دستگيری مجدد
در منزل آقای محمدی نشسته بودیم، درست یادم هست که دختر بچه چهارسالهی ایشان که در عالم کودکانه خود غرق و در حال بازی با یک ظرف بزرگ و پر از آب بود، ناگهان درب منزل به صدا در آمد پس از باز شدن درب منزل تعدادی اطلاعاتی وارد منزل شدند بلافاصله من و آقای محمدی را دستبند زدند در حالی که کشان کشان به بیرون میبردند دوید و با دو دست کوچک خود دستبندهای پدر را گرفت و آنقدر فشار میداد و تلاش میکرد که دست بندها را پاره و یا باز کند، اما موفق نشد. مجددا شلوار پدر را محکم گرفت و آن چنان جیغ و داد کشید که دیدن آن لحظات عاطفی قلب هر انسان با عاطفهای را به درد میآورد.
به هر حال چارهای نبود، در حالی که دو دست آقای محمدی دست بند زده شده بود، دستهای خود را دور گردن دخترش انداخت و پیشانی و فرق سر او را بوسید و خدا حافظی کرد. دیدن آن صـحنه و تلاش کودک و خداحافظی پدر، دل هر نظارهگری را آتش میزد.
پس از دستگیری من و آقای مـحمدی به واحد اطلاعات کشوری انتقال داده شدیم. البته نمیدانیم کجا بود. در اطلاعات برخورد نامناسب و یا شکنجه و آزار بدنی در کار نبود. اوقات ما بیشتر صرف مصاحبه و مکالمه، بازجویی، تکرار مکررات و از این نوع بود. البته سؤالات از ما اساسا پیرامون مسائلی از این که چگونه و چطور شد که گمراه شدید، عامل چیست و کیست و عمدتا پرسش و پاسخ در این زمینهها بود. تصور میکنم که حدودا ده یا دوازده روز به طول انجامید. البته از همان اوایل دستگیری و توقیف در اطلاعات کشوری با وجودی که همیشه جز در مواردی که در اتاق خود بودیم، در حالت چشم بسته به سر میبردیم. آقای محمدی گفت: که عموی من یعنی (فرشید) را در حین بازجویی از ما دیده که حضور داشته است. این احتمال وجود داشت که عمویم یکی از عوامل مهم اطلاعاتی بوده باشد.