گزيدهاي از وصيت امير معاويه سبه يزيد
ابن عثم کوفی (متوفی ۳۱۴ ﻫ.ق) محدث و شاعر و مؤرخ شیعی قرن سوم و چهارم در کتاب خود «الفتوح» مشروح وصیت نامه امیر معاویه سرا آورده است که در اینجا گزیدهای از آن را با ترجمة محمد بن احمد مستوفی هروی (از محققان قرن هشتم هـ.ق) تقدیم حضور خوانندگان مینماییم، وی مینویسد:
«معاویه در واپسین روزهای زندگی، خطاب به مردم شام گفت: ای مردمان، شما یقین دانستـه ایـد کـه عاقبت کار دنیـا زوال است و سرانجام عمر آدمی فنا. امروز مرا بر این صفت رنجور میبینید. مرا نفسی چند بیش نمانده است و دل به حال شما نگران دارم. کسی را که دل شما میخواهد، بگویید: تا بر سر شما خلیفه گردانم و عهدة کار شما به گردن او بگذارم.
جمله اهل شام، یـک کلمه شدند و گفتند: ما را یزید پسر تو خلیفه میباید و هیچ کس دیگر را بر سر خود امیر و والی نمیخواهیم.
دیگر نوبت معاویه رسید گفت: من بدان جهان میروم و سر و کار من با خـدای تعالـی افتـاده است. امید میدارم که باری تعالی گناهان مرا بیامرزد و از من عفو کند. حجت بر شما میگیرم و تأکید میکنم که ریـا مـورزید و هـر کـس را مراد دارید بیتحاشی بگویید تا زمـام خلافت به دست او سپارم. مردمان جمله به آواز بلند گفتند: ما را بر یـزید پسر تـو هیـچ مزیـد نیست و جـز او را بر خویشتن خلیفه نمیخواهیم...
پس، معاویه سرو به یزید کرد و گفت: ای پسر، در میان این امت چگونه زندگانی خواهی کرد و بر چه سیرت و منوال خواهی زیست؟ آیا بر سیرت ابوبکر و عمر و عثمان شخواهی بود یا نه؟ یزید گفت: من نمیتوانم که بر سیرت آنان روم لیکن، آنچه در قـوّه داشته باشم بـر وفـق کتاب و سنـت رسول او محمد مصطفی جبا عالمیان زندگانی خواهم کرد. معاویه سگفت: ای پسر! بدان که خلافت خدای تعالی در سعادت او در زمین کاری خرد نباشد. و بدان قیام نتوانی نمود مگر به سه چیز، دلی فراخ، دستی بخشنده و خوی نیکو. سه چیز دیگر، علمی ظاهر، مشاهدتی زیبا و روی گشاده. با این شش چیز، ده دیگری بباید: صبر، دانایی، وقار، سکینه، رزانت، مروّت، جوانمردی، دلیری، سخن رعیت به رغبت شنیدن و آنچه گویند: از مکروه و محبوب از ایشان تحمل کردن.
ای پسر! از این دنیا به حلال قانع باش و گرد حرام مگرد و در میان رعیت قاعدة انصاف و مروّت پدید آر.
سپس دربارة رفتار با عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمر و ابن زبیر و حسین بن علی شوصیت کرد و در خصوص برخورد با حسین سگفت:
«اما حسین بن علی آه.آه. ای یزید!، چه گویم در حق او؟ زینهار او را نرنجانی و بگذاری که در هر جا دل او خواهد، برود... چندانکه توانی، او را حرمت دار و اگر کسی از اهل بیت او نزدیک تو آید، مال بسیار بدو ده و او را راضی و خوشدل باز گردان.
ایشـان اهل بیت اند که جز در حرمت و منزلت رفیع، زندگانی نتوانند کرد، زینهـار ای پسر، چنان مباش که به حضرت ربانی رسی و خون حسین در گردن داشته باشی که هلاک از تو برآید، زینهار و هزار زینهار که حسین را نرنجانی و به هیچ نوع، اعتراض و اذیتِ او نکنی کـه فرزنـد رسول الله جاست. حق رسول خدا جرا بـدار ای پسر، و الله که تو دیدهای و شنیدهای که من هر سخن که حسین در روی مـن میگفت: چگونه تحمـل کردم بـه حکـم آن کـه فرزند مصطفیجاست.
آنچه در این معنی واجب بود، بگفتم و بر تو حجت گرفتم و تو را ترسانیدم، «و قد أعذر من أنذر» پس، روی به ضحاک و مسلم کرد و گفت:
«شما هر دو بر سخنی که من یزید را گفتم، گواه باشید. به خدای تعالی سوگند میخورم که اگر حسین هر چه در دنیا از آن بهتر نباشد، از من بگیرد و هر چه از آن بدتر نباشد، با من رفتار بکند از او تحمل کنم. من از آن کس نباشم که خون او در گردن من، به نزد حضرت ربانی روم. پس، روی بـه یزید کرد و گفت: ای پسر، وصیت من بشنیدی و فهم کردی و دانستی؟
یزیـد گفت: آری... پس آهی کشید و او را غشی روی داد. چـون بـه هوش آمد گفت: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُ﴾[الإسراء: ۸۱]. پس، در ایستاد و مناجاتی بگفت. پس، در اهل بیت و پسران عم خویش نگریست و گفت: «از خدا بترسید چنانکه بباید ترسید که ترسیدن از خدای تعالی عقیدتی محکم است. وای بر آن کس که از خدایتعالی و از عقاب او نترسد» [۱۳۲].
[۱۳۲] ابو محمد احمد بن علی - معروف به ابن اعثم کوفی ترجمه الفتوح فصل پنجم ص۸۱۰تا۸۱۸انتشارات انقلاب اسلامی۱۳۷۲.