوۀ دل خود را با دست خود بچنگال هلاکت و نابودی بسپارد!، بلی، ممکن است دیوانگان متمدن نمای مغرب زمین علل تاریخی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جداگانه دارند. ما چه عذری میتوانیم بیاوریم؟ آیا ما هم مانند آنان همۀ مردان کار و دستهای کارگر را در بحرانهای جنگ از دست داده ایم؟ تا در اثر کمبود کارگر و احتیاج روز افزون! زنان خود را در بیرون از محیط زندگی خود بکار واداریم؟ آیا کدام پدر و برادر و فامیل مسلمان تاکنون از تأمین زندگی دختر و خواهر و همسر و بالآخره زنان خاندان خود روگردان شده، و آنانرا بیسرپرست گذاشتهاند، تا بطور اجبار برای تأمین معاش خود در کارگاها استخدام شده و زندگی را اداره کردهاند؟ پیروان دیوانگان جهان غرب میگویند: کار و کوشش شخصیت اقتصادی و استقلالی او را تأمین میکند، و زن در اثر کار و کردار بافتخارات شخصیت خود پی میبرد. ما اکنون از آنان میپرسیم که آیا اسلام برای زن هیچگونه هستی اقتصادی و شخصیت استقلالی را برسمیت نشناخته است، همه میدانند امتیازاتی که اسلام بزن داده، هنوز هم در جهان بینظیر است.
جان حقیقت این است که ما شرقیان باید بدانیم در بلاد اسلامی ما مشکل، مشکل نقص نظام نیست، بلکه، مشکل فقر و بیچارگی عمومی است که دائم بوسیلۀ اجانب گریبان همه را گرفته، نه برای زن زندگی آبرومندی باقی گذاشته، و نه برای مرد شخصیت و احترامی نگهداشته است، و اتفاقاً علاجش بسیار ساده و آسان است، با بالابردن سطح تولید و افزودن درآمد. طبیعی و قطع کردن دست اجنبی میتوانیم ملتهای خود و زنان و مردان خود را از همه جهات و از همه چیزی بینیاز بسازیم، تا در اثر کثرت تولید نه فقری بماند و نه فقیری، علاجش این نیست که زن و مرد برای بدست آوردن وسائل اولیه زندگی بجان هم افتاده مزاحم یکدیگر شویم. میگویند: شرکت جستن زن و مرد در کار و کوشش و داشتن دو نوع درآمد، در تأسیس و پایداری تشکیلات خانواده بهتر و سودمندتر از یک سرپرست و یک درآمد است، صحیح است که این فرض در پارۀ موارد ممکن است همینطور باشد، اما اگر هر زنی بخواهد در بیرون از وظایف مخصوص بانوان کار کند، مسلماً پست مرد جوانی را تعطیل و اشغال کرده است، در نتیجه یک سرپرست نیرومند خانوادۀ نوبینائی را بیکار گذاشته است، و همین تعطیل خانوادهها و بیکارماندن سرپرستهای تازه نفس باعث خواهد شد که بحران غریزۀ جنسی نیز افزون شده، و بزیان جبران ناپذیر اجتماع بشریت تمام بشود، و زنان و مردان جوان راههای نامشروعی را طی کنند، پس در این صورت کدام عقل صحیح اقتصادی و کدام خرد سالم اجتماعی و اخلاقی میتواند این نابسامانیها را تأیید و این خسارتها را جبران نماید. باید همه بدانیم، که اسلام از روز اول فطرت بشر و احتیاجات بشریت را همه جا و همه وقت با هم سنجیده، زن را بوظیفۀ مهمی که برای انجام آن آفریده شده و برای همین منظور بشخصیت رسیده آشنا ساخته و در مقابل این زحمات خطیر سرپرستی و کفالت او را بعهدۀ مرد بطور واجب و لازم واگذار نموده که هرگز نمیتواند از زیر بارش شانه خالی کند، برای اینکه زن در زندگی آسوده باشد، تا با آرامش کامل و شوق فراوان در تربیت فرزندان و پرورش نونهالان بشریت بکوشد و برای انجام این وظیفۀ درخشان او را مورد عنایت و احترام عمومی قرار داده است، تا آنجا که روزی یکی از یاران پیامبر روشن اسلام از جنابش میپرسید: چه کسی برای همدم و همصحبت بودن سزاوارتر است، تا با او معاشرت کنم؟ فرمود: مادرت، پرسید: بعد از مادر کیست؟ باز فرمود: مادرت بار دیگر با تکرار سئوال، پاسخ نیز تکرار شد، در بار چهارم فرمود: پدرت [۳۲]. با این ترتیب پیامبر هوشمند اسلام مقام مادر را چندین بار بالاتر از مقام پدر نشان داد.
