اسلام با این اقدام دو سود بزرگ را در نظر گرفته
یک سود برای خود فرد که با بدست آوردن مقداری از لذت و آرامش خاطر بآسانی بتواند از مزایای زندگی استفاده نماید.
و سود دوم برای اجتماع که با بکار انداختن نیروی آن در راه خیر و سعادت بمقتضای نظریۀ وسیع خود که همیشه در هم آهنگ ساختن فرد و اجتماع میکوشد و اجتماع را بسوی ترقی و کمال رهنمائی میکند و همچنین اسلام بآزادی عقل از خرافات و اوهام پرستی نظر دارد. زیرا که پیش از اسلام بشریت در خرافات و اوهام غرق بود، قسمتی از آن خرافات را خود بشر ساخته بخود و بخدایان مصنوعی نسبت میداد، و قسمت دیگر را رجال دین بافته و بخدای زمین و آسمان منسوب میساختند.
و همه این کارها ناشی از یک رشته جهالت بود که عقل بشر در کودکی از پستان آن شیر میخورد.
بنابراین، اسلام آمد که بشریت را از چنگال خرافات نجات بدهد، همان خرافاتیکه در پیکر بتها و در داستان یهود، و اوهام کلیسا، نمایان میگردید، اسلام آمد که کاروان بشر را از خرافه پرستی بسوی حق برگرداند، بطوریکه عقل بپذیرد و حواس بشناسد، و ضمیر ایمان بیاورد، اسلام افراد بشر را برای بکار انداختن نیروی خود میخواند تا با رهنمائی آن پی بحقایق زندگانی ببرد، بشرط اینکه در میان عقل و دین عداوت و در میان علم و دین دشمنی پدید نیاید، و انسان در خدا شناسی بخرافه پرستی مجبور و در گرویدن بعلم و دانش بانکار کردن خداوند أ ناچار نگردد، بلکه با اطمینان دل و استقامت ضمیر اقرار نماید که خدای بزرگ هرچه در زمین است تحت فرمان وی قرار داده است، و بخوبی بداند هر راز علمی و هر سود مادی که تاکنون بشر بآن رسیده توفیق و فضل بیپایان خدای بزرگ است، و بخاطر همین نعمتها سزاوار شکر و مستحق پرستش است، با بهترین و شایستهترین وجهی باید در ستایش او بکوشد و بهمین جهت است که خداوند حکیم معرفت را جزو ایمان قرار داده نه مخالف آن و همۀ اینها یک رشته هدفهای است که بپایان نرسیده و تا بشر بشر است ممکن نیست بپایان برسد.
بنابراین، آیا میتوان گفت: اکنون بشریت از چنگال خرافات نجات یافته؟ آیا میتوان گفت: از قید تسلط ستمکاران و زورگویان رها شده؟ آیا میتوان گفت: از فشار عزائز و از صیحۀ مرگبار شهوات آزاد گشته؟ نصف سکنه جهان هنوز هم در بت پرستی بسر میبرند. در هند و در چین و در اکثر نقاط عالم هنوز هم بت پرستی شیوۀ ستوده و آرمان مقدس است، و نزدیک بنصف دیگر نیز امروز بخرافات نوپدیدی گرویدهاند که در گمراه ساختن بشریت و فاسد نمودن افکار و پندار مردم و قطع کردن علاقه و ارتباط انسانها کمتر از بت پرستی نیست، و بلکه خطرناکتر است و این خرافات جدید همان علم بدون ایمان است. جای انکار نیست که علم در کشف حقایق از مهمترین ابزار معرفت است و در راه ترقی و پیشرفت، بشریت را مسافتهای زیادی پیش برده است.
اما ایمان غربیها بر اینکه او خدای یکتا است و مسدود ساختن راههای معرفت بجز علم تجربی انسانیت را از مقصد خود دور و افکارش را در میدان تاریکی محصور ساخته، همان میدانی که فقط علوم تجربی میتواند عمل کند و آن عبارت از میدان حواس است. بدون شک هر اندازه هم که وسعت این میدان بیشتر باشد بازهم نسبت بنیروی خدا دادۀ انسان تنگ است و هر قدر ارتفاع فضایش بالاتر باشد بازهم در برابر قدرت پرواز فکر و روح بشر ناچیز است. زیرا هر وقت که انسان با فکر و روح خود بپرواز درآید به روح بیپایان حق متصل میگردد و با دیدۀ ظاهر و باطن در آن حال از نور معرفت اقتباس مینماید، و البته این معنی بالاتر از آن خرافات است که پیروانش خیال کردهاند و ایمان دارند که فقط علم تجربی میتواند آنها را بهمه اسرار هستی آشنا سازد و چنین میپندارند که هر آنچه این علم اثباتش کرد حق، و هر چه را از اثباتش ناتوان شد خرافات است، و حال آنکه علم تجربی هنوز طفل است. هنوز هم دربارۀ بسیاری از حقایق جهان هستی در میان نفی و اثبات سرگردان و از شکافتن هستۀ حقیقت موجودات عاجز است و بلکه هنوز نتواسته از اوصاف و ظواهر تجاویز نماید.
