چگونگی تسلیم سلفِ صالح در برابر نصوص شرعی
صحابهشزیباترین نمونههای تسلیم در برابر نصوص شرعی و بزرگ داشت آن بودند. نمونههای بسیاری از تسلیمِ آنان موجود است که از حد و حصر خارج است از جمله:
هنگامی که تحریم خمر نازل شد و پیامبر جآیاتِ آن را بر اصحاب قرائت کرد و به این سخن پروردگار متعال رسید که: ﴿ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ ﴾[المائده: ۹۱] یعنی: «پس آیا دست میکشید»؟ عمرسفرمود: «دست کشیدیم! دست کشیدیم!» [۲۰].
سپس منادی در مدینه ندا زد که: آگاه باشید که خمر حرام شد. ناگهان مردم به سوی خمرههای شراب که در خانههای خود داشتند شتافته آنها را شکستند تا جایی که در کوچههای مدینه خمر جاری شد [۲۱]. انسسمیگوید: «نه دوباره به نوشیدن خمر بازگشتند، و حتی نه پس از خبر آن مرد، دوباره دربارۀ خمر پرسیدند». و هنگامی که آیۀ حجاب ﴿ وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ﴾نازل شد، زنان انصار و مهاجر، چادرهای خود را دو تکه کردند و آن را بر سر کشیدند [۲۲].
و هنگامی که صحابه شاز تغییر قبله آگاهی یافتند «در حالی که [در نماز] به سوی شام رو کرده بودند [مستقیما] به سوی کعبه بازگشتند» [۲۳].
هنگامی که پیامبر جدر نماز کفشهای خود را از پا در آورد، صحابه نیز به پیروی از او کفشهای خود را از پا در آوردند [۲۴].
هنگامی که ابوبکرسقسم خورد به سبب سخن مسطح بن اثاثه دربارۀ ام المومنین عائشهلدر حادثۀ افک، دیگر برای وی انفاق نکند، خداوند متعال این آیه را نازل نمود:
﴿ وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ٢٢ ﴾[النور: ۲۲].
«سرمایه داران و فراخدستان شما نباید از دادن [مال] به خویشاوندان و تهیدستان و مهاجران در راه الله دریغ ورزند و باید عفو کنند و گذشت نمایند؛ مگر دوست ندارید که الله شما را ببخشاید؟ و الله آمرزندۀ مهربان است».
اینجا بود که ابوبکرسفرمود: «به الله قسم، هرگز آن را از وی باز نمیدارم» [۲۵].
و هنگامی که معقل بن یسارسخواهرش را به ازدواج یکی از اصحاب در آورد، آن صحابی، خواهر وی را طلاق داد، سپس پشیمان شد و دوباره به خواستگاریاش آمد؛ اما معقل سوگند خورد که خواهرش را به او باز نگرداند، پس الله متعال این آیه را نازل نمود:
﴿ وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَيۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ ﴾[البقرة: ۲۳۲].
«و چون زنان را طلاق دادید و عدۀ خود را به پایان رساندند، آنان را از ازدواج با همسران [سابق] خود چنان که به خوبی با یکدیگر تراضی نمایند، جلوگیری نکنید».
معقلسهمین که این آیات را شنید گفت: شنیدم و اطاعت پروردگار نمودم. سپس او را فرا خواند و گفت: «تو را به ازدواج [خواهرم] در میآورم و گرامیات میدارم» [۲۶].
هنگامی که پیامبر جمغیرهسرا امر نمود تا به زنی که از وی خواستگاری نموده بود بنگرد، خانوادۀ آن زن تردید کردند و این کار را نپسندیدند؛ اما آن زن که از پس پرده جریان را شنیده بود گفت: «اگر پیامبر خدا جتو را امر نموده که مرا ببینی، مرا ببین، وگرنه برای خدا [چنین نکن]» یعنی: از تو میخواهم به خاطر الله مرا نبینی [۲۷].
و وقتی پیامبر جاز یکی از خانوادههای انصار خواست تا دختر خود را به ازدواج جُلَیبیبسدر آورند، خانوادهاش دچار تردید شدند؛ اما دخترشان گفت: «آیا میخواهید دستور رسول خدا جرا رد کنید؟ اگر او [این داماد را] برای شما پسندیده پس او را داماد کنید» [۲۸].