اکنون پس از بیان مقام زن و حقیقت وظایف درخشان مادری آن داستانیکه بانوی مسلمان شرقی را از انجام وظیفۀ مادری باز دارد چیست؟ و کدام هدف کوچک و یا بزرگی است که اسلام برای یک زن مسلمان آماده نکرده است، تا برای بدست آوردن آن از طریق حق انتخاب و حق نمایندگی در پارلمانها کوشش و جان فشانی کند؟ اگر منظور زن از برپا ساختن این جنجالها این است که در اصول انسانیت با مرد یکسان گردد، حق با اوست، ولی، اسلام از روز اول این زحمت را از دوش زنان برداشته و در پیشگاه قانون با دلیل و برهان این منظور را تأمین کرده است، دیگر احتیاجی بدست و پا زدن مذبوحانه نیست، زیرا همه میدانند که تحصیل حاصل ممکن نیست، و اگر با این ترتیب زن خواهان استقلال اقتصادی و آزادی عمل در داد وستد مستقیم با اجتماع میباشد. اسلام نخستین شریعت و اولین نظامی است که این حق را برای زن ثابت کرده است.
اگر زن فرهنگ عمومی و حق تعلیم و تربیت میخواهد جای بحث نیست که اسلام نه تنها قرنها است. این حق مسلم را به زن داده، بلکه پرورش و آموزش را از وظایف واجب و لازم زن شمرده است، اگر زن با راه انداختن این غوغای تب آور میخواهد، در اختیار و انتخاب همسر دلخواه و شوهر ایده آل خود آزاد باشد، و بدون اجازۀ وی کسی نتواند او را بشوهر دهد، و میخواهد در دوران زناشوئی با احترام و سعادتمند و سرافراز باشد، میخواهد هر وقت از شوهرش بدرفتاری و قانون شکنی دید و ناسازگاری احساس کرد حق طلاق داشته باشد بسیار بجا است. ولی، چه احتیاجی باین جنجال هست، زیرا که همه این حقوق قانونی را زن قرنها است از اسلام دریافت کرده است، اگر مقصود زن خواستن حقکار است، باز هم لازم بگفتن نیست، که زن مسلمان از روز اول دارای این حق است. و اگر نه همۀ اینها بهانه و دست آویز است، و غرض اساسی از این داستان غمرنگ، آزادی در بیعفتی و پرده دری است، آزادی در بیناموسی و بیبندباری است، فاش و بیپرده باید گفت که فقط این آزادی را اسلام از دست زن گرفته است، و لیکن نه تنها زنان، و بلکه مردان را نیز در این وادی شرافت سوز آزاد نگذاشته است. آری، اسلام در قانون حفظ ناموس و رعایت شرف، زن و مرد را از هر جهت مساوی اعلام نموده است، و بعلاوه بدست آوردن اینگونه آزادی چه احتیاجی بعضویت در پالمان دارد، بلکه، فقط بعنان گسیختگی و بیبندوباری و واژگون ساختن کاخ آداب و رسوم و بیاعتنائی بروابط اجتماع نیازمند است، وقتیکه زن و مرد همۀ قیدهای اجتماعی را بدور انداختند، و زمام ناموس و عفت را در اختیار شهوت قرار دادند. همه جا آزاد و در همه حال لجام گسیختهاند، نه پارلمان لازم است و نه قانون، و نه این همه جنجال. جان، مطلب این است که شرکت کردن و وارد شدن آنان در پارلمانها خود یک هدف اساسی نیست، بر خلاف آنچه مردان خود سر و فریب خورده و زنان کنگره ساز شهوت پرست میفهمند بلکه، این همه نغمههای حق سوز بهانه است، برای بدست آوردن یک هدف آلوده و ناجوانمردانۀ دیگر.
بنابراین، وقتیکه رسیدن باین هدفهای شهوت پرستانه از راه دیگر نزدیکتر و آسانتر است. دیگر نمایندگی پارلمان برای چه احتیاجی باین وسیله نیست؟!! جز اینکه بگوئیم: فقط کورکورانه از اروپای دیوانه تقلید کردن است؛ در صورتی که محیط زندگی اجتماعی و اقتصادی و تاریخی و سیاسی ما با محیط زندگی اروپا فاصلۀ زیادی دارد، اصول زندگی در نظر ما غیر از میزان زندگی در نظر اروپا و اروپائیان است. در اینجا گروهی خواهند گفت: ما با اختلاف محیط و تفاوت اصول زندگی کاری نداریم؛ ما میگوئیم که وضع زندگی زن در مشرق زمین آنقدر بد و ناراحت کننده است که در مقابل آن ساکت نشستن ممکن نیست، در صورتی که میبینیم زنان دنیای غرب آزادی و مقام خود را در محیط اجتماع بدست آوردهاند. بنابراین، برای رسیدن باین هدف وظیفۀ بانوی شرقی هم این است که وی نیز در این راه روان شود. و در بدست آوردن حقوق پایمال شدۀ خویش از تجربهها و رفتار بانوی غربی سرمشق بگیرد. بلی، در این گفتار تا اندازهای حق هست، زیرا که زن در بلاد اسلامی عموماً جاهل و نادان و عقب افتاده و خوار و در اجتماع بطور کلی بیارزش است. زندگی زن در این محیط تاریک مانند زندگی چهارپایان و در آلودگیهای فساد ظاهری و باطنی تا گردن فرو رفته است. دائم بیچارگی بیش از سعادت نصیبش گردیده، همیشه بیش از سود زیان برده و چون وسائل پیشرفت و ترقی برای وی آماده نیست. اغلب در عالم غریزۀ جنسی فرو مانده است.