اما پرستشگران علم در داوری کار معبود خود بشتاب میروند و چون آن را از درک غیرمحسوسات ناتوان یافتهاند وجود روح را منکرند و بجرم اینکه علم تجربی در میدان تاریک حواس بشر محدود است نیروی برق آسای انسان و ارتباط معنوی او را با عالم خارج از حواس که هنوز هم برای علوم طبیعی مجهول است انکار میکنند و انکار آنان نه برای این است که در پشت پرده حقیقتی نیست بلکه برای این است که ابزارشان از اثباتش عاجز است، و چون حقیقت ذات خداوند أ ممکن نیست در برابر علم تجربی سر فرود آورد پرستشگران علم خود را از او بینیاز میدانند و بلکه گروهی قدم بالاتر نهاده وجودش را منکرند.
بنابراین، اکنون بخوبی روشن شد که دنیای امروز باسلام محتاج تر است چنانکه سیزده قرن پیش محتاج بود. بلی، دنیا امروز باسلام محتاج تر است که از چنگال خرافاتش برهاند و عقل و روحش را از اوهام پرستی نجات داده باوج عظمت خدا شناسی برساند، خواه آن خرافات، بت پرستی باشد و یا دانش پرستی، بآن معنی که غربیون پیشرو امروز میگویند: بلکه امروز عالم بوجود اسلام بیش ازاین محتاج است تا در میان علم و دین از نو صلح و صفا برقرار ساخته و آرامش از دست رفته را بجامعۀ بشریت دوباره باز گرداند، همان جامعهایکه عقاید فاسد دنیای غرب ویرانش کرده، عقل و وجدانش را با هم آشتی بدهد تا بداند که احتیاج بعلم و احتیاج بخداوند أ با یکدیگر ناسازگار نیست. دیدی هرلحظهایکه میگذرد دنیای متمدن امروز بوجود اسلام نیازمندتر میگردد تا مگر بقیۀ این روح ناستودۀ یونانی را از نهادش بیرون براند.
همان روحیکه اروپای متمدن امروز آن را از امپراطوری روم ارث برده است، همان روح پلیدی که ارتباط بشر و خدایان را ارتباط عداوت و دشمنی میپنداشت، همان روح ناپاکی که معتقد است همۀ اسرار معرفت و هر خیریکه بشر بآن میرسد با زور از دست خدایان گرفته میشود بطوریکه اگر این خدایان قدرت داشتند همه را از بشر مضایقه میکردند و از اینجا است که هر کشف علمی در این قاموس، پیروزی بر خدایان و شفابخش آلام بشریت محسوب است؛ و این روح پلید هنوزهم در باطن عقل اروپائیان و در نهاد عموم غربیون کمین کرده و گاه گاهی از دریچۀ گفتار آنها آشکار میگردد؛ از قبیل اصل پیروزی انسان بر طبیعت و رسیدن علم تجربی باسرار هستی و مانند اینها. و همچنین در راه خداپنداری و خداشناسی از آنان سرمیزند و خیال میکنند که فقط ناتوانی انسان او را وادار بخداشناسی میسازد، زیرا به عقیدۀ آنان هرکشف علمی را که انسان بدست میآورد بهمان نسبت یک درجه او را بالا برده و در مقابل یک درجه خدا را تنزیل میدهد. و این ترفیع و تنزیل همینطور ادامه دارد تا انسان بهمۀ اسرار علم آشنا شده و برموز آفریدگاری قدرت پیدا کند، و بدمیدن حیات بپردازد، و این همان خواب تعبیر ناپذیر است که در مخیلۀ دانشمندان امروز کمین کرده است و معتقدند که: اگر بشر در این کار پیروز گردد برای آخرین بار از ستایش و خضوع در برابر خدا رها شده و خود آفریدگار خواهد بود. پس دیدی که عالم امروز چه نیاز بزرگی باسلام دارد تا از این گمراهی نجاتش بدهد و بروح و روانش آرامش و امنیت غارت شده را باز گرداند، از لذت رحمت و حلاوت لطف خداوند أ با خبرش بسازد و آگاهش نماید که هر معرفتیکه بشر بآن برسد و هر سودیکه نصیبش گردد بزرگترین سعادت است که از پیشگاه خدای توانا در اختیارش قرار میگیرد، آگاهش بسازد که در صورتی خداوند أ از بشر راضی است که این اندوختههای گرانبها را در بهروزی اجتماع بکار ببندد، و نیز آگاهش بسازد که هرگز بجرم شناختن حقیقت و پی بردن برموز هستی، خدای بزرگ انسان را مورد خشم خود قرار نمیدهد و همچنین هنگام کشف و آشنا شدن به یک حقیقت علمی، پروردگار دانا از خودستائی بشر نمیترسد؛ بلکه وقتی انسان را مورد عتاب و غضب قرار میدهد، که اندوختههای معرفتش را در راه اذیت و آزار مردم بکار اندازد، واقعاً که مردم امروز باسلام محتاج ترند؛ تا گریبان آنها را از چنگال ستمکاران و زورگویان نجات بدهد، همانطوریکه سیزده قرن پیش نجات داد. واضح است که امروز ستمکاران فراوانند بعضی از آنان پادشاهان و برخی گردن کشان و گروهی سرمایه دارانند که دائم با وسائل گوناگون خون زحمت کشان را میمکند، و با اسلحۀ برنده فقر و احتیاج آنان را سرکوب میسازند، و گروهی دیکتاتورها و خودسرانی هستند که با توسل بزور سرنیزه و بکار بردن سلاحهای آتشین و تشکیل دادن شبکههای جاسوسی و محکمههای تفتیش عقائد حکمرانی کرده و بر گرده ملتها سوارند و با کمال پرروئی خود را مجری ارادۀ ملتها و خادم طبقه رنجبر میخوانند. اسلام امروز مردم را واقعاً و بدون ریا از چنگال