آژیر خطری از عربستان (سقوط و خودکشی)

فهرست کتاب

یک لحظه با امامت

یک لحظه با امامت

بنا به فرضیه‌ای که علمای ما گذاشته‌اند، می‌بایستی پس از رحلت پیامبر اکرم ج مهار خلافت را حضرت امام علی به دست می‌گرفت و پس از او امام حسن، سپس امام حسین و به همین صورت حکایت ادامه می‌یافت تا به امام مهدی می‌رسید!.

حالا اگر فرض کنیم مسلمان‌ها - به قول آخوندهای ما - مرتد نمی‌شدند، و خلافت را امام علی به دست می‌گرفت، و روزگار وفق تصورات خیالی آخوندهای ما می‌چرخید و خلافت به امام مهدی می‌رسید، آیا آن امام تا بروز قیامت حکومت می‌کرد؟! چه کسی خلافت را پس از او بدوش می‌گرفت؟ آیا امامانی دیگر بوجود می‌آمدند، و مذهب ما به جای دوازده امامی می‌شد؛ یک ملیون امامی؟!.

آیا به گمان شما پیامبر خدا ج آمدند تا به مردم بگویند چه کسی پس از ایشان باید حکومت کند، یا آمدند تا دعوت پروردگارشان را به جهانیان ابلاغ کنند؟!.

مسأله خلافت پس از پیامبر اکرم ج از سه احتمال زیر نمی‌تواند بیرون باشد:

۱- یا اینکه صحابه مرتد نشدند. در این صورت می‌پرسیم: پس اگر پیامبر خدا ج واقعا به خلافت حضرت علی وصیت کرده بودند، چرا صحابه با ایشان بیعت نکردند؟!.

۲- یا اینکه صحابه و شاگردان مکتب پیامبر خدا ج مرتد شدند. در اینصورت می‌پرسیم: حضرت امام علی از حکومت بر کافران چه می‌خواست؟! آیا تنها هدفش حکومت کردن، و به عرش شاهی نشستن بود و بس؟! آیا ایشان می‌خواست در هر صورت خودش را بر مردم تحمیل کند، و چون یک دیکتاتور تمام عیار بر مردمی کافر که او را نمی‌خواهند به زور شمشیر حکومت کند؟!.

شما که ادعا می‌کنید شاگردان مکتب رسول خدا ج و یاران و صحابه و اطرافیان او کافر شدند، یعنی؛ پیامبر خدا با آن شخصیت والا و آن معجزات نتوانست کوچکترین تأثیری در اطرافیانش بگذارد، و یاران و صحابه او در زندگیش به او نفاق می‌ورزیدند، و تا چشم از جهان بست همگی کافر شدند، حالا اگر حضرت امام علی بر این مردم حکومت کند چه دسته گلی می‌تواند به آب دهد؟!.

اگر پیامبر خدا ج که برگزیده حق بود، و آخرین رسول و فرستاده و پیک خدا بود، و او به مراتب از امام علی برتر و والاتر و بهتر بود، نتوانست کاری به پیش برد، و شکست خورد، پس از دست امام علی چه کاری برمی‌آید؟! ایشان چه کار می‌توانند انجام دهند؟!.

و عجیبتر از همه اینکه؛ برخی در کمال پر رویی می‌گویند: امام علی ناخواسته با آن‌ها بیعت کرد!.

ومن نمی‌دانم آیا در دنیا خیانتی بدتر از این است که؛ رهبری مسلمانان پس از وفات پیامبر و سردارشان به منافقان سپرده شود. کجا رفتند آن صحابه‌ای که در کمال ناتوانی و ضعف جوانمردانه با مشرکان قریش جنگیدند، و از پیامبر و دینش دفاع کردند؟!.

آیا امام ناخواسته خلفا را نصیحت می‌کرد؟! آیا ناخواسته در رکاب آن‌ها به جهاد می‌رفت؟! آیا ناخواسته امارت را زیر رهبری آن‌ها می‌پذیرفت؟! آیا ناخواسته خلافت را پس از آن‌ها به عهده گرفت؟!.

۳- احتمال سوم اینکه مسلمانان بنا به قاعده شورا که قرآن به آن‌ها آموخته بود با ابوبکر بیعت کردند. در این صورت می‌پرسیم: حالا شما چه می‌خواهید؟!.

اگر مردم خودشان برای خود خلیفه و رهبری انتخاب کرده‌اند، و امام علی نیز با او بیعت کرده است، شما ازکجا تشریف آورده‌اید، و می‌خواهید پس از این همه سال اختلاف دروغین و ساختگی درست کرده، مسلمانان را به جان هم بیندازید؟!.