این یک حقیقت است که نمیشود انکار کرد. و لیکن باید دید مسئول آن کیست؟ آیا اسلام و برنامۀ تعلیماتش این وضع غم بار را بوجود آورده است؟ بطور مسلم این تیره روزی ناگواریکه زن شرقی در آن گرفتار شده بیکرشتۀ علل و مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و روانی مربوط است، که شایستۀ دقت و تأمیل است. سزد که در آنها مطالعه کنیم. تا مگر دریابیم که این مفاسد جان گداز از کجا پدید آمده و باعث این همه بدبختی چیست؟ تا در اصلاح آن دارای بصیرت باشیم. این عفریت بد منظر فقر که قرنها است این پهن دشت مشرق زمین را فرا گرفته و غول آسا بزندگی ملتهای ستمدیده سایه گسترده. این ظلم جهان سوز اجتماعی که عدهای را در ناز و نعمت و عیاشی و خوشگذرانی غرق نموده، و در فسق و فجور و لهو و لعب تا بناگوش فرو برده. و عدۀ دیگری را در نهایت ذلت و گرسنگی و برهنگی چنان مشغول ساخته که بنان جوین و لباس وصله دار محتاجند. این خفقان نکبت بار سیاسی که خالق طبقۀ ممتاز و غیر ممتاز است از یکی هیئت حاکمه میسازد، تا دیگری را محکوم آن قرار بدهد. و همه حقون انسانی را بدون اینکه مسئولیتی داشته باشد، بطبقۀ ممتاز میبخشد. و کمر ملت محکوم را در زیر بار مشکلات توان شکن خم میکند. این ظلمت عالمگیر و این تاریکی مرگبار، این سستی جان سوز و این بیچارگی روان آزار که اکثر ملتها در آن گرفتارند. در اثر این سیاست شوم و این نابسامانی عمومی پدید آمده است. باعث ذلت و زبونی و مسئول تیره روزی و بدبختی زن نیز این عوامل هستی سوز است.
آری، یگانه چیزیکه زن بیش از پیش بآن نیازمند است، عواطف پاک است. دیدن احترام و دوستی از مرد بزرگترین آرزوی هر زن است، مودت و مهربانی شاداب کننده روح هر بانوئی است. ولی، در این محیط پر از فقر و مرگ زانهال محبت کجا و چگونه میروید؟ در این خفقان انسان کش و عالم سوز نخل دوستی کجا سرسبز و چگونه بارور میگردد. بلی، تنها زن قربانی این قربانگاه سوزان است. چون نیک بنگری مرد هم بهمین درد مبتلاست. گیرم که دورنمای وضع زندگی مرد شادابتر از زن دیده میشود.