عبدالله بن رواحهسدر حال رفتن به مسجد صدای رسول الله جرا شنید که در خطبه میگوید: «بنشینید»؛ او نیز همانجایی که بود ـ بیرون از مسجد ـ بر زمین نشست تا آنکه خطبۀ پیامبر جبه پایان رسید. وقتی این داستان را به پیامبر جرساندند خطاب به عبدالله فرمود: «الله حرص و توجهت را در اطاعت از الله و پیامبرش افزون کند» [۲۹].
و از جابرسروایت است که وقتی پیامبر جدر روز جمعه بر منبر ایستاد، فرمود: «بنشینید». ابن مسعود سخن او را شنید و [همانجایی که بود] کنارِ در مسجد نشست. پیامبر جاو را دید و فرمود: «عبدالله بن مسعود، بیا» [۳۰].
سعد بن عبادهسشنید که رسول الله جفرموده است: «بهترین محلههای انصار بنی نجار، سپس بنی عبدالاشهل، سپس بنی حارث بن خزرج و سپس بنی ساعده هستند، و در همۀ خانوادههای انصار خیر است». وقتی چنین شنید احساس ناراحتی کرد و گفت:عقب ماندیم و چهارم شدیم! الاغم را آماده کنید تا به نزد رسول الله جروم.
اما برادر زادهاش به وی گفت: آیا میروی تا سخن رسول خدا جرا رد کنی در حالی که پیامبر خدا جآگاهتر است؟ آیا این برایت کافی نیست که در چهار [خانواده] چهارم باشی؟! پس بازگشت در حالی که میگفت: «الله و پیامبرش آگاهترند» و دستور داد [افسار و زین] الاغش را باز کنند [۳۱].
علی بن ابیطالبسبر روی خُف (پاپوش) خود مسح میکرد و میفرمود: «اگر دین بر اساس رای و نظر بود، مسح کردن زیر خف بر روی خف اولویت داشت، در حالی که دیدم رسول الله جبر روی خف خود مسح میکرد» [۳۲].
رافع بن خدیجسمیگوید: «ما در دوران رسول الله جزمین را در برابر یک سوم یا یک چهارم یا غذایی تعیین شده اجاره میدادیم. تا اینکه روزی مردی از عموزادگانم نزد ما آمد و گفت: رسول الله جما را از کاری که به سود ما بود نهی کرد، اما اطاعت از الله و پیامبرش برای ما سودمندتر است» [۳۳].
یک بار مردی خطاب به عمرسسخن ناشایست گفت. عمر خواست او را بزند اما یکی از حاضران این سخن پروردگار متعال را به او یادآور شد:
﴿ خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ١٩٩ ﴾[الأعراف: ۱۹۹]
«گذشت پیشه کن و به [کار] پسندیده امر کن و از نادانان روی گردان».
ابن عباسبمیگوید: «به خدا سوگند همین که این آیه را بر عمر خواند از آن عبور نکرد، زیرا او نزد کتاب الله میایستاد [و اوامر آن را زیر پا نمیگذاشت]» [۳۴].
یکی از کنیزان زین العابدین علی بن حسین/برای وی آب میریخت تا [وضو گیرد و] برای نماز آماده شود، اما ناگهان ابریق از دست وی افتاد و به صورت علی بن حسین برخورد و وی را زخمی کرد. علی سرش را بلند کرد تا چیزی بگوید، اما کنیز گفت: اللهﻷمیفرماید:
﴿ وَٱلۡكَٰظِمِينَ ٱلۡغَيۡظَ﴾
«و کسانیکه خشم خود را فرو میبرند».
علی گفت: خشم خود را فرو بردم.
کنیز گفت:
﴿ وَٱلۡعَافِينَ عَنِ ٱلنَّاسِ﴾
«و کسانیکه از مردم در میگذرند».
علی گفت:تو را بخشیدم!
سپس کنیز گفت:
﴿ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾
«و الله نیکوکاران را دوست دارد».
علی گفت: برو که تو آزادی [۳۵].