این گروه ستمکار نجات میدهد. بلی، اینجا بعضیها میتوانند بپرسند: اگر اسلام اینطور نجات بخش است پس چرا ملت مظلوم خود را از چنگال ملوک ستمکارش نجات نمیدهد؛ همان ستمگرانیکه هنوز هم بنام اسلام نفسها را در سینهها حبس کرده و زالوصفت دائم بمکیدن خون بیگناهان مشغول و در هتک احترام دیگران لحظه ای غفلت ندارند، پاسخش این است که اشتباه نشود هنوز اسلام در این بلاد حکومت ندارد وحتی اهل این محیط مسلمانان واقعی نیستند، از اسلام فقط نام مسلمانی را دارند، این حکم قرآنکریم دربارۀ این گروه کاملاً صادق است، آشکار میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾[المائدة: ۴۴] «آنانیکه بر خلاف حکم خداوند حکم برانند کافرند». وهمچنین طی فرمان دیگری خطاب به پیامبر مبارز اسلام میفرماید: ﴿قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡ﴾[الحجرات: ۱۴] «بآنان بگو: هرگز نگوئید: ما مؤمنیم، بلکه بگوئید که بناچار اسلام را پذیرفتیم زیرا که هنوز ایمان بقلبهای شما راه نیافته است». البته آن اسلامیکه امروز ما بسویش میخوانیم طبعاًً آن نیست که این گروه مسلمان نما در مشرق زمین دست آویز کرده و بنام آن با تمام قوانین خداوند أ مخالفت میکنند گاهی مطابق دستورهای اروپا و گاهی موافق احکام خداوند أ رفتار مینمایند.
نه با آن قصد عدالت و نه با این ارادۀ انصاف دارند، آماده و آگاه باشید آن اسلامیکه ما بسویش دعوت میکنیم امروز تازه بجنبش درآمده تا تختهای ستمکاران را بلرزاند و آنان را با کاخهای ظلمشان واژگون سازد. یا باطاعت خود وادارد و یا از زمین پاک اسلامی بیرونشان کند؛ مثل آن اسلام مثل آب باران است که در روی زمین جاری میشود، حبابش فانی و نابود گشته و آنچه بنفع مردم است در دل زمین میماند و مورد استفاده قرار میگیرد.
﴿فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَآءٗۖ وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمۡكُثُ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ﴾[الرعد: ۱۷].
«اما آن كفِ [روى سيل و روى فلز گداخته در حالى كه كنارى رفته] به حالتى متلاشى شده از ميان مىرود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص] به مردم سود مىرساند در زمين مىماند».
بدیهی است وقتیکه این اسلام حکومت کند چنانکه بیاری خداوند أ خواهد کرد هیچ ظالمی در بلاد اسلامی دیده نخواهد شد.
زیرا که اسلام هرگز جفاکاران را برسمیت نمیشناسد و بهیچ کسی اجازۀ حکومت خودسرانه نمیدهد، بلکه آنروز همه باید در همه جا طبق فرمان خداوند أ و دستور پیامبر جرفتار بنمایند، و شکی نیست که حکومت خداوند أ حکومت عدل و احسان است؛ آری، آنروز که اسلام رشتۀ حکومت را بدست میگیرد باین معنی که یک عده جوانان مؤمن و مردان مجاهد در سایۀ اسلام تربیت یابند هیچ زمامداری نمیتواند جز قانون خداوند أ قانونی اجرا کند و در غیر اینصورت خود بخود معزول شناخته شده و حق زمامداری بر مردم نخواهد داشت، چنانکه حضرت ابوبکر صدیق س با صراحت بیان در عهد خود میگفت: ای مردم، تا روزیکه دیدید سر در فرمان خدا دارم اطاعتم کنید، و هرگاه که دیدید منحرف شدم و عصیان ورزیدم دیگر حق زمامداری بر شما نخواهم داشت. و همچنین آنروز زمامدار بیش از یک فرد معمولی در مال ملت و در قانون خداوند أ حقی نخواهد داشت و نیز در آنروز زمامدار نمیتواند بزمامداری برسد مگر با اراده و انتخاب آزاد مردم نخبه، شخصی شایستۀ این مقام است که جز عدالت و رشادت و نیکوکاری قیدی نداشته باشد، روشن است که این اسلام روزیکه حکومت کند ملت خود را نه تنها از خودسری و زورگوئی جفا کاران داخلی نجات میبخشد بلکه با حفظ سمت از طغیان مستقیم بیگانگان نیز جلوگیری خواهد کرد، زیرا که اسلام دین عزت و دین شرف است، همیشه از کرنش و تواضع به استعمار ننگ دارد و همه جا آن را بشدت زشت میشمارد.
در نظر اسلام رضایت و کرنش به استعمار با کیفر و مواخذۀ سخت و شدید خدای قهار مساویست، این همان اسلام است که مردم را همه جا و در هر زمان با وسائل موجودش بمبارزه علیه استعمار و استعمارگر میخواند، پس دیدی که ما امروز بوجود اسلام نیازمندتریم تا بزیر پرچمش درآئیم و کشور خودرا از لوث استعمار پاک کنیم، افکار و ارواح و اموال و خلاصه عرض و ناموس و عقاید خود را از چنگال زهرآگینش آزاد بسازیم تا بوسیله آن سزاوار لطف بیپایان خداوند أ و دین برگزیدهاش باشیم، همان خدای بزرگی که میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾[المائدة: ۳]. «امروز دین شما را تکمیل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را بهترین دین برگزیدم».