آیا پیامبر اکرم ج آمد تا حکومت پادشاهی برقرار کند. و فرزندان و نوادگانش را به حکومت و تاج و پادشاهی برساند؟!.

همه تمدن‌های بشری آمد تا مردم را به بردگی بگیرد و آزادی‌ها را قلع و قمع کند؛ آشوری‌ها، اغریقی‌ها، فینیقی‌ها، فرعون‌ها، کسراها و قیصرها مردم را به نام دین به بردگی گرفتند، و ادعا کردند دین به آن‌ها و خانواده‌شان حق داده بر مردم حکومت کنند، و هرگاه پادشاهی می‌مرد، حکومت را به یکی از خویشانش می‌سپرد. حکومت‌ها بر ملت مظلوم و ستمدیده تحمیل می‌شد، و توده مردم هیچ اراده و اختیاری نداشتند...

اسلام آمد تا بر همه این دستورها و قوانین بشری خط قرمز بکشد، و قانونی به ارمغان آورد که انسانیت فرد، و کرامت و شرافت انسان را احترام نهاده، او را از بندگی و بردگی غیر خدا رهایی بخشیده، بنده خداوند قرار می‌دهد...

اسلام آمد تا فرد و جامعه را رشد دهد، و جامعه بشری را به بلندترین قله‌های آزادی برساند... تا آن‌جا که به افراد اختیار کامل داد تا خودشان کسی را که می‌خواهند برای حکومت و رهبری و سروریشان انتخاب کنند.. اسلام نیامد نظام پادشاهی جدیدی را بر مردم تحمیل کند، و حکومت را مختص خانواده پیامبر خدا ج قرار دهد..

آیا عاقلانه است تصور کنیم نظام قانونگذاری و انتخابات اروپایی از نظام الهی بالاتر و بهتر باشد؟!.

هیچ مسلمانی که از رشد عقلی بهره‌مند باشد، و از زنجیر تقلید کورکورانه رسته باشد و برای دینی که از جانب پروردگار آمده احترامی قائل باشد هرگز چنین عار و ننگی را به اسلام نسبت نمی‌دهد.

هرگز تاریخ بشریت نظامی به عدالت اسلام به چشم ندیده است.. هرگز بشریت نظامی والاتر از قانونگذاری اسلامی تجربه نکرده است؛ در میان مسلمانان قانون بر اساس مشارکت مردمی و شوراست، و رهبر را خودشان انتخاب می‌کنند و با او بیعت می‌کنند، و خود همین مردم هستند که او را زیر نظر می‌گیرند. تا به امروز بشر نتوانسته نظامی والاتر و برتر از اسلام تصور کند. آزادی برای همه، و همه در برابر قانون برابر...

و این همان چیزی است که امام علی÷بر آن مهر تأیید زدند، ایشان در نهج البلاغة می‌گویند: «شورا از آن مهاجران و انصاریان است، اگر آن‌ها کسی را انتخاب کرده، امام و رهبر و پیشوای خود قرار دادند، رضایت الهی در آن است» [۶۶].

رهبر و حاکم در حقیقت کارمندی است که مدیریت شؤون مسلمانان، و برپایی قانون الهی در دولت را بر عهده دارد.

رهبر چون دیگران انسانی است که بر اساس کتاب خداوند حکومت می‌کند، و اگر مشکلی داشت او نیز برای رسیدن به حقش به قانون الهی و دادگستری مراجعه می‌کند، و چون یک شهروند معمولی در برابر قانون سر تسلیم فرود می‌آورد، و بر شهروندان دیگر هیچ برتری ندارد؛ دقیقا مثل همان قصه حضرت امام علی÷و یهودی که بر سر زبان‌هاست. و دیدیم وقتی قاضی امام را به پاس احترام با کنیه‌اش صدا زد، در حالیکه یهودی را با نامش، امام برآشفت و بر قاضی عصبانی شد [۶۷]. و آن را از بی‌عدالتی دانست.

امام علی÷در نهج البلاغه می‌فرمایند: «شورا از آن مهاجران و انصاریان است، پس اگر آن‌ها بر شخصی اتفاق کردند، و او را امام و رهبر خود نامیدند، رضایت الهی در آن است، اگر کسی بر علیه آن‌ها انقلاب کرد، یا بدعتی آورد، او را در جای خودش می‌نشانند، اگر سرباز زد، چون راه غیر مسلمانان را اختیار کرده با او می‌جنگند» [۶۸].