سلف امت نیز همانند صحابه به این راه و روش پایبند بودند و رفتارشان بر اساس تسلیم در برابر نصوص شرعی و دریافت آن بر اساس خشنودی کامل استوار بود. «یکی از اصولی که صحابه و تابعینی که به نیکی از آنان پیروی میکردند، بر آن اتفاق نظر داشتند، این بود که از هیچکس نمیپذیرفتند که با رای یا ذوق یا عقل یا قیاس و یا وجد به مخالفت با قرآن برخیزد» [۳۶].
بلکه بدون هیچ تردید و شکی برای تطبیق نصوص شرعی شتاب میورزیدند.
از ابی المصبح مقرائی نقل است که گفت: در حالی که با گروهی به فرماندهی مالک بن عبدالله خثعمی در سرزمین روم حرکت میکردیم، مالک از کنار جابر بن عبداللهبگذشت در حالی که قاطر خود را میراند.
مالک گفت: ای اباعبدالله، سوار شو که خداوند برایت وسیلۀ سواری فراهم نموده.
جابرسگفت: اینگونه هم حیوانم سالم میماند، هم از قوم خود بینیازم و هم از رسول خدا جشنیدم که میفرمود: «کسیکه پاهایش در راه الله غبارآلود شود، خداوند او را بر آتش حرام میسازد».
مالک به راه خود ادامه داد تا به جایی رسید که صدایش به او میرسید، پس با صدای بلند فریاد زد: ای اباعبدالله! سوار شو که خداوند برایت وسیلۀ سواری فراهم نموده!.
جابر دانست منظور او چیست [و میخواهد مردم نیز حدیث رسول الله جرا بشنوند] پس گفت: حیوانم سالم میماند و از قومم بینیاز میشوم و شنیدم که رسول الله جفرمود: «هر که پاهایش در راه الله غبارآلود شود، خداوند وی را بر آتش جهنم حرام میسازد».
پس مردم از سواریهای خود پایین آمدند و هیچ روزی مانند آن روز مردم را پیاده ندیدم [۳۷].
هر یک از آنها اگر سخنی مخالف نص شرعی میگفت به مجرد شنیدن نص از رای و نظر خود برمیگشت.
عبدالواحد بن زیاد میگوید: زُفَر بن هذیل/را ملاقات کردم و به او گفتم: سخن مردم و مضحکۀ آنان شدهاید!.
گفت: چرا؟
گفتم: میگویید: «در صورت وجود شبهه حد را انجام ندهید» سپس به بزرگترین حدود (قصاص) رسیدید و گفتید با شبهه انجام میشود؟!.
گفت: کدام حد؟
گفتم: رسول الله جمیفرماید: «مسلمان در برابر کافر کشته نمیشود» [۳۸]. اما شما میگویید: مسلمان در برابر کافر ـ یعنی ذمی ـ کشته میشود.
گفت: من تو را شاهد میگیرم که همین الان از قول خود برگشتم.
ذهبی/میگوید: عالم اینگونه در برابر نصوص شرع میایستد [۳۹].
حتی کسانی از سلف که علم اندکی داشتند ایمان و تصدیقشان در برابر نصوص شرع بسیار بزرگ بود.
ابواسحاق حَبّال/میگوید: «روزی نزد شیخی حدیث میخواندیم؛ به این سخن رسول الله جرسیدیم که میفرماید: «هیچ قَتّاتی وارد بهشت نمیشود» [۴۰]. در میان جمع مردی بود که «قَتّ» یعنی علوفه میفروخت؛ برخاست و گریست و گفت: از فروش علوفه به سوی الله توبه میکنم!.
به او گفتند: منظور از قَتّات علوفه فروش نیست، بلکه کسی است که سخن چینی میکند و سخن گروهی را به گروهی دیگر میرساند [۴۱].
پس خوشحال شد و آرام گرفت [۴۲].
ابن قیم/میگوید: «سلف ـ رحمهم الله ـ مخالفت با نصوص در برابر آرای رجال را بسیار بد میداشتند و آن را هرگز نمیپذیرفتند» [۴۳].
ابوقتاده میگوید: همراه با گروهی نزد عمران بن حصینسبودیم و بشیر بن کعب نیز با ما بود. عمران گفت: رسول الله جمیفرماید: «حیا همهاش خیر است».
بشیر بن کعب گفت: در برخی کتابها و حکمتها خواندهایم که برخی از انواع حیا آرامش و وقار برای خداوند است و برخی از انواع آن از روی ضعف است!
