آغاز تحصيلات حوزوی
پس از توافق نسبی دو خانواده پدری و مادریم و خواست و علاقمندی مادرم، و وجود انگیزههای درونی تحصیل حوزوی، در سال ۱۳۶۳ در حوزهی علمیه «ولی عصر» تهران ثبت نام کردم. مساله و بحث ثبتنام در حوزه علمیه، به اطلاع پدرم که آن زمان در کانادا به سر میبرد، رسید. از آنجایی که پدر آرزو داشت که راه او را ادامه دهم و پزشک شوم و به تحصیلات عالی در بخش طب بپردازم، لذا از تصمیم گرفته شده یعنی ثبتنام در حوزه علمیه، شدیداً ناراحت و متاثر شد و تاکید داشت از حوزه به مدرسه دولتی برگردم و تحصیلات خود را در مقطع راهنمایی دنبال کنم.
دوگانگی تصمیمگیری در خانواده نیز که به لحاظ شرایط خاص خانوادگی، مذهبی و داشتن گرایشهای شدید مذهبی، احساس میکردم به تحصیلات حوزوی علاقمندم لذا با توجه به دو رویکرد کاملا متفاوت و مخالفت جدی پدر، نهایتاً مادر تصمیم خود را گرفت و قرار شد ضمن ادامه تحصیلات حوزوی و با گرفتن معلم خصوصی تحصیلات خود را در مقطع راهنمایی نیز ادامه دهم تا با این ترتیب هم نظر پدر اجرا گردد، و هم وقفهای در تحصیلات حوزوی من ایجاد نشود که با بکارگیری این روش دورهی یکساله فراگیری علوم حوزوی (جامع المقدمات) و یکساله اول مقطع راهنمایی به طور همزمان شروع و خاتمه یافت، نظر به علاقمندی و استعداد ذاتی و اینکه از ضریب هوشی فوق العادهای برخوردار بودم. لذا در امتحانات اعم از حوزوی و متفرقه در راهنمایی با نمرات قابل قبول و بسیار خوب سال اول را پشت سر گذاشتم، گرچه بهرهگیری از معلم خصوصی هزینههای بسیار بالایی را بر خانواده تحمیل میکرد اما با توجه به وضعیت بسیار خوب خانواده به لحاظ مالی هیچگاه مشکلی ایجاد نشد به هر حال اول راهنمایی و اول مقدمات حوزوی به اتمام رسید.
مادر تصمیم گرفت در سال دوم راهنمایی و دوم مقدمات حوزوی در یکی از حوزههای علمیه در قم که مادر تصور داشت از محیط و فضای علمی مناسبتری برخوردار هستند، ثبتنام نمایم. لذا سال دوم را در قم و حوزهی علمیه «کرمانیها» ثبت نام کردم، اما پس از مدت کوتاهی که مادر جهت دیداری به قم آمده بود تا از میزان پیشرفت درسی و وضعیت تحصیلی من آگاه شود با مشاهدهی محیط و فضای حوزهی علمیه خصوصا محل اسکان و تغذیهی طلاب که به طور طبیعی وضعیت متوسط داشت، از وضعیت موجود احساس عدم رضایت نمود، لذا در محل «زنبیل آباد» قم یک باب منزل مناسب اجاره و با گرفتن معلم خصوصی و تدریس شبانه سال دوم راهنمایی را همزمان با دوم مقدمات حوزوی به پایان رسانیدم.
مرحله اول را در مدرسه علمیه «قدیریه» نزدیک مسجد «شاه ابراهیم سابق» بود گذراندم، استعداد ذاتی و علاقهمندی شدید من به تحصیلات و بطور خاص در فراگیری علوم حوزوی دو سال مقدمات و مرحلهی اول همزمان بودن آن با اتمام سه ساله دورهی راهنمایی نه تنها توقف و یا ایجاد مشکل ننمود، بلکه همواره از طلبههای موفق و در سطح ممتاز بودم که مورد توجه و تشویق اساتیدی همچون آیت الله موسوی، آیت الله استادی، آیت الله وحید خراسانی و آیت الله حسینی قرار میگرفتم.
اشاره به این مطلب را نیز ضروری میدانم که موفقیتهای تحصیلی در این مقطع زمانی خاص، نتیجه و مرهون توجه و زحمات مادری مهربان و آگاه بود که لازم میدانم در همین جا و در حد بسیار بالا از مادرم تشکر نمایم.
بالاخره تحصیلات دورهی دبیرستان نیز به همین ترتیب در کنار گذراندن دروس حوزوی به پایان رسید.