روزی که مردم از او خواستند خلافت را قبول کند فرمودند: «مرا به حال خود بگذارید، و شخص دیگری را انتخاب کنید» [۶۹].

و فرمودند: سوگند به خدا که من هیچ علاقه‌ای به خلافت نداشتم، و هیچ نیازی به ولایت نداشتم، ولی شما مرا به سوی آن خواندید و آن را بر من تحمیل کردید [۷۰].

اگر خلافت مقام و منصبی الهی می‌بود که از جانب پروردگار برای آن‌ها تعیین شده بود، امام به هیچ وجه حق نداشت چنین حرفی بزند، و یا خلافت را نپذیرد، و امام حسن÷هرگز اجازه نداشت از خلافت الهی تنازل کرده، آن را به معاویه واگذار کند.

روایات بسیاری برای محکم کوبیدن میخ امامت بر زمین ساخته و پرداخته شده است. و چون خود می‌دانستند در کفششان ریگی است و این دروغ به سادگی بازار نمی‌یابد، از هیچ حیله و نیرنگ و دروغی پرهیز نکردند، تا جایی که ادعا کردند خداوند همه پیامبرانش را دستور داده تا امامت را ثابت نگه دارند. و انگار تنها هدف از آفرینش جهان و جهانیان، و فرستادن پیامبران این بوده که امامت امامان شیعه را ثابت کنند، و هدف از برانگیخته شدن پیامبران دعوت مردم به توحید و یکتاپرستی نبوده است!!..

در حالیکه پروردگار علام می‌فرمایند: ﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ...[النحل: ۳۶].

«و همانا در هر امتی پیامبری فرستادیم که [اعلام کند که] خدا را بپرستید و از [پرستش] طاغوت بپرهیزید...».

اگر واقعا امامت رکنی است از ارکان دین مبین اسلام که هر کس از قبول آن سرپیچی کند کافر است، چرا یک آیه روشن و واضحی در قرآن کریم نیامده تا این رکن بزرگی که مسلمان را از کافر جدا می‌کند به اثبات برساند؟!.

اگر واقعا ایمان به امامان دوازده گانه شیعه واجب است، پس چرا نام و نشانی از آن‌ها در قرآن نیامده است؟! یا اینکه - چون برخی شما نیز - ادعا می‌کنید قرآن دست کاری شده، و ابوبکر و عمر نام‌های امامان را از قرآن حذف کرده‌اند؟! به عبارت دیگر خداوندی که وعده حفظ قرآن را داده بود نتوانست - العیاذ بالله - قرآنش را از تحریف شدن حفاظت کند؟!.

خداوند متعال در باره قرآن می‌فرمایند: ﴿...مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖ...[الأنعام: ۳۸].

«...ما چیزی را در کتاب فروگذار نکرده‌ایم..».

پس چگونه امکان دارد از این امر بسیار مهم و اساسی و حیاتی دین و عقیده چشم پوشی کند؟! و چنین امری که مدار ایمان و کفر بر آن است از قلم بیفتد!.

حضرت امام علی درباره بیعت ابوبکر فرمودند: «نزد ابوبکر رفته با او بیعت کردم، و در آن حادثه - جنگ با مرتدان - قیام کردم تا باطل سرنگون گشت، و پوزه کافران به زمین مالیده شد و کلام الهی بر همه چیز چیره گشت. ابوبکر همه آن کارها را با آسانی و دقت و حکمت و درایت رهبری نمود، و من به عنوان یک نصیحت کننده در کنار او بودم و با تمام توان در هر آنچه طاعت پروردگارش بود از او اطاعت کردم» [۷۱].

این است دستور و قانون اسلام... مسلمانان آزادند هر کس را مناسب می‌دانند انتخاب کرده با او بیعت کنند...

[۶۶] نگا: نهج البلاغة ۳/۷. [۶۷] نگا: مناقب آل أبی طالب از ابن شهرآشوب ۱/ ۳۷۳، وبحار الأنوار از مجلسی ۵۴/۵۶-۵۷. [۶۸] نگا: نهج البلاغة ۳/۷. [۶۹] نگا: نهج البلاغة ۱/۱۸۱، ومناقب آل أبی طالب از ابن شهر آشوب۱/۳۷۷. [۷۰] نهج البلاغة ۲/۱۸۴. [۷۱] نگا: الغارات از ابراهیم الثقفی ۱/۳۰۶-۳۰۷.