در این اجتماع تیره مرد از آن جهت با همسر خود ظالمانه و خشن رفتار میکند. تا مگر شخصیتی که در بیرون از محیط خانه بغارت داده بثبوت برساند، آن هستی و شخصیتی که در بیرون خانه گاهی از طرف متولیان بشر و مالکین با نفوذ و جفا پیشه مورد تهدید و گاه دیگر از طرف سرنیزۀ سربازان ارتشها و مقامات پلیس و صاحبان کارخانه جات و گردانندگان امور مورد تحقیر و اهانت قرار میگیرد، همان هستی و حیثیتی که هر ساعت سپاه ذلت و احتیاج آن را بغارت میبرد، و دائم با اوضاع تیرۀ اجتماع توان شکن که پایداری در مقابل آن بس مشکل است دست بگریبان میگردد، و خلاصه با همۀ این تلخ کامیها که مرد در بیرون خانه روبرو شده، و نیروی صبر و شکیبائی او را درهم شکسته و قدرت مبارزه و پایداری را از او سلب میکند. جام دل از زهر کشنده لبالب وارد خانه میشود. بناچار در خانه آن تلخیهای انباشته و آن غصههای کشنده را دیوانه وار و بدون اراده بکام زن و فرزند و سایر زیردستان خود خالی میکند، تا مگر ساعتی بیاساید، این همان فقر کافر کیش است که سرتاسر اجتماع بشر را فرا گرفته، این همان فقر است که دائم مرد را بخود مشغول ساخته و تاب و توان روحی و جسمی او را بپایان برده است. در سرزمین دل و جان چنین مردی، فرصتی نمانده تا منشأ عواطف زن و فرزند بگردد، و بتواند جوانمردانه با دیگران رفتار نماید، دیگر در اعصابش آن نیرو نمانده که بتواند خطاهای کوچک دیگران را نادیده بگیرد، و با صبر و شکیبائی مردانه از آنها بگذرد، این همان فقر طاقت سوز است که زن را ذلیل و بیچاره و در زیر بار جور و جفای مرد نرم و آرام ساخته، زیرا که در اثر فقر چنین میپندارد که تحمل زندگی زناشوئی با همۀ این تلخیها باز هم بهتر و گواراتر از بیسرپرست ماندن است، این همان فقر انسان کش است که دست زن را از دراز شدن بسوی حقوق قانونی خود کوتاه کرده است، در صورتی که اگر ترس از فقر نبود ممکن بود، با استفاده از آن حقوق مرد را از تجاوز باز دارد، و در جای خود بنشاند، در این اجتماع تیره زن دائم از بیم طلاق لرزان است که اگر کار بطلاق انجامید چه بکند؟ فرزندان را بناچار پدر نگه میدارد؛ اما او را سرپرستی نیست. آیا فامیل و خانوادۀ پریشان خود میتوانند باو رسیدگی کنند؟ آنان نیز از فشار بار سنگین زندگی راضی نیستند که دخترشان از شوهر و فرزند و خاندان خود جدا شود، و دوباره سربار زندگی آنان گردد، و بهمین جهت همیشه او را با پند و اندرز بتحمل ذلت و اهانت وادار میسازند، این یکی از علل محرومیت و مظلومیت زن در جامعۀ شرقی است که از دور بخوبی نمایان است.
البته، بر همگان روشن است که نهال بدبختی معمولاً در هر اجتماع عقب افتاده بارور میگردد. و بدون تردید محیط مشرق زمین امروز از کاروان سعادت دور و از سرمایۀ پیشرفت و ترقی تهی دست است، زیرا که در عین خود باختگی همۀ هدفهای سعادترا از دست داده، و در میان امواج متراکم ظلمات مستغرق است. آری، در هر اجتماع عقب ماندۀ اصول انسانیت ارزش خود را از دست میدهد، و نیروی زور و زورگوئی با صورتهای گوناگون جان بشریت را میگیرد. در اینگونه اجتماع ضعف و ناتوانی موجب توهین و حقارت ملتهاست و قانون ضعیف و ناتوان کشی را زورمندان وزورگویان باتفاق آراء بتصویب میرسانند، و چون مرد از نظر ساختمان بدن قوی تر از زن است، او را حقیر و بیارزش میشمارد، زیرا که در چنین اجتماعی مرد آنقدر پست و فرومایه است که دیگر نمیتواند خود را بسطح عالی انسانیت برساند؛ تا بداند که انسان بخاطر انسانیت محترم است، نه بخاطر زور و قدرت، و همینطور زن در این اجتماع فاسد حقیر و بیاحترام است، مگر اینکه دارای ثروتی و صاحب درآمدی باشد که در این صورت مورد ستایش و ارزش است، نه برای اینکه انسان است بلکه برای اینکه یکی از وسائل قدرت و نفوذ را داراست. پر واضح است که در اجتماع فاسد و عقب افتاده مردم گروه گروه از سطح عالی فضائل اخلاق بگودال منجلاب غرائز حیوانیت فرو میریزند.
و بخصوص شهوت غریزۀ جنسی بر آنان چنان پیروز میگردد، که بزندگی فقط از دریچۀ شهوت نگریسته و سعادت را در دایرۀ تنگ و تاریک شهوت پرستی محدود میدانند. در چنین وضع آشفته ای است که زن در نظر مرد جز کالای شهوت رانی نیست، زیرا مردیکه نور معرفت در دل وی نتابد، و سرمایۀ عقل و روح انسانی را از دست بدهد، دیگر نمیتواند زن را بصورت یک انسان با ارزش و با شخصیت ببیند. و از آنجا که رابطۀ جنسی در عالم چهارپایان نمودار کامل تسلط نر بر ماده است، میبینیم که رابطۀ حیوان از دو عنصر پست تشکیل شده، یکی عنصر تسلط در هنگام انجام عمل جنسی و دیگری عنصر بیاعتنائی رها ساختن ماده. پس از خاموش کردن سوزش شهوت، و در نتیجه مرد حیوان صفت نیز در رفتار با زن دارای این دو صفت پست حیوانی است. در موقع فشار شهوت با اظهار غلبه و تسلط خود را راحت و در آخر کار با بیاعتنائی و بیاحترامی زن را رها میسازد.
