دوم: دور انداختن فهم علمای امت از نصوص شرعی
این یکی از نتایج گفتۀ آنان است مبنی بر اینکه فهم سلف از نصوص شرعی تنها یکی از قرائتهایی است که ممکن است از نص برداشت شود، و در نتیجه برای هیچکس الزامآور نیست.
حسن ترابی میگوید: «همۀ میراث فکری که سلف صالح در امور دین بر جای گذاشتند الزامآور نیست، بلکه میتوان از آن بهره برد» [۸۶].
وی البته از تعبیر نرمی استفاده کرده؛ اما دیگران به صراحت فهم صحابه را اشتباه میدانند، [۸۷]و معتقدند این اشتباه نسل به نسل تا امروز ادامه یافته و مردم از چهرۀ حقیقی اسلام غافل ماندهاند [۸۸].
آنان فهم سلف را ریشخند گرفته و میگویند: تا کی بر فهم بیابانی و بدوی قرآن و سنت باقی خواهید ماند؟!.
ابن تیمیه/میگوید: «جاهل دانستن سابقین اولین و ابله خواندن آنان و این اعتقاد که آنان قومی بیسواد بودند... و در حقایق شناخت خداوند تبحر نداشتند و دقایق علم الهی را نمیدانستند، و اینکه خَلَف در همۀ اینها از سلف سبقت جستهاند... اگر انسان در این سخن به نیکی بیندیشد آن را در غایت جهل و نادانی و بلکه اوج گمراهی خواهد یافت» [۸۹].
حال اینان شبیه به منافقان است [که خداوند متعال دربارهشان میفرماید]:
﴿ وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ كَمَآ ءَامَنَ ٱلنَّاسُ قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ كَمَآ ءَامَنَ ٱلسُّفَهَآءُۗ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلسُّفَهَآءُ وَلَٰكِن لَّا يَعۡلَمُونَ١٣ ﴾[البقرة: ۱۳].
«و چون به آنان گفته شود ایمان بیاورید همانگونه که مردم ایمان آوردند، میگویند: آیا همانگونه که کمخردان ایمان آوردهاند ایمان بیاوریم؟! هشدار که آنان همان کمخردانند ولی نمیدانند».
منظور از «مردم» در این آیه، صحابه هستند؛ بنابراین هرکس آنان را بد گوید یا اصحاب را به کمخردی و کمبود علم و حکمت نسبت دهد، به نص قرآن خودش کم خرد است و کسانیکه چنین میکنند «از شناخت قدر و منزلت سلف و ژرفای علوم آنان و کم تکلفیشان و کمال بصرت آنان ناتوان هستند. به خدا سوگند که متاخران چیزی بیشتر از آنان ندارند مگر تکلف، و مشغول شدن به فروع و گوشههایی که همت قوم (یعنی سلف) متوجه اصول آن و ضابطهمند ساختن قواعد و محکم سازی گرههای آن بود. تلاش آنان در همۀ امور متوجه اهداف والا بود. متاخران مشغول چیزی بودند و آنان (سلف) مشغول چیزی دیگر، و خداوند برای هر چیزی اندازهای مقرر کرده است» [۹۰].
برخی هم ادعا میکنند فهم صحابه و سلف از نصوص شرعی، مناسب شرایط و فرهنگ زمانۀ خودشان بود و با دوران ما سازگاری ندارد؛ اما این سخنی است باطل، چرا که نصوص قرآن به زبان عربی نازل شده که دارای معانی مشخص است و هرکه به زبان عربی آگاه باشد آن را میفهمد:
﴿ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ٢ ﴾[یوسف: ۲].
«ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم؛ باشد که اندیشه کنید».
سپس سنت میآید تا به بیان بیشتر معانی لغوی آن بپردازد.
از سوی دیگر، اصحاب رسول خدا جاین نصوص را بر حسب آنچه از لغت قرآن و سنت ـ که زبانشان بود ـ دانستهاند، تفسیر کردهاند؛ و همین طور بر اساس آنچه از رسول الله جشنیده بودند و همچنین مناسبتهای نزول آیات و شرایطِ ورود احادیث که خود در آن حضور داشتند.
سپس نسلهای امامان و علمای مسلمان در پی هم آمدند تا به شهادت تالیفاتشان، نصوص کتاب و سنت را به همان صورت بفهمند؛ بنابراین، این سخن که آنان نصوص را بر اساس فرهنگ زمانهشان تفسیر کردهاند، توهمی است که در برابر حقایق تاریخی دوام نمیآورد.
[۸۶] تجدید الفکر الإسلامی (۱۰۵). [۸۷] «روژه آرنالدز» یکی از خاورشناسان فرانسوی در مداخلهای بر سخنرانی محمد آرکون در فرانسه میگوید: «فکر میکنم اندیشۀ محوری محمد ارکون که از گذشته تا کنون دربارهاش بحث کردهایم این باشد: ترکیباتی تئولوژی و قانونی و تشریعی در طی تاریخ اسلام شکل گرفته که گرفتار جمود شده است و چه بسا تعالیم قرآن را که باز و غنی و چند احتمالی بود به طوری که بشریت میتواند تا روز قیامت در آن تامل و اندیشه کند، تخریب کرده است... من فکر میکنم ایشان وقتی این حرف را میزند چیزهای درستی هم میگوید، اما من ـ اگر شده برای یک لحظه ـ از فقهاء و مفسرانی که مدتها است به پژوهش [شخصیت] آنان پرداختهام و با آثارشان زندگی کردهام، دفاع میکنم؛ این را برای محمد ارکون یادآور میشوم که آن فقهاء خیلی هم فعال بودند و نصوص قرآن را به جنبش آورده و با تفاسیر خود به آن جان دادهاند؛ به طوری که امروزه برای ما سخت است حتی به نام علوم انسانی چیز جدید دیگری جز آنچه آنها یافتهاند در آن پیدا کنیم...» سپس در ادامه میگوید: «مفسران در دوران کلاسیک اسلام میتوانستند هر مقولهای را که در آیات قرآن هست یا به طور ضمنی در آن موجود است، از آن استخراج کنند؛ به همین سبب میگویم:برای مسلمانان نوگرایی که مناهج غربی را وارد میکنند بهتر بود به روش پیشینیان خود اکتفا میکردند، زیرا این روش میتواند آنان را با دقت بالا به جایی برساند که از آیات قرآنی چیزهایی برگیرند که از روشهای تابع علوم انسانی به دست آوردهاند و محمد ارکون دم از آن میزند». نگا: محمد ارکون، الفکر الإسلامی نقد واجتهاد (۳۲۶-۳۲۷) ترجمه: هاشم صالح. [۸۸] عبدالمجید الشرفی کتابی در شرح این اندیشه تالیف کرده و عنوانی برای آن برگزیده که نشان دهندۀ محتوای آن است: «الإسلام بین الرساله والتاریخ». به عبارت دیگری اسلامی که پیامبر جآن را آورد نه آن اسلامی است که در طول تاریخ تحقق یافته است. [۸۹] مجموع الفتاوی (۵/ ۱۰). [۹۰] شرح الطحاویه (۷۶).