عمران چنان خشمگین شد که چشمانش سرخ شد و گفت: میبینم که حدیث رسول الله جرا به تو میگویم و داری سخنی در مخالفت آن به زبان میآوری؟!.
سپس عمران حدیث را دوباره تکرار کرد و بشیر باز سخن خود را بازگو نمود؛ عمران بار دیگر عصبانی شد. به او گفتیم او از ماست ای ابانجید! او ایرادی ندارد! [۴۴]
از ابوالمخارق نقل است که عباده بن الصامتسگفت: رسول الله جاز فروش دو درهم به یک درهم نهی نمود [۴۵].
مردی گفت: در این کار اشکالی نمیبینم اگر دست به دست باشد (یعنی مدت دار نباشد).
عباده گفت: میگویم پیامبر جفرمود، و میگویی اشکالی نمیبینم؟ به خدا سوگند هیچ گاه با تو زیر یک سقف قرار نخواهم گرفت [۴۶].
هنگامی که عبدالله بن مبارک/حدیث «زناکار در حالی که زنا میکند مومن نیست...» [۴۷]را روایت کرد، کسی گفت: این دیگر چیست؟ منظورش انکار بود.
ابن مبارک خشمگین شد و گفت: اینها باعث میشوند حدیث رسول الله جرا بازگو نکنیم و هرگاه معنای حدیثی را ندانستیم روایتش را ترک کنیم! [اما] هرگز! بلکه آن را همانطور که شنیدهایم روایت میکنیم و ندانستن آن را میپذیریم [۴۸].
ابومعاویه، محمد بن خازم میگوید: حدیث اعمش از ابوصالح را برای امیرالمومنین، هارون الرشید میخواندم. هر بار که میگفتم «قال رسول الله» هارون میگفت: «درود الله بر سرور و مولایم».
تا آنکه حدیث «آدم و موسی یکدیگر را ملاقات نمودند...» [۴۹]را ذکر کردم.
اینجا بود که عموی هارون گفت: کجا یکدیگر را دیدار کردند ای ابامعاویه؟!
هارون به شدت عصبانی شد و گفت: آیا بر حدیث اعتراض داری؟ چرم و شمشیر را بیاورید!
چرم و شمشیر را آوردند... مردم شروع به شفاعت از عموی وی کردند. هارون گفت: این زندقه است. سپس دستور داد او را زندان کنند و سوگند یاد کرد که او را آزاد نکند مگر آنکه بگوید چه کسی این را به او یاد داده است.
عمویش سوگند خورد و گفت هیچکس این را به من نگفته و بلکه این سخن بدون هیچ پیشزمینهای به زبانم آمد و از الله آمرزش میخواهم و توبه میکنم. آنگاه هارون او را آزاد کرد [۵۰].
ابواسماعیل صابونی/در توضیح این داستان میگوید: «انسان باید اینگونه اخبار و سخنان رسول الله جرا بزرگ بدارد و با پذیرش و تسلیم و تصدیق با آن روبرو شود و کار کسانی را که در برابر آن همانند هارون الرشید/نیستند، به شدت انکار نماید. [یعنی] مقابل کسانیکه در برابر خبر صحیحی که میشنوند از روی انکار و دوری گزیدن، «چگونه» میگویند و پرسش میکنند و آن را همانند دیگر سخنان رسول خدا جکه باید پذیرفت، نمیپذیرند» [۵۱].
سعید بن مسیب مردی را دید که پس از اذان صبح بسیار نماز میخواند، پس با سنگریزه او را زد و گفت: اگر نمیدانید بپرسید؛ بدانید که پس از اذان [صبح] نمازی نیست مگر دو رکعت. سپس برخاست. آن مرد گفت: ای ابامحمد، آیا میترسی که خداوند به خاطر نمازِ بسیار مرا عذاب دهد؟
سعید بن مسیب گفت: نه؛ میترسم خداوند به سبب ترک سنت تو را عذاب دهد [۵۲].
مانند این داستان از امام مالک بن انس/نقل میکنند که مردی نزد وی آمد و گفت: از کجا احرام کنم؟
گفت: از همان جایی که رسول الله جاحرام نمود.
گفت: اگر بر آن بیفزایم چه؟
گفت: چنین نکن؛ چرا که بر تو از فتنه میترسم.
