آژیر خطری از عربستان (سقوط و خودکشی)

فهرست کتاب

ایستگاه آخر...

ایستگاه آخر...

«فکر تو فاسد است. عقیده‌ات گمراه کننده است»!.

با این دو جمله بسیار تلخ گفتگویش را با من پایان داد!.

این تشر دردناکش مرا به یاد مقاله‌ای انداخت به عنوان:«چرا در پی حق نیستند؟» در آن آمده بود: «طبیعت نفس بشری نمی‌خواهد جز آنچه موافق ایده‌اش است را بشنود؛ او با شنیدن آنچه با مزاج و باورهای او همخوانی دارد احساس امنیت می‌کند، اگر احیانا برخی افکار واندیشه‌ها، و یا پرسش‌های حیرانی بر خلاف آنچه بدان باور دارد برایش مطرح شد، فورا آن‌ها را از خود دور می‌کند، و سعی می‌کند در موردشان هیچ فکر نکند، و هیچ توجهی به آن‌ها مبذول ندارد، این حرکت در حقیقت نوعی تاکتیک فکری، یا حیله‌ای است برای دفاع از خود، برای همین همیشه متعصبان تنها آنچه موافق باورهایشان است را مطالعه می‌کنند تا خود را از دایره استقرار و امنیت نفسی خارج نکنند، اگر آن‌ها بتوانند تنها برای چند لحظه بر این وضع خود چیره شوند بدون شک حقیقت را آنچنان که هست خواهند دید، و از آن پیروی خواهند کرد. و در حقیقت برای یک بار رو در رو شدن با درد بهتر است از گذراندن تمام عمر با آن، و غرق شدن در عذاب جهنم پس از چشم بستن از این جهان فانی».

تنبلی فکری آن است که انسان احساس کند در مورد چیزی شک دارد، ولی به خودش این زحمت را ندهد که در مورد آن تحقیق کند. هر وقت حرفش بیادم می‌آید، که چگونه اخم‌هایش را توی هم گره داد، و صدایش را بالا برد، و با عصبانیت داد کشید: «فکر تو فاسد است. و عقیده‌ات گمراه کننده»، خنده‌ام می‌گیرد.

ای دوست عزیز...

ای کسی که در دلم جز احترام و محبت هیچ نخواهی یافت، می‌شود لطف کنید بگویید چه کار باید بکنم تا فکرم سالم و عقیده‌ام کاملا درست و پاک شود؟

آیا باید یاران و صحابه و دست پرورده‌های مکتب رسول خدا ج را تکفیر کنم تا فکرم درست شود؟ آیا برای درست شدن فکرم باید به دامن غیر خدا بچسبم و از آن‌ها یاری بجویم؟!.

آیا باید برای درست شدن عقیده‌ام، باور کنم؛ امامان غیب می‌دانند و رزق و روزی در دست آنهاست، و دست از زاری و تضرع بدرگاه خداوند و آفریدگار عالم بردارم و از این به بعد حاجت‌هایم را از امامان بخواهم؟!.

آیا شرط مسلمانی من در این است که دیگران را تکفیر کنم؟

آیا هرگز امامان شعار تکفیر سر داده‌اند، و گفته‌اند: هر کس صحابه پیامبر خدا ج، و شاگردان مکتب او را تکفیر نکند از پیروان و شیعیان ما نیست؟!.

آیا تنها وقتی امام علی را احترام گذاشته، منزلتش را درک کرده‌ام که باور کنم: عمر به همسر ایشان حضرت فاطمه حمله‌ور شده به گونه‌اش سیلی زده، سینه‌اش را شکست و بچه‌اش را کشت و امام تماشا می‌کرد و دست از دست تکان نمی‌داد؟!.

چه چیزی در فکر من شما را اذیت می‌کند؟ چه چیزی از عقیده من باعث شده شما اینچنین نگران و ناراحت شوید؟

آیا در این شک دارید که خداوند متعال از هر کس دیگری اولاتر است که او را در دعاهایمان یاد کنیم، و دست حاجت به سوی او دراز کنیم؟!.

آیا باعث نگرانی و ناراحتی شما می‌شود که بزرگی و عظمت و شخصیت والای آفتاب رسالت حضرت پیامبر اکرم ج در اطرافیانش اثر گذاشته باشد، و آن‌ها از نور نبوت او شعله‌ای برگرفته؛ شخصیت‌های تاریخ‌ساز گشته‌اند؟!.

برادر عزیزم!..

من از شما معذرت می‌خواهم، و از اینکه نمی‌توانم به باورهای شما لبیک گویم خیلی متأسفم؛ من توان تحمل مسئولیت تکفیر هیچ شخصی را در پیشگاه پروردگارم ندارم. خداوند به من دستور داده تا تنها او را بخوانم و دست تضرع و زاری و حاجت پیش کسی دراز نکنم، من از او خجالت می‌کشم دستورش را زیر پا نهاده، در پی رضایت شما باشم.

خداوند در روز رستاخیز از من خواهد پرسید که در زندگیم چه کار کرده‌ام، و هرگز از من در مورد کارهای دیگران بازخواست نخواهد کرد و نخواهد پرسید که فلانی چه کار کرده است؟

و هرگز از من نخواهد پرسید: فلانی کافر است یا خیر؟

و هرگز از من نخواهد پرسید: چرا فلانی را تکفیر نکرده‌ای، چرا به فلانی لعن و نفرین نکرده‌ای؟

و هرگز به من نخواهد گفت: چرا تنها حاجتت را از من خواسته‌ای، و چرا دست حاجتمندی پیش امامان دراز نکرده‌ای؟

ولی اگر مسلمانی را تکفیر کنم حتما از من بازخواست خواهد کرد. و اگر به جز او را عبادت کنم حتما از من خواهد پرسید. و اگر به یاران و صحابه و شاگردان رسول اکرم ج تهمت زده، بر آن‌ها دروغ‌ها ببافم مرا بازخواست خواهد کرد.

من حرف دیگری برای شما دوست عزیزم ندارم، مگر اینکه جمله‌ای که حضرت امام÷وقتی عمران پسر طلحه بن عبیدالله خدمت ایشان رسیدند را به او ایراد فرمود را به شما هدیه دهم؛ ایشان فرمودند:

آرزو دارم که من و پدر این آقا از جمله کسانی باشیم که خداوند متعال درباره آن‌ها فرمودند: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧[الحجر: ۴۷].

«و آنچه از دشمنی و کینه در سینه‌هایشان بوده برکنده‌ایم که برادروار بر تخت‌هایی روبروی یکدیگرند».

ذوالجلالا ! جلای دل تو دهی
مرهم ریش خستگان تو نهی
تشنگانیم ژاله‌ای برسان
وزنوالت نواله‌ای برسان
بس غریبیم ، چاره ساز تویی
بس گداییم بی‌نیاز تویی
تا نبخشی زسینه غم نشود
رحمتی کن ، خزینه کم نشود
همه بر درگه تو معتکفیم
به گناه گذشته معترفیم
کرمت را نگاه می‌داریم
دامنت را زدست نگذاریم
بر نخیزیم از آستانه تو
ننشینیم جز به خانه تو
جز به درگاه تو ندارم راه
نبرم جز به حضرت تو پناه
جرم ، بسیار گشت ، غفران کو ؟
گنه از حد گذشت ، احسان کو
بنده گر در گنه گرفتار است
نامی از نامهات غفّار است
من پلید گناه و تو پاکی
جز نژندی چه زاید از خاکی
آه ! گر لطف تو نگیرد دست
کس از این هول چون تواند است!