در اجتماع عقب افتاده اصول تربیت باطل و بیاثر میماند، زیرا که در اینگونه اجتماع آلوده تربیت و ادب در میان جهل و نادانی و فقر و گرسنگی بعنوان یک موضوع تجملی و تفریحی نمایان و چشمها از دیدنش عاجز میماند، و وجودش در همه جا کاملاً بیمورد بنظر میرسد. و حال آنکه تربیت وسیله ای است که از انسان انسان میسازد، و او را از عالم پست حیوانی بمقام ارجمند بشریت میرساند، پس اگر در محیطی تربیت نایاب و یا فاسد و ناقص گردد، بناچار مردم در منجلاب غرائز حیوانی فرو میمانند. و در عالم شهوت پرستی و قدرت نمائی زندگی را با میزان شهوات اندازه میگیرند، و در چنین محیط پر از فساد است که مادر شوهر کورکورانه و بیجهت در منحرف ساختن افکار و تیره نمودن روابط زن و شوهر میکوشد، و مرد را بصورت یک دیکتاتور سرکش و مکار ببار میآورد، زیرا آن مادریکه فرزند خود را بناز و خودخواهی عادت میدهد و او را در حدود عاقلانه نپروراند، و چنان عادتش دهد که گفتار خود را غلط یا صحیح فرمان لازم الاجرا بداند، و همچنین عادتش دهد که در همه جا باید دیوشهوت خود را آزاد بگذارد مسلماً فرمانهائیکه از چنین دردانه و ناز پرورده دربارۀ دیگران صادر میشود، بجز الهام این تحریکات شیطانی نخواهد بود. بنابراین، وقتیکه اجتماع چنین نازدانه را در بیرون از محیط خانه با ناکامی و محرومیت و فشار امتیاز طبقاتی روبرو میسازد، منحرف و منحرفتر شده خود بخود برای خاموش کردن سوز اندرون خود هر زهری را که در بیرون بجام او ریخته شده در خانه بکام زن و فرزند و زیر دستان خود فرو میریزد.
آنچه تاکنون بیان شد، در اجتماع ستم آلودۀ مشرق زمین از مهمترین و بارزترین عوامل فساد است، و همان است که مشکل زندگی زن شرقی را بوجود آورده، و در وضع ناگوارش قرار میدهد. بنابراین، در اینجا از مدعیان تساوی حقوق باید پرسید که کدام یک از این عوامل بدبختی و تیره روزی از وجود اسلام پدید آمده؟ و کدام یکی با روح اسلام سازگار است؟ آیا اسلام همان نظام درخشان نیست که اجتماع بشر را چنان بالا برد که در عصر خلافت عمر بن عبدالعزیز فقیری برای مطالبه و یا قبول کردن زکات پیدا نشد. این همان اسلام است که در همین کرۀ خاکی و در میان مردم امتحان خود را داده و همان است که امروز ما خواهان اجرای احکام آن هستیم. این همان آئین تابناک است که مال و ثروت را در میان تودۀ ملتها بعادلانهترین وجهی پخش میکند، تا در خزانۀ ثروتمندان انباشته نگردد. قرآنکریم در این باره میفرماید: ﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡ﴾[الحشر: ۷] «(ما قوانین تعدیل ثروت را برای آن تصویب کردیم) که ثروت در میان ثروتمندان شما دست بدست نگردد».
این همان دین است که با تحریم وسائل تجمل و عیاشی و برانداختن آئین امتیاز طبقاتی مردم را با یکدیگر نزدیک و هم آهنگ ساخته، و با فقر و بدبختی سرسختانه میجنگد. جای گفتگو نیست که یگانه عامل در پیدایش مشکل زندگی زن شرقی همان فقر است، پس اگر این غول بدبختی از میان برود، این مشکل دشوار خدبخود آسان شده، و زن بمقام و شخصیت شایستۀ خود خواهد رسید. با حل شدن این معما دیگر زن ناچار نخواهد بود که برای تأمین زندگی و جلوگیری از گرسنگی بهر کاری تن بدهد. گیرم که آن کار مباح و آزاد و شایستۀ شخصیت زن هم باشد، آری، بالارفتن سطح ثروت در میان افراد ملت بهرۀ زن را نیز از ارث بالا خواهد برد، و آن مالی است که بجز برای خود خرج نخواهد کرد، و همین نیز ضامن است که مرد را بزن وفادار و زن را در نظر مرد دارای احترام بسازد و همان موجب خواهد بود که زن بتواند دلیرانه از حقوق قانونی خود دفاع بکند، آن حقوقیکه از ترس روبرشدن با عفریت فقر توان سوز همیشه از مطالبۀ آن دوری میجست.