دورهی سطح و خارج علوم حوزوی را در «حوزهی علمیه رضویه» سپری کردم.
همزمان با مراجعت پدرم از خارج کشور پس از دوازده سال، تعطیلات تابستاتی را میگذراندم که حادثهی بسیار جالبی برایم اتفاق افتاد. به این ترتیب با یکی از روحانیون حوزهی علمیه «فیضیه» به نام حجت الاسلام سید غلام حسین حسینی که ظاهـرا ماموریت یافته بود به منظور انجام پارهای تبلیغات و ارزیابی وضعیت عقیدتی به منطقه بلوچستان سرزمینی به نام «رمشک» که جزء حوزه استحفاظی کرمان میباشد، مسافرتی داشته باشد، به لحاظ عطش مطالعه و تحقیق راغب شدم در سفر ایشان را همراهی نمایم. که با ایشان به «رمشک» که کاملا، منطقهی سنینشین است، با تعدادی از جوانان «رمشک» که چند نفر طلبه حوزوی جوان سنی نیز در جمع آنان بودند، پیرامون مسائل عقیدتی مذاکره و مباحثه شد که طلبههای جوان سنی سؤالاتی را مطرح نمودند به نحوی که اجتماع محدود مزبور به جلسه مناظره و مجادلهی فکری شکل گرفت که در پایان احساس کردم در پاسخ به سؤالات طلبههای سنی جوان بلاجواب ماندهایم. لذا ضمن اینکه اتفاق مزبور شدیداً احساس شرمندگی و سرافکندگی را برایم بدنبال داشت، این حادثه در آن زمان برایم تا حدی گران تمام شد که هیچگاه آن را فراموش نخواهم کرد.
در سال ۱۳۶۸ برای گذراندن سال ششم حوزوی (اول خارج) در حوزهی علمیه «فیضیه» قم ثبتنام کردم.
در این مقطع زمانی در حوزه فراگیری علوم حوزوی مطالعات و تحقیقات حادثهی مهم دیگری نیز اتفاق افتاد به این ترتیب:
الف: مناسبت خاصی پیش آمده بود و تعدادی از طلبههای حوزهی علمیه «فیضیه» مقالاتی در وصف مرحوم مصطفی خمینی، فرزند امام خمینی تهیه کرده بودند من نیز به همین مناسبت مقالهای آمادهی قرائت نمودم که در جمع مقالات ارائه شده، بیشتر مورد توجه و پسند برگزارکنندگان مراسم قرار گرفت، و از جانب استاندار قم، یک سکه بهار آزادی به عنوان جایزه دریافت کردم.
ب: به مناسبت نیمه شعبان در مسجد «جمکران» قم مقالهای تحت عنوان «قائم امام مهدی» تهیه و قرائت نمودم که مورد توجه برگزارکنندگان مراسم قرار گرفت که در اواخر، و حسن ختام مقالهام این حدیث بود «وأفضل الأعمال انتظار الفرج»و از جانب حجت الاسلام «توحیدی نیا» یک انگشتر و یک شیشه عطر به عنوان یادبود دریافت کردم.
در این زمان به تهیه مقالات و تحقیقات جانبی نیز توجه داشتم، به نحوی که علاقهمندی و توانایی من در فراگیری علوم حوزوی و مطالعه و تحقیق توجه اساتید و اطرافیان را به خود جلب کرده بود و اینکه پس از پنج سال تحصیل در حوزهی علمیه قم به مقطع خارج پا نهاده بودم، برجستگی و وجه تمایز من در بین طلاب کاملا محسوس بود، خصوصا اینکه عطش مطالعه و تحقیق و حالت جستجوگرانه شدید در من ایجاد شده بود که به همین لحاظ همواره به دنبال مجموعه، مقاله، منابع و غیره بودم، تا این که حادثه مهم دیگری به این ترتیب اتفاق افتاد.
از شخصی بنام «سید حسین عباسی» مجموعه مقاله مدونی را دریافت کردم که توسط روحانیون سنی منطقه چابهار بلوچستان و تحت عنوان «راز دلبران» نامهای از چابهار به قم نگارش شده بود.