و لکن اشتباه نشود باز هم دور اسلام در این حد متوقف نخواهد ماند؛ زیرا که نفع آزاد کردن این قطعه عالم از چنگال ستمکاران داخلی و خارجی تنها بر ملت مسلمان عاید نیست، بلکه با حفظ سمت برای همۀ اهل جهان، نعمت بزرگ و سرمشق درخشان زندگی است، همان جهانیکه با ضربت مرگبار جنگ گذشته بخون خود غلطید و جنگ آینده نیز بنابودی وحشتناک تهدیدش میکند.
آری، اگر عالم اسلامی هستی خود را بازگرداند و عظمت خود را از سر بگیرد چنانکه بیاری خداوند أ تازه در این راه قدم نهاده. بطور یقین این ستیزۀ هستی سوز و این آشوب خانمان برانداز که امروز دنیا را بنابودی تهدید میکند خاموش شده و نیروی سومی بوجود آمده تعادل نیروی ملل را در اختیار خواهد گرفت، هم از قدرت و نفوذ سرمایه داری و هم از غلبه و پیروزی کمونستی مانع خواهد شد، در آنروز نه روسیه شوروی میتواند بما چیره شود و نه امریکای سرمایه دار چشم طمع بسوی ما خواهد دوخت، چنانکه با کمال پرروئی امروز رفتار میکنند بلکه آنروز هر دو در جلب رضایت اسلام و خوشنودی مسلمانان با یکدیگر رقابت خواهند کرد. بنابراین، دیدی که دنیای امروز به پیروی اسلام محتاج است اگرچه غیر از مسلمانهای موجود هم کسی از آن پیروی نکند، زیرا که تنها پیروزی آن عالم را از ترس مزمن و از ناراحتی اعصاب نجات میبخشد. شگفتا دنیای پر آشوب امروز چه احتیاج بزرگی باسلام دارد تا آنکه آن را از چنگال سلطان شهوات رها سازد. اینک این اروپای متمدن است که در منجلاب شهوات چنان غرق است که به بیرون آمدن قادر نیست و چنان از باده شهوات سرمست است که کنترل اعصاب از دستش خارج است، اگر بگویند چه نتیجه ای بالاتر از این که امروز علم و دانش این همه پیشرفته است. مگوئیم: صحیح است که علم و دانش ترقی کرده اما متأسفانه از ترقی بشریت خبری نیست که نیست!، آری، تاکنون یاد نداریم جامعه ای را که اسیر شهوات خود باشد و در گرداب محسوسات مادی درماند و با این حال ترقی بکند و در زندگی سرافراز گردد.
بلی، امروز پیشرفتهای علمی در سراسر شرق و غرب بعضی مردم را چنان فریفته که خیال میکنند ساختن هواپیماهای صوت شکن و بمبهای اتمی و هیدروژنی و اختراع دستگاه رادیو و تلویزیون و کنترول نیروی الکتریسیته فقط وسیله پیشرفت و ترقی است و بس. اما متأسفانه باید گفت که میزان صحیح ترقی آن نیست که آنان پنداشتهاند، بلکه آن میزانیکه هرگز خطا نمیپذیرد این است که انسان همه جا و همه وقت بر شهوات خود پیروز شود و بخوبی بتواند خواستههای غرائز خود را کنترل کند در نتیجه بشر هر چه در این کنترل قوی تر گردد بتمدن نزدیکتر است و هر اندازه در این کار ناتوان تر شود از تمدن دور است، گرچه در عالم ببالاترین مقام علمی هم برسد. و بدیهی است که این میزان فرمایشی نیست که بدون دلیل ادیان و مذاهب و یا علم اخلاق آن را ساخته باشد، بلکه یک قانون طبیعی و یک میزان فطری است که خداوند بزرگ در نهاد بشر بودیعت نهاده است.
پس بنابراین، چه خوش است چند ورقی از تاریخ بخوانیم و اندکی بزندگی ملتهای گذشته بپردازیم: چه ملتها که میتوانستند در عالم با قدرت و نیرومندی زندگی کنند و در راه خیر و بهروزی بشریت بکوشند نکوشیدند و بجایش خود در نهایت تن پروری و شهوت پرستی فرو رفتند و سر انجام بسرنوشت شومی دچار شدند. آیا کاخ عظمت یونان باستانی را چه ویران کرد؟ و بساط امپراطوری روم و ایران قدیم را چه در هم کوبید؟ و قدرت عالم اسلام را در آخر عهد دولتهای عباسی چه نابود کرد؟ ملت تن پرور فرانسه در جنگ گذشته چه شجاعتی از خود نشان داد؟ آیا در اولین ضربت که بر پیکرش خورد تسلیم نشد؟ زیرا ملت فرانسه همان ملت تن پرور بود که همه نیرویش را در عاشی و خوشگذرانی به هدر داده بود، دیگر آن انرژی را نداشت که اندوختههای مادی و معنوی خودرا در دفاع ازحریمش بکار بیاندازد. فرانسویان در پست همتی بجائی رسیده بودند که هنگام ریزش بمبهای دشمن از ویرانشدن کاخها و کابارههای پاریس بیش از نابود شدن هستی و سعادت تاریخی خود میترسیدند و بر قاصخانههای این شهر پر از فساد بیش از استقلال کشورشان احترام میگذاشتند.