گفت: فتنهاش کجاست؟ چند میل بیشتر نیست!
امام مالک گفت: الله متعال میفرماید:
﴿ فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴾[النور: ۶۳].
«پس کسانیکه از فرمان او سرپیچی میکنند، بترسند که مبادا فتنهای به آنان برسد یا به عذابی دردناک گرفتار شوند».
و چه فتنهای بزرگتر از این که فکر کنی چیزی که خودت برای خود برگزیدهای بهتر از انتخاب الله و پیامبرِ اوست؟ [۵۳].
از جنبههای دیگر تسلیم در برابر نصوص شرعی، این است که انسان با رای خود بر شارع پیشی نگیرد؛ چنان که پروردگار متعال میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ١ ﴾[الحجرات: ۱].
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، در برابر الله و پیامبرش [در هیچ کاری] پیشی نگیرید و از الله پروا دارید که الله شنوای داناست».
بنابراین [مومن] در هیچ زمینهای در برابر الله و پیامبرش پیشی نمیجوید؛ نه در امر و نه در نهی و اجازه و تصرف، مگر آنکه او دستور دهد یا نهی کند یا اجازه دهد.
این مساله تا روز قیامت به قوت خود باقی است و منسوخ نخواهد شد؛ یعنی پیشی گرفتن از وی جاز سنت او پس از وفاتش، مانند پیشی گفتن از او در هنگام حیات ایشان است و این دو نزد هیچ خردمندی تفاوتی با هم ندارند.
ابوعبیده/میگوید: عرب میگوید: در برابر امام و در برابر پدر، از وی پیشی مجویید، یعنی در امر و نهی از آنان سبقت نجویید.
و دیگران گفتهاند: یعنی دستور ندهید تا آنکه آنان دستور دهند، و نهی نکنید مگر آنکه آنان نهی کنند.
اگر بلند کردن صدا بر صدای رسول خدا جسبب از بین رفتن اعمال است، ترجیح آراء و نظرات و نتایج افکار بر سنت وی چگونه خواهد بود؟ [۵۴]
این بود حال سلف؛ چرا که «سنت در سینۀ آنان گرامیتر از آن بود که رایی فقهی یا بحثی جدلی یا تخیلات صوفیانه یا تناقضات کلامی و قیاس فلسفی و حکم سیاسی را بر آن مقدم بدارند؛ و هرکس چیزی از اینها را بر سنت مقدم بدارد درِ صواب به رویش بسته و از راه هدایت باز مانده است» [۵۵]. امام بخاری/میگوید: از حمیدی شنیدم که میگفت: نزد شافعی بودیم؛ مردی آمد و دربارۀ مسالهای از وی پرسید.
شافعی گفت: رسول الله جدربارۀ این مساله چنین و چنان کرد.
آن مرد گفت: نظر تو چیست؟
شافعی گفت: سبحان الله! مرا در کنیسه یا کلیسا دیدهای؟ بر کمرم زنار میبینی؟! میگویم رسول الله جچنین قضاوت نمود و تو میگویی نظر خودت چیست؟! [۵۶].
ربیع بن سلیمان/میگوید: مردی مسالهای را از شافعی پرسید. شافعی گفت: در این باره از رسول الله جچنین و چنان روایت میکنند.
او پرسید: ای اباعبدالله، تو نیز چنین میگویی؟
ناگهان دیدم که شافعی به لرزه افتاد و از جای برجست و گفت: «هی فلانی! کدام زمین مرا بر خود میدارد و کدام آسمان بر من سایه میاندازد اگر از پیامبر جحدیثی را روایت کنم و نظر من بر اساس آن نباشد؟ آری بر گوش و بر چشم، آری بر گوش و بر چشم!» [۵۷].
تسلیم نزد سلف یعنی تسلیم بودن کامل در برابر وحی؛
﴿ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا ﴾[آل عمران: ۷].
«و کسانیکه در علم راسخاند، میگویند: ما بدان ایمان آوردیم؛ همه از جانب پروردگار ماست».