آیا این جور و بیداد سیاسی که نفس مرد را در کانون سینه زندانی و باعث آن میگردد، که جام لبریز از زهر کشنده خود را در خانه خالی کند. و زیردستان خود را تحت فشار تلخکامی قرار بدهد از اسلام پدید آمده، آیا اسلام جز انقلاب بر علیه ستم و قیام بر علیه ستمکاران است؟ آیا باز هم میتوان گفت که این تیره روزی را اسلام بوجود آورده است؟ این همان اسلام است که در تربیت و پرورش بشر و تشکیل دولت و ملت بحدی رسید، هنگامیکه عمر بن خطابس میفرماید: گوش بفرمانم بدهید، و اطاعتم کنید! مردی از میان مسلمانان برخواسته و میگوید: ما گوش بسخنت نمیدهیم، و فرمانت برای ما ارزش ندارد، تا نگوئی این لباسی که بخود پیچیده ای از کجا و از آن کیست!!؟ آزادی و تربیت بجائی ریسده که عمرسبا آن همۀ قدرت خشمگین نشد، بلکه استیضاح آن مرد مسلمان را ستوده و از حقیقت امر لباس طوری آگاهش ساخت تا راضی شد. و آنکه گفت: اکنون فرمان بده تا بگوش جان بشنوم و بجان دل اطاعت کنم. این همان اسلام است که زمین و اهل زمین آن را یکبار امتحان کرده و بخوبی شناخته است، و امروز بار دیگر ما آن را خواستاریم. آری، این همان اسلام است که اگر بطور صحیح اجرا گردد، دیگر مردم این تیره روزی و بدبختی را که غول آسا بر اجتماع بشر سایه گسترده و مردم را وادار ساخته، تا وار و نه نفس بکشند، و واژگونه زندگی بکنند. هرگز نخواهند دید و در پرتو عنایتش دولت و ملت طوری ناآلوده خواهد بود که فرمانده و فرمانبر، مانند مردم عادی و معمولی دوستانه و برادرانه با یکدیگر رفتار نمایند. و همچنین مرد در رفتار با زن و فرزند و زیر دستانش عدالت و خوشروئی و دوستی و یگانگی را شعار خود خواهد ساخت. آیا اسلام اصول انسانیت را این قدر تنزل داده، مگر اسلام برای این نیامده که مردم را از پرتگاه سقوط و بدبختی نجات بدهد، و ارزش و عیار واقعی انسان را بالا و بالاتر ببرد، تا باین ترتیب در زمرۀ پاکان آدمیت و در صف با عظمت بر گزیدگان قرآن بنشاند. قرآن با فرمان بینظیرش بر دفتر امتیازات، امتیاز ثروت و امتیاز قدرت و نفوذ و امتیاز جاه و جلال قلم بطلان کشیده، و برای ابد این منصب پست را غیرقانونی اعلام کرده میگوید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُم﴾[الحجرات: ۱۳] «ای مردم ستودهترین و محبوبترین شما در پیشگاه پروردگار پاکدامن تر و پرهیزگارترین شما است». آنجا نه ثروت بکار است و نه نفوذ و قدرت، و نه سرکشی و جباری. آری، هنگامیکه عیار و میزان ارزش بشریت تا این اندازه بالا برود، دیگر برای حقیر و ناتوان شمردن زن فرصتی نخواهد ماند. بلکه، میزان دقیق انسانیت در آنجا خوشرفتاری و خوشروئی مرد با زن و فرزند، و با دیگران خواهد بود، و این همان میزانی است که پیامبر هوشمند اسلام با بیان روشن آن را تصویب کرده است، میگوید: «بهترین شما کسی است که با خانوادۀ خود خوش رفتارتر باشد و من در میان شما با خانوادۀ خود از همه خوشرفتار ترم» [۳۳]. و بر همگان روشن است که مقصود پیغمبر اسلام صاز این کلام شیوا زن است.
اندکی دقت در این بیان نشان میدهد که پیغمبر اسلامص تا چه حدی در اعماق نفوس و قلوب مردم نفوذ داشته، زیرا که بحکم این بیان هیچ انسانی نمیتواند با زیر دستان خود بدرفتاری کند، مگر اینکه در دل و جانش یک رشته عقدهها و انحرافات شیطانی کمین کرده و او را از ارزش انسانیت محروم ساخته باشد.