ای بسا در نظر غفلت ربودگان مشرق زمین، ملت امریکای شهوت ران امروز بزرگتر از هر ملتی نمودار است، زیرا که این ملت آلوده بشهوت پرستی با وصف اینکه تن پرور است هنوز دارای قدرت و نفوذ است و بزرگترین تولید جهان در دست اوست.
اما متأسفانه این خیال پرستان که امریکا را این قدر بزرگ میپندارند تاریخ آن را فراموش کردهاند که هنوز جوان است، هنوز از اندوختۀ خود خرج نکرده دوران افزایش نیروی جوانی را طی میکند و تاکنون سرد و گرم روزگار نچشیده است و این نکته را همه میدانند که جوان همیشه در تحمل بیماری و بردن رنج تواناتر است بطوریکه از بیرون بدن آثار مرض نمودار نمیشود. و با این حال چشم طبیب متخصص میتواند آثار بیماری را از پشت پردۀ پرتزویر جوانی دریابد، و در اینجا برای روشن شدن حقیقت، این دو خبر مشهور را که در فضای عالم پیچید و در جراید جهان منتشر شد نقل میکنم تا فریب خوردگان بدانند آن قانونیکه آفریدگار هستی در نهاد آفریدۀ خود بودیعت نهاده تغییرپذیر نیست و نیز بدانند که علم با همه پیشرفتهایش هرگز نمیتواند قانونی را که در طبیعت بشر و نهاد موجودات است تغییر بدهد، زیرا که علم نیز پاره ای از همین فطرت خداداد است و هیچگاه آئین خدا را متغیر نخواهی دید.
خبر اول این است که دولت امریکا سی و سه (۳۳) نفر از کارمندان وزارت خارجه خود را بجرم اینکه بجنون غریزۀ جنسی دچار شده بودند از کار برکنار کرد، زیرا که با این وصف دیگر مورد اطمینان نبودند و نمیتوانستند اسرار دولت را آن طور که لازم است حفظ نمایند.
خبر دوم این است که یکصد و بیست هزار نفر جوان امریکائی از نظام اجباری فرار کردند. البته این عدد نسبت بمجموع ارتش امریکا و همچنین نسبت بملت جوانیکه میخواهد برای بدست آوردن رهبری جهان بکوشد عدد بزرگی است. بلی، همین مقدار نمونه ای از رسوائی این ملت است و بقیه در پشت سر خواهد رسید، و اگر این ملت باین آلودگی ادامه بدهد باید هم بقیه داشته باشد. این بود یکی از علل رسوائی مردم امریکا.
علت دوم اینکه تولیدات امریکای بزرگ تاکنون فقط در عالم مادی بوده است. و لکن این ملت با آن همه ثروت سرشارش و با آن همه نیروی جوانیش، و با آن قدرتیکه در خاک و در افرادش ذخیره شده هنوز چیز قابل توجهی تولید نکرده است که در دنیای امروز در ردیف ارزشهای معنوی و قابل تحسین باشد، زیرا این قوم هنوز در تن پروری و شهوت رانی بیش از حد مشغول است، چنان سرگرم بادۀ شهوت است که آنی نمیتواند از آن محیط حیوانی بیرون بیاید، بطوری گرفتار است که دیگر حرکاتش مانند ابزار صنعتی شده و از اختیارش خارج است. آری، در رسوائی این مردم بشردوست! همین اندازه بس که با سیاه پوستان بومی خود آنچنان وحشیانه رفتار کند.
که امروز ما میزان ترقی و آفاق بشریت آن را از دور تماشا کنیم، هیهات هیهات!؟ هرگز عالم نمیتواند با فرورفتن در لجن زار شهوات ترقی کند، اکنون دیدی که دنیای متمدن امروز، چقدر باسلام محتاج است!! همان طور که سیزده قرن پیش محتاج بود تا مگر گریبانش را از چنگال شهوت پرستی برهاند و نیروی حیاتش را بسوی آفاق درخشان بشریت روان سازد تا خیر وجودش بهمۀ نقاط جهان برسد و لباس افتخار بقامتش آراسته گردد، نباید کسی بگوید که دیگر این مطالب کهنه شده و گفتگو در این باره بیفایده است. و بعبارت دیگر، این تلاشها تلاش مذبوحانه است جز خستگی جان کندن نتیجه ندارد. زیرا در پاسخش میگوئیم: پیش از این انسانیت بتجربه رسانده که میتواند از طریق ایمان و عقیده ترقی بکند و بدیهی است هر کاریکه یکبار انجام گرفت بار دیگر نیز ممکن است. و امروز بشر همان بشر است هیچ تغییری در طبیعت آن رخ نداده است.
این نکته قابل انکار نیست که دنیای قبل از اسلام مانند امروزش در منجلاب بندگی و عبودیت شهوتها افتاده بود. هیچ فرقی نداشت جز اینکه امروز وسائل شهوت رانی مدرن تر شده، امپراطوری روم قدیم در پرروئی و بیحیائی کمتر از پاریس و لندن و شهرهای امریکای امروز نبود و ایران باستان آنروز طوری در هرج و مرج اخلاقی گرفتار شده بود که امروز نظیرش را در دنیای کمونیزیم نشان میدهند.