آنان در برابر هر چه از سوی الله متعال باشد یا از رسول الله جبه صحت رسد، سر تسلیم فرو میآورند و اینگونه نیستند که به قسمتی از آن ایمان آورند و به قسمتی دیگر کفر ورزند، چنان که اهل کتاب و اهل اهواء اینگونهاند.[۲۰] به روایت احمد (۱/ ۵۳) و ابوداود (۳۶۷۰) و ترمذی (۳۰۴۹). ابن حجر در فتح الباری میگوید: «علی بن مدینی و ترمذی آن را صحیح میدانند» (۸/ ۲۷۹). [۲۱] به روایت بخاری (۴۶۲۰). [۲۲] بخاری (۳۷۲). نگا: فتح الباری (۸/ ۴۹۰). [۲۳] بحتری (۴۰۳) و مسلم (۵۲۶). [۲۴] به روایت احمد (۳/ ۲۰) آلبانی در إرواء الغلیل (۱/ ۳۱۴) آن را صحیح میداند. [۲۵] به روایت بخاری (۴۷۵۰). [۲۶] ترمذی (۲۳۲۸) نگا: فتح الباری (۹/ ۱۸۷). [۲۷] ابن ماجه (۱۸۶۶). آلبانی در غایه المرام (۱/ ۱۴۲) آن را صحیح میداند. [۲۸] به روایت احمد (۳/ ۱۳۶) و ابن حبان (۹/ ۳۶۵). سند آن صحیح است. [۲۹] به روایت بیهقی در دلائل النبوه با سند صحیح اما مرسل، چنانکه حافظ ابن حجر در الإصابه (۴/ ۸۴) میگوید. [۳۰] به روایت بیهقی (۳/ ۲۰۶) و حاکم (۱/ ۴۲۰). حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده است. [۳۱] به روایت مسلم (۲۵۱۱). [۳۲] به روایت ابوداود (۱۶۲). شیخ آلبانی در إرواء الغلیل (۱/ ۱۴۰) آن را صحیح میداند. [۳۳] مسلم (۱۵۴۸). چیزی که پیامبر جاز آن نهی کرده مزارعهای است که سود آن بر اساس نسبت (درصد) نباشد بلکه معین باشد، یعنی مثلا بگوید: سمت شرق زمین از آن تو و سمت غرب مال من باشد، که این جایز نیست زیرا چه بسا بخشی از زمین ثمر ندهد و بخش دیگر ثمر دهد، یا برعکس. [۳۴] بخاری (۴۶۴۲). [۳۵] تاریخ دمشق (۴۱/ ۳۸۷). [۳۶] مجموع الفتاوی (۱۳/ ۲۸). [۳۷] به روایت ابن حبان (۴۶۰۴). آلبانی در صحیح الترغیب (۲/ ۴۳) آن را صحیح دانسته است. [۳۸] بخاری (۳۰۴۷). [۳۹] سیر اعلام النبلاء (۸/ ۴۰). [۴۰] بخاری (۶۰۵۶) و مسلم (۱۰۵). [۴۱] چنانکه در شعر فارسی، سعدی/سخنچین را هیزم کش نامیده است (مترجم). [۴۲] سیر أعلام النبلاء (۱۸/ ۴۹۹). [۴۳] مختصر الصواعق المرسله (۳/ ۱۰۶۲). [۴۴] مسلم (۳۷). منظور از اینکه «او ایرادی ندارد» یعنی از کسانی نیست که متهم به نفاق یا زندقه یا بدعت و دیگر ویژگیهای خلاف استقامت باشد. [۴۵] یعنی دو درهم نقره با یک درهم نقره عوض شود. [۴۶] به روایت دارمی (۴۴۳). [۴۷] بخاری (۲۴۷۵). [۴۸] تعظیم قدر الصلاه (۱/ ۵۰۴). [۴۹] به روایت بخاری (۴۷۳۶). [۵۰] سیر أعلام النبلاء (۹/ ۲۸۸). [۵۱] عقیده السلف وأصحاب الحدیث (۱۱۷). [۵۲] الفقیه والمتفقه (۱/ ۲۱۴). [۵۳] الباعث فی إنکار البدع (۲۲). [۵۴] مدارج السالکین (۲/ ۳۸۹). [۵۵] حادی الأرواح (۸). [۵۶] تاریخ دمشق (۵۱/ ۲۸۷)، احادیث فی ذم الکلام وأهله (۲/ ۱۳). [۵۷] الفقیه و المتفقه (۱/ ۲۱۸)، حلیه الأولیاء (۹/ ۶۰۱).