آیا این فرمان عمومی سقوط بعالم غرایز حیوانی و پرتگاه شهوت پرستی، از طرف اسلام صادر گردیده است؟ آخر کی و کجا اسلام بمردم چنین اجازه ای داده که دور از تهذیب و اصلاح دروادی آلودۀ شهوات و غرایز حیوانی آزادانه و بیقید مانند چهارپایان چرا کنند. بلی، اسلام بوجود غرائز کاملاً اعتراف دارد. اما هرگز در پرتگاه سقوط آن را آزاد و بیسرپرست نگذاشته، و هیچوقت اجازه نداده و نمیدهد که دیوشهوت چنان خودسرانه بمردم فرمانروائی کند، که انسان فقط از روزنۀ تنگ غرائز ناپاک بعالم هستی و جهان بشریت نظاره نماید. اما اینکه اسلام زن و مرد را وادار کرده که احتیاجات غریزۀ جنسی یکدیگر را تحت قانونی بر طرف سازند. دلیل بر آن نیست که این نظام تابناک انسان را از سطح عالی فضائل اخلاق بگودال فسادآلود غرائز شهوات سوق داده است. بلکه، مقصود اسلام از این الزام این است که مردم را از فشار غریزۀ جنسی نجات بدهد تا در محیط زندگی اینگونه احتیاجات کوچک و ضروری بشر را بخود مشغول نسازد، و از بسیج نمودن نیروی خود در میدانهای کسب و کمال و علم و هنر و عمل و عبادت باز ندارد، و همچنین شورش و طغیان نیروی شهوات انسان را بارتکاب جرم و اقدام بعمل نامشروع وادار نسازد. ولی، با وجود این هرگز اسلام مردم را آنچنان آزاد نگذاشته که در گنداب شهوات خود تا گردن فرو روند. و با بهره برداری از شوره زار کامرانی از زندگی عالی انسانیت محروم بمانند، و بهمین جهت اسلام همه جا و همه وقت مرد را بجهاد در راه خداوند أ مأمور و مشغول ساخته، جهادیکه پی درپی و بیپایان و آمیخته با جزئیات زندگی اوست، و زن را نیز بجهاد جاویدان در تربیت فرزند و ادارۀ امور خانه و کاشانه مأمور و مشغول نموده، تا هردو در زندگی هدفهای بس عالی تر از حدود ضرورات و شهوات داشته باشند. آیا این سوءٍ تربیت از اسلام سر زده؟ آیا این روح کجرفتاری از اسلام بیادگار مانده؟ شاید کسی دارای آن جرئت و جسارت نباشد که بتواند چنین تهمت ناروائی را بر پیکر اسلام وارد آورد، زیرا همۀ قرآنکریم و همۀ احادیث اسلامی دعوت بتهذیب نفوس است. قرآنکریم همیشه بشر را بر کف نفس و خودداری از کارهای ناستوده عادت میدهد. همه جا و همه وقت مراعات عدالت و انصاف و احترام بدیگران و انسان دوستی را بمردم یاد میدهد.
اما آن آداب و رسومی که بگمان نویسندگان امروز علت عقب ماندگی زن است. و چنان پنداشتهاند که آن باعث شده تا زن در زندان تاریک حیوانیت محبوس و در تنگنای جمود فکر و خرافات گرفتار گردد. باید دید که حقیقت آن آداب و رسوم چیست؟ و چگونه زن را باین بلای جانسوز دچار کرده است. آن رشتۀ اداب و رسومی که از فرا گرفتن علم و دانش و از انجام دادن کار و کوشش عاقلانه و از داد و ستد و رفتار با اجتماع جلوگیری نمیکند، چه عیبی دارد و چه ضرری را بزن متوجه میسازد. واقعاً بزرگترین جرم و گناه این آداب و رسوم این است که از رسوائی اخلاقی و بیحیائی و سبک سری و هرزه گردی در خیابانها برای برهم زدن آئین عفت عمومی و از انتشار فتنه و فساد عالمگیر جلوگیری میکند. در اینجا باید از وجدان این نویسندگان با وجدان بپرسیم!! فقط زن باید با این وسائل رسوائی پیشرفت بکند؟ و تنها از این راه باید بمقام و شخصیت خود برسد؟ آیا آن کیست که بگوید: یگانه راه احراز شخصیت و اندوختن تجربه و مهارت این است که زن باید در محافل فتنه و فساد و در شکارگاههای صیادان ناموس درآید؟ و خود را رایگان در اختیار هر جوان شهوت ران بگذارد؟ و پس از آنکه دامن ناموس دریده شد. و نقد عفت از دستش رفت، بداند که آن جوان یک شخص پست فطرتی بوده، و جز استفادۀ شهوت رانی و کامیابی نامشروع و رایگان منظوری از این اشنائی نداشته است. اکنون میداند که دیگر در چشم وی مانند یک همسر دارای احترام نیست، و بهمین جهت از این آشنای دیرآشنا و از این دشمن دوست نما روگردان شده. و بناچار، برای جبران اشتباه گذشته خود را بدام جوان دیگری و آشنای جدیدی میافکند. چنانکه رسم دوشیزگان متمدن و پاشنه سائیدۀ جهان غرب این است. آیا راهنمایان این جادۀ خطرناک و پر از فساد جز کسانی هستند که همه جا و همه وقت منظورشان در اجتماع بشریت پخش فحشا و بدکاری است، تا از آب گل آلود استفاده نموده. از آسانترین راه و در کمترین فرصت و بدون مانع بهوس بازی و کامیابی رایگان خود برسند.