سپس اسلام آمد و همۀ این خرابیها را ترمیم نمود و آن وضع ننگین را بیک زندگانی آبرومند و سرشار از جنبش و نشاط تبدیل و زندگی را برای تولید خیر و اصلاح روی زمین آماده ساخت، و بشر را در همه نقاط شرق و غرب بپیشرفت اخلاقی و ترقی روحی و فکری بسیج نمود و هرگز از شر و فسادیکه دنیای آنروز را پر کرده بود عاجز نماند و بدون اینکه بوضع آنروز اعتنا بکند بسوی هدفش روان شد، و بدین ترتیب مدت زیادی عالم اسلامی در جهان منشأ نور و منبع سعادت و رهبر کاروان ترقی بشریت گردید، و در این مدت هیچگاه خود را در بدست آوردن قدرت مادی و پیشرفت فکری و علمی محتاج بشهوت رانی و هرج و مرج اخلاقی ندید؛ بلکه پیروانش در همه جا نمونۀ بارز انسانیت شناخته شدند، تا زمانی فرا رسید که در اثر بیاعتنائی زمامداران عالم اسلامی اخلاق این ملت بتدریج رو بانحطاط رفت که سرانجام در دست دیو شهوت اسیر شد و سنت خدا در بارهاش جاری و به سرنوشت شوم دچار گردید.
پنهان نماند این جنبش اسلامی که امروز بتجدید نیرو پرداخته و خود را برای یک بسیج عمومی آماده میسازد جنبش بزرگی است که از اندوختههای گذشته خود الهام میگیرد و با نیروی موجود امروز آغاز فعالیت نموده و بفردای آینده امیدوار است. و سرانجام بتدریج تمام وسائل مادی و معنوی برای پیشرفتش آماده خواهد شد. بنابراین، بخوبی پیدا است که این نهضت نشاط آمیز بآسانی میتواند آن اعجازیکه اسلام، روز اول انجام داد دوباره بجهان برگرداند، در نتیجه انسان در پرتو عنایتش از منجلاب پست شهوت پرستی بساحل سعادت آمیز بشریت میرسد، همان سعادتیکه از پایگاه زمین، آسمانها را هدف قرار میدهد، و لکن با همۀ این فضائل اسلام هرگز باین اکتفا نکرد که تنها عقیدۀ روحی و یا آئین تهذیب اخلاقی و یا دعوت بصوفی مآبی و تأمل در ملکوت خداوند أ باشد، و بعبارت دیگر، اسلام دین خشک نیست بلکه دینی است عملی و ناظر بر تمام جریانات عالم بطوریکه هر کاری از کوچک و بزرگ در زندگی و روابط مردم اعم از سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در نظرش یکسان بوده و برای هر یک بمقتضای شأن خود ارزش قائل است.
و در برابر هر یک، قوانین بیمانندش را تصویب و در اجرای آن در حدود قدرت بشر میکوشد، بشرط اینکه در میان فرد و اجتماع و عقل و وجدان سازش و در میان عبادت کردگار و کار دنیا و همچنین در بین زمین و آسمان و دنیا و آخرت ارتباط و هم آهنگی بر قرار نموده و همه را تحت قانون یک نظام مشترک درآورد، البته این فصل آنقدر گنجایش ندارد که در اطراف نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی اسلام بتفصیل سخن گفته شود، اما بیاری خدای توانا در فصلهای آینده وقتیکه باشکالات اروپا و اروپاپرستان پاسخ میدهیم. بتفصیل در پاره ای از قسمتهای این نظام درخشان از جهات مختلف گفتگو خواهیم کرد. و در اینجا نیز لازم است بچند نکته دقیق و حساس ذیل اشاره کنیم.
۱- باید بدانیم که اسلام دعوت نظری نیست (دین خشک نیست) بلکه دین عملی است و کاملاً بر احتیاجات مردم آشنا و در رفع گرفتاری آنها کوشا است.
۲- باید بدانیم که اسلام در راه تحقیق و رفع این نیازمندیها باندازۀ میکوشد که تعادل قوا در حدود توانائی طبیعت بشر محفوظ بماند، بنابراین، در درجه اول در نهاد فرد بین احتیاجات جسمی و روحی و خواستههای عقلی آن هم آهنگی کامل برقرار میسازد و هرگز نمیگذارد یکی بر دیگری غالب شود، و از اینجا است که نیروی زندگی در راه ترقی هیچگاه بوسیله روح سرکوب نمیشود و همچنین اسلام در کامیابی و استفاده از شهوات، آنقدر پافشاری نمیکند که انسان را از مقام انسانیت پائین آورده و در محیط پست حیوانیت جای دهد.
اسلام همۀ این خواستهها را اعم از مادی و معنوی در یک نظام حکیمانه طوری هم آهنگ میسازد که هیچ فردی در جلب سود و دفع زیان سرگردان نمیماند، سپس دوباره خواستههای فرد و اجتماع را طوری تنظیم مینماید که فرد نتواند بر فرد و یا بر اجتماع، و اجتماع بر فرد چیره گردد، و همچنین نژادی بنژادی و یا ملتی برملتی نتواند جفا کند، بلکه اسلام همیشه خود را در میان صفوف همۀ اینها قرار میدهد تا از برخورد و اختلاف جلوگیری کند، و همه را بسازش و تعاون عمومی در راه خیر انسانی دعوت نماید و پس از این دو مرحله برای آخرین بار در میان اجتماع بین نیروهای مختلف تعادل برقرار ساخته قوای مادی و معنوی اجتماع را با یکدیگر هم آهنگ میسازد و تعادل عوامل مادی و عوامل انسانیت را کنترل مینماید.