مخصوصا مطالب و مضامین مجموعه پیرامون اصول و مبانی اعتقادی اهل سنت نگرش و اعتقادات آنان نسبت به اهل بیت رسول اللهصو صحابه کرامشمورد بحث و تحلیل قرار گرفته بود که پس از مطالعه مجموعه مزبور و دو مورد اتفاقات مورد اشاره قبلی؛ اتفاق منطقه رمشک و داشتن انگیزه مطالعه و تحقیق، پس از مطالعه مجموعه سوالات متعددی برای من مطرح شد، به نحوی که احساس نیاز میکردم تا پاسخ سؤالات را از منابع غنی و مطمئن دریافت کنم. لذا با جمعبندی فهرست سؤالات به مرکز مدیریت حوزهی علمیه «فیضیه» در حضور مراجع مسائل را مطرح نمودم، که توصیه شد به دفتر حضرت آیت الله امینی جانشین امام جمعه قم که یکی از مدرسین صاحبنام و استاد در علم منطق و فلسفه است، مراجعه نمایم که با راهنمایی حجت الاسلام «توحیدی نیا» به دفتر حضرت آیت الله امینی، مراجعه و درخواست خود را مطرح نمودم. اما مسئولین دفتر تحت این عنوان که برنامه ملاقات آیت الله امینی محدود است، مشغله زیاد فکری و کاری دارد و غیره توفیق ملاقات حاصل نشد تا اینکه پس از حدود سه هفته پیگیری و سماجت نهایتا با حضرت آیت الله امینی ملاقات و فهرست سؤالات خود را تقدیم کردم، در حالی که ایشان مشغول مطالعه فهرست مطالعات بودند، از چهره و سیمای ایشان احساس کردم که ناراحت و مضطرب به نظر میرسند که دفعتا حضرت آیت الله با اوقات تلخی، ناسزا گفتن و دشنام دادن به نگارنده مجموعه، دچار آنچنان خشم و غضبی شده بودند که هرگز تصور نمیکردم که چنین برخورد و کلماتی از زبان شخصیت روحانی که خود استاد در علم منطق و فلسفه است، جاری شود.
آیت الله امینی با حالت خشمگینانه گفتند: برو کتابهایم را مطالعه کن، چنانچه متقاعد نشدی به مسجد اعظم بیا تا جوابت را بدهم. توضیحا اینکه مسجد اعظم در یکی از صحنهای حرم حضرت معصومه قرار دارد.
به هر حال به اتفاق حجت الاسلام توحیدی نیا و بعداً در زمان مناسب دیگری در مسجد اعظم که محل تدریس آیت الله امینی بود، به حضور ایشان شرفیاب و سؤالات خود را مطرح نمودم، اما این بار حضرت آیت الله، خشمگینتر از قبل و در حضور تعدادی از طلاب ضمن اینکه پاسخ سؤالات را نداد، تا جایی که توانست، تهمت و دشنام و افتراء به نگارنده مجموعه نثار کردند، نظر به عصبانیت مفرط که در آن لحظه به من غالب شده بود و به هیچ وجه نتوانستم آرامش خود را حفظ کنم، متقابلا حضرت آیت الله امینی را مخاطب قرار داده و گفتم: استاد! ترجیح میدهم در کلاس کسانی که سواد ندارند، حضور نداشته باشم، که این عکسالعمل، حضرت آیت الله را خشمگینتر ساخت که بعداً دستور قطع مستمری ماهانه مرا صادر فرمودند. توضیحاً اینکه در حوزهی علمیه قم روال بر این بود که کمک هزینههای تحصیلی طلاب که رقمی معادل شش تا هفت هزار تومان توسط دفاتر سهگانه و تحت نظارت شخصیت مرجع روحانی بود. کمک هزینه تحصیلی من زیر نظر آیت الله امینی، آیت الله مشکینی، آیت الله وحید خراسانی پرداخت میشد.
در اینجا لازم میدانم اشاره داشته باشم به اینکه مجموعه حوادث و اتفاقات سال ششم حوزوی در حوزهی علمیه فیضیه قم که همزمان با خاتمه تحصیلات دبیرستانی بود و مطالعات و تحقیقات جانبی دیگر موجب گردیده بود تا از لحاظ فکری و اعتقادی تحول اساسی در من ایجاد گردد که مجموعه اتفاقات مزبور نقطه عطف این تحول بود، هرچه بیشتر و عمیقتر نیز به این واقعیت معتقد شده بودم که جز عالم شیعی، دنیای اسلام دیگری نیز وجود دارد و شاید اولین جرقههای یک حرکت درونی و اعتقادی بود که مرا بیش از پیش ناگزیر ساخت در تعاملات بنیادی و عقیدتی شیعه بودن خود، مطالعه و تحقیق بیشتر نمایم.