آیا وظیفۀ تعلیم و تربیت و کسب دانش و معرفت چیست؟ آیا خاصیت تربیت این نیست که انسان را با اصول صحیح زندگی آشنا سازد؟ آیا برنامۀ آن جز همان تجربههای پاکیزۀ عملی است که در پیشرفت و ترقی نفوس و اندوختن نیروی عقل تأثیر بسزائی دارد؟.
نویسندۀ نامسلمانی در مصر بود [۳۴]و هر هفته در یک مجلۀ هفتگی مقالاتی منتشر میساخت، گاهی با افترا و تهمت و گاهی با اشاره و تصریح میخواست اسلام را در نظر مسلمانان لکه دار و سبک نشان بدهد، دائم در نوشتههای خود ببانوان مصری سفارش میکرد که این آداب و رسوم فرسودۀ خود را کنار بگذارید و دلیرانه بصحنه اجتماع درآئید، و دوش بدوش مردان در آن شرکت کنید، کارخانهها و تجارتخانهها را از دست آنان بگیرید، نه برای اینکه مشکلی را آسان و ضرورتی را از جامعۀ بانوان بردارید. بلکه، فقط برای اینکه این آداب و رسوم را کنار بگذارید. و این دژ محکم نما را بشکنید تا شما را فقط برای زحمات توان شکن مادری و پرورش و نگهداشتن نسل بشر نخواهند. این نویسنده میگوید: چون زن بهستی خود اطمینان ندارد، در خیابان سرافکنده و چشم بسته و شرمگین قدم بر میدارد، و همیشه ترس از وجود مرد و هراس از اجتماع او را مرعوب میسازد، و اما وقتیکه تجربههای تمدن پرورشش بدهد، در بیرون سرفراز و بیاعتنا راه میرود، با چشم ثابت و نکته شکاف بمردان مینگرد.
این نویسندۀ غافل چنین فهمیده که چشم پوشیدن و شرمگین حرکت کردن از صفات مخصوص بانوان است. در صورتی که این پندار از غلطهای بدیهی است، زیرا که تاریخ میگوید: پیامبر بزرگ اسلامصدر زندگی با حیاتر و شرمگین تر از دوشیزگان بود. آیا میتوان گفت که این مرد روشن ضمیر بهستی خود اطمینان نداشت و حقیقت رسالت و مأموریت خطیر خود را آنطور که شایسته بود بمردم نمودار نساخت؟ آیا آنوقت عزیز فرا میرسد که این نویسندگان بیخرد و سبک سر از این گفتارهای مهمل دست بردارند؟
در خاتمه باید گفت: جای تردید نیست که زن در مشرق زمین در وضع بسیار بدی قرار گرفته. ولی، راه اصلاح آن پیروی از زن غربی نیست، زیرا که محیط آن غیر از محیط شرق است، زن غربی دارای شرایط مخصوص و انحرافات مخصوصی است که در مشرق زمین وجود ندارد. بلکه، راه اصلاح در زندگی زن و مرد در خاور و باختر و در همه جای عالم برگشتن بنظام درخشان اسلام است. آری، در حال حاضر و در همه حال یگانه راۀ علاج و جبران خطاهای گذشته این است که برگردیم و با صدای یک نواخت زنان و مردان، پیران و جوانان، دختران و پسران خود را به پیروی و اطاعت از شریعت بیمانند اسلام دعوت کنیم. و بآئین مقدس آن ایمان بیاوریم، و دست نیاز بسوی آن دراز کنیم، و همه کوشش و افکار و عواطف خود را در این راه بکار اندازیم.
[۲۷] صحیح بخاری و صحیح مسلم. [۲۸] صحیح بخاری و صحیح مسلم. [۲۹] - ﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[الأنبیاء: ۲۲]. [۳۰] ما اینجا از اساسات اسلام صحبت میکنیم اما از حالت بدی که مسلمانان فعلی بآن دچار اند در جای دیگر از این فصل صحبت خواهیم نمود. [۳۱] صحیح بخاری. [۳۲] صحیح بخاری و صحیح مسلم. [۳۳] سنن ترمذی. [۳۴] اسم این نویسنده سلامت موسى است، که کارش در تمامی زندگی اش همچون نویسندۀ مسیحی جورجی زیدان عیبجویی و طعن زدن به اسلام بود، که این دو نویسنده از پیشگامان این مسیر باطل بودند.