بنابراین، اسلام مانند نظام کمونیزم معتقد نیست که فقط عوامل اقتصادی و قوای مادی همه جا و همه وقت بر انسان غالب است وهمچنین مانند دعوتهای روحی و مذاهب خیالی (درویش مآبی) ایمان ندارد که تنها عوامل روحی و فضائل اخلاقی میتواند زندگی بشر را تنظیم نماید. بلکه بعقیدۀ اسلام همۀ اینها یک رشته عناصر مختلفی هستند که از مجموع آنها انسان، انسان میشود و همچنین بعقیده اسلام بهترین نظامها آنست که همه وقت و در همه جا شامل همه جهات زندگی باشد، خواستههای جسم احتیاجات عقل و نیازمندیهای روح را با حفظ تعادل اجابت نماید باید بدانیم که اسلام دارای یک فکر اجتماعی بینظیر و نظام اقتصادی خودکار است که همیشه بذات خود اتکا دارد.
و لکن گاهی بر حسب تصادف در خارج با بعضی مظاهر سرمایه داری و یا کمونستی هم قیافه میگردد، اما چون نیک بنگری خواهی دید که اسلام چیز دیگر است.
هیچ گونه ائتلافی با سرمایه داری و کمونستی ندارد و بدون اینکه در خط سیر خطاها و انحرافات آنها قرار بگیرد تمام مزایای هر دو را دارا است.
اسلام نظامی بیمانندیست که در فرد پروری آن قدر تند نمیراند مانند دنیای غرب که فقط فرد را اساس قرار داده و او را موجود مقدس میشمارد و فقط در حفظ آزادی وی میکوشد، در نظام غربی اجتماع در برابر فرد حق اعتراض و حق اظهار وجود ندارد، پس خود بخود معلوم شد که سر منشأ نظام سرمایه داری هم همین جاست، همان نظام شومیکه بنیانش بر اساس آزادی فردی قرار گرفته تا اجتماع را سرنگون سازد.
و همچنین اسلام در حمایت از اجتماع آن اندازه پافشاری نمیکند، چنانکه این روش محکوم بفنا، در اروپای شرقی برقرار است، و در تمام شئون زندگی اجتماع را بر فرد مقدم میدارد، در نظر این رژیم محکوم، فرد بتنهائی هیچ ارزشی ندارد جز اینکه داخل گله بشمار میآید، در نتیجه در اروپای شرقی فقط اجتماع آزاد است و فرد حق ندارد بگوید: بالای چشم آن ابروست، پس بخوبی پیدا شد که سر منشأ رژیم تاریک کمونستی هم همین جا است همان رژیم سیاهی که فقط اجتماع را در زندگی دارای ارزش دانسته و فرد را جز در میان گله محکوم میسازد.
بلکه اسلام یک نظام عادل و حد وسط است در میان این دو نظام، هم فرد و هم اجتماع را در حدود خود برسمیت شناخته و هر دو را همرنگ و پاره تن یکدیگر میداند.
بنابراین، برای فرد آنمقدار آزادی میدهد که هستی خود را حفظ نموده و بحقوق دیگران تجاوز نکند، و برای اجتماع و یا دولتیکه نماینده آنست باندازه ای آزادی عمل داده که هرگاه روابط اجتماعی و یا اقتصادی از تعادل خارج شد در اعادۀ آرامش و تنظیم برنامۀ آن عاجز نماند و همۀ اینها بر اساس دوستی متقابل در بین افراد و تودۀ ملتها بطور حکیمانه پی ریزی شده، نه بر اساس کینه و بغض و مبارزۀ طبقاتی آنطورکه رژیم کمونیزم فلسفۀ خود را بر آن استوار ساخته است. واضح است که اسلام این نظام عادلانه را با فشار ضرورتهای اقتصادی و با تصادم منافع شخصی بجامعۀ بشر معرفی نکرده است بلکه بدون هیچگونه فشار اقتصادی و برخورد منافع شخصی چنین نظامی را ایجاد کرد، قبل از آنکه دنیای آنروز بارزش عوامل اقتصادی پی ببرد و یا با حقیقت عدالت اجتماعی آشنا شود، چنانکه امروز از برکت وجود اسلام ما آشنا هستیم و از آغاز تا امروز و از امروز تا پایان عمر جهان این نظام آسمانی بهردو نظام شرق و غرب مقدم تر بوده و خواهد بود، در صورتی که هم رژیم سرمایه داری و هم سیستم کمونستی آخرین نظامی بودهاند که دنیای امروز در عالم اجتماعی و اقتصادی برسمیت شناخته شدهاند.
البته آن خواستههای باصطلاح اساسی که کارل مارکس دست آویز نموده و دولت را مسئول اجرای آنها دانست و بدین وسیله در تاریخ جهان انقلاب بزرگی براه انداخت که بترتیب عبارت است از تأمین غذا و تهیۀ مسکن و اشباع غریزۀ جنسی همگانی چیز تازه ای نیست که او آورده باشد بلکه آنها نیز شمه ای از خواستههای اسلام بوده که سیزده قرن پیش بیان کرده است، پیامبر اسلامصدر این باره میفرماید: «هر کس که کارمند ما باشد اگر همسر نداشت باید اختیار کند و اگر خانه نداشت باید تهیه شود و اگر احتیاج بخدمت کار داشت باید استخدام کند و اگر مرکب نداشت باید در اختیارش گذاشته شود» [۱]. بنابراین، اسلام بهمۀ گفتههای کارل مارکس بعلاوه چیزهای دیگر نیز اشاره کرده بدون اینکه کینههای طبقاتی را برانگیزد و یا انقلاب خونین بپاسازد و نیز هیچ یک از ارکان زندگی را که بیرون از این قیافهها باشد انکار نکرده است.
