انتقال به شكنجهگاه مخوف اطلاعات
پس از حدود ده روز بازجویی ما را به واحد دیگری که شکنجهگاه مخوف و عظیمی بود، انتقال دادند. در حالی که چشمان ما را بسته بودند، فردی با صدای ناهنجار و کلفت خطاب به آن مأمور و یا مأمورانی که ما را بدرقه و انتقال داده بودند، گفت: اینها همان یاران عمر و دشمنان علی هستند.
به هر حال پس از تحویل ما و رفتن مأموران، مجددا همان مرد با صدای کلفت و ناهنجار خطاب به ما گفت: آیا میدانید اینجا کجاست؟ سپس افزود: اینجا جاییست که خرها را میآورند و انسان میکنند.
نحوه صحبت این شخص که وی را حاجی صدا میزدند، دل ما را تکان داد، سپس ما را در دو اتاق جدا از هم و سلول تک نفری قرار دادند. فاصله ما به حدی بود که به زحمت صدای یکدیگر را میشنیدیم. البته وضعیت محل نگهداری به حدی نامناسب بود که بوی تعفن میداد. به هر حال پس از مدتی که نمیدانم چقدر گذشت ما را برای حساب و کتاب به صورت انفرادی بردند. اول آقای محمدی را بردند، نمیدانم با او چه کار کردند اما زمانی که نوبت من رسید و به قول آنان اعتراف ننمودم اول با نصیحت و سپس با سیلی و لگد از من حسابی پذیرایی کردند. البته واقعا منظور شکنجهگران را از اعتراف نمیدانستم، چون هرچه کرده و یا گفته بودیم، همه را در همان مرحله تحقیقات و در اطلاعات کشوری گفته بودیم و یا در واقع چیزی برای گفتن نداشتیم، اما به قول آقای محمدی شیاطین چه نوع اعترافاتی و یا مسایلی مطرح مینمودند که روح ما از آن خبر نداشت؟
واقعا اعتراف به صورت رازی در آمده بود و اینکه به چه چیز و چگونه اعترافی داشته باشیم تا نظر شکنجهگران را تأمین نماید، اما نشد.
یکی دو روز بعد دوباره جهت حساب و کتاب و یا اخذ اعتراف احضار شدیم. این بار نیز با زدن شلاق و سیم کابل به کف پاها تا حدی که امکان راه رفتن نبود ما را شکنجه دادند، اما نتوانستند از ما اعتراف بگیرند.
مرحله سوم و در چند روز بعد به داخل اتاق بزرگی که احساس میکردم در طبقه پایین است، ما را بردند. ابزار و آلات پیشرفته شکنجه و آزار بدنی به صورت اتوماتیک گذاشته شده بود البته اینکه با ما چه کردند و چه دیدیم و چه شد، خدا میداند و همین بس که ترسیم تصویر آنچه که شد در ذهنم به هیچ صورت نمیگنجد.
فقط از خداوند سبحان میخواستیم که هیچ انسانی را به این محل نکشاند و استغفار مینمودیم. چند روزی گذشت، سپس مرحله چهارم حساب و کتاب شروع شد. شکنجه و آزار شاید از بدترین نوع خود بود. یعنی با وارد کردن شوکاهای برقی به مغز برای اولین بار با این روش شکنجه مواجه شده بودیم، احساس میکردم به محض وارد نمودن شوک از هردو طرف و داخل گوشهایم خون بیرون میزند که البته در این روش فقط مدت زمان کوتاهی مقاومت و در هر مرحله شوک بیهوش افتاده و تا زمانی اصلا نمیفهمیدم که بر سر ما چه آمده است. به هر حال این روش چندین بار تکرار شد.
سپس روش دیگر که به شکل دیگری بود را به کار گرفتند. که با بستن مچ هردو پا به میلهای بالا کشیده میشدیم و پس از مدتی سرا پایین قرار داده میشدیم تا آنچه که در شکم و معده بود بیرون ریزد، و بعضا خون از دهانمان بیرون و جاری میشد. در آخرین بار که جهت حساب و کتاب و یا شکنجه برده شدیم. ابتدا آقای محمدی را بردند. نمیدانم با وی چکار کردند اما زمانی که نوبت به من رسید، جایگاه علیرضا را آن چنان غرق در خون دیدم، که به نظر میرسید شهیدش کردهاند. کاملا از آن میز و یا تخت و یا هرچه که گفته میشد خونهای تازه میچکید پس از بردن من در جایگاه و پای میز محاکمه احساس میکردم که آخرین لحظات حیات من است و مرگ من قطعی است. البته اینکه چه شد و چه کار کردند نفهمیدم اما آنچه که بعدا و در اتاق و یا سلول خود متوجه شدیم این بود که از تمام بدن احساس درد میکردم و کاملا دچار ضعف شده بودم، گویا جنازهای بیش نبودم. پس از این شکنجه که احتمالا آخرین مرحله شکنجهها بود، تا مدت زمان حدودا سه روز از اعمال شکنجه خودداری نمودند. البته به طوری که بعدا متوجه شدیم چون قرار بود قریبا به دادگاه برده شویم شاید علت توقف شکنجه به همین منظور بوده باشد.
پس از حدود سه یا چهار روز که تقریبا توان سر پا ایستادن داشتیم، به دادگاه ویژه روحانیت برده شدیم. پس از ورود در دادگاه در حالی که پدر و مادرم نیز حضور داشتند به محض دیدن پدرم سعی کردم ایشان مرا نبینند، لذا خود را پشت سر مأموری که ما را آورده بود، مخفی شدم. اما پدر مرا دید تمایل برخورد و سلام علیک با هیچ یک از آشنایان و نزدیکان حتی پدر و مادر را نداشتم و یا اینکه نمیتوانستم، و یا شاید اجازه نداشتم که وضعیت خود را برای آنان تشریح کنم. لذا سکوت کامل را اختیار نمودیم. پس از حضور در دفتر آقای سلیمی که قاضی دادگاه بود. چهار مورد اتهام اعلام شد، به ترتیب:
۱- مرتدشدن.
۲- محاربت با خدا.
۳- مفسد في الأرض.
۴- رابطه با آمریکا و اسرائیل.
به هر حال اینکه چطور و چگونه از خود دفاع کردیم و چه گفتیم. نمیدانم اما فقط میدانم از خداوند کمک خواستم. آقای سلیمی قاضی دادگاه حکم بازداشت موقت و انتقال به زندان (اوین) را صادر نمود. پس از صدور حکم با وجودی که حکم دادگاه صادر شده بود، مجددا با همان مأمورین به شکنجهگاه قبلی منتقل شدیم. گویا آقایان شکنجهگران هنوز هم متقاعد نشده و یا به قولی از شکنجه دادن ما سیر نشده بودند. مرحله دیگری از شوک برقی مغزی انجام و سپس به زندان «اوین» انتقال یافتیم.