این بود شمه ای از حقایق بارز نظام بیمانند اسلام، و بدیهی است دینی که ارکان و اصولش این است، آنچنان دینی که باین عالم پهناور از زندگی بشر محیط است در اعمال و کردار و در افکار و وجدان در امور اقتصادی و اجتماعی و در حال ستایش و پرستش بر آنها ناظر است و از برای همۀ این مطالب یک نظام عادلانه و بینظیر در مدار تاریخ خود ایجاد میکند هرگز ممکن نیست مقاصدش را بپایان برساند، زیرا که این هدفها با زندگی بشر مساویست مادام که این حیات باقی است این هدفها نیز باقی است.
و بطور یقین دنیا با همۀ احوالش که امروز زندگی میکند دنیائی است که هرگز نمیتواند خود را از راهنمائی اسلام بینیاز بداند.
آنچنان دنیائی که تعصب نژادی و امتیاز طبقاتی آن در قلب امریکای تمدن ساز! و در افریقای جنوبی در این قرن درخشان بیستم باین صورت وحشیانه رسیده هنوز هم محتاج براهنمائی اسلام است، همان اسلامیکه سیزده قرن پیش در میان افراد بشر حقوق انسانیت را مساوی اعلام کرد، سیاه و سفید و سرخ را واقعاً با هم یکسان نمود، نه در ظاهر و بطور ریاکارانه، و بجهانیان اعلام کرد که هیچکس برتری بر دیگران ندارد مگر با تقوی و پاکدامنی، و بردگان سیاه چهره را نه تنها در رتبۀ انسانیت با دیگران یکسان کرد، بلکه بالاترین مقامی را که یک مسلمان میتواند بآنان برسد بسیاهان عطا و مقام ارجمند زمامداری و فرماندهی را برای آنان پیش بینی نمود. پیامبر هوشمند اسلام صمیفرماید: «اگر بندۀ سیاه حبشی که سرش مانند کشمشی (کوچک است) زمامدار شما باشد تا سر در فرمان خدا دارد اطاعتش کنید» [۲]؛ و حق ندارید بجرم اینکه سیاه است از فرمانش سرپیچی نمائید، یعنی فرمان او فرمان خداوند أ و نافرمانیش نافرمانی او است.
آری، این دنیای غرق شده در منجلاب استعمار و بردگی همان دنیائیکه بخطرناکترین درجۀ وحشیگری نزدیک شده هنوز هم بوحی و الهام نشاط آمیز اسلام محتاج است، همان اسلامیکه از روز اول استعمارکش بوده و کشورهائی را که بقصد توسعه و انتشار حق فتح کرد با حسن رفتاری که داشت در اصلاح آنها آنچنان کوشید که قهرمانان مصلح نما و خیره چشم اروپا از دیدنش عاجزند. و در تهذیب اخلاقی بحدی رسید که عمر بن خطاب س برای فرزند عمرو بن عاص س ، تازیانه مقرر نمود و حتی نزدیک بود که خود عمرو را هم تازیانه بزند در حالیکه عمرو یک حاکم نیرومند و قوی بود، بخاطر اینکه فرزندش یک جوان قبطی نصرانی مصری را بدون مجوز زده بود.
آن جهانیکه در مفاسد پلید سرمایه داری غرق است، هنوز هم نیازمند بنظام اسلام است، همان اسلامیکه در سیزده قرن پیش دو رکن بزرگ این رژیم فاسد را که عبارت از ربا و احتکار است با شدیدترین وجهی محکوم کرد و ارتکاب آنها را مجرم نابخشودنی شمرد، آن جهانیکه کمونستی نابکار آن را احاطه نموده هنوز هم بنظام دادگستر اسلام محتاج است، همان اسلامیکه در بسط عدالت اجتماعی تا آخرین حد امکان میکوشد، بدون اینکه در این راه به خشک نمودن سرچشمه روح انسان متوسل شده و فهم انسان را در محیط تاریک محسوسات محبوس نماید، و در تحمیل عقایدش بر جامعۀ بشریت بزور دیکتاتوری نیازمند شود، بلکه اسلام بصراحت میگوید: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّ﴾[البقرة: ۲۵۶] «در دین اجباری نیست، زیرا که دیگر راه رشادت و حق یابی از راه جهل و گمراهی شناخته شده و هیچ ابهامی باقی نمانده است»، آن جهانیکه از نهیب هستی سوز جنگ همیشه لرزان است هنوز هم بقیام دلیرانۀ اسلام محتاج است، زیرا تا پایان عمر جهان، تنها راهیکه بصلح و صفا میرسد قیام اسلام است، هیهات که اسلام مقاصدش را بپایان برساند، زیرا نقش آن در آیندۀ بشریت کمتر از روزگار پیشین نیست، همان اسلامیکه با پرتو درخشانش کره زمین را روشن ساخت، روزیکه اروپای متمدن امروز هنوز در نهایت ظلمت بسر میبرد.
[۱] مسند احمد و سنن ابی داود. [۲] صحیح بخاری.